جمعه ۲۹ ۱۳۸۳ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۴

قاصدك

نرگس بابايی

                         narges_babai@yahoo.com

تقديم به مهدی اخوان ثالث

 

قـاصـــــدک!

گفته بودم که دگر نيست مرا

انتظار خبری

باز اما تو چنين

پرشتاب، پرغرور

ز چه روی

از برم میگذری؟

 

قـاصـــــدک!

گفته بودم که مرا نيست تمنای کسی

در دل‌ام نيست به جز _ مهر _ نياز و هوسی

گفته بودم که دگر من نروم سوی کسی

گفته بودم که به ماتمکدهام

نيست حتا اميدی به حضور مگسی

باز اما تو چرا

بر سر راه من‌ام در گذری؟

 

قـاصـــــدک!

خسته، پريشان و دل‌ام غمگين است.

رو به هر سوی نمودم اما

هـــيــــچ جا نيست مرا همنفسی

نيست فريادرسی.

 

قـاصـــــدک!

پرتو مرگ به روی دل من سنگين است.

سايه جان‌ام بربود

دل تنهای من اما

از آن چه کسی خواهد بود؟

 

قـاصـــــدک!

حس تنهايی و بیياوري‌ام بيش نمودی رفتی.

گفته بودم که نيا!

گفته بودم: "برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند!"

تو که خود فهميدی

«در دل من همه کورند و کرند»*

باز اما ز چه روی آمدهای؟

 

قـاصـــــدک!

آمدی گفتی که هــــيــــــچ، خبری نيست ز کس

گفتی اما چه کنم

باورم نيست، که نيست

هـــيـــــچ کس را خبرم.

هـــيـــــچ کس از دل‌ام آگاه نشد.

هـــيــــچ با درد من آشنـا نشد.

هـــيــــچ کس همدم و هم يار نشد.

 

قـاصـــــدک!

_ نور مهتاب حرام‌ات نشود؟ _

خيز تا صبح دگر باز رسد.

خيز بال و پر خود را بگشا

دل و جان‌ام بستان

پر کش و با خود بر ...

 

قـاصـــــدک!

دل من سخت اسير است

دل من سخت گرفته است

نيست تاب‌ام که ببينم

تو چنين خسته و رنجور شوی

بال پر کش به دياری ديگر

سوی ياری ديگر

نيست اميد مرا روز وصالی ديگر.

قـاصـــــدک!

در به در کوچهی غم!

 

قـاصـــــدک!

بیخبر از رنج دل‌ام!

 

قـاصـــــدک!

قـاصـــــدک بیخبرم!

 

زود رد شو ز بـرم،

زود رد شو ز بـرم ...

 

* برگفته از «قاصدك» اخوان