فلسفه
اميد- و ارنست بلوخ
ع . سلطاني دشت بزرگ
berlen83@web.de
درقرن بيستم يكبارديگر ارنست بلوخ،فيلسوف
آلماني،اميد به عملي كردن اوتوپي رامطرح نمود. فلسفه او،فلسفه اميدبه سوسياليسم
نام گرفت. اومينويسد،فلسفه اميد،وجدان فردا و وجدان آينده است و يك ماركسيست حق
ندارد نااميد شود، ماركسيسم يعني اميد. فلسفه روشنگري،فلسفه
اميداست،اميدرانبايدهيچگاه نااميد كرد. موضوع اصلي فلسفه بايد كمك به برقراركردن
يك وطن،يعني يك اوتوپي باشد. انسان در ميانه راه است،درراهي بسوي وطن واوتوپي.به
نظر او هدف تمام آرمانها واوتوپي ها،عدالت وآزادي بوده. روشنفكر بايد هميشه ازحصار
نااميدي عبورنموده ودر حوزه اميد به اوتوپي وارد شود،وباگذار ازمرز واقعيات
موجود،امكانات جديدي راكشف كند. فلسفه هرفرد مهاجري بايد براساس اعتقاد به يك
اوتوپي واميد باشد. تبعيديان وآواره گان نبايد هيچگاه ازاميد وكشش آن ، عمل و
امكانات آن ،دست بردارند. بلوخ درهمه جا درس اميد ميداد،ولي نه اميد به خداي
مارتين هايدگر اگزيستنسياليست. بنظر بلوخ،گروه نظريه پردازان “تئوري
انتقادي“،ازجمله : هوركهايمر،آدرنو و هابرماس، اغلب تبليغ نااميدي ميكردند. اودركتاب
“اصل اميد“ مينويسد، تنها وطن رويايي اش در دوران كودكي ،اميد بود، اميد به
آينده،اميد به يك اوتوپي. بلوخ به روش كانت ميپرسد : ماكه هستيم؟،ازكجاآمده
ايم؟،به كجا ميرويم؟،چه چيزي درانتظارمان است؟،مادر انتظار چه هستيم؟.
به عقيده بلوخ جايي كه
آزادي باشد، وطن آنجا است ودرآنجا ميتوان وطني ساخت.درتئوري او منظور از واژه
وطن،يك مفهوم اوتوپيستي وآرماني است.اوبه نقل ازماركس مينويسد،هدف وآرزوي تاريخ
جهان،عدالت اجتمايي و جامعه آزاد بي طبقه است، ترس اگربرماغالب شود،دچاركابوس
ووحشت ميشويم.دراطراف افكار وانديشه هاي بلوخ هميشه كبوتر وطن درپرواز بود،يعني
ميل به عملي نمودن يك اوتوپي،آرمان و آرزو. اوتوپي وطن بلوخ راميتوان قطب ديگر
“بهشت كمونيستي“ ماركس دانست.اودر مقايسه با “دولت آزادي“ ماركس، “وطن آرماني“
رامطرح كرد.بلوخ اعتراف ميكند كه اولين نسيم وطن اوتوپي رادررمانهاي رمانتك كارل
ماي،نويسنده آلماني،دردوران كودكي احساس كرد. اودررمانهاي وسترني كارل ماي،روياي
سرزمين ودشت هاي وسيع وگسترده وطن را نزد خودتداعي ميكرد. بلوخ درانتقاد
ازكاپيتاليسم مينويسد، سرمايه داري ميكوشد باابزار مبتذل واوتوپي هاي دروغين مانند
؛ هاليوود،سيركها، شنبه بازارها و تبليغات چراغ نئوني، احساس “آخرشاهنامه خوش است“
را به آسمان جلها و كلاه نمديها تلقين نمايد. ماركس معلم بلوخ،سرمايه داري راجامعه
فاحشگي ميناميد،چون درآن همه چيز بصورت كالا خريد وفروش ميشود؛حتا فكر و
انديشه،هنر و اخلاق و حقيقت. صاحبنظران ،زندگي ونظريات بلوخ رابين سه قطب :
ماركسيسم، عرفان مذهبي، و رمانهاي رمانتيك در چرخش مي بينند.بلوخ درتمام
اديان،ريشه هايي ازعدالتخواهي احساس ميكرد.اوميگويد مواد منفجره ضدكاپيتاليسم رانه
تنها ميتوان نزد ماركس بلكه نزد مسيح و توماس مونستر،رهبر انقلابي دهقانان آلمان،تهيه
كرد.
بلوخ استالينيسم را
“مقررات اضطراري اداره پليس“ حزب نام گذاشت، به اين دليل استالينيستها سالها
اورايك رويزيونيست و كمونيست غربي ناميدند.غرب هم سالها بلوخ راماركسيست ناميد واز
ورودش به دانشگاهها براي تدريس جلوگيري كرد. بلوخ در رابطه با پيروزي انقلاب اكتبر
گفته بود، جايي كه لنين است،آنجا اورشليم (بيت المقدس) است.
اودرآغاز تحت تاثير متفكر
ماركسيت گئورگ لوكاچ و “فلسفه زندگي“ گئورگ زيمل بود. مورخين تاريخ فلسفه، بلوخ را
يكي از 4 فيلسوف مهم آلماني قرن بيستم در كنار: هوسرل-ياسپر- هايدگر ميدانند.
ارنست بلوخ درسال 1885
دربندري درشمال آلمان،دركنار رود راين در خانواده اي يهودي تبار بدنيا آمد.پدرش
كارمند اداره راه آهن بود.ارنست بلوخ درسال 1933 بابقدرت رسيدن نازيها به آمريكا
فرار نمود.اوبعد از پايان جنگ جهاني دوم دردانشگاههاي كشورهاي بلوك شرق به تدريس
فلسفه پرداخت ولي بعداز ساختن ديواربرلين درسال 1961 به دليل اعتراض به اقدامات
استالينيستي به غرب مهاجرت كرد. طبق گزارش خبرگزاريهاي آنزمان،تنها كتاب
همراهش،رماني پليسي از خانم آگا كريستي بنام “قتل درزمين بازي گلف“ بود. بلوخ
باوجود ريشه يهودي داشتن،اسرائيل را دولتي فاشيستي ناميد كه طعمه اي براي
امپرياليسم آمريكا درخاورميانه گرديده.
اوميگفت،انسان مدرن قرن
بيستم بدليل پيشرفت علم وصنعت وسودجويي وتوليد مازاد،انساني ازخودبيگانه
شده.انساني كه طبق تعريف ماركوزه، انسان يك بعدي، و به نظر هوركهايمر، انساني است
كه فقط پژواك محيط اطراف خود گرديده.بلوخ نوشته هايش رااميدهاي فلسفي نام گذاشت و
ميگفت، فلسفه بايد راه خروج ازبحران رابه انسان مدرن نشان دهد تا او سرنوشت خودرا
دردست گيرد وبا ازخودبيگانگي و بي ريشه گي مبارزه نمايد. اولين اثر بلوخ “روح
اميد“ نام داشت كه در سال 1918 نوشته شده. بلوخ سرانجام درسال 1977 درگذشت.درمراسم
خاكسپاري او برخلاف مراسم خاكسپاري سارتر،مقامات رسمي و دولتي درغرب شركت ننمودند
چون آنها اورا مبلغ كمونيسم ميدانستند. اگر پشت تابوت سارتر صدها هزار نفر براه
افتادند، روي مزار بلوخ فقط 2000 نفر جمع شده بودند. در روي سنگ قبر بلوخ نقل قولي
ازاو پيرامون اميد و كوشش درراه عدالت وآزادي حك گرديده.
-----------------------------------------
Ernst Bloch