پنجشنبه ۲۸ ۱۳۸۳ - ۱۸ نوامبر ۲۰۰۴

 

وسوسه زرين

 

د-ساتير

 

 

- جنگ انسان بر عليه وسوسه هايش مثل جنگ اين انتونيوس مقدس بر عليه وسوسه هايش در تابلوی به همين نام سالودار داليست. دالی در اين تابلو به زيبايی نشان ميده که جنگ بر عليه وسوسه های خويش در حقيقت جنگ بر عليه زيباييهای خويش، قدرت و شکوه خويش و شور و توان جادويی خويش است. نگاه کنيد به بدن زجرکشيده و لاغر انتونيوس وزيبايی جادويی و قدرت وسوسه هايش در قالب اسبان وفيلهايی با پاهای نازک و بلند و بر کولشان زيبايي زنانه و سکس، لذت و رفاه زندگی و  جهان جادويی زرين. اری ادمی تاکنون دو راه هميشه در برخورد با وسوسه هايش پيش گرفته است.يا مثل ما شرقيها(چه ايراني،هندی و يا چينی با وجود تفاوتهايشان در سرکوب خويش و وسوسه هاشون) سعی کرده و می کنند، بسان اين انتونيوس به جنگ وسوسه های خويش بروند و انها را با سلاح اخلاق سرکوب کنند و اينگونه خويش را سترون و پژمرده سازند و مبتلا به جنگ جاودانه اخلاق و وسوسه و حس گناه؛ يا مثل غربيون انها را قبول کنند، سکس و لذت را بپذيرند، قدرت و شکوه را بخواهند، ولی همه اين شورها را کوچک و بيمار سازند تا ازشان نترسند و اسيرشان نشوند. اينگونه وسوسه های انها اما زيبايی فيلها  واسبان با پاهای دراز را از دست دادند. انها ديگر جادويي، سبکبال و  مالامال از شور نيستند. اينگونه امروز انسان غربی از کسالت سکس و عشق کوچکش به تنگ امده و ارزوی اين دنيای جادويی و کودکی دوباره را دارد. در مورد سرکوب وسوسه بدست اخلاق در فرهنگ ما بايد يک نکته را گفت و اين طنز زيبای زندگيست. انچه انسان ايرانی و شرقی را به سوی سرکوب وسوسه های خويش کشاند، خود يک وسوسه بود. اری خنده داری جريان اين است که انسان ايرانی به وسوسه ای وسوسه های خودش را می کشد. اين وسوسه که در تابلو هم در قامت انتونيوس قابل ديدن می باشد، همان وسوسه قدرت و چيرگی بر خويش و خواهشهای خويش است.ميدونيد چه قدرت و وسوسه ای است حس اينکه می توانی بر خواهشهايت و اميالت چيره شوی و پشت انها را بخاک بمالي.گويی بويژه ما ايرانيان که در خويش قدرت همه اين وسوسه ها را حس ميکرديم ،ميدانستيم تنها می توانيم يا اسير وسوسه يا اسير وسوسه سرکوب انها  بشويم( يعنی ما ايرانيها بايد همه اين وسوسه ها را بويژه قدرتمند در خويش داشته باشيم وگرنه اينطور خشن خواهان سرکوب انها نبوديم. بقول معروف ادم ناتوان جنسی که نيازی به سرکوب خويش نداره واخلاق ضد جنسي و اين سرکوب خود نشون ميده در ما چه قدرتها و زيباييهايی نهفته است که اگر از انها نترسيم و انها را در اختيار بگييريم و تعالي بخشيم، خواهيم توانست زندگی خويش و ايران را ديگر بار شکوهمند و زيبا کنيم. اين همان شور Virtue در دوران رنسانس است). اری دوستان اخلاق ما خود وسوسه ای ديگر بوده است وما به بهای وسوسه ای باقی شورها و نيروهای خويش را، زيبايهای خويش را سرکوب کرده ايم. صدای خنده زندگی را به ما و نياکان ما می شنويد!. باری راه  درست نه سرکوب و نه بيمار کردن وسوسه و شورهای خويش است. راه درست خروج از چرخه وسوسه/اخلاق/حس گناه/سرکوب/وسوسه است. ابتدا بايد قبول کنيم که اين وسوسه ها چه شور جنسی يا شور قدرت و جاه طلبی خود ما هستيم. من شور جنسی و قدرت طلب هستم. انگاه اين شورها را زيبا و روحمند کرد، يعنی خويش را  و زندگی را زيبا و روحمند کرد. عشق زمينی زيباسازی و روحمندی  شورجنسی است و خدای جهان خويش شدن و افرينشگر شدن زيباسازی و روحمندی حس قدرت خواهی و خويشتن دوستی و جاه طلبيست. وسوسه های بيشمار در وجود ماست و در اطراف ما.چه جای تامل! خويش و جهانمان را زيبا و افسونگر سازيم.

- لحافی زرين به دور خويش می پيچم، می خواهم به خودم حال بدم و خويش را ناز و نوازش کنم، ميخواهم در مرکز جهانم و در بهشتم لم بدهم دراين لحاف زرين  پاييز را حس کنم و همه هستی ام، چه خدايم و چه عشقم بدورم بگردند و مرا ناز و نوازش کند و  ارزوهايم را براورده سازند.می خواهم دمی  جهانی که من ساخته ام، خدا و عشقی که من افريده ام به ستايش خالق خويش بپردازند و اسباب شادی مرا فراهم سازند. اين وسوسه ی زيبا من است و من با تن دادن به ان،به خويش ان ميشوم که هستم، وسوسه زرين! دوستان چه جای تامل بدرون وسوسه های زيبای خويش بپريد و انها را، خويش را زيبا و زرين کنيد!

- به دستانم و تنم نگاه ميکنم، به سرفه سينه ام و دندان دردم نگاه می کنم،به اسمان و شب نگاه می کنم. همه يک چيز می خواهند. همه می خواهند داستانشان، ماجراجويشان، سرنوشتشان را بازگويی کنم. همه هستی در پی بيان خويش و راز خويش است و داستان خويش، و من، تو ان داستانگو، ان قصه پرداز و نقاش و پيکرتراش اين ماجراها هستيم بقول ميکل انجلو ما تنها پيکری را که در سنگ نهفته است ازاد می سازيم. به تنم و جهانم نگاه می کنم و گويی همه هستی برای من  از خويش می گويد. ديگر بار هستي، طبيعت و زندگی زبان به سخن گشوده است و اطراف مرا، درون مرا  افردويتها، سهرابها و اروسها، زيگفريد و اناهيتا پر ميکند، همه جا رقص رنگها،رقص اصوات و هر سو داستانی نو و  جادويی و من چون حيرانی در ميان اين جهان جادويي، چون کری و کوری که ديگر بار به توانايی شنيدن و ديدن خويش دست می يابد، يا شايد چون خدايی در ميان افرينش خويش و چون نويسنده ای در ميان فيگورهای خويش. اخ ايا وقت دارم، اين همه داستان و جادو را بيان کنم و نشان دهم و ايا وقت دارم اين جهان را بچشم، تنها و نيز با ياران و خانوده ام و حتی با دشمنانم. باری اين دلهره نوين من است، دلهره عشق من!

- باری اکنون ديگر بار دوران دون کيشوتهای نوين اغاز شده است گويی ميلان کوندرا نيز اين دلهره را دارد و اين جهان ديگر بار به سخن اغاز کرده را ديده است که می گويد:« امروزه در اين جهان عاری از خوابهای بزرگ دن کيشوت بودن خود نشان سنت شکنی و بزرگيست». انگار که ديگر بار سنت شکن می شوم بی انکه کمترين ميلی به ان داشته باشم. انسان بالغ به خواست خويش و دنيای خويش تن می دهد. اين تنها خواست اوست، اينکه ديگران انرا سنت شکنی بنامند يا نه، موضوع انهاست و دغدغه انها. او تنها می خواهد در جهان خويش و با ياران خويش ديگر بار در اين هستی هزار رنگ و هزار ماجرا به بازيی عشق و قدرت بپردازد و روايتگر داستانها و اسطورههای جهان جادويی خويش باشد، تا ديگران نيز برای او روايت جهان جادويی خويش گويند و اينگونه گفتمان خدايان اولمپ زمينی اغاز شود و جاودانگی در لحظه!.