ما
سکوت نخواهيم
کرد!
جنبش
چپ و وحشت
فسيلهاي
سلطنتطلب
خطاب
به مردم آگاه
و پيشرو!
خطاب
به کارگران و
زحمتکشان!
خطاب
به
روشنفکران،
هنرمندان و نويسندگان!
خطاب
به کارمندان،
معلمان،
استادان و
دانشجويان!
خطاب
به همه زنان
آزاديخواه و
جوانان مبارز
و پرشور!
خطاب
به تمامي خلقهاي
ايران و اقليتهاي
قومي و مذهبي!
خطاب
به تمامي کساني
که بر شعور،
آگاهي و منزلت
انساني خود
ارج مينهند!
اين
روزها، رسانههاي
وابسته به
محافل
گوناگون
ارتجاع سلطنتي،
روشهاي
خطرناک و به
غايت عوامفريبانهٌ
خود را چنان
گسترش دادهاند
که به ناچار
واکنشي جمعي
را از سوي ما ميطلبد.
از سويي، روشهاي
عوامفريبانه
در چنين رسانههايي
هر روز گسترش
بيشتري مييابد
و هر کدام ميکوشند
براي جلب
مخاطبين بيشتر،
دروغ و لاف
بزرگتري مطرح
سازند و از سوي
ديگر، به
حملات مداوم و
ژاژخاييهاي
سخيفي، برعليه
آزادانديشان،
روشنفکران،
چپها و کمونيستها
در چنين رسانههايي
دامنزده ميشود.
چنين سخنان و
تبليغات بيمايهاي
را، سرانجام
به زندانيان سياسي
ايران و انبوه
جانفشانان و
جانباختگان
سال 1367 کشيدهاند.
ميخواهند جنايتي
بزرگ در تاريخ
معاصر ايران
را کم رنگ
ساخته و رهبران
جمهوري اسلامي
را دلشاد
سازند.
آيا
ميبايستي
مانند سنوات
گذشته از کنار
چنين مردمفريبياي
به سادگي
گذشت؟ آيا
حملات
دشمنانه و
ترور شخصيت
فردي و سياسي
انسانهاي
آزادانديش را
بايستي بياهميت
انگاشت؟ آيا
سکوت در مقابل
چنين لحن موهن
و تهديدآميزي
منجر به آن نخواهد
شد که هر روز
به دگرانديشان
و روشنفکران
کشور فحش و
ناسزا دهند، و
ما آن را به
عنوان بخشي از
"زندگي
روزمره"مان،
"طبيعي" به
پنداريم؟ آيا
"طبيعي" است
که هر روز نظريات
ما سرکوب شود
و چهرههاي
فرهنگي، ادبي
و سياسي کشور
مورد طعن و
لعن قرار بگيرند
و ما از کنار
آن به سادگي
بگذريم؟
ما
امضاکنندگانِ
اين بيانيه،
چنين سرکوبگري
نظاميافتهاي
را در رژيم
شاه و جمهوري
اسلامي
برنتابيديم و
به طريق اولي،
در فضاي خارج
کشور نيز در
مقابل آن سکوت
نخواهيم کرد.
مردمفريبي
تنها از آن
جهت مذموم نيست
که مردمفريبان
عملي غيراخلاقي
را انجام ميدهند،
بلکه علاوه بر
آن و بيش از
آن، از آن جهت
کريه و غيرقابل
دفاع است که
احساس اعتماد
و همکاري را بين
انسانها
نابود ميسازد
و به جاي آن
روحيه ترس و
بدبيني را
دامن ميزند.
در لحظاتي که
سرنوشت سياسي
کشور و آينده
ايران نياز به
اعتماد،
همبستگي و اميد
به آينده در
فرد فرد ما
دارد، چنين
مردمفريباني
راه رهايي و
محو ستمکاري ديرينهٌ
حاکم بر ايران
را مسدود ميسازند.
فريبکاري،
روي ديگرِ سکهايست
که آن سوي
سکّه با دشمني
عنانگسيخته
با دگرانديشان
حکّاکي شده
است. دگرانديشاني
که جرمشان اين
بوده و هست که
"اسرار هويدا
ميسازند". و اين
سکّه، در
بازار مکاره سياستِ
سوداگرانه،
توسط جمهوري
اسلامي و
وزرات
اطلاعاتش خريدار
دارد که مردم
و جنبش آزاديخواهي
را نااميد ميخواهد
و نامطمئن. به
همين دليل، ما
سکوت نخواهيم
کرد.
سخنگويان
ارتجاع بيرون
از قدرت کيانند؟
سخنگويان
اين رسانهها،
سوابق ننگيني
در سرکوب مردم
ايران و ضديت
با ارزشهاي
انساني دارند.
امروزه به
هرکدام از
روزنامههاي
سلطنتطلب و يا
شبکههاي تلويزيوني
آنان که
مراجعه کنيد،
اغلب صفحات اين
روزنامهها و يا
برنامههاي
تلويزيوني
مملو از حملات
افسار گسيخته
اين جماعت «تابو»زده
به جنبش چپ
است. از هر خطي
که مينويسند
و هر جملهاي
که از زبانشان
جاري ميشود،
بغض و کينه
آنان را نسبت
به نيروهاي
چپ، انقلابي و
کمونيست ميتوان
دريافت.
سخنگويان
چنين رسانههايي
که در اثر
مشاجرات دائمي
خود، پرونده سياه
همکاري يکديگر
را با حکومت اسلامي
رو کردهاند،
پس از حضور در
تهران و دريافت
مواجب، به پشت
بلندگوهاي
خود بر ميگردند
تا درسهاي ديکته
شده در کافه
نادري و هتل
استقلال را
براي بينندگان
و خوانندگان
خود قرقره
کنند. از حجتي
و شبخيز
گرفته تا ضيا
آتاباي و داريوش
همايون.
البته،
علاوه بر خودافشاگريهاي
رسانههاي
متحجر، آدرس
دقيقتر حضور
اين سخنگويان
سرمايه را
مشخصتر هم ميتوان
داد. آيا نيازي
به يادآوري
دارند؟ آيا
توانائي يادآوري
اين ديدارها
را از دست
دادهاند؟! به
نظر ميرسد که
علل ديگري در
کار باشد. شايد
به خاطر دست
نوازشگر هاشمي
رفسنجاني و
پشتيبانيهاي
مالي مهاجراني
از کيسه پر فيض
ولايت، نمکگير
شدهاند!
البته از
مواجببگيران
سرمايه، بيشتر
از اين هم نبايد
توقع داشت. سياههٌ
اعمالِ هر
کدامشان را
که نگاه کنيد
ضديت با آزادي
و آزاديخواهي،
ضديت با
دگرانديشي،
دشمني با انديشههاي
چپ و کمونيستي
و علايق و
وابستگي بيشرمانه
به فاشيسم،
نژادپرستي و
برتري قومي در
آن حک شده است.
به عوامفريبي
مشغولند و همچون
گوبلز، از اين
تئوري پيروي ميکنند
که: "دروغ هر
قدر بزرگتر
باشد، باورش
راحتتر است!"
در
شبکه تلويزيونيشان
پيغمبر ميآورند!
پيشگو و رمّال
ميآورند و
راه و بيراه
به هر انساني
که نظريات
سرکوبگرانه
آنان را نميپذيرند،
حملهور ميشود.
گويي اشباح
حزب چماقبدستان
"سومکا" و
چاقوکشان
"رستاخيز" با
ساير
فالانژها و
قدارهبندان،
دوباره در
رسانههاي
ارتجاعي
احضار شدهاند.
خط و نشان ميکشند،
تاريخ تغيير
حکومت تعيين ميکنند
و ميخواهند
جامعه جوان و
پرشور ايران
را نسبت به
انديشههاي پيشرو
و چپ "واکسينه"
کنند! گذشته
شرمآور آنان،
با رفتارهاي
کنونيشان
انطباق دارد و
گواهي بر
آرزوهاي سياه
و تاريکي است
که براي آينده
ايران در سر ميپرورانند.
چرا
چنين کينه
توزند؟
به
راستي کينه و
بغض اين جماعت
از جنبش چپ به
چه دليل است؟
چرا هر روز و
شب سخنگويانش
با رگهاي
متورم گردن به
فحش و ناسزا
گفتن ميپردازند؟
چرا اين گونه
با خشم و نفرت
درباره مدافعين
کارگران،
زحمتکشان،
اقشار کمدرآمد
سخن ميگويند؟
درباره کساني
که استخوانهايشان
در زير شکنجه
شاهپرستان و
خمينيپرستان
خُرد شده و
دسته دسته
روانه
کشتارگاههاي
اين عاليجنابان
شدهاند.
موضوع
تنها يک
"سوءتفاهم" و يا
يک پيشداوري
نيست. منافع
مادي وسيعي در
ميان است که
براي سرپوش
گذاردن بر آن،
نياز به
سرکوبِ
منتقدان به
وجود ميآيد.
بايد آناني که
چنين "اسراري"
را آشکار ميسازند،
ساکت شوند و يا
اگر نميتوان
"ساکتشان"
کرد، بايد فضايي
ساخت تا هيچ
گوش شنوايي به
حرفهاي آنان
توجه نکند. از
همين رو،
دگرانديشان
در داخل کشور
به قتل ميرسند
و در خارج
کشور، اگر نميشود
به راحتي
ترورشان کرد،
شخصيت و انديشههايشان
را ترور ميکنند.
هر حقيقتي که
بيان ميکنند،
بايستي تروريزه
شود!
جوّي
بايد فراهم آيد
که اگر يکي از
اين جماعت، در
رژيم شاه و يا
جمهوري اسلامي،
آدم کشته باشد
و يا دستور شليک
و سرکوب مردم
را داده باشد،
هيچگاه از
طرف کسي مورد
اتهام قرار نگيرد
که "آقا (يا
خانم) "فلاني"
جنايتکار
است!"
اگر
کسي چنين گفت
و يا نوشت، بايد
منتظر باشد که
از سوي اين
بلندگوها
انواع اتهام و
برچسب را تحمل
کند! "چرا شعار
ميدهيد؟! چرا
توهين ميکنيد؟!"
و الي آخر.
همين
فضاسازي در
مورد دزدان
اموال عمومي
مردم حاکم
است. اگر شما،
مثلا خانواده
پهلوي را مورد
خطاب قرار دهيد
که "با اموال
عمومي به سرقت
رفته از کشور
چه ميکنيد؟
سرنوشت ميلياردها
دلار سرقت از
ثروت ملي ايران
چه شد؟" آنگاه
رگهاي
برافروخته
گردن و فحاشيهاي
اين جماعت را
شاهد خواهيد
بود. مثالهاي
مکرري ميتوان
ذکر کرد، ولي
مشت، نمونه
خروار است.
اگر منافع اين
جماعت اقتضا
کند، روز را
شب اعلام
خواهند کرد و
ماست را سياه!
موضوع،
اما، به اينجا
ختم نميشود.
دليل ديگر اين
کينهتوزي
عنانگسيخته،
با نگاهي
کوتاه و گذرا
به گزينههاي
موجود در جنبش
اجتماعي و سياسي
ايران آشکار ميشود.
آينده سياسي ايران،
در گرو فعاليت
و مبارزهايست
که در جنبش
امروز صورت ميپذيرد
و آلترناتيوهاي
واپسگرا در اين
ميانه شانس زيادي
براي خود نميبينند.
حکومت اسلامي
با کشتارهاي
جمعي انسانها
و ديکتاتوري
عنان گسيخته،
چهره مذهب را
عريان ساخته و
افق ناروشني
را درپيش روي
خود ميبيند.
سطح تجربه و
آگاهي جنبشهاي
اجتماعي و سياسي
در ايران، با
چنين تجربهاي
از مذهب، به
صورت آشکاري
خواستار جدايي
قطعي دستگاه دين
از دستگاه
دولت است. اين يکي
از حداقلهايي
است که تضمين
ميکند در آينده
سياسي ايران،
دولت مذهبي، غيرمحتملترين
شکل حکومت به
شمار ميرود.
از همين رو، طيف
وسيعي از
آلترناتيوهاي
مذهبي و نيمهمذهبي
که از جدايي
صريح و آشکار
دين و دولت پيروي
نميکنند، از
مجموع گزينههاي
جدي سياسي
خارج ميشوند.
از
سوي ديگر، در
شرايط نارضايتي
فزاينده،
مبارزه برعليه
حکومت اسلامي
راههاي تازهاي
را در پيش روي
مردم ميگشايد
و با افزايش
اميد دگرگوني
سياسي در ايران،
سرنگونشدگان
رژيم سابق در
تدارک جايگاهي
براي خود
هستند. دريغ
آنان اين است
که رژيم
پادشاهي نيز
با بيش از دو
هزار و پانصد
سال حکومت
استبدادي، به
ويژه به دليل
جنايات آخرين
سلسله پادشاهياش،
جايگاهي در بين
مردم ندارد.
فرازهاي
حکومت سابق را
يک بار ديگر
مرور کنيم تا
ببينيم،
چگونه در هيچ
دورهٌ تاريخياي
پايگاهي در ميان
مردم نداشته
است و اکنون نيز
اميدي به آن
ندارد:
حکومت
پهلوي با
کودتاي انگليسي
رضاخان ميرپنج
شکل گرفت.
پسرش، محمد
رضا پهلوي، با
توافق ارتشهاي
متفقين در سالهايي
که به سالهاي
"تيفوسي" و
"دمپختکي"
معروف است، بر
تخت نشانده
شد. آنگاه که
جنبش ملي شدن
صنعت نفت در ايران
اوج گرفت از
تهران گريخت و
پس از يکي از
ننگينترين
کودتاهاي امريکايي-
انگليسي
دوباره زمام
امور را در
دست گرفت. سالهاي
سي را با حکومت
نظامي و سرنيزه
نظاميان
گذراند و سالهاي
چهل و پنجاه
را با سازمان
امنيت ساواک و
شکنجهگرانش
در زندانهاي
ايران مهار
کرد. با تمام
کنترل نظامي-پليسي
در نيمه دوم
دهه پنجاه،
روند انقلابي
1355 تا 1357چنان اوج
گرفت، که بزرگترين
جنبش انقلابي
در خاورميانهٌ
ديکتاتورزده
را شکل داد. دوران
انقلاب
مشروطه و روند
انقلابي 1355 تا 1357
بزرگترين
حوادث تاريخ ايران
در قرن بيستم
به شمار ميروند.
انقلاب
مشروطه، سعي
در برچيدن
بساط استبداد
مطلقهٌ حکومت
قاجار را داشت
که با استبداد
صغير محمد علي
شاه و سپس در
سالهاي بعد
با کودتاي
رضاخان،
سرکوب شد.
دوره انقلابي
1355 تا 1357 برچيدن
حکومت سلطنتي
و به دست
آوردن آزادي و
عدالت را
سرلوحه کار خويش
داشت که با
ضدانقلاب
مُدهِشي به
نام جمهوري
اسلامي در نيمه
راه باز ماند.
امروزه بعد از
گذشت نزديک به
يک قرن،
سرداران جنبش
مشروطه همچون
ستارخان،
باقرخان و حيدرخان
عمواقلي از
ارج بسيار
برخوردارند،
چرا که براي
ارزشهايي جنگيدند
که عليرغم
همه بلاياي سياسي
که استعمار و
استبداد بر سر
کشورمان
آورد، قدمي به
پيش بود و پايههاي
استبداد را
سست کرد. امري
که در سالهاي
دهه بيست به ياري
مردم به جنبش
مليکردن صنعت
نفت منجر شد.
دوره
انقلابياي که
ما مستقيما در
آن کارزار بوديم،
بساط شاهنشاهي
را برچيد و
گامي بزرگ براي
جايگزيني سيستم
سياسي و
اجتماعي مدرنتر
و پيشروتر
بود. اينکه
حکومت اسلامي،
حافظ نهادهاي
فرتوت به جا
مانده از رژيم
شاه شد، اينکه
ده، صدها و
هزاران نفر از
ما را به جرم
آزاديخواهي،
دفاع از حقوق
کارگران و
زحمتکشان و پايبندي
به ارزشهاي
انقلابي به
جوخه اعدام
سپرد و يا به
دار آويخت،
نشان از آن
دارد که
انقلاب
خواستههايي
بسيار فراتر
از آنچه بود و
هست، داشته و
دارد. امروزه،
هيچ آدمي که
داراي عقل سليم
باشد، به
ستارخان فحش
نميدهد و
انقلاب
مشروطه را
تخطئه نميکند
که چرا کودتاچي
بيجربزهاي
به کمک انگليس،
بر مصدر قدرت
نشست. و نيز
امروزه، هيچ
آدمي که داراي
عقل سليم
باشد، ما را،
مخالفين رژيم
شاه و جمهوري
اسلامي را
حملهور نميشود،
چرا که به
اهداف کامل
روند انقلابي
دست نيافتيم.
مردم
ايران در
حافظه تاريخي
خود درسهاي
انقلاب
مشروطه و
دوران انقلابي
55 تا 57 را به نگه
داشتهاند و
چنان آگاه
هستند که "قي"
کرده خود را
دوباره
نخورند! سلطنتي
که با کودتا
روي کار آمد،
با کودتا حفظ
شد و وسيعترين
جنبش اجتماعي
خاورميانه در
دهه هفتاد ميلادي
زوالش را موجب
شد، "چيز قابل
عرضي" براي
مردم ندارد.
اگر اميدي هست
به ارتشهاي
آمريکا و انگليس
است که فعلا
دارند مردم
عراق و
افغانستان را
سلاخي ميکنند
و چاههاي نفت
عراق را تاراج
ميکنند. باري،
گزينه سلطنتطلبان
و اقمار
رنگارنگ آنها،
شانس چنداني
براي خود نميبينند.
اگر
اين موارد را
در کنار ويژگي
ديگر جنبش
آزاديخواهي
کنوني قرار دهيم،
آن گاه "حلقهٌ
مفقوده" تبليغات
خصمانه رسانههاي
مرتجعين از
قدرت رانده
شده را در مييابيم.
تجربيات مکرر
نشان ميدهد
که خواستههاي
سياسي،
اجتماعي و
اقتصادي در ايران
به سرعت تعميق
ميشوند و از
مرز تحمل رژيم
جمهوري اسلامي
و اپوزيسيون
محافظهکار و
ارتجاعي
فراتر ميروند.
اينجاست که
ظرفيت گزينه پيشرو
و چپ پاسخگوي
جنبش آتي است.
جنبشي که حقوق
و آزاديهاي
دمکراتيک را
تضمين ميکند،
محو ستم ملي و
طبقاتي را در
دستور کار خويش
دارد. برابري
حقوق زن و مرد
را ميطلبد.
گسترش تشکلهاي
صنفي سياسي
کارگران و
زحمتکشان را
بخشي از تعميق
دمکراسي در ايران
ميداند. برعليه
رژيم شاه و
جمهوري اسلامي،
با تمام توان
به مقابله
پرداخته است و
مخالف
مداخلات امپرياليستها
در امور داخلي
ايران است. در
عرصه ديپلماسي
بينالملل، از
صلح و خلع
سلاح منطقه
خاورميانه
دفاع ميکند.
دورهاي از
توسعه شتابان
اقتصادي، سياسي
و فرهنگي را
ضروري ميداند
و...
چنين
گزينهاي، به
صورت بالقوه،
مانعي در راه
نيروهاي
ارتجاعي درون
و بيرون از
قدرت سياسي
است و به همين
دليل، کينهتوزانه
به سوي آن
حملهور ميشوند.
باري، کينهتوزي
سخنگويان
سلطنتطلب،
ناشي از سوء
تفاهم و يا يک
پيشداوري نيست.
دو
نمونه
اين
از ويژگيهاي
حکومتهاي ديکتاتوري
و فاشيستي يکي
هم اين است،
که نه تنها ميخواهند
در داخل کشور
سلطه بيرحمانه
خود را داشته
باشند، بلکه
در خارج کشور
نيز، اپوزيسيون
پيشرو را تحت
فشار قرار
داده و حتي
فعاليتهاي
اپوزيسيون را
با تاکتيکها
و جنگ رواني
خود مهار
سازند. جمهوري
اسلامي و
وزارت
اطلاعاتش
امروز شادمان
است، که چنين
وظيفهاي را
رسانههاي
ارتجاعي و
سلطنتطلب در
خارج کشور بر
عهده گرفته
است. سياست
مسخ مردم و
افکار عمومي و
تحريف وقايع
تاريخي، اينک
وظيفه مشترک
رسانههاي
حکومت فعلي و
سابق شده است.
ما فقط به دو
نمونه اخير از
اين خدمتگزاريهاي
متقابل نيروهاي
ارتجاعي درون
و بيرون از
قدرت اشاره ميکنيم:
نمونه
اول: "ر هخا":
شارلاتان به ميدان
ميآيد!
مزحکهٌ
جناب "دکتر
اهورا"، خودش
نمونهاي از بيريشگي
چنين شبکههاي
تلويزيوني
است. مردکي،
خودش مذهب ميسازد،
مثل ريگ
درباره گذشته
و هويتش دروغ
ميگويد و مدتها
اين خزعبلات
را تکرار ميکند.
جلوي دروغپراکنيهاي
او، نه تنها
گرفته نميشود،
بلکه بقيه شبکه
رسانهاي
سلطنتطلبان
به اين فريبکاري
دامن ميزنند.
تبليغات جناب
پيغمبر بالا ميگيرد.
او به مخاطبيناش
وعده "رهايي ايران
را در چند روز
آتي" ميدهد و
بدون هيچ
دغدغهاي، بعد
از گذشتن
"موعد تعيينشده!"
دوباره پشت
تلويزيون
آمده و وعده
عوامفريبانه
ديگري را مطرح
ميسازد. نتيجه
چنين دروغپردازياي
ايجاد بدبيني
و نااميدي در
ميان آدمهايي
است که "عقلشان
را دست سلطنتطلبان"
ميدهند. رژيم
با گسترش چنين
فضايي در
تهران، تلاش
داشت و دارد،
تا چهره مخالفين
واقعي رژيم را
در سطح اين
دلقک تلويزيوني
نمايش دهد و
از اين راه
مانعي در راه
مبارزه جدي و
سازمان يافته
برعليه مجموع
حکومت ايجاد
کند.
نمونه
دوم: تلاش داريوش
همايون در
تخطئه کشتار
سراسري زندانيان
سياسي در 1367
کيهان
لندن در شماره
1022 خود مطلبي از
داريوش همايون
به چاپ رساند
که در آن به
طرز موذيانهاي
کوشيد يکي از
بزرگترين جنايات
تاريخ سياسي
معاصر ايران
را با يک "چرخش
قلم" از فهرست
جنايات جمهوري
اسلامي حذف
کند! وي، به
عنوان حسين شريعتمداري
سلطنتطلب، پس
از سالها
سکوت در قبال
قتل عام سراسري
زندانيان سياسي
در سال 1367 اعلام
موضع نمود. او
با تمامي تلاشي
که داشته است
که از خود
چهرهاي
"متفاوت" از ديگران
نشان دهد ولي
با تفکر
سرکوبگرانهاش
با اين جنايت
همراهي نموده
است. داريوش
همايون نميتواند
خشنودي
ضدانسانياش
را در لابلاي
گفته هايش
پنهان سازد و
براي کشتارهاي
بعدي نيز راه
را باز ميکند:
«نابود کردن و
کشتن را از
واقعيت بشري
جدا نميتوان
کرد ولي بسيار
تفاوت دارد که
بدان به عنوان
ضرورت وچاره آخر
بنگرند يا اصل
وهدف » (کيهان
لندن، شماره 1022)
حسين
شريعتمداري
سلطنتطلبان،
که قبلا نيز
از چماقداران
فاشيست بوده
است، از هم
اکنون روياي
قتل عام آزاديخواهان،
انقلابيون و
کمونيستها را
در سر ميپروراند.
البته براي اين
که به آزاديخواهي
دروغيناش
خدشهاي وارد
نيايد کشتار و
قتل عام را به
عنوان آخرين
"ضرورت و
چاره" تجويز ميکند.
چکمهپوشان ديروز
که روياي خزيدن
به سرير قدرت
در فرداي
فروپاشي
جمهوري اسلامي
را در سر مي
پرورانند، از
همين حالا زمينه
را براي سرکوب
و کشتار آماده
ميسازند.
البته
اين نوع
برخورد آقاي
داريوش همايون
کاملاً واضح
است. به
اعتقاد ما، او
از هم اکنون
سعي مي کند که
با چنين حملاتي
به نيروهاي
چپ، جايگاه
بهتر و محکمتري
از چلبيها و
کرزايها کسب
کند. وقاهت و
درعينحال
درماندگي داريوش
همايون را
آنجايي ميتوان
مشاهده نمود
که تلاش دارد
نيروهاي چپ را
بدهکاران اصلي
تاريخ خونبار
مردم ايران
قلمداد کند.
بگذاريد
چنين جمعبندي
کنيم:
برتولت
برشت شاعر و
نويسنده
آلماني ميگويد،
«کسي که حقيقت
را نميداند،
نادان است،
اما آنکه حقيقت
را ميداند و
انکار ميکند،
تبهکار است».
کساني که حقيقت
تابناک
جانفشاني نسلي
بزرگ را براي
رسيدن به آزادي
و عدالت و
دموکراسي را
تخطئه ميکنند،
کساني که
کشتار سراسري
زندانيان سياسي
را جنايت برعليه
بشريت، برعليه
پرشورترين و
آگاهترين
فرزندان اين
سرزمين نميخوانند،
آنان که
شادماني ضمني
خود را از
کشته شدن
هزاران انسان
نميتوانند
پنهان سازند،
تبهکارند و همدست
جنايتکاران.
با
تبهکاران،
سخني نداريم،
سخن ما با
شماست! شما که
بر شعور، آگاهي
و منزلت انساني
خود ارج مينهيد!
اين
آشفتهبازار
تبليغات و
عوامفريبي
زماني از رونق
ميافتد که تک
تک ما با آن
مسئولانه و جدي
برخورد کنيم.
اگر ديدن عکس
خميني در ماه
همان موقع نيز
اسباب خنده
همه مردم ميشد،
آن گاه ميليونها
انسان مسخ شده
به پشت بامها
نميرفتند تا
ماه را تماشا
کنند! اگر
امروز به مسخ کردن
انبوه مردم
توسط ابزارهاي
شستشوي فکري
جمهوري اسلامي
و سلطنتطلبان
توجه جدي نکنيم،
فردا راهي سخت
براي مقابله
با فاشيسم و ديکتاتوري
حاصل از چنين
فضايي داريم.
تاکنون زندانيان
سياسي
بازمانده از
کشتار سراسري
1367، هنرمندان پيشرو
و فعالين سياسي
چپ اين خطر را
گوشزد کردهاند،
ولي واکنشي وسيعتر
شايسته چنين
اوضاع و احوالي
است. به همين
دليل ما
امضاکنندگان
زير خواستار
برخوردي
همبستهتر و
وسيعتر در اين
قبال هستيم.
نگذاريم
دروغ را به جاي
حقيقت، رذالت
را به جاي
شرافت و حماقت
را به جاي تيزهوشي
بر ما عرضه
کنند. براي
استيلاي آزادي
و برابري، براي
زنداگي
عادلانه، چارهاي
نيست که آگاه
شويم و آگاه
سازيم و جنبش
روشنگري را
چنان بارور
سازيم، که راهي
براي مردمفريبي
و شستشوي
افکار عمومي
بازنماند.
آدرس
ايميل براي بيان
نظرات و يا پيوستن
به ليست امضاء
کنندگان اين بيانيه:
dialogt@web.de
امضاها:
محمود
نابدل – سيروس
کفايي – مژده
ارسي – مينا زرين
– حسين ابيات –
محمود خليلي –
ناصر خداپناهي
– ستاره عباسي –
زهرا اسپرم –
نظام ملکي
تبار (از ايران)
– نسترن به کيش
(از ايران) – همايون
ايواني -
هوشنگ ابيات –
کيهان عارفي –
هادي خاني
(ازايران) –
اشرف شاهکرم
(از ايران)-
جابر کليبي –
پروانه قاسمي
– کورش
منصوران – سياوش
محمودي – اکبر
کلسرکي –مسعود
(دانمارک) –
مهراب ارباب
(کانادا)-
مسعود صالحي – اردوان
زيبرم – لادن
توکلي – علي
دشتي – مجيد
سالاري – مجيد
مشيدي – محسن
شايسته –
مسعود اقدام
له – سياوش
کوهرنگ- فريده
هرندي(امريکا)-
ميلا مسافر –
شهلا مسافر –
سهيلا ليندهورست
– روجا ليندهورست
– هوشنگ ديناروند
– رضا تقوايي –
حليمهخاتون پيرمرادي
– مهر انگيز دابويي
– ژاله متين –
مهران کشاورز
(نروژ)- احمد
مزارعي – حميد
نوبري – بيتا
صفري – سحر غميان
– علي اميدوار –
حسن احمدي –
نادر اميد –
اصغر محمدي –
آراز فاني – وجيه
طالبي طاهر –
آرش کيا – حيدر
جهانگيري –
خسرو همدان –
علي شمس – ويدا
فرهودي (شاعر
و مترجم – پاريس)
– جميله کايت
فر – عيدي
نورآبادي –
عباس مظاهري (14
سال زنداني سياسي
دوران ديکتاتوري
شاه) – محمد
کوتوال –
آقاجان الفتي
(سوئد – يوتوبوري)
– فريبرز آرام –
منوچهر راستا
– جهان برجيان –
احسان عباسي –
دانيال مزرمي
– شهاب شکوهي - حسين نقيپور
(خبرنگار) _ علي
رضا پورنوروز
_ بهمن اديب
(سوئد) _ سعيد ايراني
_حميد هاشمي _
آزاده هاشمي _
فريدون فرستيان
_ پوريا دولتآبادي
_ ج. مبشري (نروژ) _
فريدون صبوري
_ محمد دهقان _
وحيد صمدي _
فرشته
فرزادفر _
سودابه
اردوان _ ناصر
مهرآور (حلاج)
تشکل
ها و نهادها:
کميته
دفاع از زندانيان
سياسي در ايران
– برلين
کميته
تعقيب شدگان و
زندانيان سياسي
– لايپزيک
سازمان
زندانيان سياسي
سال 60 - مستقل
سايت
«من و پالتالک» http://www.mano-paltalk.com
سايت
«گفتگوهاي
زندان» http://www.dialogt.net
سايت
«همبستگي خلق
براي سوسياليسم»
http://jebhekhalgh.de
سايت
« هه لويست» http://www.helwist.com