پنجشنبه ۲۸ ۱۳۸۳ - ۱۸ نوامبر ۲۰۰۴

ما سکوت نخواهيم کرد!

جنبش چپ و وحشت فسيل­هاي سلطنت­طلب

 

خطاب به مردم آگاه و پيشرو!

خطاب به کارگران و زحمتکشان!

خطاب به روشنفکران، هنرمندان و نويسندگان!

خطاب به کارمندان، معلمان، استادان و دانشجويان!

خطاب به همه زنان آزادي­خواه و جوانان مبارز و پرشور!

خطاب به تمامي خلق­هاي ايران و اقليت­هاي قومي و مذهبي!

خطاب به تمامي کساني که بر شعور، آگاهي و منزلت انساني خود ارج مي­نهند!

 

اين روزها، رسانه­هاي وابسته به محافل گوناگون ارتجاع سلطنتي، روش­هاي خطرناک و به غايت عوام­فريبانهٌ خود را چنان گسترش داده­اند که به ناچار واکنشي جمعي را از سوي ما مي­طلبد. از سويي، روش­هاي عوام­فريبانه در چنين رسانه­هايي هر روز گسترش بيشتري مي­يابد و هر کدام مي­کوشند براي جلب مخاطبين بيشتر، دروغ و لاف بزرگ­تري مطرح سازند و از سوي ديگر، به حملات مداوم و ژاژخايي­هاي سخيفي، برعليه آزادانديشان، روشنفکران، چپ­ها و کمونيست­ها در چنين رسانه­هايي دامن­زده مي­شود. چنين سخنان و تبليغات بي­مايه­اي را، سرانجام به زندانيان سياسي ايران و انبوه جانفشانان و جان­باختگان سال 1367 کشيده­اند. مي­خواهند جنايتي بزرگ در تاريخ معاصر ايران را کم رنگ ساخته و رهبران جمهوري اسلامي را دلشاد سازند.

آيا مي­بايستي مانند سنوات گذشته از کنار چنين مردم­فريبي­اي به سادگي گذشت؟ آيا حملات دشمنانه و ترور شخصيت فردي و سياسي انسان­هاي آزادانديش را بايستي بي­اهميت انگاشت؟ آيا سکوت در مقابل چنين لحن موهن و تهديدآميزي منجر به آن نخواهد شد که هر روز به دگرانديشان و روشنفکران کشور فحش و ناسزا دهند، و ما آن را به عنوان بخشي از "زندگي روزمره­"مان، "طبيعي" به پنداريم؟ آيا "طبيعي" است که هر روز نظريات ما سرکوب شود و چهره­هاي فرهنگي، ادبي و سياسي کشور مورد طعن و لعن قرار بگيرند و ما از کنار آن به سادگي بگذريم؟

ما امضاکنندگانِ اين بيانيه، چنين سرکوب­گري نظام­يافته­اي را در رژيم شاه و جمهوري اسلامي برنتابيديم و به طريق اولي، در فضاي خارج کشور نيز در مقابل آن سکوت نخواهيم کرد. مردم­فريبي تنها از آن جهت مذموم نيست که مردم­فريبان عملي غيراخلاقي را انجام مي­دهند، بلکه علاوه بر آن و بيش از آن، از آن جهت کريه و غيرقابل دفاع است که احساس اعتماد و همکاري را بين انسان­ها نابود مي­سازد و به جاي آن روحيه ترس و بدبيني را دامن مي­زند. در لحظاتي که سرنوشت سياسي کشور و آينده ايران نياز به اعتماد، همبستگي و اميد به آينده در فرد فرد ما دارد، چنين مردم­فريباني راه رهايي و محو ستمکاري ديرينهٌ حاکم بر ايران را مسدود مي­سازند.

فريبکاري، روي ديگرِ سکه­ايست که آن سوي سکّه با دشمني عنان­گسيخته با دگرانديشان حکّاکي شده است. دگرانديشاني که جرم­شان اين بوده و هست که "اسرار هويدا مي­سازند". و اين سکّه، در بازار مکاره سياستِ سوداگرانه، توسط جمهوري اسلامي و وزرات اطلاعاتش خريدار دارد که مردم و جنبش آزادي­خواهي را نااميد مي­خواهد و نامطمئن. به همين دليل، ما سکوت نخواهيم کرد.

 

سخنگويان ارتجاع بيرون از قدرت کيانند؟

سخنگويان اين رسانه­ها، سوابق ننگيني در سرکوب مردم ايران و ضديت با ارزش­هاي انساني دارند. امروزه به هرکدام از روزنامه­هاي سلطنت­طلب و يا شبکه­هاي تلويزيوني آنان که مراجعه کنيد، اغلب صفحات اين روزنامه­ها و يا برنامه­هاي تلويزيوني مملو از حملات افسار گسيخته اين جماعت «تابو»زده به جنبش چپ است. از هر خطي که مي­نويسند و هر جمله­اي که از زبانشان جاري مي­شود، بغض و کينه­ آنان را نسبت به نيروهاي چپ، انقلابي و کمونيست مي­توان دريافت.

سخنگويان چنين رسانه­هايي که در اثر مشاجرات دائمي خود، پرونده سياه همکاري يکديگر را با حکومت اسلامي رو کرده­اند، پس از حضور در تهران و دريافت مواجب، به پشت بلندگوهاي خود بر مي­گردند تا درس­هاي ديکته شده در کافه نادري و هتل استقلال را براي بينندگان و خوانندگان خود قرقره کنند. از حجتي و شب­خيز گرفته تا ضيا آتاباي و داريوش همايون.

البته، علاوه بر خودافشاگري­هاي رسانه­هاي متحجر، آدرس دقيق­تر حضور اين سخن­گويان سرمايه را مشخص­تر هم مي­توان داد. آيا نيازي به يادآوري دارند؟ آيا توانائي يادآوري اين ديدارها را از دست داده­اند؟! به نظر مي­رسد که علل ديگري در کار باشد. شايد به خاطر دست نوازشگر هاشمي رفسنجاني و پشتيباني­هاي مالي مهاجراني از کيسه پر فيض ولايت، نمک­گير شده­اند! البته از مواجب­بگيران سرمايه، بيشتر از اين هم نبايد توقع داشت. سياههٌ اعمالِ هر کدام­شان را که نگاه کنيد ضديت با آزادي و آزادي­خواهي، ضديت با دگرانديشي، دشمني با انديشه­هاي چپ و کمونيستي و علايق و وابستگي بي­شرمانه به فاشيسم، نژادپرستي و برتري قومي در آن حک شده است. به عوام­فريبي مشغولند و هم­چون گوبلز، از اين تئوري پيروي مي­کنند که: "دروغ هر قدر بزرگ­تر باشد، باورش راحت­تر است!"

در شبکه تلويزيوني­شان پيغمبر مي­آورند! پيشگو و رمّال مي­آورند و راه و بي­راه به هر انساني که نظريات سرکوبگرانه آنان را نمي­پذيرند، حمله­ور مي­شود. گويي اشباح حزب چماق­بدستان "سومکا" و چاقوکشان "رستاخيز" با ساير فالانژها و قداره­بندان، دوباره در رسانه­هاي ارتجاعي احضار شده­اند. خط و نشان مي­کشند، تاريخ تغيير حکومت تعيين مي­کنند و مي­خواهند جامعه جوان و پرشور ايران را نسبت به انديشه­هاي پيشرو و چپ "واکسينه" کنند! گذشته شرم­آور آنان، با رفتارهاي کنوني­شان انطباق دارد و گواهي بر آرزوهاي سياه و تاريکي است که براي آينده ايران در سر مي­پرورانند.

 

چرا چنين کينه توزند؟

به راستي کينه و بغض اين جماعت از جنبش چپ به چه دليل است؟ چرا هر روز و شب سخنگويانش با رگ­هاي متورم گردن به فحش و ناسزا گفتن مي­پردازند؟ چرا اين گونه با خشم و نفرت درباره مدافعين کارگران، زحمت­کشان، اقشار کم­درآمد سخن مي­گويند؟ درباره کساني که استخوان­هايشان در زير شکنجه شاه­پرستان و خميني­پرستان خُرد شده و دسته دسته روانه کشتارگاه­هاي اين عاليجنابان شده­اند.

موضوع تنها يک "سوءتفاهم" و يا يک پيش­داوري نيست. منافع مادي وسيعي در ميان است که براي سرپوش گذاردن بر آن، نياز به سرکوبِ منتقدان به وجود مي­آيد. بايد آناني که چنين "اسراري" را آشکار مي­سازند، ساکت شوند و يا اگر نمي­توان "ساکتشان" کرد، بايد فضايي ساخت تا هيچ گوش شنوايي به حرف­هاي آنان توجه نکند. از همين رو، دگرانديشان در داخل کشور به قتل مي­رسند و در خارج کشور، اگر نمي­شود به راحتي ترورشان کرد، شخصيت و انديشه­هايشان را ترور مي­کنند. هر حقيقتي که بيان مي­کنند، بايستي تروريزه شود!

جوّي بايد فراهم آيد که اگر يکي از اين جماعت، در رژيم شاه و يا جمهوري اسلامي، آدم کشته باشد و يا دستور شليک و سرکوب مردم را داده باشد، هيچ­گاه از طرف کسي مورد اتهام قرار نگيرد که "آقا (يا خانم) "فلاني" جنايتکار است!"

اگر کسي چنين گفت و يا نوشت، بايد منتظر باشد که از سوي اين بلندگوها انواع اتهام و برچسب را تحمل کند! "چرا شعار مي­دهيد؟! چرا توهين مي­کنيد؟!" و الي آخر.

همين فضاسازي در مورد دزدان اموال عمومي مردم حاکم است. اگر شما، مثلا خانواده پهلوي را مورد خطاب قرار دهيد که "با اموال عمومي به سرقت رفته از کشور چه مي­کنيد؟ سرنوشت ميلياردها دلار سرقت از ثروت ملي ايران چه شد؟" آنگاه رگ­هاي برافروخته گردن و فحاشي­هاي اين جماعت را شاهد خواهيد بود. مثال­هاي مکرري مي­توان ذکر کرد، ولي مشت، نمونه خروار است. اگر منافع اين جماعت اقتضا کند، روز را شب اعلام خواهند کرد و ماست را سياه!

موضوع، اما، به اينجا ختم نمي­شود. دليل ديگر اين کينه­توزي عنان­گسيخته، با نگاهي کوتاه و گذرا به گزينه­هاي موجود در جنبش اجتماعي و سياسي ايران آشکار مي­شود. آينده سياسي ايران، در گرو فعاليت و مبارزه­ايست که در جنبش امروز صورت مي­پذيرد و آلترناتيوهاي واپس­گرا در اين ميانه شانس زيادي براي خود نمي­بينند. حکومت اسلامي با کشتارهاي جمعي انسان­ها و ديکتاتوري عنان گسيخته، چهره مذهب را عريان ساخته و افق ناروشني را درپيش روي خود مي­بيند. سطح تجربه و آگاهي جنبش­هاي اجتماعي و سياسي در ايران، با چنين تجربه­اي از مذهب، به صورت آشکاري خواستار جدايي قطعي دستگاه دين از دستگاه دولت است. اين يکي از حداقل­هايي است که تضمين مي­کند در آينده سياسي ايران، دولت مذهبي، غيرمحتمل­ترين شکل حکومت به شمار مي­رود. از همين رو، طيف وسيعي از آلترناتيوهاي مذهبي و نيمه­مذهبي که از جدايي صريح و آشکار دين و دولت پيروي نمي­کنند، از مجموع گزينه­هاي جدي سياسي خارج مي­شوند.

از سوي ديگر، در شرايط نارضايتي فزاينده، مبارزه برعليه حکومت اسلامي راه­هاي تازه­اي را در پيش روي مردم مي­گشايد و با افزايش اميد دگرگوني سياسي در ايران، سرنگون­شدگان رژيم سابق در تدارک جايگاهي براي خود هستند. دريغ آنان اين است که رژيم پادشاهي نيز با بيش از دو هزار و پانصد سال حکومت استبدادي، به ويژه به دليل جنايات آخرين سلسله پادشاهي­اش، جايگاهي در بين مردم ندارد.  فرازهاي حکومت سابق را يک بار ديگر مرور کنيم تا ببينيم، چگونه در هيچ دورهٌ تاريخي­اي پايگاهي در ميان مردم نداشته است و اکنون نيز اميدي به آن ندارد:

 حکومت پهلوي با کودتاي انگليسي رضاخان ميرپنج شکل گرفت. پسرش، محمد رضا پهلوي، با توافق ارتش­هاي متفقين در سال­هايي که به سال­هاي "تيفوسي" و "دم­پختکي" معروف است، بر تخت نشانده شد. آنگاه که جنبش ملي شدن صنعت نفت در ايران اوج گرفت از تهران گريخت و پس از يکي از ننگين­ترين کودتاهاي امريکايي- انگليسي دوباره زمام امور را در دست گرفت. سال­هاي سي را با حکومت نظامي و سرنيزه نظاميان گذراند و سال­هاي چهل و پنجاه را با سازمان امنيت ساواک و شکنجه­گرانش در زندان­هاي ايران مهار کرد. با تمام کنترل نظامي-پليسي در نيمه دوم دهه پنجاه، روند انقلابي 1355 تا 1357چنان اوج گرفت، که بزرگ­ترين جنبش انقلابي در خاورميانهٌ ديکتاتورزده را شکل داد. دوران انقلاب مشروطه و روند انقلابي 1355 تا 1357 بزرگ­ترين حوادث تاريخ ايران در قرن بيستم به شمار مي­روند. انقلاب مشروطه، سعي در برچيدن بساط استبداد مطلقهٌ حکومت قاجار را داشت که با استبداد صغير محمد علي شاه و سپس در سال­هاي بعد با کودتاي رضاخان، سرکوب شد. دوره انقلابي 1355 تا 1357 برچيدن حکومت سلطنتي و به دست آوردن آزادي و عدالت را سرلوحه کار خويش داشت که با ضدانقلاب مُدهِشي به نام جمهوري اسلامي در نيمه راه باز ماند. امروزه بعد از گذشت نزديک به يک قرن، سرداران جنبش مشروطه همچون ستارخان، باقرخان و حيدرخان عمواقلي از ارج بسيار برخوردارند، چرا که براي ارزش­هايي جنگيدند که علي­رغم همه بلاياي سياسي که استعمار و استبداد بر سر کشورمان آورد، قدمي به پيش بود و پايه­هاي استبداد را سست کرد. امري که در سال­هاي دهه بيست به ياري مردم به جنبش ملي­کردن صنعت نفت منجر شد.

دوره انقلابي­اي که ما مستقيما در آن کارزار بوديم، بساط شاهنشاهي را برچيد و گامي بزرگ براي جايگزيني سيستم سياسي و اجتماعي مدرن­تر و پيشروتر بود. اينکه حکومت اسلامي، حافظ نهادهاي فرتوت به جا مانده از رژيم شاه شد، اينکه ده، صدها و هزاران نفر از ما را به جرم آزادي­خواهي، دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان و پاي­بندي به ارزش­هاي انقلابي به جوخه اعدام سپرد و يا به دار آويخت، نشان از آن دارد که انقلاب خواسته­هايي بسيار فراتر از آنچه بود و هست، داشته و دارد. امروزه، هيچ آدمي که داراي عقل سليم باشد، به ستارخان فحش نمي­دهد و انقلاب مشروطه را تخطئه نمي­کند که چرا کودتاچي بي­جربزه­اي به کمک انگليس، بر مصدر قدرت نشست. و نيز امروزه، هيچ آدمي که داراي عقل سليم باشد، ما را، مخالفين رژيم شاه و جمهوري اسلامي را حمله­ور نمي­شود، چرا که به اهداف کامل روند انقلابي دست نيافتيم.

مردم ايران در حافظه تاريخي خود درس­هاي انقلاب مشروطه و دوران انقلابي 55 تا 57 را به نگه داشته­اند و چنان آگاه هستند که "قي" کرده خود را دوباره نخورند! سلطنتي که با کودتا روي کار آمد، با کودتا حفظ شد و وسيع­ترين جنبش اجتماعي خاورميانه در دهه هفتاد ميلادي زوالش را موجب شد، "چيز قابل عرضي" براي مردم ندارد. اگر اميدي هست به ارتش­هاي آمريکا و انگليس است که فعلا دارند مردم عراق و افغانستان را سلاخي مي­کنند و چاه­هاي نفت عراق را تاراج مي­کنند. باري، گزينه سلطنت­طلبان و اقمار رنگارنگ آن­ها، شانس چنداني براي خود نمي­بينند.

اگر اين موارد را در کنار ويژگي ديگر جنبش آزادي­خواهي کنوني قرار دهيم، آن گاه "حلقهٌ مفقوده" تبليغات خصمانه رسانه­هاي مرتجعين از قدرت رانده شده را در مي­يابيم. تجربيات مکرر نشان مي­دهد که خواسته­هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي در ايران به سرعت تعميق مي­شوند و از مرز تحمل رژيم جمهوري اسلامي و اپوزيسيون محافظه­کار و ارتجاعي فراتر مي­روند. اينجاست که ظرفيت گزينه پيشرو و چپ پاسخ­گوي جنبش آتي است. جنبشي که حقوق و آزادي­هاي دمکراتيک را تضمين مي­کند، محو ستم ملي و طبقاتي را در دستور کار خويش دارد. برابري حقوق زن و مرد را مي­طلبد. گسترش تشکل­هاي صنفي سياسي کارگران و زحمتکشان را بخشي از تعميق دمکراسي در ايران مي­داند. برعليه رژيم شاه و جمهوري اسلامي، با تمام توان به مقابله پرداخته است و مخالف مداخلات امپرياليست­ها در امور داخلي ايران است. در عرصه ديپلماسي بين­الملل، از صلح و خلع سلاح منطقه خاورميانه دفاع مي­کند. دوره­اي از توسعه شتابان اقتصادي، سياسي و فرهنگي را ضروري مي­داند و...

چنين گزينه­اي، به صورت بالقوه، مانعي در راه نيروهاي ارتجاعي درون و بيرون از قدرت سياسي است و به همين دليل، کينه­توزانه به سوي آن حمله­ور مي­شوند. باري، کينه­توزي سخنگويان سلطنت­طلب، ناشي از سوء تفاهم و يا يک پيش­داوري نيست.

 

دو نمونه

اين از ويژگي­هاي حکومت­هاي ديکتاتوري و فاشيستي يکي هم اين است، که نه تنها مي­خواهند در داخل کشور سلطه بي­رحمانه خود را داشته باشند، بلکه در خارج کشور نيز، اپوزيسيون پيشرو را تحت فشار قرار داده و حتي فعاليت­هاي اپوزيسيون را با تاکتيک­ها و جنگ رواني خود مهار سازند. جمهوري اسلامي و وزارت اطلاعاتش امروز شادمان است، که چنين وظيفه­اي را رسانه­هاي ارتجاعي و سلطنت­طلب در خارج کشور بر عهده گرفته­ است. سياست مسخ مردم و افکار عمومي و تحريف وقايع تاريخي، اينک وظيفه مشترک رسانه­هاي حکومت فعلي و سابق شده است. ما فقط به دو نمونه اخير از اين خدمتگزاري­هاي متقابل نيروهاي ارتجاعي درون و بيرون از قدرت اشاره مي­کنيم:

 

نمونه اول: "ر هخا": شارلاتان به ميدان مي­آيد!

مزحکهٌ جناب "دکتر اهورا"، خودش نمونه­اي از بي­ريشگي چنين شبکه­هاي تلويزيوني است. مردکي، خودش مذهب مي­سازد، مثل ريگ درباره گذشته و هويتش دروغ مي­گويد و مدت­ها اين خزعبلات را تکرار مي­کند. جلوي دروغ­پراکني­هاي او، نه تنها گرفته نمي­شود، بلکه بقيه شبکه رسانه­اي سلطنت­طلبان به اين فريب­کاري دامن مي­زنند. تبليغات جناب پيغمبر بالا مي­گيرد. او به مخاطبين­اش وعده "رهايي ايران را در چند روز آتي" مي­دهد و بدون هيچ دغدغه­اي، بعد از گذشتن "موعد تعيين­شده!" دوباره پشت تلويزيون­ آمده و وعده عوام­فريبانه ديگري را مطرح مي­سازد. نتيجه چنين دروغ­پردازي­اي ايجاد بدبيني و نااميدي در ميان آدم­هايي است که "عقل­شان را دست سلطنت­طلبان" مي­دهند. رژيم با گسترش چنين فضايي در تهران، تلاش داشت و دارد، تا چهره مخالفين واقعي رژيم را در سطح اين دلقک تلويزيوني نمايش دهد و از اين راه مانعي در راه مبارزه جدي و سازمان يافته برعليه مجموع حکومت ايجاد کند.

 

نمونه دوم: تلاش داريوش همايون در تخطئه کشتار سراسري زندانيان سياسي در 1367

کيهان لندن در شماره 1022 خود مطلبي از داريوش همايون به چاپ رساند که در آن به طرز موذيانه­اي کوشيد يکي از بزرگترين جنايات تاريخ سياسي معاصر ايران را با يک "چرخش قلم" از فهرست جنايات جمهوري اسلامي حذف کند! وي، به عنوان حسين شريعتمداري سلطنت­طلب، پس از سال­ها سکوت در قبال قتل عام سراسري زندانيان سياسي در سال 1367 اعلام موضع نمود. او با تمامي تلاشي که داشته است که از خود چهره­اي "متفاوت" از ديگران نشان دهد ولي با تفکر سرکوبگرانه­اش با اين جنايت همراهي نموده است. داريوش همايون نمي­تواند خشنودي ضدانساني­اش را در لابلاي گفته هايش پنهان سازد و براي کشتارهاي بعدي نيز راه را باز مي­کند: «نابود کردن و کشتن را از واقعيت بشري جدا نمي­توان کرد ولي بسيار تفاوت دارد که بدان به عنوان ضرورت وچاره آخر بنگرند يا اصل وهدف » (کيهان لندن، شماره 1022)

حسين شريعتمداري سلطنت­طلبان، که قبلا نيز از چماق­داران فاشيست بوده است، از هم اکنون روياي قتل عام آزادي­خواهان، انقلابيون و کمونيست­ها را در سر مي­پروراند. البته براي اين که به آزاديخواهي دروغين­اش خدشه­اي وارد نيايد کشتار و قتل عام را به عنوان آخرين "ضرورت و چاره" تجويز مي­کند. چکمه­پوشان ديروز که روياي خزيدن به سرير قدرت در فرداي فروپاشي جمهوري اسلامي را در سر مي پرورانند، از همين حالا زمينه را براي سرکوب و کشتار آماده مي­سازند.

البته اين نوع برخورد آقاي داريوش همايون کاملاً واضح است. به اعتقاد ما، او از هم اکنون سعي مي کند که با چنين حملاتي به نيروهاي چپ، جايگاه بهتر و محکم­تري از چلبي­ها و کرزاي­ها کسب کند. وقاهت و درعين­حال درماندگي داريوش همايون را آنجايي مي­توان مشاهده نمود که تلاش دارد نيروهاي چپ را بدهکاران اصلي تاريخ خونبار مردم ايران قلمداد کند.

 

بگذاريد چنين جمع­بندي کنيم:

برتولت برشت شاعر و نويسنده آلماني مي­گويد، «کسي که حقيقت را نمي­داند، نادان است، اما آنکه حقيقت را مي­داند و انکار مي­کند، تبهکار است». کساني که حقيقت تابناک جانفشاني نسلي بزرگ را براي رسيدن به آزادي و عدالت و دموکراسي را تخطئه مي­کنند، کساني که کشتار سراسري زندانيان سياسي را جنايت برعليه بشريت، برعليه پرشورترين و آگاه­ترين فرزندان اين سرزمين نمي­خوانند، آنان که شادماني ضمني خود را از کشته شدن هزاران انسان نمي­توانند پنهان سازند، تبهکارند و هم­دست جنايتکاران.

با تبهکاران، سخني نداريم، سخن ما با شماست! شما که بر شعور، آگاهي و منزلت انساني خود ارج مي­نهيد!

اين آشفته­بازار تبليغات و عوام­فريبي زماني از رونق مي­افتد که تک تک ما با آن مسئولانه و جدي برخورد کنيم. اگر ديدن عکس خميني در ماه همان موقع نيز اسباب خنده همه مردم مي­شد، آن گاه ميليون­ها انسان مسخ شده به پشت بام­ها نمي­رفتند تا ماه را تماشا کنند! اگر امروز به مسخ کردن انبوه مردم توسط ابزارهاي شستشوي فکري جمهوري اسلامي و سلطنت­طلبان توجه جدي نکنيم، فردا راهي سخت براي مقابله با فاشيسم و ديکتاتوري حاصل از چنين فضايي داريم. تاکنون زندانيان سياسي بازمانده از کشتار سراسري 1367، هنرمندان پيشرو و فعالين سياسي چپ اين خطر را گوشزد کرده­اند، ولي واکنشي وسيع­تر شايسته چنين اوضاع و احوالي است. به همين دليل ما امضاکنندگان زير خواستار برخوردي همبسته­تر و وسيع­تر در اين قبال هستيم.

نگذاريم دروغ را به جاي حقيقت، رذالت را به جاي شرافت و حماقت را به جاي تيزهوشي بر ما عرضه کنند. براي استيلاي آزادي و برابري، براي زنداگي عادلانه، چاره­اي نيست که آگاه شويم و آگاه سازيم و جنبش روشنگري را چنان بارور سازيم، که راهي براي مردم­فريبي و شستشوي افکار عمومي بازنماند.

 

آدرس ايميل براي بيان نظرات و يا پيوستن به ليست امضاء کنندگان اين بيانيه:

                                                                                    dialogt@web.de            

 

امضاها:           

محمود نابدل – سيروس کفايي – مژده ارسي – مينا زرين – حسين ابيات – محمود خليلي – ناصر خداپناهي – ستاره عباسي – زهرا اسپرم – نظام ملکي تبار (از ايران) – نسترن به کيش (از ايران) – همايون ايواني -  هوشنگ ابيات – کيهان عارفي – هادي خاني (ازايران) – اشرف شاهکرم (از ايران)- جابر کليبي – پروانه قاسمي – کورش منصوران – سياوش محمودي – اکبر کلسرکي –مسعود (دانمارک) – مهراب ارباب (کانادا)- مسعود صالحي – اردوان زيبرم – لادن توکلي – علي دشتي – مجيد سالاري – مجيد مشيدي – محسن شايسته – مسعود اقدام له – سياوش کوهرنگ- فريده هرندي(امريکا)- ميلا مسافر – شهلا مسافر – سهيلا ليندهورست – روجا ليندهورست – هوشنگ ديناروند – رضا تقوايي – حليمه­خاتون پيرمرادي – مهر انگيز دابويي – ژاله متين – مهران کشاورز (نروژ)- احمد مزارعي – حميد نوبري – بيتا صفري – سحر غميان – علي اميدوار – حسن احمدي – نادر اميد – اصغر محمدي – آراز فاني – وجيه طالبي طاهر – آرش کيا – حيدر جهانگيري – خسرو همدان – علي شمس – ويدا فرهودي (شاعر و مترجم – پاريس) – جميله کايت فر – عيدي نورآبادي – عباس مظاهري (14 سال زنداني سياسي دوران ديکتاتوري شاه) – محمد کوتوال – آقاجان الفتي (سوئد – يوتوبوري) – فريبرز آرام – منوچهر راستا – جهان برجيان – احسان عباسي – دانيال مزرمي – شهاب شکوهي - حسين نقي­پور (خبرنگار) _ علي رضا پورنوروز _ بهمن اديب (سوئد) _ سعيد ايراني _حميد هاشمي _ آزاده هاشمي _ فريدون فرستيان _ پوريا دولت­آبادي _ ج. مبشري (نروژ) _ فريدون صبوري _ محمد دهقان _ وحيد صمدي _ فرشته فرزادفر _ سودابه اردوان _ ناصر مهرآور (حلاج)

 

 

تشکل ها و نهادها:

کميته دفاع از زندانيان سياسي در ايران – برلين

کميته تعقيب شدگان و زندانيان سياسي – لايپزيک

سازمان زندانيان سياسي سال 60 - مستقل

 سايت «من و پالتالک» http://www.mano-paltalk.com

سايت «گفتگوهاي زندان»  http://www.dialogt.net

سايت «همبستگي خلق براي سوسياليسم» http://jebhekhalgh.de

سايت « هه لويست» http://www.helwist.com