يکشنبه ۲۴ ۱۳۸۳ - ۱۴ نوامبر ۲۰۰۴

پدرو پسر و روح القدس

 

 

علي اصغر حاج سيد جوادي

 

شاعري يوناني که با خشونت و رنج آشنا بود مي گويد: " آنجائي که انسان بدون اميد دست به مقاومت مي زند، به تحقيق همان جائي است که تاريخ انسان آغاز مي شود."

هنگامي که ياسر عرفات در سال 1959 سازمان مقاومت فلسطين يا فتح را تاسيس کرد از مردم فلسطين حتي نامي نيز در خاطره ها باقي نمانده بود؛ زيرا در سال 1945 نيروهاي اشغالگر اسرائيل با تجاوز نظامي و با اعمال زور و ارعاب اين مردم را از سرزمين مادري خود رانده بودند و در هيچ يک از مراجع رسمي بين المللي چيزي به نام ملت فلسطين شناخته نشده بود؛ جمله معروف گلداماير نخست وزير اسرائيل را فراموش نکنيم که در جهت انکار حق مردم فلسطين در تاسيس دولت فلسطين مي گفت: " فلسطين وجود ندارد اين ها عرب هستند". شگفتا که اين ادعا را کسي عنوان مي کرد که خود از سرزميني بيگانه به خاک فلسطين امده بود چنين بود وضع هزاران آدمياني که از سرزمين هاي بيگانه با توسل به جعل هويتي فراتاريخي با تکيه بر زور خود و حمايت آمريکا و اروپا مي خواستند هويت واقعي و اصيل مردمي را که صدها سال ريشه در آب و خاک فلسطين داشتند نابود کنند.

در چنين وضعي بود که ياسرعرفات با تاسيس سازمان مقاومت فلسطين پرچم مبارزه براي احقاق حقوق پايمال شده ملت خود را برافراشت؛ مردم پراکنده و آواره از سرزمين اجدادي خود را که در کشورهاي دور و نزديک وطن خود بدون هيچگونه پشتيباني و حمايت بسر مي بردند به اتحاد بر گرد هويت ملي فلسطين فرا خواند آنچنان که امروز ديگر در هيچ مرجعي از مراجع بين المللي وجود ملت فلسطين و حق اين ملت بر تاسيس دولت مستقل فلسطين مورد شک و انکار نيست.

با تامل در شرايط حاکم بر روابط سياست جهاني دوراني که ياسرعرفات سازمان فتح را براي احقاق حق مردم فلسطين تاسيس کرد؛ فلسفه آن را مي توان در سه مقوله اساسي خلاصه کرد.

نخست آنکه سازمان ملل متحد و شوراي امنيت در سيطره نفوذ آمريکا و ديگر اعضاي اصلي شوراي امنيت يعني روسيه و انگليس و فرانسه و چين قادر به جلوگيري از ادامه تجاوز و اسرائيل و اعاده حقوق مردمي که به وسيله اسرائيل از سرزمين مادري خود رانده و آواره شده بودند نبود و ديگر آنکه نفوذ اسرائيل و جامعه يهوديان ساکن اروپا و آمريکا و مخصوصا احساس دين اروپا در قبال جناياتي که نسبت به يهوديان ساکن کشورهاي خود مرتکب شده بودند؛ شديدتر و موثرتر از آن بود که براي ملت آواره و بي پناه فلسطين اميدي به نجات خود از آوارگي برجاي گذاشته باشد و سوم آنکه دولت هاي اسلامي و عرب خاورميانه و نزديک ضعيفتر و فاسد تر از آن بودند که بتوانند با تکيه بر قدرت سياسي و پايگاه مردمي و موقعيت بسيار حساس استراتژيک و ژئوپوليتيکي خود وزنه اي در برابر نفوذ پرقدرت اسرائيل و جامعه يهوديان متنفذ آمريکا و اروپا در ادامه تجاوز به سرزمين فلسطين شناخته شوند. به اين جهت نسبت تروريستي به ياسرعرفات و سازمان مقاومت فلسطين با توجه به آنچه که در رابطه با وضع و سرنوشت ملت فلسطين در صحنه مناسبات سياست جهاني در بالا گفته شد جز تهمت و افترا و مخدوش کردن واقعيتي که در بطن سياست صهيونيستي دولت اسرائيل و حمايت بي قيد و شرط آمريکا از اين سياست وجود دارد نيست. بنابراين عرفات در تاسيس سازمان مقاومت فلسطين و پس از آن توسل به هر وسيله براي شناساندن حق مردم فلسطين بر سرزمين مادري خود در غياب مراجعي که بايد در حقيقت به مسئوليت خود در تحقق اين حقوق عمل کنند کاري جز پر کردن خلاء ناشي از فقدان اين مسئوليت نکرده است. ياسرعرفات در برابر تصميم قاطع دولت اسرائيل براي جلوگيري از هرگونه راه حل مسالمت آميز براي اعاده حقوق مردم فلسطين و تاسيس دولت مستقل فلسطيني و در برابر بي عملي دول عرب و در برابر بي تفاوتي جامعه بين المللي عموما و آمريکا و اروپاخصوصا چه راهي جز مبارزه با هر وسيله براي او باقي مانده بود؟

اما آنچه از شخصيت تاريخي عرفات او را در شمار شاخص ترين مردان تاريخ بشري ممتاز و متعين مي کند در اين مقوله است که خصوصيت سرشت و شخصيت او را بايد در سه شاخه اصلي سرنوشت او مطالعه کرد که در کمتر شخصيت تاريخ بشري مي توان شناسائي کرد.

اول آنکه عرفات باني مباني نظري و پايه گذار مکتب مبارزه براساس مقاومت بود. در واقع آنچه را که در زمينه وضع و موقع فيزيکي يا جسمي و رواني مردم فلسطين به عنوان يک ملت صاحب تاريخ و صاحب سرزمين و صاحب هويت وجود خارجي نداشت به وجود آورد؛ هنر درخشان او ايجاد توامان ايمان و اعتقاد به هويت ملي خود از سوئي در مردم پراکنده در زير چادرهاي آوارگان و ايمان و اعتقاد به مبارزه براي تحقق اين هويت بود.

دوم آنکه ياسر عرفات تنها موعظه گر و نظريه پرداز فلسفه مقاومت و مبارزه براي ملت خود نبود؛ عرفات تنها متفکري حاشيه نشين و غمخواري راه نما از بالاي گود نبود؛ عرفات طراح و معمار ساختمان مقاومت نبود که در پايان طراحي قلم را به زمين گذارد و به خلوت عافيت به نظاره بنشيند؛ عرفات خود علم پيام خود را به دوش کشيد و پا به ميدان عمل گذاشت و در حقيقت در اين ميدان او را بايد در پيشاپيش معدود انسانهائي در قرن بيستم نظير دکتر مصدق و مائوتسه دون و لنين و فيدل کاسترو و سالوادور آلنده و نلسون ماندلا قلمداد کرد.

و سوم آنکه ياسر عرفات وقتي به پايمردي و همت طاقت سوز خود در مبارزه به ياري ياران وفادار، قبول واقعيت وجود فلسطين و ملت فلسطين و حقوق مردم فلسطين را به جامعه بين المللي و به دولت اسرائيل تحميل کرد و به رسميت شناساند و به عنوان رهبر و رئيس ملتي مستقل به پشت تريبون خطابه مجمع عمومي سازمان ملل فراخوانده شد؛ سرانجام به دنبال قرارداد اسلو در سال 1993 به عنوان رئيس ملت و دولت آينده فلسطين به خاک وطن بازگشت و اين بار نه فقط در مقام مسئول اداره دولتي که خاکش در اشغال دشمن بود پا در مسيري بس سهمگين و پر مخافت نهاد؛ بلکه برخلاف دوران مبارزه در تبعيد، اکنون رودررو با دشمني درگير شده بود که برخلاف تمام قول و قرارهاي رسمي از هيچ گونه اقدامي براي شکست او در ايفاي مسئوليت سنگيني که در اداره مردمي محروم از استقلال و سرزميني تحت اشغال نظامي برعهده گرفته بود خودداري نمي کرد و در برابر اين همه خصومت و کارشکني و تجاوز با تکيه به حمايت بي قيدوشرط آمريکا و سکوت اروپا و بي حميتي دولت هاي عرب هيچگونه واهمه و هراسي از بازخواست و مواخذه جامعه بين المللي و سازمان ملل نداشت.

در نتيجه ياسرعرفات از نظريه پرداز مباني شيوه هاي مبارزه با مجهزترين دشمني که مورد حمايت جامعه بين المللي است پا در ميدان عملي و تجربي مبارزه همراه با نيروئي به مراتب نابرابر با دشمن نهاد و با شناساندن حق دفاع مشروع ملت فلسطين در قلب اين مبارزه به جامعه بين المللي و دشمن مصالحه ناپذير، واقعيت يک سازمان و ساختار رسمي ملي و دولتي را در سرزمين هاي اشغالي فلسطين با حضور عملي خود در خاک وطن به تثبيت رساند. با نگاهي که من از دين در متن تحولات تاريخ بشري دارم خط سيرحرکت بينان گذار اسلام را نيز در چشم انداز اين سه بعد مي بينم؛ يعني حرکت از سر تافتن از سلطه ارزش ها و سنت هاي حاکم بر قبيله و گام نهادن در بستر مبارزه عملي با آنها به هر وسيله و سارنجام تشکيل قالب جديد قدرت سياسي. شايد انتخاب کنيه ابوعمار از سوي ياسر عرفات به خاطر عمار ياسر از ياران و اصحاب وفادار بنيان گذار اسلام نيز خود اشاره اي به همين وجوه شباهت است.

آنچه در بازتاب شخصيت ياسرعرفات در لحظاتي که او دور از خاک وطن خود چشم از جهان فروبسته است مي توان گفت اين است که شخصيت ياسر عرفات و روايتي که از پس او درصحايف     تاريخ ملت فلسطين برجاي خواهد ماند در وراي آن چيزهائي است که او انجام داد و يا آن چيزهائي که او نبايد انجام مي داد و يا آن چيزهائي که او مي خواست اما نتوانست به انجام برساند. شخصيت او را بايد در مقوله انساني خلاصه کرد که در دورترين غايت طاقت و تحمل بشري براي رساندن ملتش به آزادي و استقلال و عدالت مبارزه کرد؛

با اراده پا به ميدان مبارزه نهاد و با اراده تا آخرين لحظه حيات در سنگر پايداري و مقاومت ايستادگي کرد. نام اين گونه انسانها هرگز از دل تاريخ سترده نخواهد شد.

فلسطيني ها او را پدر مي خواندند و او خود را فرزند فلسطين مي دانست و در بستر سالهاي دراز مبارزه با چنگ و دندان براي ملت خود؛ به روح القدس تبديل شده بود.