حکايتِ پنج سالِ خيانت و جنايت
باقراصلی
پنج
سالی گذشته است
پنج
سالی که زادگاهم به ويرانه رفته است
پنج
سالی که ملتم – خلقم –
به
قتلگاه رفته است
پنج
سالی که به انفعال کشيده شده ايم ؛
-
برما چه رفته است کز شادابی به غم نشسته ايم
؟
شايد
که من غرقه در رويا بودم
شايد
که من بدور از ملتم بودم
آنگاه
که از « مجاهد » و « فدائی » اسطورهء زمانه می ساختم
-
به عبث شايد !
پنج
سالی گذشته است
پنج
سالی که مجاهد به منجلاب رفته است
پنج
سالی که فدائی خاکسترنشينِ ندانم کاری هايش شد.
رويا
بود يا کابوس؟
قبل
از وقوعِ حادثهء شوم گفتم * :
کابوسِ دهشتناکی به
انتظارِمان نشسته است
من دل به اين چرند
من دل به اين نفس کُش
نبسته بودم .
برما چه رفته است :
دين خوارِ اژدها
چنگی مخوف بر زادگاهم
انداخته است
و از هرچه بود ،
نابودی ساخته است .
من گفته – و درخلوتم
گريسته بودم - ؛
می دانستم که برما
چنين خواهد رفت .
می گفتند :
« زياده نبايد رفت
لختی درنگ بايد کرد ؛
اينک ،
- هنوز - ،
ما در مرحلهء « گذار» يم
گذار
از چه به چه ؟
آه و
آه !
ای
ياوه سرايان !
گذار
از بندگی و وابستگی به توحش ؟
« ننگِ
تان باد ! » اکر که بگويم
زياده
گوئی ست ؟
-
به چه می انديشيد ای ناآگاهان ؟
نا
آگاه ؟
-
ياوه سرا !
و
شعورت اما
- حتی
گر به اندازهء نوکِ سوزنی بود - ،
ما در
اين ورطه نبوديم و
چنين
به خود اما نمی پيچيديم .
«
ننگِ تان باد ! » اگر که گويم
( ای
« راهبرانِ » غافل
-
ناشنا با ملت
ناشنا با تاريخ )
ياوه
گوئی خواهد بود ؟
به چه
ات می نازی ای کودن ؟
تو
نبودی که از اين ديوِ خون آشام
( از
« پدرِ ملت » تو - خمينی - دارم می گويم
)
«
قهرمانِ ملت » می ساختی ؟
راستی
را
به چه
ات می نازی ؟
خونابه
اشک بايد ريخت
که
زادگاهم غرقه در خون است .
روز و
ماهی از سالِ 1362
_______________
* در« گفتند : از مقالهء توهين آميز شروع شد » ، منتشر شده در کتاب ِ « قانون
اساسیِ ايران يا شمشير چوبين مبارزه » ( د.بهروزی: فريدون ايل بيگی ) ، آبانِ
1356 .