خلايق ! خلايق ! نفرينِ شان نکنيد !
باقراصلی
جهتِ باد را چرخيدندو
چرخيدند
و
چرخيدند ...
چه را
و که را می جستند ؟
هميشه اينچنين بودند :
جوينده گانِ جهتِ باد
و هرگزا
و هرگزا نرسيدند به خواست هایِ شان
خواست هایِ شان ؟
داشتند خواسته ای
اما
مگر در خدمت ِ اين و آن بودن ؟
و خفت
- انگاره -
تمام ِ جلالِ شان بود !
بر روزِگارِشان بايد گريست :
-
هرگز جهت يابانِ خوبی نبودند
و عليرغم ِ اينهمه تن به خواری دادن ها
هنوز
-
و گوئيا برای هميشه -
دستِ شان خالی ست !
خلايق ! خلايق !
نفرينِ شان نکنيد !
از خوب ترين ها بودند
اين آويزه شده گانِ به ژنده عبايان
آری ، آری !
از خوب ترين ها بودند
با آرمان هایِ بس والا
( اما ، اما
وای بر دنباله روی
- بی لحظه ای انديشيدن ! )
روزِگارانِ بدی داشتند
و هنوزا روزِگارانِ بدی دارند :
نفرينِ اين و آن برآنانست :
نه جایِ شان بين قدرت داران
و نه مابينِ قدرت ستيزان ؛
چه خوب ها می توانستند بشوند
و چه شدند ؟
- هيچاهيچ !
... و اين نه گردشِ زمان است که اينچنانِ شان کرد
که اين گِرداگِردیِ خويشِ شان بود در جهت يابیِ باد !
نفرينِ شان نکنيد ...
... و موجا موج دارند می روند
و موجا موج کشته شدند توسطِ آنانی که کمر به خدمتِ شان بسته بودند
- بی هيچ نام گذاشتن !
که انگاره
نه اينان بودندکه
زندانها کشيدند
که شکنجه ها شدند
که مارا بود زمانی فخر برآنان
و کسانی می گويند :
« موجا موج رفتنِ شان به درک ! »
-
چرا به « درک » ؟
خلايق ! خلايق !
فخرت به چه ؟
تو همانی که اينان را پروراندی
توئی
-
بيش از اينان -
لايقِ نفرين
توئی هميشه زانوزن
توئی هميشه هيچ کسان را
همه کس دان
توئی هميشه مجيزگو
توئی هميشه نان به نرخِ روز خوردن
و اينان زادهء تواند
پس :
نفرين برتو باد !
19 آبان 83 / 9 نوامبر04