نفس در سينه هايمان حبس شد.چگونه مي توان باورکرد آن انسان
عزيز ومهربان ، آن انسان پيگير و مبارز و آن انسان حقيقي که هميشه با عزم خستگي نا
پذير آرمان پويايش را باور داشت وبا بودنش
آرامشي بود براي همه کساني که دوستش مي داشتند، آرام وبي آلايش قوي واستوار،وبا
نگاه انسانيش، گوئي ازهمه بود وهمه کس در اوبود. قلب بزرگش به پهناي آسمان همه را
در خود جا مي داد وبدون اينکه رنگ تعلق داشته باشد غم ودشواريهاي زندگي را به دوش
مي کشيد . چگونه مي توانيم رفتنت راباورکنيم که ديگر در کنارمان نيستي. باورش
ندارم، شوکي است که من ومن ها در سکوتي مرگ آور غمگين وگريان رفتنت را نمي خواهيم
باور کنيم ، چگونه مي توان باور کرد آن صميمي وآن عاشق که تمامي زندگيش در جنبش زحمتکشان خلاصه مي
شددر بين ما نيست ، عدالت خواهي او و سر سازش فرود نياورداو در برابرقدرت طلبان
وقدرت مداران نمونه بود.در دوران شاه شاهان به زندان رفت وشکنجه شد که آثار شکنجه
جلادان هخا وبازجويان سلطنت هنوز که هنوز بود تن مبارزش را آزار مي دادوبا انواع
واقسام شيخ ها در جمهوري اسلامي مرزبندي داشت وسرنگوني رژِيم را از درون رژيم
جستجو نمي کرد .همواره عاشق بود وعاشق ماند عاشق شکوفائي انسان عاشق رهائي انسانها
وهرچه که لايق انسانيت مي باشد .
فرهاد تو زنده اي و نخواهي مرد واين عظمت انسانيت است که
همواره در سينه نسل پوياي ما زنده خواهد ماندراهت زيباست
واين راه خواهد ماند