مثلث
تروريسم
تروريسم
دموکرات ها و تروريسم بربرها
علي اصغر حاج سيد جوادي
از پايان
جنگ جهاني دوم؛ دفاع از آزادي و دموکراسي غرب در برابر هجوم ايدئولوژيک روسيه شوروي
و گسترش امپراطوري آن در سرتاسر اروپاي شرقي براي آمريکا به صورت رسالتي تاريخي
درآمد؛ اين رسالت در اروپاي غربي با تشکيل سازمان پيمان آتلانتيک شمالي در تعهد
نظامي آمريکا و فرماندهي عالي او به دفاع از اروپاي اين سوي پرده آهنين جامه عمل
پوشيد. اما در ساير نقاط جهان به عنوان مقابله با تحريکات و دخالت روسيه شوروي به
سياست گسترش نفوذ سياسي و اقتصادي و نظامي آمريکا در نقاط حساس استراتژيک و
ژئوپولتيک جهان مشروعيت و مقبوليت بخشيد. ايران و جنبش ملي شدن صنعت نفت اولين
قرباني اين سياست بود که در سال 1953 با کودتائي که به دست ماموران مخفي آمريکا و
انگليس و دربار پهلوي تدارک شده بود، به سقوط دولت دکتر مصدق و تشکيل کنسرسيوم نفت
به نفع شرکت هاي آمريکائي منتهي شد، و در سال 1954 هنگام که دولت سرهنگ آربنز با
برنامه اصلاحات ارضي خود به نفع کشاورزان گواتمالا منافع انحصاري و استثماري کمپاني
يونايتد فروت را به خطر انداخت. چرخ کودتا سازي سازمان سيا بار ديگر به کار افتاد
و دولت آربنز را براي تثبيت منافع آمريکا و تحکيم قدرت ژنرالهاي فاسد گواتمالا به
نام جلوگيري از خطر نفوذ کمونيزم ساقط کرد. از آن پس سياست کودتا سازي آمريکا به
بهانه دفاع از آزادي و دموکراسي در برابر خطر نفوذ کمونيزم به صورت پايه اساسي سياست
خارجي آمريکا در آمريکاي لاتين و آفريقا و آسيا در آمد و سلسله کودتاهاي پياپي در
برزيل و مکزيک و اروگوئه و پرو و آرژانتين و شيلي، اندونزي و کنگو و ديگر کشورهاي
جهان حاصل اين رسالت تاريخي است که از برکت وجود جنگ سرد و رقابت امپرياليستي بين
دو ابر قدرت جهان براي سياست خارجي آمريکا به وجود آمده بود. اما سياست خارجي آمريکا
بر اين اساس در منطقه خاورميانه و نزديک، با خصوصيات ديگري نيز درآميخته بود که از
شرايط خاص مربوط به اين منطقه ناشي مي شود. در خاورميانه و نزديک سه عامل به صورت
سوخت اساسي ماشين سياست خارجي آمريکا عمل مي کند. اين سه عامل عبارتند از نفت-
اسرائيل و رژيم هائي که به طور مستقيم با تسلط مطلق خود بر قدرت سياسي و حاکميت ملي
تداوم منافع استراتژيک آمريکا را در منطقه تامين مي کنند. حمايت بي قيدوشرط آمريکا
از اسرائيل و سياست صهيونيستي آن از پايه هاي اساسي اين منافع استراتژيک مي باشد،
زيرا مسئله اسرائيل فقط در حوزه سياست خارجي آمريکا محدود نمي شود؛ سياست داخلي
آمريکا يعني نفوذ محافل يهودي آمريکا و شبکه سازمانهاي يهودي در نظام مالي و بانکي
و اقتصادي جهاني نيز در محدوده اين سياست قرار مي گيرد. رابطه استراتژيک آمريکا با
منابع نفت عربستان سعودي و شيخ نشين هاي حاشيه خليج فارس در جهت توازن منافع بين
مردم اين منطقه و کمپاني هاي نفتي آمريکا و اروپا حرکت نمي کند. درآمدهاي نفتي در
منطقه شبه جزيره عربستان در انحصار حاکمان آن و کمپاني هاي نفتي آمريکائي است؛ اين
کمپاني ها و کاخ سفيد آمريکا به طور اخص و ساير کمپاني هاي وابسته به کشورهاي
اروپائي بطور اعم هيچگونه علاقه و توجهي به وضع صاحبان اصلي اين منابع يعني مردم اين
منطقه ندارند؛ بر اين منطقه رژيم هائي حکومت مي کنند که پاسداري از سنت هاي ديني و
مذهبي را وسيله و روپوش استبداد مطلقه و خفقان سياسي و فساد مالي فرمانروائي خود
قرار داده اند. در نتيجه همان اندازه که حاکميت سياسي مردم اين منطقه بر سرنوشت
خود و بر تسلط بر منابع و ثروتهاي خود برضرر منافع غيرمشروع کمپاني هاي آمريکائي و
سياست خارجي کاخ سفيد است ؛ به همان اندازه حمايت آمريکا از رژيم هاي فاسد و
خودکامه اين منطقه عامل تداوم عقب ماندگي و محروميت اجتماعي و سياسي مردم اين
منطقه مي باشد. نگاهي ساده به برنامه اجتماعي و سياسي دولت دکتر مصدق در ملي کردن
صنعت نفت از سوئي و تقويت نهادهاي قانوني براي گسترش هرچه بيشتر مشارکت مردم در
امور سياسي و اجتماعي کشور از سوي ديگر و توطئه علني آمريکا در حمايت از سياست
استعماري انگليس و دربار پهلوي براي زير پا گذاشتن اين برنامه به وسيله کودتاي 28
مرداد 1332 خود نمونه گويائي است از مخالفت مدعيان دموکراسي و آزادي. کاخ سفيد با
تعميم و گسترش آزادي و دموکراسي در اين منطقه، نگاه ساده ديگري به روش آمريکا در
سازمان ملل متحد در برابر قراردادهاي متعدد شوراي امنيت اين سازمان نسبت به تخليه
اراضي اشغالي فلسطين به وسيله اسرائيل و استفاده پياپي آمريکا از حق وتو براي جلوگيري
از اجراي اين قرارها و ممانعت شوراي امنيت از اتخاذ تصميم در قبال امتناع اسرائيل
از تخليه اراضي اشغالي خود نمونه بارز ديگري است از مظاهر تجاوز آمريکا به اصولي
که منشور سازمان ملل براي حمايت از حقوق ملت ها وجلوگيري از اعمال زور اقويا نسبت
به ضعفا پيش بيني شده است.
اما در
عمل و مخصوصا پس از تبديل شدن کيفيت توازن قوا: در سياست بين المللي از فضاي دو
ابر قدرت به يک ابر قدرت جهاني؛ کفه اعمال زور در برابر کفه اعمال حق به نفع آمريکا
تا آنجا سنگين شد که کاخ سفيد آمريکا و گروهي که در آن سياست ژرژبوش را تعيين مي
کنند. بدون کسب اجازه ازشوراي امنيت و بدون واهمه از زير پا گذاشتن مقررات منشور
سازمان، خاک عراق را با هجوم نظامي به توبره کشيدند؛ زيرا پس از فاجعه 11 سپتامبر
2001 که براي ژرژبوش و حلقه " يهودي- مسيحي" او نظير حمله عراق به ايران
براي خميني برکتي بود که ازآسمان نازل شده بود؛ ديگر به بهانه مسئوليت دفاع از
آزادي و دموکراسي در مقابل تروريسم و بربريت نيروهاي شيطاني! محلي براي احترام به
منشور سازمان ملل و متابعت از مقررات آن باقي نمانده بود. گروه محافظه کاران جديد
و نظريه پردازان و پژوهشگران دانشگاهي وابسته به آن برا ي مبارزه با تروريسم؛
مقررات سازمان ملل و منشور سازمان متحد و اعلاميه جهاني حقوق بشر و همکاريهاي
مرسوم بين المللي براي جلوگيري از کشمکش هاي سياسي را نه فقط عامل حفظ صلح و واسطه
حمايت از حقوق ملت ها نمي دانند؛ بلکه اين عوامل را مانع دفاع از آزادي و دموکراسي
و علت جلوگيري از اقدامات سريع در مبارزه با تروريسم مي دانند؛ آنها مي گويند
مسئله سياست هاي " پيش بيني" و سياست هاي " پيش گيري" نظير ديپلماسي
دوران جنگ سرد، ديگر براي مقابله با هجوم تروريسم کارساز نيست؛ زيرا در آن دوران
دشمن مرئي و قابل ديد ودسترسي و نظارت و مراقبت بود اما امروز دشمن آزادي و
دموکراسي ما؛ دشمني نامرئي و غيرقابل دسترسي و بلامکان و غيرمترقبه است. با تروريزم
که عبور از هر مرزي را براي خود مجاز مي داند با طرحهاي پيش بيني و پيش گيري نمي
توان مقابله کرد: " پيش دستي" تنها راه مبارزه با دشمن است که همه راههاي
مرسوم و شناخته شده پيش بيني و پيش گيري را مسدود کرده است.
"
سياست " پيش بيني" يعني چشم پوشي از نقش اساسي سازمان ملل و شوراي امنيت
و فلسفه وجودي بنيادي آن که حفظ و تحکيم صلح و امنيت جهاني بود؛ سياست پيش دستي يعني
بستن پرونده حل وفصل اختلافات و کشمکش هاي بين دول از طريق گفت و گو و استفاده از
الزامات و وظايفي که در منشور سازمان براي رعايت و احترام به حقوق سياسي و استقلال
و امنيت کشورهاي جهان براي دول عضو سازمان پيش بيني شده است. سياست پيش دستي يعني
سرانجام در مرحله عمل آمريکا بدون رعايت اين اصول و بدون التزام به مقررات مربوط
به وظايف شوراي امنيت؛ به نام و دفاع از خود به طور اخص و دفاع از آزادي و دموکراسي
جهاني بطور اعم درهر گوشه جهان که به تشخيص خود و به اعتبار اطلاعات کسب شده از سوي
سازمانهاي اطلاعاتي خود وجود کانوني از فعاليت هاي تروريستي را کشف کرد، قبل از
آنکه آن کانون دست به کار شود، پيش دستي و متلاشي کردن آن کانون اجتماعي را به هر
وسيله و به هر قيمت حق طبيعي دفاع از خود تلقي مي کند. مباني نظري سياست " پيش
دستي" گروه از ژرژبوش در کاخ سفيد و محافظه کاران جديد را بايد در فلسفه سياسي
آنها در تقسيم جهان به دو اردوي خير وشر يا دنياي دموکرات هاي آزادي خواه و دنياي
بربرهاي وحشي يا دنياي يهودي- مسيحي بخشاينده و رهاننده و دنياي مسلمان انتقامجو
جست و جو کرد؛ در حوزه اين مباني نظري اروپاي غربي که پس از عبور از دو قرن سياست
استعماري و چپاول همه جانبه اقتصادي و فرهنگي و سياسي نفرين شدگان زمين به قول
فرانتس فانون اکنون براي ادامه دوشيدن منابع حياتي آسيا و آفريقا و خاورميانه به
سن بلوغ مدارا و تامل به جاي ادامه سياست کشتي هاي توپدار جنگي قرن نوزدهمي رسيده
است؛ در نظر گروه محافظه کاران جديد و صهيونيست هاي يهودي- مسيحي کاخ سفيد، اروپا
پير و درمانده اي است که ديگر قادر به درک زبان کارساز و اسلوب هاي تازه اعمال زور
به نام دفاع از دموکراسي و آزادي بزرگترين نيروي نظامي – صنعتي قرن بيست و يک نيست.
آمريکا از سوئي با انحلال امپراطوري روسيه شوروي؛ اکنون خود را در مسند تنها
امپراطوري جهاني ميداند که در آن دوران به بهانه دفاع از آزادي و دموکراسي در
مقابل نظام تک حزبي توتاليتر روسي مشروعيت مداخله سراسري خود را در اروپا و آمريکاي
لاتين و آفريقا و آسيا توجيه مي کرد و اکنون با از بين رفتن آن بهانه براي توجيه
مداخله و حضور دائمي خود در نقاط حساس استراتژيک و ژئوپولتيک جهان عموما و در
منطقه خاورميانه و نزديک خصوصا نياز به بهانه و انگيزه ديگري دارد. اين بهانه و
انگيزه اما نه به صورت تروريزم؛ آن گونه که گروه موتلفه صهيونيستي "يهودي- مسيحي"
کاخ سفيد ادعا مي کند؛ بلکه به صورت واقعيت " حق دفاع مشروع" نفرين
شدگان زمين يا مردم سرزمين هاي نفت خيز خاورميانه و آوارگان و مردمان زير اشغال
نظامي اسرائيل در فلسطين به وجود آمده و از روز حمله به برجهاي تجارب جهاني نيويورک
و پنتاگون در 11 سپتامبر 2001 چهره زشت محروميت و عقب ماندگي و فقر و استبداد زدگي
ساکنان اين منطقه را به صورت بي سابقه اي منعکس کرده است. آنچه را که ژرژ بوش از
زبان گروه صهيونيستي يهودي- مسيحي کاخ سفيد و کنگره و پنتاگون زير عنوان "
تروريزم" و هجوم بربريت به دموکراسي و آزادي بازگو مي کند در واقع روايتي بود
خودساخته از واقعيتي است به ظاهر محکوم و متجاوز به حق زندگي انسانهاي بي گناه و بي
دفاع؛ اما در باطن سرچشمه اين عمل محکوم تروريستي را بايد در مردمي جست و جو کرد
که در برابر تجاوز به هستي و موجوديت مادي و معنوي انساني خود و در برابر فقر و
محروميت و خفقان و ستمي که از طريق رژيم هاي استبدادي فاسد و از رهگذر پشتيباني و همدستي سياست غرب عموما و آمريکا
خصوصا بر آنها تحميل مي شود؛ به هيچ مرجع و اقتدار قانوني براي نظم و دادخواهي در
داخل خاک خود و در مراجع بين المللي دسترسي ندارند. در رژيم هاي خودکامه خاورميانه
و نزديک از غربي ترين منطقه يعني مراکش و موريتاني تا آن سوي مرزهاي پاکستان؛ همه
ساختارهاي قانوني دولت و حکومت يعني همه وظايف و تکاليف سه قوه حاکم قضائي و تضمين
و اجرائي در حوزه اراده مطلقه يک ديکتاتور و گروه شرکاي سياسي و مالي او قرار دارد
که با دستي چرخ حکومت و دولت را بدون رقيب و با تکيه بر زور و خشونت مي گردانند و
با دست ديگر کليه منابع و ذخاير ثروتهاي کشور خود را با حاميان بيگانه خود قسمت مي
کنند. بنابراين در داخل حکومت ديکتاتورها هر اقدام به احقاق حق سرانجامي جز زندان
و شکنجه و اعدام و يا خاموشي و سکوت و انزوا ندارد؛ زيرا در اين رژيم ها اراده يک
فرد و استبداد يک اقليت حاکم مافوق قانون است. اما در خارج از مدار ديکتاتورها،
مرجعي جز همان حاميان و شرکاي مقتدر ديکتاتور ها وجود ندارد که در سازمان ملل و در
شوراي امنيت آن داراي حق وتو هستند. و اين سازمان تا زماني که هرگونه احقاق حقي از
ملل ستمديده را مي توان در تضاد با منافع صاحبان حق وتو و ديکتاتورهاي زيرحمايت
آنها زيرپا گذاشت و تا زماني که اين سازمان به اصطلاح ملل گوش تا گوش ماموران رژيم
هاي خودکامه آسيا و آفريقا و خاورميانه به عنوان هيئت هاي نمايندگي نشسته اند و
مصالح و منافع اين رژيم ها را به ضرر مردم آن نمايندگي مي کنند؛ راهي براي تظلم و
دادخواهي از سوي ستمديدگان در اين سازمان و شوراي امنيت آن و حتي کميسيون رسيدگي
به وضع حقوق بشر وجود ندارد.
چه
مثالي براي اثبات اين وضع دلخراش گوياتر از وضع رابطه سازمان آزادي بخش فلسطين با
سازمان ملل است؟ از زمان اشغال خاک فلسطين به وسيله ارتش اسرائيل يعني از 37 سال
قبل تا کنون کليه قرارهاي شوراي امنيت مبني بر تخليه کامل اراضي اشغالي از سوي
اسرائيل يا قرارهاي مبني بر خودداري اسرائيل از ايجاد کولوني هاي يهودي براي اسکان
خانواده هاي يهودي در اين اراضي؛ همراه با تخريب خانه هاي مردم و اجبار آنها به
ترک زندگي و تخريب کشت زارها و انهدام کليه تاسيسات زيربنائي شهرها و دهکده ها از
سوي اسرائيل در سبد باطله انداخته شده است.
چه
مثالي براي اثبات بي عملي سازمان ملل گوياتر از وضع مردم چه چن در روسيه است و يا
مردم ايگور در ترکستان و چين و مردم تبت؟ طنز تاريخ را بنگريم که در دوران جنگ
سرد؛ آزادي خواهان اردوي مدافع دموکراسي به اتهام کمونيستي به زندان و شکنجه و
اعدام محکوم مي شوند و معترضان اردوي دژ زحمتکشان جهان به اتهام جاسوسي براي امپرياليسم
و دشمني با خلق از طريق اردوگاههاي سيبري به ديار عدم رهسپار مي شدند؛ اما در اين
دوران دو اردوگاه متخاصم ديروز؛ در مبارزه مشترک با دشمني که به ادعاي آنها هم با
دموکراسي سنتي آمريکا و هم با دموکراسي جديد الولاده! مردمي علم دشمني برافراشته
است؛ همگام و متحد شده اند و ولاديمير پوتين نايب سرهنگ سابق کا- ژ- ب و رئيس
جمهور کنوني روسيه نه فقط روسيه را در تهديد دشمنان تروريست بين المللي مي بيند
بلکه براي نابودي تروريست ها در هرگوشه دنيا اعلام آمادگي مي کند!
مسئله
حق دفاع مشروع مردم فلسطين و مردمي که بر سر ذخاير نفتي وطن خود هيچ گونه بهره اي
از رفاه و حقوق اجتماعي و سياسي و اقتصادي خود نمي برند و به هيچ مرجع قانوني داخلي
و خارجي برا ي احقاق حقوق خود و حاکميت بر سرنوشت خود دسترسي ندارند به جائي کشيده
مي شود که توسل به عمليات انتحاري را به او تحميل مي کند.
داستان
فاجعه را اين گونه بايد ديد که هيچ انسان عاقلي به دست خود رشته زندگي خود را
داوطلبانه پاره نمي کند و هيچ انسان عاقلي؛ بدون دليل و بدون وجود علت و انگيزه اي
زندگي انسانهاي ديگر را به نابودي نمي کشاند. پس چگونه است که از پس 37 سال اشغال
نظامي همراه با سياست تبعيض و فشار و تخريب و آوارگي و ويراني و بدتر از همه تحقير
دائمي و تجاوز با مردمي بلادفاع و بدون حامي و پشتيبان و مايوس از هيچ مرجع و
دادخواهي در برابر توپ و تانک و آتش مسلسل به چاره اي جز دست بردن به سنگ و راهي
جز عمليات انتحاري نمي رسند؟
در چنين
نقطه ايست که ژرژبوش و گروه صهيونيستي يهودي- مسيحي پيرامون او و نظريه پردازان
محافظه کار جديد جاي علت و معلول را عوض مي کنند؛ و با اين تحريف و قلب واقعيت است
که به ضرب و زور دروغ پردازي و تبليغات دائمي رسانه اي جمعي خود، " تروريزم"
و " دشمني با دموکراسي و آزادي" را به جاي " حق دفاع مشروع" و
به جاي " قيام بر ضد ظلم و فشار" به عنوان " آخرين علاج" مي
نشانند. در مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر مي خوانيم که "... اساسا حقوق انساني
را بايد با اجراي قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و
فشار مجبور نگردد."
متاسفانه
رمز حقانيت " عمليات انتحاري" يا به قول آقاي بوش و شرکا " تروريزم"
در همين کلمه " مجبور" گشوده مي شود؛ اجبار با "اکراه" مترادف
است و همان طور که گفتيم هيچ انسان بالغ و عاقل به دست خود نه رشته عمر خود را به
دست خود پاره مي کند و نه زن وکودک و پير وجوان بي دفاع و بي گناه را به نابودي مي
کشد جز در مقام اجبار و اکراه.
اما
وقتي مي بينيد که سراسر منطقه زندگي او به پادگان نظامي آمريکا مبدل شده و بين
زندگي او و زندگي پرنس ها و شاهزاده ها و امرا و اقليت حاکم و قشرهاي طفيلي پيرامون
آنها؛ بين فاصله درآمد حقيرانه او ثروتهاي حاکمان چه فاصله اي وجود دارد؛ و وقتي مي
بيند که دست سربازان اسرائيلي براي تجاوز به زندگي و هستي او؛ براي اسير کردن و
زنداني کردن او. براي هجوم به کشتزار ومحل اعاشه او براي کشيدن حصار و ديوار به
دور شهرک ها و دهکده ها و شهرهاي ويران شده او و براي جدا کردن او از جهان خارج از
خانه همسايه و از مدرسه و محل کار او به بهانه ديوار امنيت؛ تا چه اندازه گسترده و
فارغ از هرگونه مسئوليت و مواخذه است؛ و وقتي که مي بيند براي شکوه بر اين حضور ويرانگر
و سراسر تحقير آميز دائمي هيچگونه مرجعي و دادرسي و گوش شنوائي وجود ندارد؛ اگر در
مقام " اجبار" کار و حوصله و غرور و نااميدي و خشمش از تحمل اين همه ظلم
و فشار و تحقير به استخوان برسد به چگونه " قيامي" مي تواند دست بزند و
چگونه " قيامي" به نظر کيميا اثر آقاي بوش و صهيونيست هاي يهودي- مذهبي
پيرامون او و سناتورهاي کنگره و نظريه پردازان سياسي انستيتوهاي مطالعات استراتژيک
هاروارد و پرنستيون و کولومبيا در دايره بربريت و توحش بيرون قرار نمي گيرد و خاطر
لطيف و حساس خانم کوندولزاريس را در دشواري امنيت کاخ سفيد آزرده نمي کند؟!
اما
فرار از علت و پوشاندن و استتار محل مرکزي توليد و بازتوليد تروريزم يعني کاخ سفيد
واشنگتن و برافراشتن پرچم هياهو و غوغا براي پراکنده کردن ترس و وحشت در ميان توده
هاي بي خبر و ساده باور آمريکائي و برانگيختن تعصب وطن پرستي و مذهب گرائي؛ همان چيزي
است که ژرژ بوش و همکاران براي تجديد انتخاب خود و همچنين براي ادامه سياست کليدي
آمريکا در خاورميانه در حفاظت از سه ضلع مثلث نفت- اسرائيل و رژيم هاي مستبدد و
وابسته به حمايت آمريکا لازم دارند. حمايت بي قيد و شرط از اسرائيل و دفاع از
منافع نفتي در خاورميانه به هر قيمت و پشتيباني از رژيم هاي فاسد مستبد عربي تا
سرحد امکان سياست بنيادي آمريکا در منطقه است. اگر عوامل ترور از خاورميانه و از
مسلمانان و اعراب برمي خيزند و سمت و سوي عمل آنها به سوي آمريکا نشانه مي رود به
دليل همين وابستگي استراتژيک آمريکا به مثلثي است که در آن محصولي جز فقر و خشونت
و عقب ماندگي و خفقان سياسي و حقارت و نارسائي فرهنگي براي توده هاي مردم آن
ندارد. کليد قفل ناگشوده تروريزم ادعائي کاخ سفيد اعاده حق مردم منطقه به ثروتهاي
نفتي خود براي ارتقاي سطح زندگي اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي منطقه – و ديگر حل قطعي
مسئله فلسطين، تخليه کليه اراضي اشغالي و برچيدن کامل کولوني هاي يهودي در سرزمين
فلسطين و تاسيسات دولت مستقل و دموکراتيک مردم فلسطين و حل مسئله آوارگان با رضايت
کامل آنها و شناسائي قسمت شناخته شده اورشليم به عنوان پايتخت دولت فلسطين و
سرانجام پايان پشتيباني آمريکا از رژيم هاي مستبد و فاسد عربستان و امارات خليج
فارس و ترتيب تحول بدون خشونت اين رژيم ها به دولت قانوني به کمک سازمان ملل متحد
بدون شکستن وضع کنوني اضلاع اين مثلث راه حلي وجود ندارد جز توسل محرومان و ستمديدگان
در درون اين مثلث به قيام به عنوان آخرين علاج بر ضد ظلم و فشار يا متاسفانه
استفاده از هرگونه عملي که حق دفاع مشروع را در غياب هيچ مرجع و پناهي براي
دادخواهي براي محرومان توجيه مي نمايد.
وقتي ژرژ
بوش بدون رعايت مقررات سازمان ملل و منشور آن و با اطلاع کامل از اين که رژيم عراق
و صدام حسين هيچ گونه وسيله تخريب اتمي و هيچ گونه مواد شيميائي مرگبار براي به
خطر انداختن امنيت آمريکا در اختيار ندارد؛ خاک عراق را به توبره مي کشد و کشور
مستقل و عضو سازمان ملل را به اشغال نظامي درمي آورد و وقتي دولت آمريکا پايگاه
نظامي گوانتانامو را در کوبا به زندان بيرون
از قوانين قضائي آمريکا تبديل مي کند و صدها زنداني افغاني و غير افغاني را در
آنجا بدون هيچگونه نظارت قضائي با دست و پاي به زنجير کشيده در قفس محبوس مي کند و
وقتي در زندانهاي عراق زندانيان عراقي را به شکنجه و تحقير و آزار جسمي و رواني مي
کشد و همه اين تجاوزها را در پرده استتار و دروغ و سانسور از نظرها پنهان مي کند؛
وقتي که پابه پاي الگوئي که در اسرائيل؛ ارتش آن در خاک اشغالي فلسطين، بمب و موشک
و مسلسل از زمين و هوا زن و کودک فلسطيني را به همراه تخريب خانه هاي آنها به قتل
مي رساند؛ ارتش آمريکا در عراق مردم عراق و شهر فالوجا را هر روز بمباران مي کند و
با بمب خانه هاي مردم و زن و کودک عراقي را به آتش مي کشد؛ چگونه مي تواند از خطر
تروريزم و از توحش و بربريت تروريست دم بزند؛ جز آنکه بگوئيم بين تروريزم دموکرات
هاي متمدن با تروريزم بربرهاي وحشي تفاوت از زمين تا آسمان است.