سه شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۲ - ۲۹ آوريل ۲۰۰۳
از اين ستون تا تو

از اين ستون تا تو

دنا رباطي

donna@Shahrvand.com

drobati@yahoo.com

ابهام

 

راستي اگر بعد از گذشت اين چند سال از خودمان بپرسيم که عاليجنابان رنگي که اکبر گنجي مطرح کرد چه کساني بودند، آيا هنوز زود است؟

آقاي خاتمي در بازي مدني "من"ش هست اما "تو"ش وجود ندارد

سلام

در مقاله هفته گذشته اين ستون تحت عنوان "مرگ ميخواهي، سياسي شو!" سعي ام بر آن بود تا با استفاده از يک روش آماري نگاه و جمع بندي اي داشته باشم در رابطه با محله اي که در آن زندگي ميکردم.

فاکتورهايي که در آن نوشته ارائه شد ارقامي بود که با تأکيد بر آنها نتيجه گرفته بودم هم محله هايي که در قيد حيات نيستند همه شان کساني بودند که صد در صد در خدمت اهداف سياسي شان بودند که کشته شدن آنها تأثير رواني زيادي روي زنده ها گذاشت، و اين زنده ها يا روش برخورد و مواجهه با سياست را عوض کردند و يا کارهاي ديگر پيشه کردند که به هرحال هر چه بود يا بوده منجر به اين امر شده که نفس ميکشند. طبق همين آمار به اين نتيجه رسيده بودم که فضاي سياسي ايران امن نبود و نيست و خسارت هاي جبران ناپذير انساني اين محله را نتيجه اين عدم امنيت سياسي دانستم.

***

بعد از چاپ اين مقاله بخت اين را داشتم که نظر 12 نفر از خوانندگان را يا بشنوم و يا بخوانم که با تکيه به همان روش آماري بدين قرار بود:

ـ مقاله چيزي را که ميخواهد بگويد مشخص نيست ـ 3 نفر

ـ مقاله در چيزي که ميخواهد بگويد، ابهام دارد و رسا نيست ـ 4 نفر

ـ خوب بود، لذت بردم ـ 3 نفر

ـ اصلا افتضاح بود، چطور شهروند اين را چاپ کرده ـ يک نفر

ـ خب که چي ؟ ـ يک نفر

***

ميخواهم از همه اين عزيزان به خاطر ابرازنظرشان در پيوند با اين مقاله تشکر و قدرداني کنم و بنويسم که هدف اين ستون همين است. ارتباط با شما.

***

آخر هفته گذشته در جمع دانشجويي اگورا شرکت کردم. برنامه از اين قرار بود که ابتدا يک مستند از موقعيت و شرايط سياسي، اجتماعي ايران در حضور تهيه کننده ي اين فيلم نشان داده شد و بعد درباره فيلم و شرايط سياسي اجتماعي ايران آقاي تهيه کننده سخناني ابراز داشت که بعد از وي و با مشارکت حضار "گفت و شنيد" مبسوطي جريان گرفت که به زعم من خوب و مفيد بود، خصوصا اينکه در فضايي آرام و امن حضار و سخنران توانستند نظرات خودشان را ارائه دهند.

سخنران انسان تحصيل کرده و اهل کتاب است. وي از نظر سياسي و با توجه به نظراتش به زعم من در بخش اصلاح طلبانِ چپ قرار ميگيرد. به موضوعات موردنظرش در اين عرصه تسلط داشت، خوب ميگفت و خوب هم ميشنيد. اما مثل اکثر سياستمداران که خواسته يا ناخواسته، عمدي يا غيرعمد که مي انديشند پاسخ تمام سئوالات را ميدانند در بخشي از گفت و شنيد سعي کرد به سئوالِ "موقعيت زنان در ايران" که توسط يک خانم مطرح شد، پاسخ دهد که بسيار سطحي و کودکانه بود. شواهد و مثالهايش در اين باره  شخصي بود "به خانم الف خيلي سريع قرار ملاقات ميدهند، اما آقاي الف بايد چند روز در نوبت بماند"! و چيزهايي از اين دست کليشه اي مثلا "زنان خودشان بايد بخواهند"! و ...

بگذريم که اين نشان ميداد سخنران هنوز اين فعل "خواستن" را درباره زنان نديده به طوري که از مضارع التزامي استفاده کرد "بخواهند"! گويا که اين فعل اصلا در گذشته و در حال اجرا نشده و يا نميشود.

"ابهام" به عنوان موتور يک رويکرد سياسي

در بخش گفت وگو وقتي نوبت به من رسيد، سئوال کردم که خواسته و يا خواسته هاي اين جوانان تظاهرکننده که در فيلم شما نشان داده شد، چيست؟

***

به شخصه باور دارم که اصلاح طلبان سياسي ايران ـ اگر نقطه شروع تظاهر سياسي شان را از دوم خرداد قلمداد کنيم ـ در عرصه زبان و دستيابي به زباني که ادبيات سياسي شان را نمايندگي کند؛ به نسبت ساير عرصه ها بيشتر کار کرده اند. و اگر به مقاله و يا سخنراني هاي  اين سياسي ها دقت نظر کنيم اين را متوجه ميشويم. مثلا وارد کردن کلمه "شفاف" در سياست و يا عبارت هايي مثل "آرامش فعال" و ... که توجه به زبان از نقاط قوت اين حرکت است.

شفاف بودن

حافظ ميگويد: من چنين ام که نمودم / دگر ايشان داند

آندره مالرو ميگويد: انسان آني ست که پنهان ميکند.

گويا حافظ قرنها قبل با همين فاکت بالا دارد به مالرو ميگويد درست ميگويي، اما من به عنوان حافظ همين ام که روايت کردم و گوياتر اين که آقاي مالرو! تو بعد از من واقعيتي را خواهي گفت که "من" در آن به آرزو تبديل ميشوم. بگذريم.

راستي اگر بعد از گذشت اين چند سال از خودمان بپرسيم که عاليجنابان رنگي که اکبر گنجي مطرح کرد چه کساني  بودند، آيا هنوز زود است؟

جالب است در بخشي از اين مستند که اشاره شد، سازندگان اين فيلم با گنجي هم مصاحبه اي دارند که اين مصاحبه گويا قبل از کمتر از يک ساعت به دستگيري اش ضبط ميشود. او ميگويد از وي خواسته اند [ميشود حدس زد چطور] که در افشاگري هايش بر محور عمودي تا کدام شخصيت ميتواند در نهايت بالا برود و خلاصه اينکه خط قرمز کجاست و عبور از آن چه عواقبي دارد.

خب! مردم به طور ضمني ميتوانند بدانند عاليجنابان رنگي چه کساني هستند، عاليجنابان هم خودشان و هم رنگ هايشان براي خودشان و ديگر عاليجنابان مشخص است، و کلمه "شفاف" در اين مجموعه هم به ابزاري تبديل شده که به نظر ميرسد که اجراي آن به شکل هاي سنتي و کلاسيک سياسي از جانب اپوزيسيون درون در عرصه سياسي کشور، نتيجه مطلوبي که به معيارهاي مدني پايبند باشد، به دست نميدهد. به چه معني؟

اصل را بر اين بگذاريم کساني مثل گنجي، حجاريان و ... اگر در افشاگري عمودي بيشتر جلو نميروند به خاطر ترس و حفظ جانشان نيست و همين را هم براي زرافشان به عنوان يک روشنفکر عرفي قائل باشيم. و باز فرص کنيم آنها زماني افشا خواهند کرد که مطمئن شوند کمکي به بهبود اوضاع اجتماعي ـ سياسي ايران بکند ـ حال مردم کجا هستند؟

به باور من مردم به طور فعال هوشمندترين نقش سياسي شان را دارند ايفا ميکنند. به اين دليل که دوباره به خاتمي راي دادند. خاتمي آمد و "جامعه مدني" را مطرح کرد، "ولي فقيه" هم "مدينة ­النبي" را برابر آن نهاد.

"مدينة ­النبي" ولايت را که داشتيم از همان روز اول، اما جامعه مدني چيزي ست که وعده داده شده و مردم هم گفتند آري تا يک "نه بزرگ" به رهبر گفته باشند. مردم به واقع با انتخاب مجدد خاتمي دست به يک تعمد زدند. چرا؟

ميگويند، چه ميگويند؟

از بسياري از آگاهان سياسي اصلاح طلب ميشنويم که مسئله کانديداتوري خاتمي در واقعيت سياسي زمان انتخابات دوره اولش اصلا جدي نبود و ارابه رانان قدرت حتي فکرش را هم نميکردند که خاتمي تبديل به خاتمي بشود که شد و خود خاتمي هم بيشتر از هر کس ديگر مسحور و محصور اين توفيق اجباري مدنيت مردمي شد که عملا نشان داد چندان شناختي از آنان ندارد.

باز بنابه گفته هاي آگاهان طيف ديگري از اصلاح طلبان خاتمي در دور دوم رياست جمهوري اش اصولا تمايلي به نامزد شدن دوباره نداشت و اين اصرار طيفي از اصلاح طلبان بود ـ به دلايل مختلف ـ که او را متقاعد به نامزدي دوباره کرد. اما مردم دوباره با آراي مو لاي درزش نرو به خاتمي گفتند تفکر و بستر مدنيت وجود دارد و ما آن را تضمين ميکنيم، جامعه تفکر مدني و پتانسيل مدني دارد، ببين تو فقط يک شعار دادي و ما هنوز هم داريم از اين شعار پشتيباني ميکنيم و آن چيزي که جامعه مدني کم دارد مردم نيستند، بلکه سياستمدار مدني کم دارد. بگذريم.

مردم با رأي دوباره به خاتمي در واقع توپ را در زمين سياستمدارانشان که در واقع بازي من و توئي را هنوز نياموخته اند، انداختند تا بيشتر تمرين کنند و گفتند آقاي خاتمي در بازي مدني "من"ش هست اما "تو"ش وجود ندارد.

***

کلمه بعد از کلمه آمد، داشتم ميگفتم که از سخنران و تهيه کننده مستند سئوال کردم که خواسته و يا خواسته هاي اين جوانان تظاهرکننده مشخصا چيست؟

وي در جواب به کلمه "ابهام" اشاره کرد و برداشت من بيشتر از نوع استفاده و لحن آن توسط ايشان اين بود که اين "ابهام" را مثبت قلمداد ميکند و به نوعي اين ابهام فضائي در سياست ايجاد ميکند که شتاب تفکر در دنياي سياست را فعال تر ميکند.

برداشت من از اين گفته اين است که نبايد همه کارت ها را براي رقيب رو کرد. و بايد بيشتر تمرين کرد و ورزش سياسي را بالا برد.

خب! اين همان روشي است که در دنياي دموکراسي غربي در انواع استفاده ميشود و اين هم جاي خوشحالي ست که بعد از دو دهه و اندي روشنفکران و تحليلگران سياسي در فضاي موجود سياسي ايران به آن رسيده اند و دارند آن را تمرين و اجرا ميکنند.

و جاي دارد که اين تحليلگران و پژوهشگران هم انصاف به خرج دهند و در گفته ها و سخنراني هاشان از مردم که ثابت کرده اند به مراتب متمدن تر از سياستمدارانشان هستند، قدرداني کنند. درست است که بيشتر از بيست سال طول کشيد تا سياسي پيشه گان چه حاکم و چه در حاشيه اين را بپذيرند که مردم فرهنگ "شبان رمگي"(نام مقاله اي از محمد مختاري) را برنميتابند و گله نيستند که چوپان بطلبند، باز هم خوب است . هيچوقت براي يادگيري از مردم دير نيست. چرا که مردم "دريا"يند و نه "گله".

 

الان که دارم به بخش پاياني اين نوشته ميرسم ميبينم که مردم اگرچه در اين مستند مشخصا نميگويند چه ميخواهند، اما مشخصا اجرا کردند چه ميخواستند. چون بعد از سئوال من و جواب سخنران يکي از خانم هاي دانشجو که خود ديرزماني نيست از ايران آمده، گفت اولين خواسته ما آزادي بيان است.

 

و وقتي بيشتر به اين کلمه "ابهام" مي انديشم و به عنوان يکي از گزينه هاي سالم که "کشتار"هاي سياسي را يا محو يا به عقب مي اندازد، فکر ميکنم، ميبينم که باز هم اين مردم هستند که شفاف ترين ابهام را اجرا ميکنند.

بعدالتحرير جزء تحرير

راستي آيا موقع اين نيست که در مصداق اين جمله که "هر ملتي لايق حکومتي است که بر آن ميرود" شک کنيم؟

برگرديم به دوره پيش از انقلاب . مگر همين مردم نبودند که در آن جامعه احزاب مختلف داشتند حالا گيرم سانسور شده. آيا مردم بودند که همان احزاب نيم کاره زير فشار سانسور را برنتابيدند يا قدرت حاکم آن زمان که حتي "حزب ايران نوين" را برنتابيد و آمد همه را تعطيل کرد و گفت حزب فقط رستاخيز و هر کسي هم مسئله دارد بيايد پاسپورتش آماده است و از مملکت برود. بعد همين مردم انقلاب کردند و بنا به شرايط فرهنگي رهبري را پذيرفتند که قرار بود "معصوم" باشد و يا حداقل نکشد. اما او هم آمد فقط "رستاخيز" را عوض کرد و به جاي آن گفت "حزب فقط حزب الله" و بعد جنگ و کشتار غيرانساني مخالفين تا حدي که "صلح" با عراق را به "زهر" ماننده کرد و الان هم ادامه دهندگان و قَدُرقدرتهاي بعد از رهبر حتي به ذهنشان نميرسد که از پيشگاه اين مردم به خاطر کشتار فرزندانشان عذرخواهي کنند. اين را فقط من طرفدار جدايي دين از دولت نميگويم بلکه فرزندان و روشنفکران مذهبي مملکت هم گفته و ميگويند. فراموش نکنيد مردم دريايند.