دوشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۸۱ - ۲۸ آوريل ۲۰۰۳
دين را نه فقط از دولت که از قدرت بايد جدا کرد

دين را نه فقط از دولت که از قدرت بايد جدا کرد

اصطلاح «ولايت فقيه» به تعبير (آيتالله) خمينی و پيروانش ، بيشتر يک بدعت و ترفند سياسی است که توانسته به پشتوانه رای عوام مسير قدرت را به نفع روحانيون تغيير دهد

حسين ميرمبينی

hmirmobiny@peikekhabari.com

 

يکی از مشکلات جامعه مذهب زده ما اينست که بعلت دنبالهروی های جاهلانه مذهبی که بيشتر از روی تقليد و عادت جمعی است ، اغلب بطور بنيادين چيزی از اعتقادات دينیمان نمیدانيم. به سبب همين غفلت فرهنگی است که قشر ملا و آخوند هميشه توانسته با تفسير قدرتطلبانهای که از مذهب دارد، بر ذهنيت اغلب مردم تسلط جويد و آنها را هر زمان به سويی که منافع ايشان را تامين کند بکشاند.

اين مشکل در گذشته بخاطر سادهتر بودن بافت جامعه و کندی جريانات فکری هيچگاه بوضعی که امروزه آن را تشخيص می دهيم ، محسوس نبوده و اگر هم در برخی از مواقع تاريخی انديشمندانی به نقد دستگاه مذهب قدرتطلب پرداختهاند، از آنجايی که هميشه وسيله های آموزشی و اطلاع رسانی (منبر) در انحصار قشريون مذهبی بوده جامعه ما بطور گسترده و موثر، نتوانسته از آنها آگاهی يابد.

تاريخ مبارزات دينی و نقد مذهبيونی که از مذهب تفسير قدرت طلبانه دارند، در شرق به گذشته های دور می رسد. شايد بتوان گفت که آغاز پيدايش آن هميشه با ظهور انبيا همراه بوده است. چرا که در واقع کار پيامبران ، هميشه از موضوع نقد دستگاه مذهبی قدرتطلب زمانشان آغاز شده و بعداز آن به جهت رفع تصلب جريانات فکری و اخلاقی زمانه به ماموريت اصلی خود يعنی پيامبری و رسالت پرداخته اند. اگرچه تعداد انگشت شماری از پيامبران بسختی توفيق يافته اند که بر قشريون زمان خود غلبه کنند و توانسته اند بدون مزاحمت آنها مدت زمان کوتاهی به تبليغ و تعليم بپردازند، اما در بيشتر مواقع آنها در اين راه ، جان شان را از دست داده اند و کشته شده اند. مشکل اينحاست که آنهايی که به همه پديده ها سطحی می نگرند بويژه قشری مذهبان هميشه اکثريت جامعه را تشکيل می دهند. به همين خاطر اين گروه ها هميشه مفتون عوام فريبانی هستند که توانسته اند از قرار دادن دو موضوع متشابه در کنار هم و تحريک عقل مقايسه گر و حس خطاکار انسانها بر کرسی قضاوت و سروری جامعه تکيه بزنند. مطمئنا آن فرزانه بزرگی که «داستان مار و آن ملای ده» را برای نخستين بار مطرح ساخت ، قصدی جز اين نداشت که بخواهد ذهن مردم را به موضوعات شبهه انگيز آشنا سازد تا در پی آن ، فريب ملا يا صوفی دغلکار شبهه ساز شيفته قدرت را نخورند. چه اينان در طرح موضوعات شبهه انگيز و فريبنده يد درازی دارند و با مهمترين وسيله ای که که در اختيار دارند، يعنی رای عوام ، هميشه قادرند بر باطل ، لباس حق بپوشانند.

چرايی و چگونگی اينکه ما مردم با داشتن تجربه و سابقه طولانی در حرکتهای مذهبی و داشتن خردورزانی ارزشمند که پديده قشری گری را همواره نقد کرده اند، نتوانسته ايم پيشتر از اين آگاه شويم و خود را با قافله تمدن همراه سازيم ، موضوعی است بس مهم که می بايد از طرف جامعه شناسان فرهنگ شناس مورد بررسی قرار گيرد. اما در هر حال بايد توجه داشته باشيم که مشکل اصلی نه در مذهب بلکه در قدرت طلبی است و اينکه بدانيم آنهايی که شايستگی اخلاقی و علمی ندارند چنانچه به قدرت برسند می توانند خرابی و فساد و ظلم ببار بياورند. چنانکه مولانا جلال الدين در دفتر چهارم مثنوی می گويد:

آنچه منصب می کند با جاهلان

از فضيحت کی کند صد ارسلان

عيب او مخفی است چون آلت بيافت

مارش از سوراخ بر صحرا شتافت

جمله صحرا مار و کژدم پر شود

چونک جاهل شاه حکم مر شود

يا کند بخل و عطاها کم دهد

يا سخا آرد بنا موضع نهد

حکم چون در دست گمراهی فتاد

چاه پنداريد در چاهی فتاد

ره نمی داند، قلاوزی(رهبری)کند

جان زشت او جهان سوزی کند

احمقان سرور شدستند و ز بيم

عاقلان سرها کشيده در گليم

اما برای تشخيص قدرت طلبان در جامعه نياز به شناختی است که مگر در مسير تکاملی انديشه و تمدن تحقق يابد. اين به آن معنی است که دست يابی به چنين شناختی زمان می برد ومرحله ای است. بنظر من در حال حاضر جوامع انسانی هنوز به آن درجه از رشد و کمال نرسيده اند که بتوانند قدرت را به دست کسانی بدهند که عاری از قدرت طلبی باشند. حتا نمونه های شناخته شده ای چون آمريکا و ديگر کشورهای صنعتی نشان می دهد که مردم اين کشورها هنوز در مسير اين سير تکاملی قرار دارند و نتيجه انتخابات آنها هميشه افراد صالحی را به مسند قدرت نمی نشاند. اگر کشورهای صنعتی با تجربه ای که از تمرين دموکراسی اندوخته اند هنوز به کمال خود نرسيده اند، چگونه می توان از کشورهايی که حتا تمرين دموکراسی خود را آغاز نيز نکرده اند انتظار داشت تا يک شبه صالحترين افراد را برای اداره خود انتخاب کنند؟ بنابراين بايد از يک سو زمان را در نظر داشت و از سوی ديگر جامعه را از خطرات قدرت طبان آگاه کرد تا اين سير تحولی در مسير درست خود قرار گيرد. تا آن زمان موضوع جدايی دين از قدرت امری ضروری و حياتی است. چراکه تا آن زمان مذهبيون قدرت طلب هميشه با داشتن رای عوام قادرند که در اداره جامعه و حکومت دخالت کنند و بدين طريق جريان تکاملی تمدن را متوقف سازند. از اينروست که من معتقدم که بايد دين را نه فقط از دولت ، که بايد از قدرت جدا ساخت تا آنکه مذهبيون هرگز نتوانند با برخورداری از وسائل قدرت چون: لباس مذهبی و عنوان مذهبی ، و حتا دانش مذهبی بر ديگر مردمان عادی جامعه امتياز پيدا کنند. اينها همه موضوعاتی است که در دين اسلام بويژه قرآن کريم و احاديث نبوی بسيار به آنها اشاره شده و ما می توانيم به سادگی و روشنی به يک يک آنها بپردازيم.

ما برخلاف آن انديشه ورزانی که می گويند: «دين اسلام بخصوص مذهب تشيع فاقد زمينه های فلسفی لازم برای جدايی دين از دولت است و همچنين عناصری که بتوان با آن از طريق مذهب راه دموکراتيزه کردن جامعه ايرانی را هموار ساخت ، ندارد»، معتقديم که در دين اسلام ، همچنين در تشيع (نه بمفهوم آخوندی يا مفهوم دکتر شريعتی) عناصر آموزشی ، همچنين فلسفیی فراوانی وجود دارد که با آن می توان دين را از قدرت جدا کرد. ما اگر بتوانيم با بهره گيری از آموزه های عرفان اسلامی که اتفاقا در تشيع نيز به آنها اهميت داده شده ، موضوع دين را به موضوع خودشناسی و تعالی اخلاقيات ارتباط دهيم ، آنگاه بطريق اولی می توانيم آنرا از بحث قدرت طلبی که يک موضوع ضد دينی است ، جدا کنيم. منتها از آنجايی که ما ايرانيان گنجينه ميراث فرهنگ عرفانی اسلامی خود را در اين زمينه ها جدی نگرفته ايم و هيچگاه نخواسته ايم افکار و عقايد عرفای بزرگوارمان را در پهنه باور اجتماعی و ساختار ذهنيت فردی جامعه مان ، بکار گيريم ، کمتر از اين زاويه بر اسلام نظر افکنده ايم.

متاسفانه در سالهايی که آخوندهای قدرت طلب (از نايينی گرفته تا خمينی) و حتا «اسلام شناسانی» چون دکتر علی شريعتی (که صدمات او از همه بيشتر بود) برای جا انداختن فکر «حکومت اسلامی» و «ولايت فقيه» و افکار ضد امپرياليستی خود به دنبال ساختن مبانی فلسفی و دينی بودند، ديگر باصطلاح پژوهندگان فرهنگی معاصر ما برآن شدند تا ثابت کنند که بزرگان تاريخ ما مثل فردوسی ، نظامی ، ناصرخسرو، خيام ، حافظ و مولانا اصلا مسلمان نبودهاند و معتقداتشان با اصول اعتقادی اسلام سازگاری ندارد. برخی از ايشان تا آنجا پيش رفتند که حافظ را يک مهری مذهب پيرو زرتشت (!) و يا يک بی خدای کمونيست طرفدار خلق معرفی کنند. اين است که بعقيده من تصلب جريانات فکری و اجتماعی ما يک سويه نيست بلکه در اين کار همه مقصرند. حتا آن دسته از مردمانی که بقصد امتيازات اجتماعی عوام فريبی می کنند و خود را صوفی و درويش و عارف می خوانند.

يادم هست يکی از آن روزهايی که تازه به آمريکا آمده بودم ، با يکی از مديران نشريات فرهنگی که اتفاقا خيلی به حافظ ارادت دارد، درباره او و اين شعرش:

صبح خيزی و سلامت طلبی چون حافظ

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

بحث می کردم. نظر من اين بود که حافظ بالاخره مسلمان بوده و به آيات کتاب آسمانی بديده اعتقادی و خوب می نگريسته است. در حالی که او برخلاف نظر من اصرار داشت تا ثابت کنند که حافظ انسان لاابالی و پست مدرنيستی بوده که به هيچ چيز نمی توانسته ايمان داشته باشد. او مجبور بود که در جامعه مذهب زده زمان خودش بگويد مسلمان است و بگويد که از تصدق سر قرآن شعر می گويد. حافظی که می گويد:

حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست

باده پيش آر که اسباب جهان اين همه نيست

به چيزی اعتقاد ندارد. وانگهی اين حرفها را در اوائل جوانی گفته درحالی که اشعار پخته ترش مثل همين شعر را در ايام پيری گفته است. در پاسخ به او گفتم که گفته های او در ايام جوانی آن مقدار نبوده که بگويد «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم». آدمی زمانی می گويد «هرچه کردم» که حاصلی اندوخته و تجاربی کسب کرده است. بنابراين او اين سخن را به ريا و دروغ و يا تقيه نگفته است بلکه بطور قطع و يقين به ديده اعتقادی به قرآن باور داشته است. چنانکه اين مطلب را در بسياری از اشعار خودش بازگو کرده است. ما نمی توانيم هم به حافظ ارادت داشته باشيم و هم اينکه به او نسبت دروغ بدهيم و تا آنجا که او را رياکار (چيزی که حافظ بشدت از آن بيزار است) و اهل تقيه معرفی کنيم و بعد به تفسير اشعارش بپردازيم! سخن من با او به همين جا پايان يافت. اما بعد از آن روح و ذهن من بدنبال اين مطلب رفت تا جستجو کند که حافظ به چه معرفتی از قرآن دست يافته که هم آنچنان گفته و هم اينچنين:

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم

که گه گاه بر او دست اهرمن باشد

به هرحال حافظی که به چهارده روايت قرائتی به قرآن آشنايی داشته ، به شهادت بيت بالا، قطعا پيرو فکر «ولايت فقيه» نبوده و اصلا نزد او ولايت به معنای حکومت و اينجور چيزها نيست. اگر «ولايت» را بگونه ای که آخوندهای قدرت طلب معنی می کنند، امری بدانيم الهی که خداوند آنرا به حضرت پيامبر واگذار کرده و او بعداز خودش آنرا به علی بن ابی طالب داده و سپس او آنرا به فرزندانش سپرده و بعد ...... ، از آنها به آخوندهايی چون خمينی و خامنه ای و جنتی و مصباح يزدی رسيده ، پس وقتی که علی بن ابی طالب در بعد کشته شدن عثمان از اينکه مردم به او فشار آوردند که خلافت را بپذيرد، حتما به «امر الهی» بی توجهی کرده که به آنها گفت: «بهتر است که من مشاور شما باشم تا حاکم»! چگونه است که علی بن ابی طالب به اين ولايت و خلافت راغب نيست اما آخوندهای مدعی تشيع ، بعد از ۱۴۰۰ سال آنرا بقيمت نابودی يک جامعه ۷۰ ميليونی از آن خود می دانند. اگر اينجوری است که اينها می گويند، پس امام حسن (امام دوم شيعيان) هم قطعا انسان خيانت کاری بوده که با معاويه قرارداد صلح بسته و ولايتی را که خدا و جد بزرگوار و پدر ارجمندش به او واگذار کرده ، مفت و مسلم به آن ظالم فريبکار سپرده است! اين موضوع درباره همه ائمه شيعه (بجز امام حسين که داستان ديگری دارد) صدق می کند. چراکه آنها نه خود برای «ولايت» قيام کرده اند و نه اينکه از برخی از برادران و عموزادگان خود (مثل زيد بن علی بن حسين و پسرش يحيی بن زيد) که برای سرنگونی حکام اموی قيام کرده اند حمايت کرده اند. در کتب شيعه می خوانيم : امامانی چون امام محمد باقر و امام جعفر صادق نه تنها از اين گروه حمايت نکرده اند که آنها را بخاطر جسارت احمقانه شان سرزنش کرده اند. (مراجعه کنيد به کتاب اصول کافی که يکی از مهمترين کتب شيعه است)

از اين نمونه ها در متون و منابع شيعه بسيارند که به تقويت استدلال ما کمک می کند. با توجه به همه آنها است که معتقديم اصطلاح «ولايت فقيه» به تعبير خمينی و پيروانش ، بيشتر يک بدعت و ترفند سياسی است که توانسته به پشتوانه رای عوام مسير قدرت را به نفع «جماعت آخوند» تغيير دهد. جماعتی که طی تاريخ اديان در همه کتب مذهبی دست برده اند و آيات خدا را به جهت نفع گروهی شان دگرگون کرده اند.

اگر انديشمندان دينی و غير دينی ما فرصتی فراهم آورند که اينگونه مباحث از حد مقاله نويسی و انديشه پراکنی به مسيری هدايت شود که بتوان تحت يک نظارت محققانه بی طرف (مثل همين دوستانی که «سمينار تاملی درباره ايران» را فراهم آوردند) با شرکت انديشمندانی از طيفهای متفاوت مثل دکتر جواد طباطبايی ، دکتر کاظم علمداری ، ...... و حتا انديشمندانی از جناح مذهبی چون دکتر مجتهد شبستری ، دکتر محسن کديور و ...... به اين مسئله بپردازد، شايد توفيق يابيم و به يک راه حل عاقلانه برای اين مشکل اجتماعی خود دست يابيم. چه بنظر می رسد پاد زهر اين زهر کشنده را نيز بايد ازخود مذهب بدست آورد. و الا چاره ای نيست جز اينکه منتظر بنشينيم و ببينيم که بيگانگان برای ما چه تصميمی گرفته اند!

حسين ميرمبينی (پيک خبری ايرانيان)