طرح
سي ساله
واشنگتن براي
کنترل نفت
خليج فارس
نوشته:
رابرت دريفوس
مجله
مادر جونز،
آپريل 2003
ترجمه:
مرتضي محيط ـ
نيويورک
سي سال
است که منطقه
خليج فارس
نقطه ي هدف
گيري شده از
سوي گروه
پرنفوذي از
طراحان سياست
خارجي آمريکا
بوده است که
عقيده دارند
دولت آمريکا
براي دستيابي
به سلطه جهاني
بايد کنترل نفت
اين منطقه را
به دست گيرد
مايکل
کلر
نويسنده
کتاب "جنگ بر
سر منابع"
ميگويد: "هدف
از کنترل
عراق، تسلط بر
منابع نفت آن
به عنوان يک
اهرم قدرت است
و نه يک منبع
سوخت. تسلط بر
منطقه خليج به
معناي داشتن کنترل
روي اروپا،
ژاپن و چين
است. اين کار
به ما قدرت
کنترل باز و
بستن شير نفت
را خواهد داد."
اگر
تمام کره زمين
را براي يافتن
سرزميني بگرديم
که در جهت
برپا ساختن يک
امپراتوري
آمريکايي
اهميت حياتي
داشته باشد،
اولين جا خليج
فارس بايد
باشد. شنهاي
بيابان اين
منطقه، دو بشکه
از هر سه بشکه
نفت موجود در
جهان را در دل
خود نهفته
دارد. ذخائر
نفتي عراق به
تنهايي بيش از
مجموع ذخائر
موجود در
روسيه،
ايالات
متحده، چين و
مکزيک تخمين
زده شده است.
اکنون سي سال
است که منطقه
خليج فارس
نقطه ي هدف
گيري شده از سوي
گروه پرنفوذي
از طراحان
سياست خارجي
آمريکا بوده
است که عقيده
دارند دولت
آمريکا براي
دستيابي به
سلطه جهاني
بايد کنترل نفت
اين منطقه را
به دست گيرد.
اين رويکرد که
حين بحران
انرژي سالهاي
دهه 1970 شکل گرفت
و از آن هنگام
به بعد توسط
يک نسل از
سياستگذاران
صيقل خورد،
جسورانه ترين
بيان خود را
در سياستهاي
دولت کنوني
جورج بوش
يافته است؛
دولتي که در
برنامه خود در
حمله به عراق
و مستقر کردن
رژيمي دست
نشانده
واشنگتن در
آنجا، از هر
دولت ديگري در
آمريکا براي
تبديل منطقه خليج
فارس به يک
مستعمره
آمريکا
نزديکتر شده است.
بينش
ژئوپلتيک
برانگيزنده
سياست کنوني
دولت آمريکا
در هجوم به
عراق آن است
که عامل کليدي
براي امنيت
ملي آمريکا
همانا سلطه ي
جهاني يعني
برتري کامل بر
هرگونه رقيب
بالقوه است.
ايالات متحده
براي رسيدن به
اين هدف نه
تنها بايد
قادر به اعمال
قدرت نظامي
خود در هر نقطه
از جهان و در
هر زمان باشد،
بلکه منابع
کليدي ثروت
جهان را نيز ـ
که مهمترين آن
نفت، بويژه
نفت منطقه
خليج است ـ
بايد کنترل کند.
از ديدگاه
راست هاي
افراطي مستقر
در کاخ سفيد و
پنتاگون که
تعيين کننده
سياستهاي
کنوني دولت
آمريکا
هستند، اهميت
حياتي منطقه
خليج فارس
تنها از جهت
سهم آن در
تامين انرژي ايالات
متحده نيست
(چرا که در
سالهاي اخير
منابع ديگر
جهان از اين
جهت اهميت
بيشتري يافته
اند) بلکه از
آن جهت مهم
است که اين
منابع به ايالات
متحده اجازه
ميدهد شريان
حياتي انرژي
جهان را در
دست داشته
باشد تا
بتواند رقباي
بالقوه را از
دستيابي به
آنها محروم
سازد. چاس
فريمن سفير
سابق ايالات
متحده در
عربستان
سعودي در دوره
رياست جمهوري
بوش اول
ميگويد: دولت
آمريکا
"اعتقاد دارد
که براي
دسترسي به منابع
انرژي بايد بر
آنها کنترل
داشته باشي. تفکر
غالب در دولت
اين است که
پايان گرفتن
جنگ سرد
شرايطي را
براي ايالات
متحده فراهم
آورده است که
بتواند اراده
ي خود را بر
جهان تحميل
کند. و آنها که
توان تعيين
مسير
رويدادها را
از طريق اعمال
قدرت دارند
وظيفه دارند
چنين کنند.
ايدئولوژي
آنها اين است."
در اين
ديدگاه
ايدئولوژيک،
عراق گنجينه
اي است که از
جهت اهميت بي
همتا است. نفت
خام عراق برخلاف
نفت موجود زير
خاک يخ بسته
آلاسکا يا نهفته
در زير جلگه
هاي آسياي
مرکزي و يا
زير امواج
توفاني
درياها، به
آساني و با
هزينه هاي ناچيز
يک دلار و نيم
براي هر بشکه
ـ ارزان ترين
هزينه ممکن ـ
قابل دسترس
است. همين
حالا ]ماهها قبل
از حمله به
عراق[
شرکتهاي نفتي
آمريکا در حال
ملاقات با
اپوزيسيون
عراق در خارج
و مذاکره براي
تقسيم اين
غنائم
بادآورده ميان
خود هستند.
اما
شرکتهاي نفتي
و ديک چيني
هدفشان فقط
تسلط بر اين
منابع نيست.
هدف آنها
بسيار فراتر
از تسخير عراق
و تسلط بر
منابع نفتي آن
کشور ميرود.
مايکل کلر
استاد مطالعات
صلح و امنيت
جهاني در کالج
هامپشاير و
نويسنده کتاب
"جنگ بر سر
منابع"
ميگويد: "هدف
از کنترل
عراق، تسلط بر
منابع نفت آن
به عنوان يک اهرم
قدرت است و نه
يک منبع سوخت.
تسلط بر منطقه
خليج به معناي
داشتن کنترل
روي اروپا،
ژاپن و چين
است. اين کار
به ما قدرت
کنترل باز و
بستن شير نفت
را خواهد داد."
دولت
آمريکا از
همان هنگام
"شوک نفت"
سالهاي دهه ي 1970
به طور پيگير
و بي وقفه اي
مشغول افزايش قدرت
نظامي خود در
منطقه خليج
فارس، ساختن
پايگاههاي
نظامي، فروش
اسلحه و بستن
قراردادهاي
دو جانبه
نظامي با
رژيمهاي محلي
بوده است.
اکنون برپايه
اين قدرت
نظامي، دولت
آمريکا آماده
ي تحکيم قدرت
خود در نقطه
اي از جهان
است که اهرم
تعيين موازنه
قدرت در چند
دهه آينده خواهد
بود. دولت بوش
با کنترل خاک
عراق، با يک ضربت
خواهد توانست
اين طرح
استراتژيک
درازمدت را
تحکيم بخشد.
جيمز اکينز
دپيلمات پيشين
آمريکا
ميگويد: "اين
طرح مربوط به
هنري کيسينجر
است. فکر
ميکردم آن را
کنار گذاشته
اند اما آشکار
است که دوباره
در دستور کار
قرار گرفته
است."
آقاي
اکينز درس
دشوار خود
درباره سياست
نفتي دولت
آمريکا را
هنگام
ماموريت
سياسي اش در
کويت و عراق و
آخر سر به
عنوان سفير
آمريکا در
عربستان
سعودي، هنگام
بحران نفت
سالهاي 74ـ1973 فرا
گرفت. تاقچه
ها و قفسه هاي منزل
آقاي اکينز در
واشنگتن پر از
ظروف سفالي ساخت
خاورميانه و
ديوارهاي آن
پوشيده از يادگارهاي
آن منطقه و
هديه هايي است
که طي سالها خدمت
سياسي در آنجا
به دست آورده
است. پس از
گذشت سي سال،
يادآوري
رويارو شدن با
اين نظريه که
ايالات متحده
بايد آماده ي
اشغال
کشورهاي
توليدکننده
نفت باشد،
هنوز او را برآشفته
ميکند.
در سال 1975 هنگامي
که آقاي اکينز
سفير آمريکا
در عربستان
سعودي بود،
مقاله اي زير
عنوان "تسخير
نفت عربها" در
مجله "هارپر"
به چاپ رسيد.
نويسنده آن با
نام مستعار
مايلز
ايگنوتوس، به
عنوان
"پروفسور ساکن
واشنگتن و
مشاور نظامي،
با روابط خيلي
نزديک با
مقامات
بلندپايه
سياسي" معرفي
شده بود. به
نظر اکينز در
اين مقاله
خطوط کلي
اينکه "چگونه
با تصرف مناطق
نفت خيز
کشورهاي
عربي و
آوردن افرادي
از تکزاس و
اکلاهما براي
اداره آنها
ميتوان
مشکلات
اقتصادي و
سياسي آمريکا
را حل کرد"
ترسيم شده
بود. به طور
همزمان شمار
زيادي مقالات
مشابه، در
ديگر مجلات و
روزنامه ها
ظاهر شد.
اکينز ميگويد:
"مطمئن بودم
که ظاهر شدن
اين مقالات
ميبايست
نتيجه القاء
يک نظريه از
سوي کساني
بوده باشد.
ممکن نيست که
هشت نويسنده
با چنين نظريه
ي عجيب و
مشابهي به طور
همزمان و
مستقل از هم
ظاهر شوند."
اکينز
در ادامه
ميگويد: "سپس
مرتکب اشتباه
وخيمي شدم و
آن اينکه در
مصاحبه
تلويزيوني
اظهار داشتم
که هر کس چنين
برنامه اي را
پيشنهاد کرده
است يا بايد
ديوانه باشد
يا جنايتکار باشد
و يا جاسوس
اتحاد شوروي".
اما او به
زودي دريافت
که طرح اين
نظريه در واقع
زير رهبري رئيس
او يعني هنري
کيسينجر وزير
خارجه وقت
صورت گرفته
است. اکينز
همان سال 1975 از
وزارت خارجه
اخراج گرديد.
هنري
کيسينجر در
هيچ جايي
اعتراف نکرده
است که زمينه
هاي فکري آن مقالات
را فراهم کرده
است. اما ضمن
مصاحبه اي که
همان سال 1975 با
مجله "بيزنس
ويک" انجام
داد، با طرح
اين نظريه که
از طريق "به
راه انداختن جنگ
سياسي
سهمگيني عليه
کشورهايي چون
عربستان
سعودي و
ايران، و
ايجاد بي
ثباتي و حتي
به خطر
انداختن
امنيت اين
کشورها، در صورت
عدم همکاري با
ما، ميتوان
قيمت نفت را
پايين آورد"،
آشکارا اما به
طور ظريفي
رهبران عربستان
را تهديد کرد.
ايالات
متحده تا
سالهاي دهه 1970
در منطقه خليج
فارس عملا
حضور نظامي
نداشت.
بنابرين تصور
تسخير و کنترل
نفت آنجا خواب
و خيالي بيش
نبود. با اين
همه، از هنگام
انتشار مقاله
مايلز
ايگنوتوس و
چاپ همزمان
مقاله ي
مشابهي توسط
رابرت تاکر
استاد دانشگاه
جانز هاپکينز
و يکي از
طراحان سياسي
دست راستي و
افراطي، در
مجله
کامنتري، اين
نظريه مورد
پشتيباني
گروهي از
متفکرين
افراطي و
ستيزگر
طرفدار
اسرائيل
بويژه محفل
راست افراطي
وابسته به دو
نفر سناتور
دموکرات يعني
هنري جاکسون و
پاتريک
مويناهان
قرار گرفت.
سرانجام
مجموعه ي اين
طراحان سياسي
دست راستي به "محافظه
کاران نو" (Neoconservative) معروف
شدند و در
زمان ريگان،
چه در پنتاگون،
چه در مراکز
فکرسازي و چه
محافل "پژوهش
هاي سياسي" دانشگاهي
در دهه ي 1980 نقش
بسيار
پراهميتي
بازي کردند.
اعضاي اين
گروه که رهبري
آن به دست ريچارد
پرل رئيس
کميته ي بسيار
قدرتمند سياست
گزاري هاي
دفاعي در
پنتاگون و پال
ولفوويتز
معاون کنوني
وزير جنگ
آمريکاست، هم
اکنون دهها
مقام کليدي در
کاخ سفيد،
پنتاگون و وزارت
خارجه در دست
دارند. اين
گروه نزديک
ترين روابط را
با دو نفر
شخصيت کليدي
دولت يعني ديک
چيني معاون
رئيس جمهور و
دونالد
رامسفلد وزير
جنگ آمريکا
دارند. دو نفر
اخير از زماني
که در دهه ي 1970
هنگام رياست
جمهوري فورد در
کاخ سفيد کار
ميکردند
روابط نزديکي
با هم داشته
اند. اين گروه
همچنين
هنگامي که ديک
چيني حين جنگ
اول خليج در 1991
وزير جنگ بود،
دور او گرد
آمده بودند.
در
سراسر آن
سالها و بويژه
پس از جنگ
خليج نفوذ و
حضور ارتش
آمريکا در
خليج فارس و
مناطق اطراف
آن، از شاخ افريقا
گرفته تا
آسياي مرکزي
به طور
پيگيري رو به
افزايش بوده
است. حمله به
عراق و تسخير
آن کشور توسط
دولت آمريکا
برپايه
اقداماتي
صورت ميگيرد
که قدم به قدم
در عرض 25 سال
اخير توسط
طراحان سياسي
و نظامي فراهم
آمده است:
قدم اول:
نيروهاي ويژه
آمادگي سريع ((Rapid Deployment Force
تلاطم
هاي سياسي
سالهاي 1973 و 1974 و
به
دنبال آن
انقلاب 1979 در
خاورميانه
موجب افزايش
شديد بهاي نفت
به ميزان 15
برابر در عرض
يک دهه شد و
اين مسئله،
خاورميانه را
دوباره و به
طور جدي در مرکز
توجه قرار
داد. جيمي
کارتر در سال 1980
خليج فارس را
عملا منطقه ي
زير نفوذ
ايالات
متحده، بويژه
در برابر
گسترش نفوذ
شوروي به آن
منطقه اعلام
کرد. او اعلام
داشت:
"بگذاريد
موضع خود را به
طور مطلقا
آشکار بيان
کنم. هر کوششي
توسط هر نيروي
خارجي براي به
دست گرفتن
کنترل منطقه خليج
فارس، حمله به
منافع حياتي
ايالات متحده
آمريکا تلقي
خواهد شد و
چنين حمله اي با
هر وسيله ممکن
از جمله نيروي
نظامي دفع خواهد
شد." اين سياست
بعدها به نام
دکترين کارتر
معروف شد.
کارتر در
پشتيباني
عملي از اين
تهديد نيروهاي
ويژه آمادگي
سريع را به
وجود آورد؛
واحد نظامي
چند هزار نفره
اي که در نزديکي
منطقه مستقر
شده و در صورت
بروز بحران ميتوانست
سريعا به
خاورميانه
گسيل داده
شود.
قدم دوم:
فرماندهي
مرکزي (Central Command)
در
سالهاي دهه 1980،
در دوران
ريگان، دولت
آمريکا آغاز
به فشار
گذاشتن روي
کشورهاي
منطقه خليج
فارس براي
گرفتن
پايگاهها و
تاسيسات نظامي
کرد. بدين سان
نيروي ويژه
آمادگي سريع
به فرماندهي
مرکزي يعني
فرماندهي
نظامي جديدي
تبديل شد که
مسئول کنترل
منطقه خليج
فارس و نواحي
اطراف آن بود،
از آفريقاي
شرقي گرفته تا
افغانستان.
ريگان کوشش
کرد "اتحاد
استراتژيک"
ضدشوروي مرکب
از کشورهاي
ترکيه،
اسرائيل و
عربستان
سعودي به وجود
آورد. در سالهاي
دهه ي 1980 دولت
آمريکا
ميلياردها
دلار اسلحه به
صورت
هواپيماهاي
جاسوسي
آواکس،
جنگنده هاي اف
15 و غيره به
عربستان
سعودي فروخت.
در سال 1987، در
اوج جنگ ايران
و عراق
نيروهاي
دريايي ايالات
متحده، نيروي
ضربتي مشترک
خاورميانه را
براي حفاظت از
کشتي هاي
نفتکش به وجود
آورد که کشتي
هاي جنگي اش
سراسر خليج
فارس را زير
کنترل خود
ميگرفت و بدين
سان حضور
نظامي نيروي
دريايي
آمريکا در
خليج را از سه
يا چهار کشتي
جنگي به
ناوگان بزرگي
مرکب از 40 ناو
هواپيمابر،
رزمنا و ديگر
کشتيهاي جنگي
افزايش داد.
قدم سوم: جنگ
خليج
قبل از
سال 1991 ايالات
متحده قادر به
قانع کردن دولتهاي
اطراف خليج
براي اجازه
دادن به ارتش
آمريکا براي
حضور نظامي
دائم در خاک
آن ها نبود.
عربستان
سعودي، ضمن
حفظ روابط
نزديک با ايالات
متحده، آغاز
به تنوع
بخشيدن به
روابط تجاري و
نظامي خود کرد
و هنگام ورود
چاس فريمن
سفير آمريکا
در اواخر دهه
ي 1980 به اين
کشور، ايالات
متحده از جهت
فروش اسلحه به
عربستان به
مقام چهارم
تنزل پيدا
کرده بود.
فريمن اظهار
ميدارد که حتي
از جهت تجاري
نيز
بريتانيا،
فرانسه و چين
جاي ايالات
متحده را
گرفته بودند.
با آغاز جنگ
خليج اين
شرايط به کلي
تغيير کرد. عربستان
سعودي و ديگر
دولتهاي
اطراف خليج، ديگر
با حضور
مستقيم نظامي
آمريکا در
منطقه مخالفت
نميکردند و در
نتيجه
نظاميان
آمريکا، گروههاي
متعدد
ساختماني،
دلالان
اسلحه، تيم هاي
کمک نظامي با
سرعت هر چه
تمامتر روانه منطقه
شدند. به قول
چاس فريمن "جنگ
خليج،
عربستان
سعودي را
دوباره روي
نقشه ما قرار داد
و روابط ما را
که سخت فرسوده
شده بود دوباره
احيا کرد."
طبق
آمار تهيه شده
از سوي
فدراسيون
دانشمندان
آمريکايي، در
يک دهه ي بعد
از جنگ خليج،
ايالات متحده
43 ميليارد
دلار اسلحه و
وسايل و ابزار
نظامي همراه
با پروژه هاي ساختماني
به عربستان
سعودي فروخت. 16
ميليارد ديگر
نيز به کويت،
قطر، بحرين و
امارات متحده عربي.
پيش از عمليات
"توفان صحرا"
ايالات متحده،
فقط در کشور
دور افتاده اي
چون عمان حق
انبار کردن يا
"استقرار
موقت" مهمات
جنگي داشت. پس
از جنگ خليج
تقريبا همه ي
کشورهاي منطقه
آغاز به
مانورهاي
نظامي مشترک
با آمريکا کرده
و ميهمان
واحدهاي
نيروي
دريايي
و اسکادران
هاي نيروي
هوايي آن
شدند، علاوه بر
آن به دولت
آمريکا اجازه
ي استقرار
نيروي نظامي
دادند. ويليام
کوهن وزير جنگ
پيشين آمريکا در
سال 1995 با غرور
اظهار داشت:
"حضور نظامي
ما در خاورميانه
به طور
چشمگيري افزايش
يافته است."
عامل
ديگري که حضور
نظامي آمريکا
در منطقه را شدت
بخشيد عبارت
از تحميل يک
جانبه مناطق
ممنوعه براي
پرواز
هواپيماهاي
عراقي در شمال
و جنوب اين
کشور در سال 1991
بود که بيشتر
توسط
پايگاههاي
هوايي آمريکا
در ترکيه و
عربستان
سعودي اعمال
ميگرديد. کولين
رابينسون عضو مرکز
اطلاعات
دفاعي که يکي
از مراکز
فکرسازي در
واشنگتن است
ميگويد: "حضور
نظامي آمريکا
در اطراف
پايگاههاي
نظامي
اينچيرليک در
ترکيه براي
کنترل شمال
عراق و اطراف
رياض براي
کنترل جنوب
عراق به شدت
گسترش يافت".
مرکز
فرماندهي
هوايي عظيمي
با پيشرفته
ترين تکنولوژي
با هزينه يک
ميليارد دلار
نزديک رياض در
عربستان
سعودي ساخته
شد و در
دو سال اخير
دولت آمريکا
مخفيانه
مشغول تکميل
مرکز فرماندهي
ديگري در قطر
بوده است.
رابينسون اظهار
ميدارد: "مرکز
فرماندهي
واقع در
عربستان، داراي
چنان ظرفيتي
است که بسيار
فراتر از توان
عربستان
سعودي براي
استفاده از آن
ميرود. اين مسئله
در مورد قطر
نيز دقيقا صدق
ميکند."
قدم
چهارم:
افغانستان
حمله به
افغانستان ـ و
جنگ بي پايان
و بي مرز "عليه
تروريسم" که منجر
به حملات
هوايي آمريکا
به کشورهاي
يمن، پاکستان
و ديگر جاها
گرديد ـ قدرت
آمريکا در منطقه
را تقويت کرده
است. علاوه بر
آن دولت توانسته
است بودجه
نظامي را به
شدت افزايش
دهد و از 300
ميليارد دلار
در سال 2000 به 400
ميليارد دلار
در سال 2003
برساند. بخش
بزرگي از اين
بودجه ـ بيش
از 60 ميليارد
دلار ـ براي
هزينه نظامي
در منطقه خليج
فارس اختصاص
داده شده است.
تاسيسات
نظامي اطراف
خليج از
جيبوتي در شاخ
آفريقا گرفته
تا جزاير ديه
گو گارسيا در درياي
هند گسترش
داده شده اند.
شبکه اي از
پايگاه ها و
ماموريتهاي
آموزش نظامي، حضور
نظامي آمريکا
را به اعماق
آسياي مرکزي گسترش
داده است. از
افغانستان
گرفته تا
جمهوريهاي
ازبکستان و
قرقيزستان،
ايالات متحده
پايگاههاي
خود را در
جاهايي مستقر
کرده که مدتها
منطقه نفوذ
روسيه بوده
است. آسياي
مرکزي با ذخائر
نفت غني و
موقعيت
استراتژيک
پراهميت اش،
اکنون حلقه
اتصال شرقي
زنجيره اي به
هم پيوسته اي
از پايگاههاي
نظامي،
تسهيلات
نظامي و متحدان
نظامي است که
از مديترانه و
درياي سرخ تا
اقصي نقاط
آسيا گسترده
شده اند.
قدم
پنجم: عراق
برانداختن
صدام حسين
ميتواند
آخرين قطعه از
يک طرح (پازل)
باشد که قطعات
يک امپراتوري
آمريکايي را
به هم متصل
ميکند. رابرت
کيگان يک
استراتژيست
بلندپايه
راست افراطي
اخيرا به مجله
آتلانتيک
جورنال
کانستي توشن
گفته است:
"امکان زيادي
است که آمريکا
پايگاه نظامي
در عراق مستقر
سازد." او
ميگويد: "احتمال
دارد که ما
نياز به تمرکز
نيروهاي فراواني
در خاورميانه
براي مدتي
طولاني داشته
باشيم." و سپس
ادامه ميدهد:
"هر وقت مشکل
اقتصادي داشته
ايم علت آن
اختلال در
عرضه ي نفت به
ما بوده است.
اگر نيروي
نظامي در عراق
داشته باشيم،
ديگر اختلالي
در جريان نفت
به وجود
نخواهد آمد."
رابرت
کيگان و
ويليام
کريستول از
گردانندگان
مجله "ويکلي
استاندارد" و
از بنيانگذاران
پروژه اي
هستند به نام قرن
جديد
آمريکايي،
که مجمعي از
افراطي ترين
نظريه
پردازان سياست
خارجي آمريکا
است. از جمله
طرفداران اين
دو، ريچارد
پرل در
پنتاگون،
مارتين پرز
ناشر مجله
نيوريپابليک
و جيمز وولزي
رئيس سابق
سازمان سيا
است. اعضاي
وابسته به اين
گروه در دولت
بوش عبارتند
از ديک چيني،
دونالد رامسفلد
و پال
ولفوويتز؛
لوئيس ليبي
رئيس دفتر ديک
چيني؛
اليوت ابرامز
مسئول امور
خاورميانه در
شوراي امنيت
ملي، و زالمي
خليل زاد رابط
کاخ سفيد با
اپوزيسيون
دولت عراق
هستند. گروه
کيگان که از
طريق شبکه
درهم پيچيده
اي با ديگر
گروههاي راست
افراطي و
سازمانهاي
طرفدار
اسرائيل در
رابطه است،
مجموعه اي از
نظريه پردازان
را نمايندگي
ميکنند که
پيوند ايدئولوژيک
شان در زمان
رياست جمهوري
نيکسون و فورد
قوام يافت.
به نظر
آقاي اکينز که
به تازگي از
سفر عربستان
برگشته است،
چهره ي اعضاي
اين تيم کاملا
آشنا به نظر
ميرسد. اينان
مجموعه اي از
افراداند که
درصدد پياده
کردن برنامه اي
هستند که خطوط
کلي آن در سال 1975
ترسيم شده
بود. او
ميگويد: "وقتي
که عراق را
تصرف کرديم
کار آسان تر
خواهد شد.
کويت از قبل
مال ما بوده
است. قطر و
بحرين هم مال
ما بوده اند. بنابرين
صحبت بر سر
عربستان است و
در آن صورت امارات
متحده عربي
نيز به دستمان
خواهد افتاد."
تابستان
گذشته،
ريچارد پرل با
دعوت از لارنت
موراويک،
استراتژ
موسسه
فکرسازي راند Rand براي
سخنراني در
حضور هيئت
سياست گزاري
دفاعي ـ
کميته اي مرکب
از مقامات
سابق و
بلندپايه دولت
و ژنرالهاي
ارتش که با
طرح نظرات
سياست عمومي
جهاني براي
پنتاگون نقش
مشورتي دارد ـ
موقعيتي
فراهم کرد تا
نگاهي گذرا به
شيوه تفکر محفل
همکارانش
انداخته شود.
هنگامي که
توصيه هاي
موراويک به
اين هيئت ـ که
در پشت درهاي
بسته ايراد شد
ـ به بيرون
درز پيدا کرد،
توفاني از
انتقاد برپا
کرد. او
عربستان
سعودي را به
عنوان جرثومه
فساد قلمداد
کرده و
پيشنهاد کرده
بود که خاندان
سعودي يا بايد
برانداخته
شده و يا
جابجا شوند.
پيشنهاد
ديگرش اشغال
ميدانهاي
نفتي عربستان
توسط نيروهاي
نظامي ايالات
متحده بود.
سرانجام
هنگامي که
موسسه "راند"
دريافت که
نظرات
موراويک بيش
از اندازه بحث
انگيز است عذر
او را خواست.
موراويک
بخشي از مکتب
فکري در
واشنگتن است
که عقيده دارد
تقريبا همه ي
کشورهاي
اطراف خليج فارس،
کشورهايي بي
ثبات و از کار
افتاده اند و
فقط ايالات
متحده داراي
قدرت لازم
براي سازمان
دادن و تجديد
ساختار آنها
است. طبق اين ديدگاه
سيستم انتقال
اسلحه به اين
کشورها و استقرار
پايگاه نظامي
در آنها، زير
ساخت حاضر و
آماده اي را
براي اشغال
اين کشورها و
تسلط بر
ميدانهاي
نفتي شان
فراهم ميآورد.
رابرت
ابل مدير
برنامه انرژي
مرکز مطالعات
استراتژيک و
بين المللي،
يکي از مراکز
فکرسازي واشنگتن
که هنري
کيسينجر،
جيمز شلزينگر
وزير دفاع و
رئيس سابق
سازمان سيا،
زبيگينو
برژينسکي
مشاور امنيتي
جيمي کارتر از
جمله مشاوران آن
هستند،
ميگويد:
احتمال دارد
که وزارت دفاع
آمريکا
برنامه
احتياطي براي
اشغال
عربستان داشته
باشد. و سپس
ادامه ميدهد:
"اگر اتفاقي
در عربستان
سعودي روي دهد؛
اگر خاندان
سعودي
برانداخته
شود و يا آنها
تصميم بگيرند
شير نفت را
ببندند ما
بايد به آنجا
حمله کنيم."
ابل که
از مامورين
سابق سازمان
سيا است، دو
سال پيش، ناظر
بر انجام
پروژه اي از
سوي مرکز مطالعات
استراتژيک
بود که توسط
گروهي شامل
چند نفر از
اعضاي کنگره
آمريکا و
نمايندگاني
از سوي
شرکتهاي نفتي
اکسون ـ
موبيل، آرکو،
بريتيش پتروليوم،
شل، تکزاکو و
موسسه امريکن
پتروليوم
انجام گرفت.
گزارش اين
گروه
مطالعاتي زيرعنوان
"ژئوپلتيک
انرژي در قرن
بيست و يکم" به
اين نتيجه
گيري رسيده
بود که جهان
براي سالهاي
طولاني خود را
متکي به
کشورهاي
توليدکننده
نفت خواهد
يافت؛
کشورهايي که
دچار بي ثباتي
اند و کشاکش و
جنگ لاجرم در
مناطق آنان
شعله خواهد
کشيد. ابل ميگويد"نفت
ماده اي پر اهميت
و مورد توجه
است. نفت منبع
انرژي براي
نيروهاي
نظامي، منبع
ثروت ملي و
پشتوانه قدرت
سياسي در سطح
جهان است. نفت
ديگر يک کالاي
معمولي نيست
که در محدوده
ي سنتي قوانين
عرضه و تقاضا،
خريد و فروش
شود. به عکس
نفت به عامل
تعيين کننده ي
قدرت، امنيت
ملي و برتري
جهاني بدل شده
است."
منطقه
خليج فارس
گرچه اکنون هم
اهميت حياتي دارد،
اما اهميت
استراتژيک آن
در 20 سال آينده
احتمالا به
طور تصاعدي
بالا خواهد
رفت. تقريبا
از هر سه بشکه
نفت ذخيره اي
جهان يک بشکه
اش زير خاک دو
کشور قرار
دارد: عربستان
سعودي (با 295
ميليارد بشکه
ذخائر مسلم) و
عراق با (112
ميليارد). اين
ارقام نشان
دهنده حداقل
ذخائر موجود
در عراق است
چرا که هنوز
در آن سرزمين
ذخائر کشف
نشده اي موجود
است که طبق
برآورد دولت
آمريکا ممکن
است حاوي 432 ميليارد
بشکه نفت
باشد.
با کاهش
سريع ذخائر
نفت در بسياري
از مناطق جهان
بويژه در
ايالات متحده
و درياي شمال،
نفت عربستان
سعودي و عراق
جنبه ي
پراهميت تري
به خود ميگيرد؛
واقعيتي که
صريحا در سند
سياست انرژي
ملي دولت
آمريکا که در
سال 2001 توسط يک
هيئت پژوهشي
انتشار يافت،
منعکس گرديده
است. طبق اين
سند خليج فارس
تا سال 2020 بين 54
تا 67 درصد از
نفت خام جهان
را فراهم
خواهد کرد و
اين منطقه را
به بخشي از
"منابع حياتي
ايالات متحده"
بدل خواهد
کرد. به گفته
دانيل باتلر
تحليل گر
بازار نفت در
موسسه مديريت
اطلاعات انرژي
ايالات متحده (ESA) ظرفيت
توليدي نفت
عربستان از
ميزان کنوني 4/9 ميليون
بشکه در روز
به 1/22 ميليون
بشکه در روز
خواهد رسيد.
به گفته آقاي باتلر
عراق که در
سال 2002 فقط 2
ميليون بشکه
در روز توليد
کرد، تا سال 2020
به راحتي بيش
از 10 ميليون بشکه
در روز توليد
خواهد کرد.
استراتژيست
هاي دولت
آمريکا در
درجه اول نگران
ذخائر نفتي
خود آمريکا نيستند.
اکنون چند دهه
است که ايالات
متحده کوشش
کرده است
منابع تهيه
نيازهاي
انرژي خود را
تنوع بخشد.
کشورهاي
توليدکننده
نفت مانند ونزوئلا،
نيجريه،
مکزيک و ديگر
کشورها از اين
جهت براي
آمريکا اهميت
بيشتري پيدا
کرده اند. اما
براي کشورهاي
اروپاي غربي،
ژاپن و قدرتهاي
صنعتي در حال
رشد شرق آسيا،
نفت خليج فارس
اهميت درجه
اول دارد. هر
کشوري که بر
اين منابع
کنترل داشته
باشد، اهرم
قدرت جهاني را
در چند دهه
آينده کنترل
خواهد کرد.
آقاي باتلر
خاطرنشان
ميکند که
اکنون دو سوم
نفت خليج راهي
کشورهاي
صنعتي غرب
ميشود.
طبق بررسي شوراي
اطلاعات ملي
وابسته به
سازمان سيا تا
سال 2015 سه چهارم
نفت خليج
روانه ي آسيا
و بويژه چين خواهد
شد. طبق گزارش
گروه
تحقيقاتي
مرکز مطالعاتي
استراتژيک و
بين المللي که
زيرنظر آقاي ابل
فعاليت
ميکند، اتکاء
هر چه بيشتر
چين به نفت
خليج ممکن است
موجب گردد که
اين کشور
روابط نظامي و
سياسي
نزديکتري با
کشورهايي چون
عراق و ايران
برقرار کند.
آقاي ابل ميگويد:
"آنها (چيني
ها) در منطقه
خليج منافع
سياسي مغاير
با ما دارند.
به نفع ماست
که براي نفت رقيب
ديگري
(آمريکا) در آن
منطقه باشد."
ديويد
لانگ ديپلمات
سابق آمريکا
در عربستان
سعودي و رئيس
بخش
خاورميانه
اداره اطلاعات
و پژوهش وزارت
خارجه آمريکا
در دوران
ريگان، شيوه
برخورد جورج
دبليو بوش را
با فلسفه دريادار
ماهان
استراتژيست
نظامي قرن 19
تشبيه ميکند.
دريادار
ماهان طرفدار
کاربرد قدرت
نيروي دريايي
براي ايجاد يک
امپراتوري
آمريکايي بود.
او ميگويد
دولت کنوني
"ميخواهد
اراده ي خود
را بر جهان
تحميل کند.
اين يک جهان
بيني و يک موضع
گيري
ژئوپلتيک است.
نظر
گردانندگان
دولت اين است
که ما نياز به
تسلط بر منطقه
داريم."
قدرت
آمريکا در
منطقه خليج تا
دهه ي 1970 توسط
شرکتهاي نفتي
به رهبري
اکسون، موبيل،
شوران،
تکزاکو و گلف
نمايندگي
ميشد و همه
درگير رقابت
سخت با شرکت
انگليسي
بريتيش پتروليوم
و شرکت هلندي
ـ انگليسي شل
بودند. اما از
اوايل دهه ي 1970،
عراق،
عربستان
سعودي، و ديگر
کشورهاي خليج
صنايع نفت خود
را ملي کرده و
شرکتهاي
دولتي براي
اداره
چاههاي
نفت، خطوط
لوله نفت و
تاسيسات
توليد نفت
برپا ساختند.
اين کار نه
تنها قدرت اپک
را افزايش داد
و اين سازمان
را قادر به
افزايش قيمت
نفت کرد بلکه
هيئت حاکمه
آمريکا را نيز
دچار هراس
کرد.
امروزه
شمار فزاينده
اي از
استراتژيستهاي
واشنگتن
خواهان
رويارويي
مستقيم دولت
آمريکا با
صنايع نفت ملي
در کشورهاي
توليدکننده
نفت بويژه در
منطقه خليج
فارس اند.
موسسات فکرسازي
چون، امريکن
انترپرايز،
بنياد هريتج و
مرکز مطالعات
استراتژيک و
بين المللي،
صحبت از خصوصي
کردن نفت عراق
ميکنند. برخي
از اين نظريه
پردازان
جزئيات طرح
هايي را مطرح
کرده اند که
چگونه عراق،
عربستان
سعودي و ديگر
کشورها را
بتوان از طريق
زور وادار کرد
به شرکتهاي
خارجي اجازه ي
سرمايه گذاري
مستقيم در صنايع
نفت اين کشور
دهند. دولت
جورج بوش خيلي
مواظب بوده
است که صحبت
زيادي درباره
اينکه سرنوشت
صنايع نفت
عراق چه خواهد
شد، نکند. اما
مقامات وزارت
خارجه
مذاکرات
مقدماتي با اپوزيسيون
عراقي به عمل
آورده اند و
در گزارشات
آمده است که
پنتاگون
درصدد
استفاده از
لااقل بخشي از
درآمد نفت
عراق براي
مخارج اشغال
آن کشور است.
راب
سبحاني يکي از
مشاوران
شرکتهاي نفتي
در کنفرانس
برگزار شده از
سوي امريکن
انترپرايز در
پاييز گذشته
در واشنگتن
اظهار داشت:
"يکي از
مشکلات عمده
منطقه خليج
فارس اين است
که وسايل
توليد در دست
دولتها است"
او خاطرنشان
ساخت که چند
شرکت نفت
آمريکايي هم اکنون
مشغول مطالعه
ي امکان خصوصي
سازي در منطقه
خليج فارس
هستند. آقاي
سبحاني
استدلال
ميکند که
برچيدن
شرکتهاي نفت
دولتي ميتواند
تغييرات
سياسي نيز به
منطقه تحميل
کند. او با
اذعان به
اينکه
کشورهاي عربي
در برابر اين
پيشنهادها
مقاومت
خواهند کرد
اظهار داشت:
"زماني
ليبرال
دمکراسي آغاز
خواهد شد که
وسايل توليد
از دست دولتها
بيرون آيد.
اين کار البته
نياز به تبليغ
زياد و اقناع
شديد دارد."
اينکه
کدام شرکتهاي
نفتي بر ذخائر
نفت عراق مسلط
خواهد شد مورد
بحث فراوان
است. امکان
زيادي وجود
دارد که بعد
از جنگ
قراردادهايي
که شرکت نفت
دولتي عراق با
شرکتهاي نفتي
اروپايي، روسي
و چيني امضا
کرده است فسخ
شوند و شرکتهاي
نفتي
آمريکايي جاي
آنها را
بگيرند. آقاي
اکينز ميگويد:
"برنامه آنها
خصوصي کردن
شرکتهاي نفت
ملي و تقسيم
غنائم نفتي
عراق ميان
شرکتهاي نفت
آمريکايي است.
شرکتهاي نفتي
آمريکايي
سودبرندگان
اصلي اين جنگ
خواهند بود."
حکومت
گران آينده
بعد از صدام
دقيقا در همين
راستا فکر
ميکنند. احمد
چلبي رهبر
کنگره ملي عراق
ـ گروهي مرکب
از اشراف و
ثروتمندان
عراقي که بعد
از سقوط حکومت
دست نشانده
عراق در سال 1958 به
خارج فرار
کردند ـ
ميگويد:
"شرکتهاي نفت
آمريکايي سهم
بزرگي در
ذخائر نفت
عراق خواهند
داشت. آقاي
چلبي ضمن سفر
خود به واشنگتن
در پاييز
گذشته لااقل
با نمايندگان
سه شرکت نفتي
عمده آمريکا
ملاقات داشت
که ضمن آن کوشش
کرد پشتيباني
آنها را نسبت
به خود ـ و برانداختن
دولت عراق ـ
جلب کند.
ملاقاتهاي
مشابهي ميان
عناصر
اپوزيسيون
عراقي و
شرکتهاي نفتي
ايالات متحده
در اروپا صورت
گرفته است.
جرالد
بيلي که تا
سال 1997 سرپرست
عمليات شرکت
نفت اکسون در
خاورميانه
بود ميگويد:
"اپوزيسيون
عراقي به ما
مراجعه کرده و
ميگويد: "اگر
اجازه دهيد ما
دوباره به
عراق برگرديم
نفت آن کشور
مال شما خواهد
بود." همه ي
شرکتهاي نفتي
عمده آمريکا
در پاريس،
لندن، بروکسل
و خيلي جاهاي
ديگر با آنها
ملاقات داشته
اند. همه بر سر
به دست آوردن
مقام دولتي در
حال رقابت با
هم هستند. اين
چيزها را
نميتوان
ناديده گرفت
اما بايد با
احتياط با
آنها برخورد
کرد. از سويي
نميتوان
منتظر نشست تا
فرصت از دست
برود."
اما از
سوي ديگر طبق
گفته بسياري از
متخصصان
شرکتهاي نفت
مقامات وزارت
خارجه،
شرکتهاي نفت
نگران
پيامدهاي جنگ
هستند. روساي
شرکتهاي نفت
از آن ترس
دارند که جنگ
باعث ناآرامي
و اغتشاش در
منطقه شود و
کشورهاي عربي را
عليه غرب و
کمپاني هاي
نفتي غرب
برانگيزد. از
سوي ديگر اگر
حمله آمريکا
به عراق با موفقيت
همراه باشد
اين شرکتها
ميخواهند
هنگام تقسيم
غنائم
حضور داشته
باشند. ديويد
لانگ يکي از
ديپلماتهاي
پيشين ميگويد:
"از يک سو ترس
و از سوي ديگر
طمع وجود
دارد."
ابراهيم
اويس، متخصص
امور
خاورميانه در
دانشگاه جورج
تاون، مشاور
نفتي شرکتهاي
بريتيش پتروليوم
و اکسيدنتال و
کسي که اصطلاح
"پترودلار"
را ابداع کرد
و شاهد
مانورهاي
محتاطانه
شرکتهاي نفتي
در اين زمينه
بوده است
ميگويد:
"ميدانم که شرکتهاي
نفت از عواقب
اين جنگ
بيمناک هستند
و اصلا مطمئن
نيستند که اين
کار بهترين
منافع آنها را
دربرخواهد
گرفت."
آن جويس
دبير شوراي
سياستهاي
خاورميانه که
به طور خصوصي
با مقامات
بالاي شرکت
اکسون به گفت
و گو نشسته
است ميگويد:
"آشکار است که
بسياري از
مديران صنعت نفت
از اينکه
پيامدهاي
درازمدت اين
جنگ در منطقه
خليج چه خواهد
بود "ترس
دارند" ـ
بويژه اگر
تشنج در منطقه
از کنترل خارج
شود. او اضافه
ميکند: "آنها
اين جنگ را يک
ريسک بزرگ ميدانند
و معتقدند که
سرتاپا يک
رسوايي بزرگ است.
علت ترس آنها
اين است."
13
اپريل 2003