احمد رناسی
« حديث تشنه و آب»
روايت منصور کوشان از آنچه بر «
کانون نويسندگان» گذشت
چه غم آلود شبی
شبی از دشنه و از دشمن پر
گرده ها زير فشار شب خم
سينه ها از غم شب خسته و زار
« حديث تشنه و آب»، اثر منصور کوشان، چاپ پخش
انتشارات باران، در سوئد، ۴۷۲ صفحه، نوشته ايست که، با خودآور خونابه اشکی است،
جاری بر پهنابگون چهره ی هر خواننده ايکه به انسانيت انسان ها می انديشد و درد
ميهن دارد و زندگی را در بارآوری و نهادينه سازی ی ارزش های «ملی مردمی» می شناسد
و گذرانيده است!
با خود داشت انديشيدن به آنچه سامانه ی استبدادی
ببار آورده و «نبود آزادی»، زاينده ی فقر فکری و پی آمد های شوم همه جانبه ای
دارد، که همه ی نهادهای اجتماعی را، بويژه در پهنه ی «سياسی- فرهنگی» در بر می
گيرد!
روايتگر چند و چون «کانون نويسندگان» ايران،
بيانگر شخصيت های نويسندگان و بوجود آورندگان کانون و زندگی نامه ی اين نهاد
فرهنگی، بويژه دوران پس از قيام بهمن و پايه گرفتن سامانه ی استبداد اسلامی و آسيب
های بی گسستی که، کارگزاران « فرهنگی، سياسی و امنيتی ی» استبداد چيره بر سرنوشت
ملت ايران، وارد آورده است!
روايتگری دارد نفرت و کينه ی نمايندگان نهادهای
گوناگون استبداد را، به هر آزاده ای و ترس و وحشت خودکامان و گماشته گان ريز و
درشت آنها، در رويارويی با آزاديخواهی و دارندگان چنين انديشه ای!
بر رسيدن و فراگشايی ی چند و چون قتل های سياسی ی
« زنجيره ای» خوانده شده، ديگر جان باخته گان و داستان دلهره آور « سفر ارمنستان»،
بيان گری ی روشن، که جان انسان ها در چنين سامانه هايی شوم، و در پيش چشم دستور
بخون ريزی دهندگان و اجرگران، هيچ ارزشی ندارد!؟
« حديث تشنه و آب» را، به جان باخته گان دوست
همکار نويسنده ی خود پيشکش کرده، که جان بر سر آزادی و آزاديخواهی دادند و بخون
نشانيده شدند، به دستور و دست سامانه ی استبدادی « فقها»! بمانندانی چون « احمد
مير علايی، محمد مختاری و ... ، و ديگر نمادهای انسانی و باورمندان به ارزشهای «
ملی مردمی»، که در لابلای فرازهای نوشته ی او به چشم می آيند و آنان را، « دوستان-
معلمان- مشوقان و عزيزان» زندگی ی خود خوانده است!
« حديث تشنه و آب» از زخم کهنه ی شکستها و اميد و
نااميدی ها سخن دارد و برشمری دوره هايی چند از « کانون نويسندگان» و در اين پهنه
کوشندگی هايی از سوی نويسندگان- سروده سرايان- پژوهندگان و ... ، نسلهايی که پس از
يکديگر آمده و رخت بربسته اند، تا شايد چرخ کانون را بر پاشنه ی آزادی ی انديشه و
قلم، بچرخش در آورند و کهنه پاشنه ی خودکامگی و بازتابهای برخاسته از آنرا، بی رنگ
سازند!
خواننده، در پيچ و خم های راه ، به « بوده» هايی
دست می يابد، که تنها و تنها، «نبود آزادی» و چيره گی ی « فرهنگی سياسی» ی استبداد
تاريخی ی در ايران ريشه دار ، سبب شده ، آنچه در اين دوران شوم استبداد خفاشان
فقها ، اوج خود را پيدا کرده است!
جلوه گر می دارد چهره ی « آفت» استبداد و نبود
آزادی را، در ميان همه ی لايه ها و افراد اجتماعی ی دارنده ی هر پايگاهی، هر يک
بگونه ای ، از جمله نويسندگان و .. که تلاشگرند در برپايی ی « کانون» ، و قلم می
زنند و ميسرايند و سخن می گويند از سجايای « آزادی» و ... ، و پاره ای از آنها در
جايگاه نويسندگی بالايی قرار گرفته اند. آنانی که زبان به آزادی ی « انديشه و قلم»
می گشايند و نبود آنرا زيان بار می خوانند، ولی خود در تنگنای زندگی ی « فرهنگی-
سياسی»، بهره مند و آلودگی گرفته اند از اين بيماری ی واگير دار ، که در گاهگاهی
نمايان می شود!
نويسنده ی « حديث تشنه و آب» ، اين آفت ريشه دار و
بيماری زای در جامعه ی استبدادی را ، ميان نويسنده و نويسندگانی وجود داشته ،
بگونه هايی نشان ميدهد ، از جمله دست بری در نوشته ی ديگری ، با بر نمايی ی « حسن
نيت » ، فصولانه روی به ويرايش کردن ، بی آنکه از نويسنده ی آن نوشته پرسشی شود ،
و اينگونه خود را در مرتبه ی « ولی فقيه » ديگر نويسندگان نشانيدن!؟
روشکارهايی پرسش برانگيز، که آيا چنين کار
رفتارهايی « مميزی» بشمار نمی آيد ، از سوی کسانی که خود را پيشگام آزادی ی «
انديشه و قلم » می دانند و کوشنده در بپاداری ی « کانون » ، تا تکيه بر بود و هستی
گرفتن اين « نهاد »، نويسنده و شاعر و پژوهنده و ... بتواند آزادانه انديشه کند!؟
آفرينش و بر و ميوه ی کار خود را چاپخش و در برابر چشم خوانندگان نهد ، تا از سوی
مردم داوری شود و رشد تکاملی ی ديدگاهها جهت گيرد!؟ با بالندگی و مورد وارسی و
بررسی ی قرار گرفتن سويه های فکری ی گوناگون اجتماعی ، در پيش چشم لايه های
اجتماعی ، مردم سالاری هستی و پروريده شود ، و تا به آنجا که به زندگی ی مردم در
آيد!؟
نويسنده ی « حديث تشنه و آب » گذران راه پر سنگلاخ
« دهه ی شصت » در ايران استبداد زده ی اسلامی را می نماياند، با برگزاريهای نسشت
از سوی پاره ای چون « گلشيری- براهنی- مختاری- دولت آبادی- محمدعلی- پوينده- خودش
و....» تا کانون نويسندگان را برپا دارند. تدارک « منشور » و ديگر بايستگی هايی در
اين راه، و پرداختن به سدهايی که از جانب « کارگزاران فرهنگی ، سياسی و امنيتی » ی
سامانه ی مردم سوز استبداد اسلامی از يک سوی ، و ديگر سوی کاستی و سستی هايی ، که
دست و پا گير نويسندگان و بپا دارندگان « کانون» بوده و می باشد!
خواننده ی اثر ، در می يابد که عليرغم همه ی بند و
سد و کاستی های وجود داشته ، از دو سوی دشمن آزادی ی « انديشه و قلم » ، و
خواستاران و پيروان اين راه ، چند کار چشمگير انجام می گيرد ، که می توان از جمله
، بزرگداشت و دفاع از « سعيدی سيرجانی- غلامحسين ساعدی- احمد ميرعلايی- حميد
مصدق...» و کارهايی از اين دست را نام برد.
لابلای فرازهای نوشته ، خواننده آگاه می شود به
کوشندگی های فرهنگی ی او ، در آن هوای سنگين استبداد سياه فقها، در به راه اندازی
نشريه هايی چون «تکاپو» و سردبيری ی ديگر ماهنامه و فصل نامه هايی ، با همکاری
دوستان و هم انديشان پيگير خود ، و از رهگذر چنين تلاشها ، بر و ميوه ی شيرين ببار
می نشاند در آن جهنم سوزان « مميزی » که وجود داشته است!
از دست آوردهای مهم همکاری و هم پشتی ی او و
دوستان نويسنده اش ، تدارک متن و امضاء گردآوری ، زير نام « ما نويسنده » ايم ، که
بنام امضاهای « ۱۳۴ » نفری پخش و در پيش چشم جهانيان قرار گرفت و با خود
برانگيزاننده ی خشم پايوران و گماشته گان استبداد اسلامی گرديد ، که سخت دندان
نشان دادند!
پی آمدهای اين « متن » ، بازتابهايی داشت بر روی
پاره ای از امضاء کنندگان و دست اندر کاربودگان ، چه برآمده از ترس ، و لذا تن به
خواست شب پراکنده سازان استبداد و گرگان « آزادی » دادن ، و حقيرانه زبان شکوه و
شکايت گشودن و هرزه درايی را دنبال ، تا اينگونه خواست کارگزاران « فقها » برآورده
شود و پنگال زنی را به چهره ی « آزادی » و به زيان امکان پای گيری ی « مردم سالاری
» ، در سود به بند کشيدن « انديشه و قلم» و به گردن گرفتن ، و چه ديگر انگيزه هايی
خواری ببار آور ، که از خود نشان می دهند!؟
منصور کوشان ، زشتکاريهای امضاء کنندگان پشت به «
آزادی » کرده را ، تکيه به آورده داده هايی استوار و بی راه فرار ، از زبان قلمی ی
خود آنان ، درج شده در روزنامه و رسانه های استبداد اسلامی ، بر مينماياند. تا
آنجا که توانمندانه ، با روشنی و گويايی ، به اندازه ی ضعف و کمبود و پريشان فکری
هر يک از امضاء خود پس گرفتگان ، روی آورده و نشان ميدهد گونه ايکه ، خواننده خود
به داوری نشيند و کاستی ها را ارزش داوری کند و پی برد به اينکه سستی ی ناشی از
ترس بوده و يا ديگر بوده هايی!؟
در پی ی گزارش روشن از چند و چون « متن ۱۳۴ »
نويسنده و بازتابهای آن ، به «توطئه ی » سکوت و « صدمين سال تولد نيما » روی می
آورد و فراگشايی ی کارهای انجام گرفته در اين زمينه ، آنگاه به آغاز « قتل ها » می
پردازد و راه گرفتن کوشش های جنايتکارانه ی سامانه ی خون ريز اسلامی ، در رويداد «
ارمنستان » و گستردن دامی که « قتل نويسندگان » ، در دره ها ، تدارک ديده شده بود!
در همه ی اين ماجراهای وحشت زای و توطئه و
کاررفتاری ی گماشتگان «استبداد اسلامی» ، پای و دست باز جويان و به بند در آوران «
آزادی و انديشه و قلم » ، کارگزاران اين سامانه ی خون ريز ، مانندانی چون « سعيد
امامی- مصطفی کاظمی و ... » نشان داده می شود ، که در پی ی دشنه آجين کردن پروانه
و داريوش فروهر ، بر سر زبانها افتادند! سعيد امامی که « واجبی کش » گرديد و مصطفی
کاظمی که همراه با ديگر اجراگران قتل ها ، بدستور پايوران و رهبران «استبداد فقيه
» ، به دادگاه برده شدند! در دادگاهی چند بار رسوا و مسخره تر از دادگاه « بلخ » ،
روبرو ولی بدستور همان دستور دهندگان ، سر و ته دادگاه بهم آورده شد. يعنی ، با
رهنمود يک از جباران ، هاشمی « رفسنجانی » ، که « فتيله » ها را پائين کشيدن دانست
، و ديگرانی چون « خامنه ای - خاتمی و ... » ، گزين راه خود دانستند و چنين
کردند!؟
در « حديث تشنه و آب » خواننده به شخصيت « سيد
محمد خاتمی » نيز ، بی چونی و چرايی ، دست می يابد در آنجايی که پس از ناموفق شدن
گماشتگان استبداد ، به فروافکندن اتوبوس نويسندگان در دره و روی آوردن به کشتار
جمعی آنها ، يکی از « قضات » داداگاه بدتر از « بلخ » ، چند تنی از آنان ، چون «
محمد مختاری - کوشان - پوينده و ..» را احضار و در بازداشت يازده روزه ، زير فشار
، مجبور به پر کردن برگه های بازجويی می کند. قاضی ی « عدل اسلامی » ، در پايان پر
شدن برگه های بازجويی و پاسخ دهی به پرسش های درج شده ،به آنها می گويد ؛ « دادگاه
شما تمام شد و همه تان محکوم به مرگ » هستيد!؟
کوشان می نويسد: « .... گفتم اما هنوز که دادگاهی
تشکيل نشده است ، آقای احمدی و او با « لبخند » پاسخ می دهد « پس اين مدت با شما
چه می کردم؟ برويد خوشحال باشيد که نوبت ده ها قاچاقچی ی بيچاره را به عقب انداختم
و به پرونده ی شما رسيدگی » کردم!؟
کوشان در ادامه ی نوشته می آورد: « بعد چون ديد
باز حيران نگاهش می کنم ، گفت « تنها تفاوتی که بين شما و اين قاچاقچيان بيچاره هست
اين است که ما آنها را همين جا اعدام می کنيم ، اما شما را می گذاريم که در خانه
يا خيابان به هر وسيله ای که لازم شد از بين ببرند» !؟
نويسنده « حديث تشنه و آب » در ادامه ی آوردن ديگر
سخنانی از « قاضی احمدی» در پاسخ به آنچه در اين يازده روزه گذشته است ، و بياد
آوری قتل هايی چون « داريوش و پروانه فروهر » و ديگرانی چون « زال زاده و ...» در
درون و «شاپور بختيار و ...» در برون از ايران ، شش نفری ی دادگاهی شده ، در دفتر
او جمع می شوند و ؛ « ... نامه ای خطاب به آقای محمد خاتمی رئيس جمهور » می نويسند
و توضيح می دهند ، که بر آنها چه رفته است!
توضيح اينکه ؛ « اکنون جان ما در خطر است و وظيفه
ی اوست تا به عنوان مجری قانون حافظ امنيت جان ما » باشد!؟ در همان موقع ، که
نوشتن نامه پايان می گيرد با « ماشين فاکس به دفتر رياست جمهوری ارسال کرديم .
همان ساعت هم من تلفنی تماس گرفتم و منشی دفتر او دريافت نامه را اعلام » کرده
بوده است !؟
نوشته ی منصور کوشان و بر رسيدن زندگی ی « کانون
نويسندگان» ، دشمنی ی خون خواهانه ی پايوران « استبداد اسلامی » با آزادی و
آزاديخواهان ، و تا چه اندازه ای بودنش را ، روشن ميدارد ، بويژه اينکه « سيد محمد
خاتمی » نيز با خبر بوده است ، و برای مرتبه ی دوم ، بنا بر پيشنهاد « شيرين عبادی
» او را باز خاطر می کنند به آنچه که گذشته و در آينده بر سر آنها می آيد!؟ او
اقدامی نمی کند ، همانگونه که در پی ی قتل « پروانه و داريوش فروهر » سوگند به «
شرف » خود می خورد که پيگيری کند ، ولی اشکارا « شرف » نداشته ی خود را به نمايش
می گذارد!
اين نوشته و بررسی ، پس از سالهايی است که بسياری
از مبارزان را کشتند زير نام « قاچاقچی» ی مواد مخدره و ديگر زشتکاريهايی چنين ،
که « فروهر» ها در گفت و شنود های خود با رسانه های خبری برون از ايران ، در ياد
آوری و افشاگريهای اينگونه جنايتها شدند ، ولی هماگان سر در « لاک » خود برده
داشتند و يا بدتر منکر آن شدند!؟ نيز بارها و بارها ، آن زنده يادان « اميد بستن
به خاتمی » را، از همان آغازين روزهای نمايش انتخابی و به رياست جمهوری رسيدنش «
يک لغزش سياسی ی بزرگ » خواندند و همه ی « آزاديخواهان و ايران دوستان » را براين
رهنمون بودند ، تا از « اميد بستن به او پرهيز کنند » و سخنان فريبکارانه اش را
نپذيرند. همانگونه که در دوران پيش از رياست جمهوری او ، افشاگر همانندش
«رفسنجانی» بودند و همه ی انتخابات را « تحريم » کرده بودند. حال بنا بر نوشته ی «
حديث تشنه و آب » ، چند روز پس از نامه ی به امضاء « مختاری- پوينده- گلشيری-
کردوانی وکوشان » به سيد محمد خاتمی ، مختاری ابتدا و سپس تر پوينده از اين جمع
دزديده می شوند و « حکم قاضی احمدی » در مورد آنها به اجرا در می آيد!؟
بی گفتگو ، اگر فردا روز دزديدن محمد مختاری ،
کوشان عازم اسلو برای سخنرانی نرفته بود ، به همين سرنوشت گرفتار می آمد ، بنا بر
آنچه در کتاب او ، روشن به آن پرداخته است!؟
سوگنامه ی ايران در آنجا خود را بيشتر مينماياند ،
که پاره ای از اين تلاشگران برای آزادی ی « انديشه و قلم » ، سيد محمد خاتمی را
تافته ای ديگر بافته از بمانندان «خامنه ای - رفسنجانی و ...» ميخواندند!؟
آنها به پوچ گويی هايی در دفاع از او روی آوردند ،
به اينکه « اسلام قرائت » های گوناگون دارد ، و لذا « سيد محمد خاتمی » قرائت
ديگری دارد از « سامانه ی اسلامی » ی چيره گی گرفته بر سرنوشت مردم ايران!؟
بيشتر و بيشتر بی مايگی ی اين سخنان از سوی کسانی
، که هنوز بی آزرمانه می خواهند به اين و آن « سيد خندان » را حقنه کنند و با اين
ترفندهايی که او «بی عرضه- بی همت - ضعيف و .. » می باشد ، ولی با « خامنه ای-
رفسنجانی و ...» فرق دارد و پشتيبانی از او را دنبال و تبليغ می کنند!؟ همانگونه
فريبکاری که در مورد پيشين او « هاشمی رفسنجانی » بکار می گرفتند و او را « سردار
سازندگی » و ... خواندند!؟
به يقين ، « حديث تشنه و آب » ، در چنين کوتاه بر
رسيدنی ، نمايان نمی گردد و خواننده تنها و تنها با روی آوردن به خواندن آن ، پی
می برد به آنچه سرنوشت تلاشگران دفاع از « آزادی قلم » و خواستاران بر پايی ی «
کانون نويسندگان » بوده و همواره می باشد! نيز وحشی گريهای دستور دهنده و گيرنده ی
« استبداد اسلامی » بچه گونه دنبال شده و اينکه چه سان می توان ديد ، نشانه های «
استبداد » تاريخی و آفت « نبود آزادی » را ، حتی بر روی کاررفتاريهای عزيزانی که
کوشش داشتند « آزادی و مردم سالاری » را به هستی در آورند ، و « کانون نويسندگان »
را بنا بر چنين ديدگاهی ، بر پا دارند و در راه چنين آرمانی ، آسيب های فراوانی
ديدند!؟
نگارنده ، فزودن دارد به اينکه کوشان در اثر خود ،
پرده دری و عريان نويسی ی شايسته ای را بکار گرفته ، با اميد که آموزنده گرفته شود
، با آينده ای چنين ؛
«.......
خشم طوفان مددی
رعد و بوران سببی
تا بميرانی ديو ، تا بسوزانی دد
و بر آری خورشيد
از دماوند بلند »
پروانه
احمد رناسی ۱۵ می ۲۰۰۳- پاريس