ما و زنانگی فروغ
فروغ از
پيشتازان تجدد در ايران است، به اين اعتبار که؛ اگر چه نيما در شعر فارسی صاحب اين
مقام است، ولی شعر فروغ با حضور زن دنيای معاصر در آن، با تمامی وجود و فرديت اينزمانی خويش، تازگی دارد. به اين اعتبار
که برای اولين بار زن به عنوان زن به شعر راه يافته است.. از اين روست که می توان
از او نيز، در شمار پيشگامان عرصه تجدد در ايران نام برد.
اسد سيف
به همت و ويراستاری بهنام باوندپور، نشر نيما در
آلمان، مجموعه آثار فروغ فرخزاد را در دو
جلد منتشر کرده است. دقت و وسواس ويراستار نشان از زحمتی دارد که او در فراهم
آوردن اين مجموعه متحمل شده است. اگر بپذيريم برای شناخت فروغ بهترين مرجع همانا
آثار اوست، بايد با قاطعيت گفت که، مجموعه فراهمآمده، خواننده
و يا محقق را از مراجعات مختلف به منابع گوناگون بینياز می کند.
برای اولين بار آثار فروغ را، پس از مرگ او، بدون سانسور و بر اساس تطبيق منابع
مختلف با هم، در اختيار داريم. و اين موهبت بزرگی است که بايد آن را گرامی داشت.
اين مجموعه نه نقد و بررسی کارهای فروغ، بلکه مجموعه آثارش است در دو جلد شامل
اشعار (جلد اول) و مقالهها و مصاحبهها
و...(جلد دوم)؛ مجموعهای که تا کنون
در کتابها و دفترهايی مختلف، بارها و بارها ناقص و
سانسور شده به چاپهای مکرر رسيده بود.
بهنام باوندپور کار سنگين و با مسئوليتی را با موفقيت به انجام رسانده
است. او کار اصلی را برای شناخت واقعی فروغ مهيا کرده است. تا اين مجموعه را
نبينيم و نخوانيم، به ارزش کار ويراستار آن پی نخواهيم برد. ويراستار در فراهم
آوردن آن، اصل را بر اين گذاشته که تمانی نسخههای موجود از
کتابها و آثار فروغ که پس از مرگ او منتشر شدهاند
و يا اشعار او که در کتابها و مجموعههای
گوناگون آورده شدهاند، متونی ناپيراسته،
دستکاریشده و چه بسيار سانسورشده
هستند، و در واقع نيز چنين است. دست يافتن به اولين نسخهها که در حيات
شاعر و با نظارت او صورت گرفته و تطبيق نسخ موجود با هم، کاریست
کارستان که ويراستار با احساس مسئوليت از پس آن، با موفقيت بر آمده است. آنچه
فراهم آمده، مجموعهای کامل از نوشتههای
فروغ فرخزاد است که می تواند پايه کار محقق و منتقد
نيز قرار گيرد و خواننده شعر هم با اطمينان به آن رجوع کند. و اين قدمیست
بزرگ که بايد آن را مديون بهنام باوندپور باشيم.
بهنام باوندپور خود، برای هر جلد ديباچهای
کوتاه و خواندنی نوشته است که در آن
ارزش شعر و شخصيت فرهنگی فروغ را مختصر، ولی پرمحتوا، شرح داده
است.
از نشر نيما نيز بايد متشکر بود که با احساس
مسئوليت، با چاپ اين مجموعه، گام مهمی در شناساندن فروغ فرخزاد
برداشته است. چاپ اين مجموعه در شمار افتخارات نشر
نيما ثبت خواهد شد.
اين نوشته برداشت من است از مشکلی به نام
"شناخت فروغ فرخزاد" در رابطه با جامعه ايران، که می توان آن را به ديگر
آثار و ميراث ادبی ايران نيز بسط داد.
***
از انقلاب مشروطه تا کنون کشور ما عرصه زورآزمايی
سنت و مدرنيته با يکديگر بوده است. حاصل اين چالش اما در انقلاب سال ۵۷ به نفع سنت
بود. از آنجا که روند شکلگيری مدرنيته
در ايران هنوز نامعلوم و نامشخص است، غور و بررسی موضوع، چکونگی انديشه بر آن و
عملکرد تاکنونی آن همچنان برای جامعه ما موضوع روز است.
تجدد کالا نيست که بتوان آن را به آنی خريد و صاحب
شد. محورهايی از تجدد، از جمله در عرصه سياست، فرهنگ، ادبيات، زن، اقتصاد و دين
بحثهايی را برای جامعه ما پيش آورده که
موضوعاتی کليدی در فرارويی جامعه سنتی ايران به مدرنيته است. تجدد را بايد آموخت،
فرهنگ آن را کسب کرد، آن را زندگی کرد و در زندگی و رفتار اجتماعی به کار بست.
فرديت مايه مشترک تمانی اين عرصههاست. و اينکه
فرد و حقوق او را به رسميت بشناسيم.
فرديت از جمله رسم و رسوم تازهای
بود که شعر نو، همچون داستان و رمان، در خلق و دريافت هنر به عنوان يک شکل ادبی
جديد با خود به همراه آورد.
موضوع و مسأله زن يکی از مصاديق بارز تجدد و
تجددستيزی در ايران است. اگر چه دخالت مذهب در زندگی خصوصی افراد، در جامعه مدرن
از بين می رود، ولی فرهنگ مذهبی مشکلیست که سالهای
سال با ماست. اينکه می توانيم اخلاقی را که سالها آموخته
و به کار بستهايم، به راحتی واگذاريم، خود موضوعیست
قابل بحث.
در بحث از ادبيات نوين ايران، معمولا از هدايت و
جمالزاده در داستاننويسی و نيما
در شعر، به عنوان آغازگران اين راه نام برده می شود.
فروغ فرخزاد از جمله
شاعران ايران است که آثار او تا کنون از راستای دغدغه مدرنيته مورد توجه جامعهشناسی
ادبيات فارسی قرار نگرفته است. اينکه آثار فروغ تا چه اندازه با مفاهيم مدرنيته
همخوانی يا مغايرت دارد، و اينکه او تا چه اندازه توانسته است شکل و محتوای مدرن
را در آثار خود درونی کند، پرسشی است که تا کنون برای منتقدان آثار او پيش نيامده
است. شايد بررسی آثار او از اين زاويه بتواند کمکی باشد در شناخت بهتر معضل
مدرنيته در جامعهشناسی ادبيات فارسی.
بی آنکه قصد بررسی آثار فروغ را داشته باشم، می
خواهم برای اين پرسش که چه رفتاری فروغ را از ديگر افراد جامعه و همچنين شاعران
همدوره او متمايز می کند، پاسخی بيابم. آيا اين رفتار می تواند با ويژگیهای
مدرنيته همخوانی داشته باشد؟ شايد بتوان با اين انگيزه، رفتار اجتماعی او را در
شعرش نيز جستجو کرد.
می دانيم که زيبايیشناسی مدرن
تنها در ذهن زاده نمی شود و به آن محدود نمی ماند. عرصه عينی اين ذهنيت در رفتار
اجتماعی می تواند با توجه به رشد ذهنی جامعه و افراد آن، برجسته و يا کمرنگ شود.
جامعه سنتی، آنگاه که به بلوغ نرسيده باشد، رفتار مدرن را جلف، غيراخلاقی و فاسد
می نامد و می داند. به عبارتی ديگر، زيبايیشناسی مدرن با
ذهن اين جامعه ناهمزمان است. انطباق زندگی و شعر فروغ با هم و از اين زاويه با
مدرنيسم همخوانی دارد. رفتار و عمل اجتماعی فروغ در شعرش نيز نمايان است.
به اعتباری می توان گفت، فروغ از پيشتازان تجدد در
ايران است، به اين اعتبار که؛ اگر چه نيما در شعر فارسی صاحب اين مقام است، ولی
شعر فروغ با حضور زن دنيای معاصر در آن، با تمامی وجود و فرديت اينزمانی
خويش، تازگی دارد. به اين اعتبار که برای اولين بار زن به عنوان زن به شعر راه
يافته است.. از اين روست که می توان از او نيز، در شمار پيشگامان عرصه تجدد در
ايران نام برد. آنچه به نوآوریهای شعر مربوط
می شود، گام نخست را نيما برداشته بود، فروغ اما در تحول آن کوشيد. او خود را در
شعر خويش به جامعه مردسالار ايران تحميل کرد. فروغ آن چيزی را می ديد که مردان نمی
ديدند، جامعه نمی ديد و اصلا از نظر فکری با آن فاصله داشت.
جهان فروغ، بر خلاف شاعران زن پيش از او، شفاف و
بری از رمز و رازهای آسمانیست. در انطباق
با جهان طبيعیست که شعر او را کفر نيز می دانند. به زمين
کشاندن خدا از آسمان گام نخست مدرنيته است. در اين زمان است که همه بخشهای
جهان انسان به نقد کشيده می شود. از شناخت خود است که به شناخت جامعه می رسيم.
انسان دوران مدرن بی رمز و راز است، در هالهای از تقدس به
سر نمی برد. او خود را، درون خود را، نيز عريان می کند. او هيچ قداست الهی برای کسی
قايل نيست. از اين روست که؛ شعر فروغ در آسمانها سير نمی
کند، به طلسم سنت گرفتار نيست. اين نيز گفتنیست؛ روشنفکر
ايرانی هيچگاه فرصت نيافت با قديسان الهی درگير شود، آن طور که غرب درگير شد.
تجدد همزاد خودشناسی است. فروغ متجدد گام در شناخت
خويش برداشته بود. او می خواست خود را، آنچه و آنطور که هست، بشناسد، نه از ديد
فرهنگ مردسالار قرون حاکم بر ايران، ونه از چشم اخلاق حاکم. او می خواست تجربه
تاريخ ايران را به ذهن و زبان خود، با فکری جديد و ابزاری نو، بازيابد. او نمی
خواست بازخوان صرف و غير شکاک گذشته قومی خويش باشد. او سودای ديگر شدن و ديگر
بودن را داشت و در اين راه گام برداشت.
فروغ آن فرديتی است که می خواهدمحور تفکر سياسی و
قانونی باشد، می خواهد حقوق طبيعی و تفکيکناپذير خود را
اعلام دارد، می خواهد از فرد خويش روايت تازهای ارايه دهد.
او هستی خويش را با انديشيدنش، با شعرش اعلام می دارد.
فروغ شاعر شهرنشين است، شهری که به دنيای نو و عصر
تجدد تعلق دارد. شاعران پيش از او به طبيعت پناه می بردند و در عالم خيال، ذهن
خويش را پرواز می دادند. فروغ اما به زمين بازگشت، از دامن طبيعت قدم به شهر
گذاشت، کلمات کهنه شعر را به تاريخ ادبيات سپرد، واژههای نو برگزيد
و شعر ايران را لباسی نو پوشاند.
همان گونه که هر متن تاريخی در نهايت خويش يک اثر
ادبی هم هست، اثر ادبی نيز خود در اصل تاريخ است، آيينهای از تاريخ
که می توان خود را در آن بازيافت و بررسيد. از اين رو آثار فروغ تاريخ معاصر انسان
ايرانی نيز هست، اثری که می توانيم خود را در آن ببينيم. من قصد بررسی اشعار فروغ
را ندارم، ولی می بينم که، منتقدين فروغ، بيشتر رفتارهای اجتماعی او را، جدا از
شعرش، آنهم به ظاهر از سکوی دنيای مدرن ولی در واقع با عينک سنت بر چشم، بر می
رسند، و در اين بررسی، بيشتر در پی توهمات هستند تا واقعيات. می خواهند ذهن سادهپندار
خويش را تغذيه کنند.
از مشروطيت تا کنون ما فقط مدرنيته را بر زبان
راندهايم و در عرصههايی ناقص به
کار بستهايم، ولی هنوز به فکر و انديشه آن مجهز
نشدهايم. محتوای فکر و فرهنگ ما هنوز در سنت
سير می کند. در حوزه انديشه ما قادر نشدهايم به گسست
قطعی فکر و عمل از سنت دست يابيم. از اين زاويه است که می توان به جرأت گفت، جامعه
ما تا کنون نه فروغ را شناخته و نه شعرش را، زيرا به شرايط و عوامل لازم شناخت
مسلح نيست، از او اسطوره می سازد، پس آنگاه در پندارهای واهی خويش می کوشد اين
اسطوره را بشناسد. حاصل اين عمل چيزی جز دامن زدن به ابهامگرايی
نيست.
در دنيای سراسر تضاد انسان ايرانی طبيعیست،
فروغ همچنان گمنام بماند. تا واقعيت اين دنيا برای ما آشکار نشود، تا به کشف واقعی
آن موفق نشويم، همچنان از فروغ خواهيم نوشت، زندگی مجهول او را مبهمتر
و چهره او را در پس چهره خويش پنهانتر خواهيم
کرد.
ما شيفته چهره مغشوشيم. شاهکار انسان ايرانی مغشوش
کردن تاريخ است. ما از فروغ آن را می نويسيم، آن را می گوئيم، آن را به خاطر می
آوريم، آن را گرامی می داريم، که به آن محتاجيم. در احتياجات و روزمرگیهای
ماست که فروغ بيان می شود. و اين چهرهایست
غير واقعی از فروغ، و در اصل، حکايت به روزمرگی زندگی کردن انسان ايرانی. ما نمی
خواهيم، و شايد بهتر است گفته شود، نمی توانيم فروغ واقعی را بشناسيم، همچنانکه
هدايت و حافظ و سعدی را. در غبار زندگی آنهاست که ما زندگی خود را می يابيم. و ما
اين غبار را دوست داريم. اين غبار با جامعه سنتی ما همخوان است. غبارزدايی از چهره
آنان، همانا کشف من ايرانی و هويت اوست
در تاريخ.
شعر فروغ چهره پنهان ما را نيز در خود دارد، نيمه
تاريک ما در آيينه زمان، نيمهای که خوش
داريم همچنان در تاريکی بماند، که اين در "خميره ماست که چهرههايی
پنهان يا پنهانکار بمانيم" ما هيچگاه نخواستيم بر پرسشهای فروغ بينديشيم و به
آنها پاسخ گوئيم، زيرا سئوالهای او از زندگی، گرههای وجود هر
انسان ايرانیست، گرههای تاريخ
ماست، گرههای فرهنگ ماست. ما نمی خواهيم به اين گرهها
فکر کنيم. توان تاريخی آن را هم نداريم. سالهاست که داريم حرفهايی کليشهای
را در مورد فروغ، در لباسها و فرمهای گوناگون تکرار می کنيم.
برخلاف روشنفکر ايرانی که خود را هميشه ناجی می
دانست، که اين خود خلاف سنت روشنفکریست، فروغ
هيچگاه در اين نقش ظاهر نشد. او هيچ رسالتی، جز شعر، برای خود قائل نبود. فروغ از
پيشگامان عرصه روشنفکری ايران است که در رفتار خويش، همچون هدايت، نقش پيامبری را
در جامعه پس زد و به کناری گذاشت. اگر او را در اين زمينه مثلا با آل احمد مقايسه
کنيم؛ آل احمد می خواهد ناجی باشد، رسول بماند، ولی در فروغ چنين چيزی ديده نمی
شود.
فروغ محبوب همگان نبود، زبان گزندهای
داشت که همه را از خود می رماند، رکگو و بی شيلهپيله
بود. چاپلوس و پنهانکار نبود. بر خلاف سنت فرهنگی ما که نويسده بايد در دسترس
نباشد، او شاعری در دسترس بود و از اين طريق از شخصيت نويسنده تقدسزدايی
کرد. فروغ از نوادر روشنفکران ايرانی است که در حوزه عمل اجتماعی خود توانست گامی
جلوتر بردارد و از محتوای سنتی فکر و عمل روشنفکر ايرانی فاصله بگيرد. رفتارهای
اجتماعی فروغ ارزشهايی مدرن دارند. جهان
شعر فروغ گرفتار روزمرگی نيست. در کانون اشعار او مسائل فردی و هستیشناختی
و روزمره به هم گره می خورند تا او -هنرمند- بتواند برای هستی پررنجش خود معنايی
بيابد. از اين طريق است که او به هستی در جهان امروز معنا می بخشد.
يکی از بارزترين ويژگیهای فروغ آن
است که به هيچ کس و هيچ چيز باج نمی دهد. از کسی هم باج نمی طلبد. او نه مريد کسی
است و نه می خواهد مراد کسی باشد. پس هيچ مسلک و مشربی هم چهره خويش و شعر خود را
پنهان نمی کند. در مواجهه با اخلاق حاکم بر جامعه، و همچنين در برخورد با
خوانندگان آثارش سخت بیپرده است.
برای بيان آنچه در ذهن دارد، جهان فرم و دنيای واژهها را آنطور
که خود می خواهد در اختيار گرفته و در اين راه آثار ماندگار و خلاقی آفريده است که
در ادبيات فارسی ماندگار خواهند ماند.
يکی ديگر از ويژگی فروغ فرار از آه و ناله و
احساساتیگریهای روزمره در
شعر است. او عاشقانههايی ساخت بی همتا در شعر
ايران، احساسهای نابی مملو از جوشش شعری. جسم و جان او
پرسشند در شعر، و اين پرسش پيش از آن که من مخاطبش باشم، خود اوست. او می جويد و
می کاود و کشف می کند. او لالايی نمی گويد، بر مغز و فکر بيمار ما می کوبد، حقارتهای
ما را در برابر ما آيينه می می کند.
روزمرگینويسان جسم
فروغ را از جان او جدا می کنند و با ذهنی عقبمانده، آه و
ناله و گناه و خطا در آن می جويند. فروغ باری سنگين را در شناخت تن، در شعر
عاشقانه ايران بر دوش کشيد. به همان نسبت که او در اين کار موفق بود، منتقدين او
ناموفقند. ذهنهای عقبمانده،
"تن"ی ديگر را در شعر فروغ عمده می کنند، تنی که پرورده ذهن در بند
خودشان است. شعر فروغ، شعر دفاع از جسم و جان است، "احترام به جسم و ستايش تن
است". فروغ انسان مدرنی بود که در شعر خويش توانايی جسم و جان را کشف کرد.
جنسيت، آن گونه که او بر آن می انديشيد، خلاف ذهن بيمار جامعه و اخلاق حاکم بر آن
بود. او جسم را بر خلاف فرهنگ حاکم نه خوار و ذليل، بل عزيز و گرامی کشف می کند.
فعل جنسی برای او نه هرزهگويی و هرزهنويسی،
بل سراسر زندگیست. او بيزار از جسم خويش نيست، به آن می
بالد، آن را شکوفاتر می خواهد، و انسان را به انديشه بر آن وامی دارد. جای تأسف
است که؛ فکر سالم او در برابر فکر ناسالم جامعه هنوز هم به مقابله، قد برافراشته
است. "فروغ فرخزاد به کشف تن بر می خيزد
و صاحب جسم خود می شود". و از تن و جسم خويش است که به تن و جسم جامعه می
رسد.
فروغ در شعر خود به چالشی بزرگ بر عليه مناسبات
اجتماعی جنسيتگرا برخاست. تجربه عملی او و ريزهکاریهايی
که او در اين چالش اجتماعی شناخت، در زندگی و شعر او بازتاب روشنی دارند. فروغ بی
آنکه ادعای مبارزات آزادیخواهانه و
برابرطلبانه داشته باشد، مبارز و منتقدی آزادیخواه بود و
اگر در اين عرصه و در اين راه، خشم جامعه مردسالار را برانگيخت، مورد سانسور قرار
گرفت و يا اثرش مورد بیمهری و سکوت
فرهنگ جنسيتگرا قرار گرفت، امریست
طبيعی. او انسان خودبنيادی بود که به خودآگاهی زنانه رسيده بود. فروغ با شناخت از
شيوهها و رفتار مردسالار حاکم، در مواجهه با آن
احساس ضعف نکرد، در اذهان پرسشهايی را
برانگيخت که حقيقت موجود را به زير سئوال کشاند.
در شعر فروغ، يعنی شعری که فرهنگ جديدی با خود
داشت، کلمات نيز عصيانگرند، واژههای سالها
سرکوب شده تاريخ سر به شورش برداشتهاند و به
فرهنگ شعر ايران هجوم آوردهاند. و اين
کلمات هستند که هنوز هم جامعه آنها را طرد می کند، فرهنگ غالب دينی و جامعه دينسالار
آن را بر نمی تابد. انديشه بر جسم هنوز هم در فرهنگ ما تابوست.
فرهنگ ايرانی انسان را تکهتکه
بيشتر خوش دارد؛ در اين فرهنگ پايينتنه منفور
است، سر مقدس است، اگر چه تهی از انديشه باشد. در اين فرهنگ می توان سری به ظاهر
مدرن داشت ولی نبايد مدرنيته را به تن گسترش داد. و اينجاست که شعر فروغ ما را،
همه آنان را که می خواهند نقش روشنفکر را در جامعه بازی کنند، رسوا می کند. در اين
رابطه است که حضور فروغ به معضل اساسی ما مردان ايرانی بدل شده است.
فرهنگ ما زن بی چهره می خواهد، زنی فاقد جنسيت.
برخورد روشنفکر ايرانی با فروغ نشان داد که او نيز چون پاسداران سنت، عاشق زن بیهويت
است. از آنجا که درک ذهنيت فروغ برای ما مشکل بود، زندگی و شعر او نيز برای ما
مشکل آفريد.
اينکه توده مردم با شعر فروغ مشکل داشته و يا
دارند و يا خير، امری ثانوی است. مهم اين است که روشنفکر ايرانی با فروغ مشکل
دارد. در اين عرصه حتا شاعرانی که شعر نو می سرودند، در کجفهمیهای
خويش، او را محکوم می کردند. "از چند استثنا که بگدريم، معاصران فروع با
داوریهايشان... به روشنی نشان دادهاند
که از رابطه با ذهنيت مدرن فروغ عاجز بوده و هستند". يکی شعرهايش را
"شعرهايی رختخوابی" می نامد، ديگری "بوی فرنگی و غربزدگی"
از آن به مشامش می رسد. کسی ديگر آزاد زيستن او را چيزی می خواند که "بی بند
و باری بيشتر به آن می برازد". و آن ديگر شعر "ديوارهای مرز" او را
"از همان حرفهاست" ارزشگذاری می کند. کسی هم در پی انتشار "تولدی
ديگر" کشف می کند که فروغ "از شر پايينتنه دارد خلاص
می شود و اين خبر خوشی است" و اين اظهار نظرها را می توان به تمام جامعه بسط
داد، که هيچ يک از آنها نمی تواند نظری شخصی باشد.
انسان ايرانی درک نمی کرد که فروغ در راه شناخت
خويش، پيش از آنکه جامعه فاسد و عقبمانده ايران
را نقد کند، بی رحمانه به نقد خويش پرداخته است. "روشنفکران"ی که خود
غرق در دود و دم و خمر و شرب و زن بودند، از فروغ "ولگرد" سخن می گفتند.
شاعران ما، و به طور کلی، انسان ايرانی، شعر نو را
می پذيرد، ولی از آنجا که فرهنگ و دانش لازم را در گام برداشتن به سوی مدرنيته
ندارد، طبيعیست که در عرصههايی به
مدرنيته بتازد. در اين رابطه است که تن زن به طور کلی، و در رابطه با فروغ فرخزاد،
پايينتنه او به معضل اجتماعی ما بدل شده است و
ما سالهاست نتوانستهايم، مشکل خود را با تن
فروغ حل کنيم. خوشتر آن داريم که مولانايی
پيدا شود، در پست و زشت شمردن، و دنائت عشق دنيوی، خر را همآغوش زن در شعر گرداند
(که خر شايد شايسته زن است؟) تا ما از تصويرهای شعری او کيف کنيم. ولی خوش نداريم،
احساس واقعی و بدون نقاب را در شعر ببينيم. زن را دوست داريم، بی آنکه بپذيريم، او
مالک تن خويش است، همچنانکه مرد ايرانی تن خود را صاحب است.
انسان ايرانی هنوز هم با عينک سنت، تن زن را شر می
داند و شيطانی و سمبل گناه. ما فکر می کنيم، عمل جنسی کاریست
شيطانی که اگر از آن نخواهيم بگذريم، بايد در خفا انجام پذيرد. دلبر خيالی بيشتر
به دلمان می نشيند تا معشوق واقعی. از شاهدپسر سعدی لذت
می بريم، ولی از احساسات فروغ عرق شرم بر تن جامعه می نشيند. نمی خواهيم بپذيريم که
فروغ شاعر کوه و دشت و بيابان نيست، او در شهر زندگی می کند و شهرنشينی فرهنگ خود
را دارد، فرهنگی برآمده از جامعه مدرن، جامعهای که فکر
مدرن هم می خواهد، که ما نداريم و فروغ داشت. بيهوده نيست که "اداهای فروغ در
آوردن" و "فروغبازی" در
جامعه ما به فحش و توهين نزديکتر است تا
احترام.
يکی ديگر از پديدههای جامعه
سنتی اسطورهسازیست. اسطوره
ساختن ريشه در ناآگاهی دارد. انسان ناآگاه آرزوها، اميال، و به طور کلی دنيای خويش
را، در حرف، سخن و رفتار کسی که ديگرگونه است، باز می شناسد. او را بزرگ می کند،
رهبر می گرداند، به دنبالش راه می افتد تا پيروش باشد، از اميدهای خويش لباس بر
تنش می کند، خيالهای خود را در او باز می
تاباند، و نتيجه آنکه، بنده آن می شود که خود آفريده است. هر اندازه که عمر اسطورهای
قدمت بيشتری داشته باشد، شناخت او نيز مشکلتر است. اسطورهها هر روز شاخ
و بال و شکلی جديد به خود می گيرند. تضعيف اسطوره با شناخت او در ارتباط است. هر
اندازه دايره شناخت انسان گسترش يابد، دامنه اسطورهسازی او
محدودتر می شود. به طور کلی، انسان سنتی بی اسطوره نمی تواند زندگی کند.
در جامعه سنتی چه بسا شخصيتهای
واقعی و يا آثاری هنری و ادبی يافت می شوند که در شرايط خاصی به اسطوره بدل شدهاند.
طبيعیست که اين اسطوره، ديگر آن شخص و يا شيء
واقعا موجود نيست، به چيز ديگری بدل شده است که شناخت واقعی آن، هر روز که بگذرد،
مشکلتر می شود.
در جامعه ما، از آنجا که هنوز با گامهای سنت قدم
بر می داريم، بسياری از آثار ادبی و نويسندگانشان به اسطوره بدل شدهاند.
جامعه سالهاست، فکر می کند، آنها را شناخته است، ولی در واقع در بیخبری
خويش است که همچنان گام در ناشناختهها بر می
دارد. پرداختن به اسطورههای تاريخی
هدف من در اين نوشته نيست، تنها می خواهم نمونهای از اسطورههای
معاصر را نشان دهم. فروغ فرخزاد، شاعر
معاصر ايران که از تولدش کمتر از هفتاد سال و از مرگش کمتر از چهل سال می گذرد، و
در شمار مهمترين شاعران معاصر ايران است، در جامعه ما به اسطوره
بدل شده است و ما از شناخت آن عاجزيم.
جهان آفريده شده در آثار فروغ، بازنگری و بازسازی
سادهترين جلوههايی از
واقعيت زندگی ماست که در هزارتوی ذهن متناقص ما به راز و رمز بدل شده، و ذهن تکخطی
و يکبعدی ما از آن معما ساخته است و در "واقعگرايی"
خويش می خواهد جهان شاعر را تفسير کند. ذهن منحط ما در سادهپنداریهای
خود، به عادت معمول، می خواهد ذهن هنرمند را، که در اينجا فروغ باشد، غلام حلقهبهگوش
و دستآموز ذهن خود کند.
جامعه بيمار ما برخوردهای بيمارگونهای
نيز با پديدهها دارد. شناخت ما از فروغ نيز در همين
راستا قابل بررسی است. ما به آن چيزی از فروغ افتخار می کنيم که نمی دانيم چيست.
می پذيريم که، فروغ در فرهنگ سراسر مردانه ما به عنوان يک زن حضور خويش را با شعر
خود اعلام داشت، ولی زن بودن او را، جنسيت او را، احساس او را، "مردانه"
سانسور می کنيم و به شاهکاری که آفريدهايم، افتخار.
می پذيريم که، فروغ شعر فارسی را از بختک يکجنسی رهانيد،
عرصه شعر فارسی را بر روی واژههايی که تا آن
زمان اجازه ورود به حريم شعر فارسی نداشتند، گشود و به آن واژهها
جانی تازه داد. ولی در عمل همين واژهها و همين
احساس جنسی را، همگام با حاکمان حکومت مذهبی در ايران، سانسور می کنيم. رژيم حاکم
بر ايران به اعتبار همين واژهها فروغ را
فاحشه می داند و ما در عمل، با سانسور همين واژهها از شعر
فروغ حرف آنان را تأييد می کنيم. وقتی که ديوان او با حذف بيست شعر در داخل کشور و
حذف چهار شعر در خارج از کشور منتشر می شود، چه کسی مقصر است! چه معنايی می توان
در پس عمل سانسور شعر فروغ پيدا کرد، آنگاه که می بينيم سانسورچيان
نه رژيم مذهبی حاکم، بلکه انتشارات مرواريد در ايران، انتشارات نويد در آلمان،
محمد علی سپانلو، مرتضی کاخی، کاميار عابدی، کاظم سادات اشکوری، سيروس طاهباز و
....هستند. اشعار حذفشده، همه آنهايی هستند که
اعتبار فروغ و شعر او در ادبيات فارسی هستند. فروغ نقطهچينشده،
فروغ حذفشده، بی هيچ بهانهای، سند
رسوايی ماست که در اين راه در کنار جمهوری اسلامی ماندهايم و رفتار
زشت آن را تکرار کردهايم.
جامعه سنتی همانطور که گفته شد، انسان را تکهتکه
و مغشوش می پسندد. آثار ادبی و هنری نيز در چنين جوامعی يا از سوی رژيم سانسور در
سانسور می شوند-که ذات هر رژيم تماميتخواه و مذهبی
است- و يا از سوی جامعه. با گذشت چند سال و با مرگ هر هنرمندی آثار او نيز به مرور
ديگرگونه می شوند. هر حکومتی بخشهايی از آن را
حذف می کند. بخشهايی را نيز جامعه حذف می
کند و در نتيجه آنچه می ماند، با اصل خويش تفاوت فاحش دارد. آثار هدايت و فروغ
نمونههايی گويا در اين مورد هستند. از ادبيات
کلاسيک ايران نيز برای نمونه می توان از کليات عبيد نام برد. جامعه عقبمانده
آثار ادبی و هنری را ابتدا سانسور در سانسور کرده، نقطهچين می کند تا
پس از گذشت سالها، با گام گذاشتن در تجدد، با رنج و مشقت فراوان نقطهچين
ها را کشف کند. بر خلاف اين رفتار، در جامعه مدرن ابتدا همه آثار يک هنرمند را جمعآوری
می کنند، مجموعه آثار و نوشتههای او را
منتشر می کنند، و آنگاه به بررسی آثار، آرا و رفتار او می پردازند. اين بررسی نه
بر حدس و گمان متکی است و نه اما و اگر.
در ايران امروز، با توجه به آثاری که از فروغ فرخزاد
تا کنون به چاپ رسيده است، و با توجه به ارزيابیهايی که در
باره او شده است، فروغ به موجود غيرقابل شناختی تبديل شده که هر کسی بخواهد او را
بشناسد، گيج خواهد شد و به اشتباه دچار. در اين شکی نيست که فروغ به عنوان فردی که
در جامعه سنتی ايران رشد کرده بود، به حتم بارهای منفی رفتارهای سنتی را نيز
مقداری با خود داشته است، ولی در محيط موجود تشخيص جنبههای مثبت و
منفی آثار و رفتار اجتماعی فروغ مشکل است.
با چاپ مجموعه آثار فروغ فرخزاد
گام نخست در شناخت واقعی او برداشته شده است. اين عمل می تواند حداقل ادای دينی
باشد از جانب ما نسبت به شاعری به نام فروغ فرخزاد و شعر او.
به نظرم؛ فراهم آوردن چنين مجموعههايی
در اصل می تواند يکی از کارهايی اساسی تبعيديان و مهاجرين ايرانی، در حفظ و دفاع
از ميراث ادبی کشور باشد، که متأسفانه جدی گرفته نمی شود. ای کاش کسی همت کند،
مجموعه آثار صادق هدايت را منتشر کند، و همچنين کسانی ديگر و آثاری ديگر را، از
نويسندگان و شاعران ايرانی که آثارشان در داخل کشور اجازه نشر نمی يابند و يا با
حذف و سانسور منتشر می شوند.
دسامبر ۲۰۰۲