پايان يک دوره و آغاز يک دوره
ديگر
اينک دوران چارچوب ديگری آغاز شده است. چارچوبی که
میتوان آنرا به
صورت زير خلاصه کرد:
«پيگيری اصلاحات دموکراتيک، بيرون از حاکميت و با
تکيه بر نيروهای متشکل اجتماعی و دربرگيرنده همه جريانهای طرفدار دموکراسی با
محوريت مهار قدرت با قدرت همسنگ».
علی رضا علوی تبار
امروز
همه دستاندرکاران
سياست در ايران احساس میکنند که پايان
يک دوره فرا رسيده است و همه چيز آبستن تولد دوره تازهای است. اما
در مورد مشخصات آنچه پايان يافته و آنچه در حال آغاز است اتفاق نظر وجود ندارد و
هرکس تعبير و تفسير خود را ارايه میدهد. آنچه از
نگاه من به پايان خود رسيده است، چارچوب کلی است که اصلاحطلبان دوم
خردادی برای حرکت خويش برگزيده بودند. اين چارچوب کلی چه بود؟ آنرا میتوان
به صورت زير خلاصه کرد:
«در اختيار گرفتن نهادها و مراکز انتخابی موجود در
حکومت و پيشبردن اصلاحات دموکراتيک با استفاده از امکانات و اختيارات قانونی اين
نهادها و مراکز». انتخاب اين چهارچوب بر مبنای پذيرش مقدماتی بود که اينک به نظر
می رسد آن مقدمات در عمل ابطال شدهاند. مهمترين
مقدمات به شرح زير است:
۱- گمان میشد نهادهای
غيرانتخابی همزيستی با نهادهای انتخابی طرفدار دموکراسی را بپذيرند وبه نوعی تقسيم
حاکميت با آنها رضايت دهند. متقابلا نهادهای انتخابی نيز محدوده آنها را به رسميت
بشناسند و تحول دموکراتيک در آنها را به فرآيندهای زمانبر و درونزا
واگذار کنند. اما روشن شد که نهادهای غيرانتخابی
تماميتخواهتر از آنند که
حاضر باشند تنها به در اختيار داشتن بخشی از قدرت (هرچقدر هم که از نيروی اجتماعی
آنها بيشتر باشد) بسنده نمايند.
۲- گمان میشد نهادهای
انتخابی در کشور ما دارای «اختيارات قانونی» هستند که اين اختيارات برای آنها
امکان عمل را هرچند محدود، فراهم میسازد. مثلا
گمان میشد مجلس اختيار قانونگذاری دارد و اين
اختيار به مجلس امکان میدهد تا
قوانينی را که آشکارا مغاير خواستههای عمومی و
ناقض حقوق فطری انسانها هستند، تغيير دهند. اما در عمل مشخص شد که ساختار حقوقی -
سياسی حکومت ولايی ايران به گونهای است که
نهادهای غير انتخابی میتوانند مانع
از عمل نهادهای انتخابی حتی در محدوده اختيارات رسمیشان گردند.
۳-گمان میشد نهادها و
مراکزی در نظام سياسی ايران وجود دارند که هنگام تعارض ميان نهادهای انتخابی و
نهادهای غيرانتخابی، با هدف تداوم بخشيدن به حيات نظام در بلندمدت به نفع خواستههای
دموکراتيک وارد عمل شده و از قربانی شدن کل يک نظام سياسی در راه يک يا چند خط مشی
موقت جلوگيری خواهند کرد. اما در عمل ثابت شد که چنين نهادها و مراکز بی طرفی که
تنها به نظام سياسی دلبستگی داشته باشند ونه به جناحهای دائما در تغيير و فعال در
درون آن وجود خارجی ندارند.
۴- گمان میشد که ظرفيت
حکومت ولايی ايران برای پذيرش اصلاحات دموکراتيک بسيار بيشتر از ظرفيتی باشد که
جريانهای راست محافظهکار و تندرو و نهادهايی
چون شورای نگهبان و رؤسای قوه قضائيه مدعی آنند. اما مشکلات و موانع به ظاهر
قانونی که طی اين مدت بر سر راه گذر به مردمسالاری در
ايران رخ نماياندند نشان میدهد که بدون
اصلاح در قانون اساسی هر حرکتی ممکن است با تفسير سوءاز قانون
اساسی با مشکل مواجه شده و پيش از باليدن مهار گردد.
با ابطال پيشفرضها،
چارچوب قبل به نقطه پايان رسيد و اينک دوران چارچوب ديگری آغاز شده است. چارچوبی
که میتوان آنرا به صورت زير خلاصه کرد:
«پيگيری اصلاحات دموکراتيک، بيرون از حاکميت و با
تکيه بر نيروهای متشکل اجتماعی و دربرگيرنده همه جريانهای طرفدار دموکراسی با
محوريت مهار قدرت با قدرت همسنگ».