جمهوری
اسلامی و طلسم
رابطه با
آمريکا
اکنون
امکان رابطه
ديپلماتيک با
آمريکا بصورت
کمدی رفراندم
در آمده است
هدايت
سلطانزاده
www.roshangari.com
در عرف
بين المللی,
روابط کشورها
با يک ديگر , با
وجود
اختلافات
سياسی و
اقتصادی,
معمولا بر اساس
منافع ملی يک
کشور تعيين
ميشود.
جابجائی احزاب
سياسی در
قدرت, اگر چه
ممکن است تا
درجه معينی بر
نوع رابطه
ديپلماتيک
اثر بگذارد
ليکن اساس
آنرا زير سوا
ل نمی برد. چرا
اين عرف
ديپلماتيک در
مورد رابطه
ايران با
آمريکا به يک
طلسم لاينحلی
تبديل شده
است؟ پاسخ
ساده به اين
سوال اين است
که تصميمات
ديپلماتيک در جمهوری
اسلامی نه بر
پايه مصالح و
منا فع ملی و
عمومی کشور,
بلکه بر اساس
ايدئولوژی
تعيين ميشود ,
و ايدئولوژی
غالبا خود
مولفه ای است
بر يک نظام
توتاليتر.
ديپلماسی
دشمن نمائی با
آمريکا , با
تسخير سفارت
آمريکا در تهران
, که خمينی ضمن
سخنرانيهای
متعد د خود
آنرا بعنوان
انقلاب دوم و
مهمتر از
انقلاب اول
ناميد, به
عنصری از
ايدئولوژی
حکومتی تبديل
گرديد و دقيقا
در
همينجا
است که طلسم
رابطه با
امريکا آغاز
ميگردد و به
رغم گذشت بيش
از بيست سال
اکنون امکان
رابطه
ديپلماتيک با
آمريکا بصورت
کمدی رفراندم
در آمده است
که هر يک از
جناحها
ميخواهند
امتياز آنرا
به نام خود
ثبت کنند تا
بتوانند بهره
برداری سياسی لازم
را از ان
بکنند. در
کجای دنيا ,
امکان رابطه
ديپلماتيک با
کشوری ديگر را
به رفراندم می
گذارند؟ چرا
با وجود اينکه
اکثريت مردم
ايران , رابطه
سياسی و
اقتصادی را با
آمريکا امری
کاملا عادی و
ضروری تلقی
ميکنند و با
وجود اشارات
جناحهای
مختلف در اين
رابطه چه با صحبت
از ان وچه
بصورت تهديد
به رفراندم ,
باز هم جمهوری
اسلانی
نتوانسته است
خود را از اين
وضعيت"آچمز"
خارج کند؟ حتی
پراگماتيسم
سياسی خمينی,
که تعطيلی
نماز و روزه و
حج, يعنی تعطيل
ارکان مذهب
خود را برای
حفظ حاکميت
خود جايز
ميدانست, چرا
نتوانست بر
اين طلسم خود
ساخته فائق
آيد؟ اگر ما
در دور جديد
با پديده اصلاح
طلبها و
اختلاف بين
اصلاح طلبان و
محافظه کاران
روبرو هستيم
چرا در دوره ۸
سال حکومت
خاندان هاشمی
رفسنجانی بر
ايران, که از
ولايت فقيه
گرفته تا مجلس
و شورای
نگهبان و شبکه
راديو
تلويزيون و
فرزندان
"عاشورا و تاسوعا"
و دارو دسته
های خيابانی
مختلف ثاراله
و حزب اله
رابا خود داشت
همچنان بر
سياست رژه رفتن
از روی پرچم
آمريکا و
تظاهر به
دشمنی با آن ادامه
دادند؟
برای
درک اين مساله
بايد به مقطع
حمله به سفارت
آمريکا و
گروگان گيری
در تهرا ن
برگشت که اغازی
بود بر گذار
به مرحله
توتاليتری
نظام سياسی
حاکم بر
ايران. اگر انقلاب
بهمن بيان
فروريزی رژيم
سلطنت بود , حمله
به سفارت و
گروگان گيری
که با نقشه
دقيق و از پيش
پرداخته
انجام گرفت ,
بيان گسست از
موتلفين
ليبرال مذهبی
در ساختار
سياسی و سرکوب
اپوزيسيون
سياسی در
جامعه و پی
ريزی نهادهای
توتاليتر بود.
ابولحسن
بنی صدردر"
خيانت به
اميد" خود در
اشاره به
حادثه گروگان
گيری و اشغال
سفارت و اعتراض
به اينکه
گروگان گيری
عملا ايران را
به صورت
گروگان
امريکا در می
آورد, مينويسد
که خمينی در
پاسخ ميگويد:
فايده اين کار
بيشتر است ..... ما
گروگانها را
نگه ميداريم.
الان اين کار
مردم را متحد
کرده است.
مخا
لفان جرات
نميکنند بر ضد
عمل کنند,
قانون اساسی
را بدون اشکال
ميتوان به
تصويب رساند.
انتخابات
رياست جمهوری
و مجلس را
نمام کرد. همه
اين کارها که
انجام شد
ميگذاريم که
گروگانها بروند.
بنی صدر
در ادامه می نويسد
که" مرحله اول
گروگان گيری,
مساله خلع سلاح
گروههای
سياسی و
مسابقه در
اظهار موافقت بود
" و برای
خمينی"
امکانی بود
برای تعقيب نقشه
هايش ".... و
اينکه"
گروگان گيری
از اين لحاظ يک
لحظه مهم
تاريخی در
يکصد سال اخير
است ."
از
حادثه سفارت
ببعد, شعار"
مرگ بر آمريکا
" به ابزاری
برای سرکوب
داخلی و مولفه
ای از
ديپلماسی بين
المللی
جمهوری
اسلامی تبديل
ميگردد و طلسم
خاص خود را می
آفريند. اينکه
چرا
اپوزيسيون
سياسی ايران
با حادثه
سفارت خلع
سلاح سياسی شد
و ناگزير از
تاييد آنچيزی
که عملا پايه
های نظام
توتاليتر را
در قالب يک
تعارض سياسی
با آمريکا
ميريخت,
برميگردد به
مختصات و
مشترکات فکری
اپوزيسيون
سياسی در آن
زمان که خود
موضوع بحث
مستقلی است.
خمينی
برای پايه
ريزی و تحکيم
ساختارهای
توتاليتری در
ايران بعد از
انقلاب, با
بهره برداری
از انديشه
سياسی رايج در
جامعه و برای
خفه کردن هر
گونه مخالفت
سياسی, نياز
به کشف يک شيطان
داشت و اگر
نبود بايد
چنين شيطانی
اختراع ميشد
تا هر گونه
مخالفی را
عامل اين
شيطان جلوه
دهد. از اينرو
حادثه سفارت
با کشف شيطان
بزرگ همزمانی
داشت. برای
حفظ بسيج توده
ای در آن هنگام
, اين شيطان
بايد در هر
گوشه و کنار
مملکت مدام
باز توليد
ميشد . ولی
نماد يک شيطان
بزرگ به
تنهائی کافی
نبود. گاهی
نياز به شيطانهای
کوچک و واسطه
ای وجود داشت
تا اين موج
تاريک را در
حرکت نگهدارد.
سلمان رشدی
نمونه ای بود
از اين"
شيطانهای "
کوچک که اضافه
بر مصرف داخلی
ميتوانست
مدتی برای
تحريک حاميان
جمهوری
اسلامی در
خارج از ايران
نيز به کار
گرفته شود که
قريب دهسال در
روابط ديپلماتيک
جمهوری
اسلامی با
کشورهای
اروپائی اختلافات
جدی به وجود
آورد.
بن بست
ديپلماتيک
جمهوری
اسلامی که
ناشی از خصلت
ايدئولوژيک
آن است, دقيقا
خود را در
مقطعی از زمان
ظاهر ميسازد
که خطر آمريکا
برای بقای اين
رژيم جدی تر و
واقعی تر شده
است و نشان
دادن مترسک ان
نه تنها فاقد
هر گونه ارزش
و مصرف داخلی
است بلکه واکنش
خصمانه
آمريکا را
ميتواند به
آسانی تحريک
کند , آنهم در
هنگامی که
جمهوری
اسلامی هر گونه
حمايت مردمی
را از دست
داده است و
مردم, شيطان
واقعی را
بيشتر در چهره
آخوند ميبينند
تا آمريکا. از
اين گذشته ,
معادله سياسی
و نظامی در
منطقه کاملا
دگرگون شده
است و ايران
از هر طرف در
محاصره است و
در داخل نيز
با نارضائی
مليتهای
مختلف روبرو
است.
به اين
ترتيب, حال چه
کسی تضمين
ميکند که در
صورت بروز يک
حادثه جدی
سربازان
گمنام امام
زمان بيشتر از
گارد رياست
جمهوری صدام
به دفاع از
اختلاسهای
صدها
ميلياردی
واعظ طبسيها و
رفسنجانی ها و
يزديها بر
خواهند خاست؟
مختصه
ديگری نيز
وجود دارد که
به اين بن بست
جمهوری
اسلانی کمک
ميکند. يک
رژيم
توتاليتر بر
خلاف يک دولت
سياسی عادی ( (Normal ساختارهای
سياسی خود را
تجزيه ميکند.
درحوزه سياست
به زبان
ايدئولوزيک
حرف ميزند و
عملا گذرائدن
اقدامات
سياسی از
فيلتر
ايدئولوژی , امکان
تصميم گيری
سياسی
وسنجيده را
محدود ميسازد.
پاسداران
ايدئولوزی
معمولا در
نهادهای
سرکوب لانه
ميکنند و آنرا
به وجه امتياز
خود تبديل
مينمايند.
پيشروی اين
بخش هر چه
بيشتر باشد ,
کارکرد بخش
عادی دولت نيز
ضعيفتر ميشود.
اين تجزيه ساختارها
را با تفکيک
قوا در يک
دولت عادی نبايد
اشتباه کرد.
يک دولت عادی
برغم تفکيک
قوا , دولتی
است ارگانيک و
اجزاء آن با
کارکردی از
پيش تعريف و
تعيين شده به
هم متصل است.
ليکن در يک
دولت
توتاليتر,
ساختارها از
هم متفرق هستند
و ضرورتا
همگونی نشان
نميدهند. به
عنوان مثال در
جمهوری
اسلامی, دولت
مرکزی حق
نظارت بر
نهادهائی که
از دولت بودجه
ميگيرند, و يا
پاره ای از
اسکله هائ به
اصطلاح خصوصی
, يعنی بخشی از
جغرافيای
سياسی کشور حق
نظارت ندارد.
اضافه بر آن,
دولت رسمی يا
بخش علنی دولت
بايد به بخش
سايه يا صاحب
امتياز حساب
پس دهد که بر
اساس
ايدئولوژی
حرکت کرده
است. اعلاميه
های تهديد
آميز"
سرداران "
مختلف که خود
مستقيما وارد
عمل خواهند شد
و يا دستگيريهای
خود سرانه ای
که دولت رسمی
و مجلس کشور
امکان اطلاع
يابی از محل
انان را
ندارد, دليلی
است بر اين
ساختارهای
تجزيه شده و
متفرق در
سيستم
توتاليتر
جمهوری
اسلامی. به
راستی در اين
نظام متفرق چه
کسی يا نهادی
در مورد سياست
خارجی ايران
يا روابط
ديپلماتيک
بين المللی
تصميم
ميگيرد؟ دولت
خامنه ای و
وزير خارجه اش
ولايتی؟ دولت
خاتمی و وزير
خارجه بی اختيارش
خرازی؟ و يا
مجلس و
نمايندگان از
فيلتر گذشته؟
يا دولت مجمع
تشخيص مصلحت
نظام رفسنجانی
که در چند سال
گذشته تلاش
کرده است که
دفتر
نمايندگی
مجمع خود را
در کشورهای
خارجی , يا به
عبارت درست
-تر سفارت
خانه های
موازی خود را
بوجود آورده و
يا مذاکرات
سری با امريکا
را با دورزدن
دولت خاتمی
پيش ببرد؟
ناتوانی
در پيشبرد يک
امر عادی
ديپلماتيک, خود
نشان از بن
بستی است که
جمهوری
اسلامی در آن
گير کرده است
و اگر با دستی
باز و آگاهانه
در ايجاد آن
نقش داشته است
, اکنون به
آسانی نميتواند
خود را از آن
خارج سازد.
اول
ارديبهشت
۱۳۸۲