پنچشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۲ - ۸ مه ۲۰۰۳
امپرياليسم نو

امپرياليسم نو

امپرياليسم نوی ايالات متحده از نو مفهوم رومی استيلای اخلاقی _ بر اساس اين اعتقاد که مبادله آزاد، جهانی شدن و نشر تمدن غربی به نفع همگان است_ ، و نيز تسلط نظامی و رسانه ای بر خلقهايی که کمابيش زير دست محسوب می شوند، را در دستور روز قرار داده است

 

Ignacio Ramonet

-----------------------------

ايناسيو رامونه، استاد تئوری ارتباطات در دانشگاههای پاريس،از سالهای ۱۹۸۰ به فعاليت روزنامه نگاری پرداخته است. در کشاکش جنگ خليج فارس مسئوليت ماهنامه لوموند ديپلماتيک را بعهده گرفت و اين نشريه را به يکی از ارگانهای مبارزه عليه نئوليبراليزم و پديده های مضر اجتماعی-سياسی آن تبديل کرد. جنبش ضد جهانی شدن ليبرالی ATTAC به دنبال فراخوانی از او شکل گرفت. آخرين کتاب وی " جنگهای قرن بيست و يکم" نام دارد که به تازگی منتشر شده است.

----------------------------

لوموند ديپلماتيک

 

« امروز روزی بزرگ برای کشور عراق است» ، با اين جمله بود که ژنرال آمريکايی جی گارنر پا به بغداد بمباران شده وبه تاراج رفته گذاشت، گويی ظهور مبارک ايشان بخودی خود به منزله ی حل معجزه آسای هزار ويک معضلی است که سرزمين کهن بين النهرين را از پای در آورده است.

اما آنچه که در اين ميان بيش از هر چيز مايه ی حيرت است نه وقاحت اين گفتار، بلکه رويه ی سرد و بی تفاوتی است که رسانه های عمده جهان، در باز تاب اين رويداد يعنی انتصاب فرد ی بعنوان « سفير تام الاختيار ايالات متحده » در عراق، در پيش گرفته اند. گويی ديگر چيزی بنام حقوق بين الملل وجود ندارد. گويی ما دوباره به دوران تفويض اختيارات (۱) باز گشته ايم. گويی در نهايت اين امری طبيعی است که، در قرن بيست و يکم، واشنگتن يک افسر ( باز نشسته) ی نيروهای مسلح خودرا را برای اداره امور يک دولت مستقل برگزيند...

اتخاذ اين تصميم، که حتی بدون مشورت با باصطلاح اعضاء « ائتلاف » صورت گرفته است، و عبارتست از انتصاب يک « فرماندار» برای اداره ی کشور مغلوب، بطرزی درد ناک يادآور روش های قديمی دوران امپراطوری های استعماريست. اين قضايا ناگزير ياد کليو فرماندارهند، لرد کيچنر فرمانده آفريقای جنوبی و يا ليوتی والی مراکش را در خاطر ها زنده می کنند، حال آنکه ما به اين خيال خوش بوديم که تاريخ واخلاق سياسی اينگونه زياده روی ها را برای ابد محکوم ساخته اند. ..

البته گفته ميشود که مسأله حاضر امری بکلی متفاوت بوده و اين« مرحله ی انتقالی » در عراق را بيشتربايد با تجربه ی ژنرال داگلاس مک آرتور در ژاپن پس از سال ۱۹۴۵ مقايسه نمود.

و اين مقايسه آيا نگران کننده تر نيست؟ آيا در گذشته در پی فجايعی چون و يرانی اتمی شهرهای هيروشيما وناکازاکی و خلاصه اوضاعی که به پايان جهان و بشريت شباهت داشت، نبود که آمريکا تا حد انتصاب يک والی نظامی در رأس کشور رقيب شکست خورده ی خود پيش رفت؟ و آنهم در زمانی که سازمان ملل متحد هنوز رسمآکار خود را آغاز نکرده بود.

اما در حال حاضر سازمان ملل حد اقل موجوديتی ظاهری دارد (۲). و تهاجم نيرو های آمريکايی ( و قوای مکمل بريتانيايی آنان ) ابدآ در چهار چوب خاتمه بخشيدن به بلايايی چون جنگ جهانی سوم و يا چهارم صورت نگرفته است...البته اگر پرزيدنت جرج و. بوش و اطرافيانش سوء قصدهای ۱۱ سپتامبر را معادل يک جنگ جهانی به حساب نياورند.

البته ژنرال گارنر در اظهارات خود تاکيد دارد که اشغال عراق ابدی نخواهد بود: « ما تا زمانی که لازم باشد خواهيم ماند و حتی الامکان بسرعت عراق را ترک خواهيم کرد. » (۳) اما تاريخ به ما آموخته است که « اين زمان لازم » می تواند به درازا بکشد. ايالات متحده که در سال ۱۸۹۸ فيليپين و پورتو ريکو را با دستاويز نوع دوستانه ای چون « رها سازی» اين سرزمين ها و مردمان آن از يوغ استعمار، مورد هجوم قرار داد، ديری نپاييد که خود جانشين قدرت سلطه جوی سابق گشت. آمريکائيها فيليپين را تنها در سال ۱۹۴۶، پس از سرکوب گسترده ی مبارزين ملی گرا ترک کردند و پس از آن هم همواره به مداخله در امور دولت جديد و به حمايت از فرديناند مارکوس، رهبر خود کامه ی اين کشور ، در هريک از انتخابات رياست جمهوری، ادامه داده و اورا از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۶ در رأس قدرت نگاه داشتند... و آنان پورتو ريکو را نيز همچنان در اشغال خود نگاه داشتند... حتی در ژاپن وآلمان ، ۵۸ سال پس از پايان جنگ ، ارتش آمريکا در اين کشور ها کماکان حضوری گسترده دارد.

مشاهده ی ورود ژنرال گارنر مزبور و هيئت اجرائی ۴۵۰ نفری اش به بغداد ، الزامآ نشان می دهد که عملکرد ايالات متحده در اين فاز سلطه جويانه ی جديد، بار ديگر مصداق بارزی است از آنچه ژوزف کنراد « بار مسئوليت سفيد پوستان » در جهان خوانده است. و يا آنچه که جامعه ملل در سال ۱۹۱۸ ، « رسالت مقدس تمدن» در خدمت به خلق های نا توان « از اداره ی مستقل خويش در شرايط بسيار دشوار جهان مدرن» (۴)، می ناميد.

امپرياليسم نوی ايالات متحده از نو مفهوم رومی استيلای اخلاقی _ بر اساس اين اعتقاد که مبادله آزاد، جهانی شدن و نشر تمدن غربی به نفع همگان است_ ، و نيز تسلط نظامی و رسانه ای بر خلقهايی که کمابيش زير دست محسوب می شوند، را در دستور روز قرار داده است.(۵)

واشنگتن وعده داده است که ، پس از سقوط ديکتاتور خونخوار، چنان الگوی نمونه ای از دموکراسی در عراق برقرار سازد که درخشش آن در منطقه، به ياری امپراطوری جديد، سقوط همه رژيم های خود کامه را به همراه خواهد آورد. و به گفته ی جيمز وولسی (۶)، رئيس سابق سی.آی.ا و از نزديکان بوش، رژيم های عربستان صعودی و مصر...نيز از اين روند جان سالم بدر نخواهند برد.

آيا ميتوان برای چنين وعدهايی اعتباری عينی قائل بود؟ بدون ترديد خير. رونالد رامسفلد وزير دفاع آمريکا بلافاصله و با شتاب تصريح نمود که « يک رژيم اسلامی در عراق حتی اگر خواسته ی اکثريت مردم اين کشور و حاصل از آراء عمومی باشد، هرگز از طرف واشنگتن به رسميت شناخته نخواهد شد.» (۷) يکی از پند های کهن تاريخ آنست که: امپراطوری قوانين خود را به کشور مغلوب تحميل می کند. اما درس عبرت ديگر آنست که: آنکه نان امپراطوری را می خورد، به همراه او به زوال خواهد پيوست.

 

پاورقی ها:

(۱) رژيم « تفويض اختيارات »، در پايان جنگ ۱۹۱۸- ۱۹۱۴ جايگزين رژيم « تحت الحمايگی » شد، چرا که ويلسون رئيس جمهور وقت امريکا اين عبارت را زياده از حد استعماری ميدانست...

(۲) گرچه برخی از افراطی ترين «بازها» ی واشنگتن چون ريچارد پرل، اضمحلال آنرا از هم اکنون اعلام داشته اند. فيگارو ، ۱۱ آوريل ۲۰۰۳.

(۳) ال پاييس، مادريد، ۲۲ آوريل ۲۰۰۳.

(۴) ايو لاکوست،« لغت نامه ی ژئو پوليتيک » ، flammarion ، پاريس، ۱۹۹۳ ، ص. ۹۶۴.

(۵) موضع گيری فرانسه وآلمان، در مخالفت با جنگ عليه عراق، مانع از آن شد که در بطن افکار عمومی عرب، اين منازعه به مثابه ی تبلور عينی تنش ميان تمدن ها تلقی گردد.

(۶) انترناشنال هرالد تريبون، پاريس ، ۸ آوريل ۲۰۰۳.

(۷) ال پاييس، همان شماره.