پنچشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۲ - ۸ مه ۲۰۰۳
زنده باد اصلاحات و حاکميت قانون

( زنده باد اصلاحات و حاکميت قانون   ـ ۳ـ  )

 

" ملی "  و  " ملی گرائی "

" حاکميت ملی "  و  " حاکميت ملت (حاکميت مردم )

دو مقوله کاملا متفاوت هستند !

 

دکتر منصور بيات زاده

 

 

عدم  شرکت  مردم  در  انتخابات 9 اسفند 1381  را  بهيچوجه نبايد  " فاجعه ملی "  تلقی کرد  !

" خوب مطلق و بد مطلق وجود ندارد .... آن چه ديروز خوب و مترقی وانقلابی بود امروز بد و منحط و ارتجاعی شده " است .                                                            " خليل ملکی  "

 

*****

 

برداشت  و  تفسير غلط از " حاکميت ملی " و پی نبردن  به ارزش های تشکيل دهنده اين مقوله سياسی  و در اين رابطه بی توجهی وکم اهميت دادن به قراردادهای بين المللی  سبب شده اند  تا برخی از افراد  و  يا  گروه  های  سياسی ايرانی  نتوانند  به  ماهيّت ارتجاعی  حمله  نيروهای نظامی ايالات متحده آمريکا و انگليس به کشور عراق پی برند!

 

*****

 

بنظر من استفاده  رهبری " نهضت آزادی ايران "  از  مقوله  "  فاجعه ملی "   در رابطه  با عدم  شرکت  مردم در انتخابات شورای شهرتهران اظهار نظر صحيحی  نمی باشد. اشتباه  خواهد  بود  که اگر ايران  سال  1381  با  ايران  سال  1357 يکسان تصور شود  و خيال  نمود  که  در اين مدت زمانی  که  گذشت  کوچکترين تغييراتی  در جابجا  شدن  مردم  و  چگونگی  ترکيب  و تعادل  نيروها   در ايران صورت نگرفته است .

 

 بخاطر جلوگيری از هرگونه  سوء تفاهم  و برداشت  غلط  از مخالفت  من  با اين موضع سياسی "  نهضت آزادی ايران "  که چرا  عدم شرکت مردم در انتخابات و حاضر نشدن آنها  در پای صندوق  رأی  و انتخاب  فرد و يا افرادی از  بين  آنهمه  نامزد ليست های رنگ وارنگ  انتخاباتی  را، " فاجعه ملی "  نام نهاده است. توضيحات کوتاهی  در باره  واژه  " ملی "   ارائه  می دهم تا روشن شود  که اگر بنا شود اين  " حادثه "   را يک " فاجعه " تصور کنيمدر هر حال يک  " فاجعه ملی "  نخواهد بود.

 

علاوه بر آن ،  توضيح خواهم داد که چرا سازمان سوسياليست های ايران  و چهار حزب و سازمان  ديگر اپوزيسيون  در  خارج از  کشور  ( سازمان  فدائيان  خلق ايران ـ اکثريت، حزب  دمکراتيک  مردم  ايران ، جمهوريخواهان  ملی  ايران ، فراکسيون متحد )  که  در  يک  بيانيه  مشترک  از مردم  دعوت  به  شرکت   در انتخابات شورای شهر و روستا  نمودند ، عملکردشان  صحيح بوده است.

 

 

تفاسير متفاوت از " ملی "  و  " ملی گرائی "

 

نبايد از خاطر  بدور داشت  که  تاريخچه گذشته  نيروهای  سياسی ايران  در کل ، بيانگر اين واقعيت است که يکی از مسائل مورد اختلاف فعالين و نيروهای سياسی با يکديگر، برداشت ها  و تفسيرهای  متفاوت  آنها از بسياری از  واژه های جهان شمول ، از جمله  واژه های  " ملی "   و  " ملی گرائی "   می باشد.

 برخی از مواضع  حزب توده ايران  و تبليغات سوء  آن حزب عليه  " مليون "  و  " ملی گرا "  ها ،  بخصوص  در دوران  ملی شدن  صنعت نفت  و حکومت ملی دکترمصدق  بر محور واژه  " ملی "  دور می زد.  آن  حزب  بجای روشنگری و کمک  به مبارزات  ملی شدن  صنعت نفت  برهبری  دکترمحمد مصدق ، دست به جوّ سازی  و تحريک افکار عمومی ـ بخصوص  زحمتکشان  و تهی دستان جامعه  و جوانان کم اطلاع ولی علاقمند به بهزيستی زحمتکشان و کارگران و دهقانان که کمتر با معانی  واژه های  سياسی و نقش اقشار و طبقات در مراحل مختلف تکاملی جامعه  آشنائی داشتند ـ ، زد .

 نتاجی  که  مبارزه  و فعاليت های  حزب توده  عليه  نيروهای سياسی معروف  به  " مليون "  و سازمان سياسی آنها  " جبهه ملی "   با خود بهمراه داشت ، کمک به مغشوش کردن  مرزهای  سياسی  و روابط اجتماعی   و دامن زدن به  سر درگمی حاکم  در بين مردم  و نيروهای سياسی نمود. آن حزب  از هرگونه عملی  و دست زدن بهر شيوه تبليغاتی عليه نيروهای سياسی که ارزش " ملی "  را بعنوان عنصر تعيين کننده  هويت و شناسنامه سياسی خود برجسته کرده بودند، خودداری نکرد.  حتی  سعی کرد تا  در مدح  " دود "  آتش آشپزخانه  نيروهای " ملی "  تبليغات  براه اندازد و جوّ سازی کند.

حزب توده  در روزنامه " بسوی آينده " شماره 137 در مورد  خصائص نيروهای " ملی "  نوشت :

 

" عقل ملی  ناقص ، فکرش کوتاه ، منطقش ضعيف ، زبانش الکن ، اشگش گشوده ، مطبخش پر دود ، بسترش  راحت ، قصرش  رفيع ، پولش  بی حساب ، نيرنگش بی پايان است ... اينهاست خصائص ملی ".

 

 سياست تبليغاتی و شيوه  کار غلطی  که  سرانجام  کوچکترين  نفعی  برای  حزب توده  با  خود بهمراه  نداشت و برای کل جامعه ضرر زيادی نيز  ببار آورد .

اگر چه حزب توده  بعد از کودتای 28 مرداد  در يکی از پلنوم های حزبی اش که در خارج از کشور برگذار کرد از سياستهای غلط  خود  در دوران  حکومت  ملی مصدق  انتقاد نمود  ولی  در اوائل انقلاب  بخاطر حمايت  از  روحانيت   و طرد نيروهای مصدقی از صحنه سياسی کشور، مجددأ  ميان دار مبارزه عليه نيروهای " ملی "  و آشفته کردن جوّ سياسی شد.

 

 دکتر کريم سنجابی در صفحه 370  کتاب " اميدها و نا اميدی ها " دررابطه با جوّ  سازی رهبر حزب توده می نويسد:

 

" او [نورالدين کيانوری ] شخصی است که هميشه کوشش می کرده حزب توده را در اختيار مطلق سياست  شوروی  قرار بدهد و اگر افرادی  در ميان آنها ايستادگی می کردند اوکوشش می کرده آنها را تصفيه کند. بعد از انقلاب که به ايران برگشت يک مرتبه با يک گردش 180 درجه ای روی به آخوند ها آورد.

در اين جريان  نقطه اصلی  مبارزه  و هدف او مخالفت با مليون و متهم کردن و نا بود کردن آنها  بود  و آنچه را  که  توانست در اين خط کوتاهی نکرد. اصطلاحات ملی گرايی و ليبرال و فئودالی که جزو فحشهای رايج اين زمان شده تمام از کلمات و ابداعات اين آقاست و در همان موقع بود که بنده در يکی ار سخنرانی هايم برای اولين بار ايشان را  آيت الله کيانوری  خواندم ."

 

در سالهای اول انقلاب  نيز  بخشی  از  نيروهای سياسی  طرفدار  حاکميت استبداد مذهبی  و روحانيت دولتی ، کوشش  فراوان  مبذول  داشتند  تا  با  کمک برخی از عناصر و  نيروهای  سرکوبگر و عقب گرا  و عده ای اراذل  و اوباش مزدور  که برخود نام  " حزب الله "   نهاده بودند ، ازفعاليت  عناصر و نيروهای معروف  به  "  ملی "   و  " ملی گرا "  ها  در جامعه  جلوگيری کنند .

 نيروها ی  تماميت خواه  و اقتدار طلب  مذهبی  در فرهنگ سياسی  خود  همچون فرهنگ سياسی حزب توده در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و اوائل انقلاب بهمن  1357  برای   واژه  ها ی  " ملی "   و  "  ملی گرائی "   بار  منفی  قائل  بودند.

 

 در فرهنگ سياسی  جماعت   "  حزب اللهی "   و ديگر  نيروهای  تماميت خواه هيئت حاکمه ،  واژه ها ی " ملی " ، " ملی گرائی " ، " ليبرال " ، " دمکراسی " ...   چون  واژه هائی از فرهنگ سياسی غرب هستند ،  مترادف با  فحش و نا سزا  و توهين تلقی می شوند.

 اين جماعت با کپی برداری از تز " مبارزه منفی "  دکتر مصدق ، بدون اينکه  به محتوی آن "  تز "  پی برده  باشند و يا حتی  درکی صحيح از " سياست عدمی "  سيد حسن مدرس  در  اعتراض  به  قرارداد  1919  دولت انگليس ـ  وثوق الدوله داشته باشند، شعار  " نه  غربی  و  نه  شرقی "  را مطرح کردند و از اين  طريق  به هر چه غير ايرانی  و بزبان  صحيحتر هرچه غير اسلامی و عربی بود اعلان جنگ دادند . در حاليکه دکتر مصدق  فقط  مخالف نفوذ سياسی و سياست  هژمونی طلبی  بيگانگان  درايران بود و نه دشمنی با آنها بعنوان نيروهای غير ايرانی. دکتر مصدق کوشش  فراوان داشت تا از دست آوردهای مثبت  جوامع غرب برای  ترقی  و تعالی و بهزيستی مردم ايران بهره گيری کند.

 اما حضرات  " حزب الله "  و  " روحانيت دولتی "  برای  توهين و طعنه زدن و فحش  به فرد  و يا  گروه سياسی مخالف  از اين واژه ها استفاده می کردند  و حتی امروز نيز با وجود اينکه بسياری از مردم  با واقعيت قضيه  آشنائی پيدا کرده اند و به ارزش بار مثبت " ملی "  و  " ملی گرائی "  پی برده اند ، هنوز عده ای متقلب ، ريا کار و همه سر حريف مفت خور  و  چپاولگر همچون  گذشته  بمعرکه گيری  و مارگيری خود ادامه می دهند.

 

بنظر من  مسئله  " ملی "   فقط  مربوط به  آن  بخش از نيروهای سياسی ايران که نسبت  به اين  موضوع  در مقايسه  با ديگر  نيروهای سياسی حساسيت بيشتری از خود نشان می دهند  و بخش  بزرگی  از آن ها  بر خود نام  "  ملیون "  ( ملی ها، مصدقی ها ، جبهه ملی ها  ) گذاشته اند نيست ، بلکه  به  تمام  مردم ايران  و نيرو های  سياسی از  جمله  سلطنت  طلب ، چپ   و  کمونيست ـ  که خود را   "  اينتر ناسيوناليست " می نامند ـ ، نيز کاملا ربط دارد .

 

 در اين مورد اين سئوال مطرح است  که اگر مسئله " ملی "   فقط به نيروهائی که بر خود نام " ملی "  گذاشته اند ربط دارد ، چرا نيروهای کمونيست  بخش بزرگی از فعاليت های  سياسی و مبارزات  خود را صرف  پيدا کردن پاسخ  به مشکلاتی که تمام  مردم ايران  و  نه  فقط  زحمت کشان  و  طبقه کارگر  با آن  روبرويند  ـ صرفنظر از درست بودن و يا غلط بودن سياست و برنامه و شيوه عمل مبارزه آنها ـ ، می نمايند ؟

 

 واژه " ملی "  در شرايط امروز  بهيچوجه بيانگر بار طبقاتی معينی نيست . هر کس چنين فکر کند در اشتباه محض است .

 

باين واقعيت بايد توجه کرد .چرا  نيروهای کمونيست ايرانی    سعی نمی نمايند  تا در محل اقامت  اجباری  خود در کشورهای اروپا و آمريکا  ، مسئله ايران و مردم  ايران  را  بکلی  بفراموشی بسپارند و به کمک  کمونيست ها و همنظران اروپائی و آمريکائی خود ـ انترناسيوناليستها ـ   که  در کشورهايشان  پناهنده  شده اند، نمی شتابند و مشترکأ  در  دفاع  از طبقه کارگر اين جوامع  فعاليت  خود را  ادامه  نمی دهند ؟

 

هيچ از خود سئوال کرده ايم که اگر بنا باشد  مسئله  " ملی "   به همه  سازمانها  و احاد ملت  ربط  نداشته باشد ، چرا  و بچه  دليل اکثريت  بسيار بزرگی از فعالين و سازمانهای سياسی وابسته به تمام طيف های سياسی از راست و چپ ، کمونيست و مذهبی ، سوسياليست و سوسيال دمکرات ،  ناسيوناليست  و  ليبراليست ، سلطنت طلب و جمهوری خواه  و ...  در خارج از کشور خود را با مشکلات و معضلات مردم ايران  مشغول می کنند  و بندرت خود را  با مشکلات و معضلاتی که مردم جهان  با  آن دست  و پنجه نرم  می کنند می پردازند؟ اعتراض  به   قتل  رهبران  يک  حزب  " ملی گرا "  ـ زنده يادان داريوش و پروانه فروهر ـ   و  يا  دفاع از شعار " آزادی زندانيان سياسی"   که  حتمأ  بخش  بسيار بزرگی  از آنها  طرفدار  مسلک های  غير کمونيستی هستند  و  يا دفاع از شعار آزادی بيان و قلم و عقيده برای ملت ايران که طرفداران نظريه کمونيستی در بين آنها  در صد  بسيار بسيار کوچکی  هستند  و ... همگی  بيانگر اين  واقعيت  می باشند  که اکثريت  نيروهای کمونيست  در عمل و مبارزات روزمره خود  نسبت  به  مسائل " ملت "  و مسئله  " ملی "  بی  تفاوت نيستند و چه خوب است  که اين چنين می باشد !

 

کمونيست ها و  مسائل "  ملی "  و " انترناسيوناليسم "

 

من  خود  در  دوران  فعاليت  های  دانشجوئی  در  صفوف  مبارزات   تشکيلات  کنفدراسيون جهانی از نزديک  شاهد اين امر بودم که بسياری ازفعالين کمونيست وابسته  به  گروه ها   و سازمانهای  کمونيستی  از جمله افراد  وابسته به  سازمان " توفان "  برهبری قاسمی ـ فروتن ،  مبارزه می کردند و گروه  کمونيستی " راه آينده "  ( گروهی که از سازمان  توفان انشعاب کرد )  و يا افراد وابسته  به  گروه کمونيستی  "  کادرها  "  با  حفظ  مواضع  کمونيستی  و  پايبند  بودن  به  نظريه " انترناسيوناليستی" خود در دفاع از  منافع ملی ايران   با  " مليون "  و نيروهای مصدقی همسو عمل می کردند. نه  تنها  نسبت  به امپرياليسم آمريکا موضع  قاطع داشتند حتی سياست  حاکم  بر اتحاد جماهير شوروی  سوسياليستی ( روسيه )    را  نيز" امپرياليستی " ارزيابی می کردند  و آن کشور را  "سوسيال امپرياليست " خطاب می کردند.

البته همانطور که قبلا اشاره کردم بخشی ازنيروهای " کمونيست  " ايرانی همچون حزب توده ايران در بعضی از موارد  يکی از  بزرگترين  دشمنان  و مخالفين خود را نيروهای معروف  به  ملی  و مصدقی  می  دانستند  و هر زمان  که منافع اتحاد جماهير  شوروی  سوسياليستی ( روسيه )  با منافع  ملی ايران در تضاد قرار می گرفت، توده ای ها و متحدين نظرييشان  بنفع منافع حاکمين کمونيست روسيه عمل می کردند. من بعنوان يکی از طرفداران  " راه مصدق " و فعالين جبهه ملی ايران در اروپا  که از فعالين  کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی  نيز بودم ،از نزديک شاهد اتخاذ  مواضع و سياستهای غلط  طرفداران حزب توده به نفع شوروی  که  با مخالفت اکثريت  بسيار بزرگی از اعضای کنفدراسيون جهانی و نيروهای سياسی از جمله  "جبهه ملی " روبرو می شد، بودم .

 اين نوع کج انديشی ها از سوی حزب توده کمک کرد تا ارتجاع و نيروهای ضد کمونيست  در افکار عمومی ايران، چنين تبليغ کنند  که " کمونيست ها " خائن به منافع ملی ايران هستند.

دستگاه های تبليغاتی  رژيم  وابسته  به امپرياليسم  شاه ، از اين  واقعيت تلخ منتها درجه سوء استفاده را عليه نيروهای کمونيست نمود و کوشش کرد تا از اين طريق پرده استتاری بر ماهيت وابسته خود بر بيگانگان بکشد. 

 

باين اميد که آن بخش از  کمونيست های ايران  که بمسئله ملی کم بهاء می دادند از اشتباهات گذشته  " جنبش کمونيستی " که احزاب کوچک کمونيست به اقمار حزب بزرگتر تبديل شده بودند  و در بسياری  از  موارد احزاب کوچک  عليه منافع ملی ميهن خود و به نفع منافع ملی  حزب بزرگتر عمل   می کردند  درس عبرت گرفته باشند و باين مسئله پی برده باشند که جنبش "  اينترناسيوناليستی "  که آنها خود را بخشی از آن می دانند ، زمانی  ارزش دارد  که  آن  جنبش  حقوق  تمام  " ملت " (ناسيون ) ها  را  برابر و مساوی بداند و منافع ملی احزاب کوچکتر را فدای منافع ملی احزاب بزرگتر ننمايد.

 

با توضيحاتی که رفت ، اشتباه خواهد  بود  که بطور آتوماتيک  و بدون  توجه  به سياست  و عملکرد  نيروهای  سياسی، مدعی شد  که  بخشی  از  نيروهای سياسی جامعه  ،  بطور آتوماتيک  " ملی "  هستند  و بخشی  از آن ها از  جمله  نيروهای کمونيست مخالف منافع " ملی " می باشند . چنين ادعا   اظهار نظری از پايه  غلط است .

 

اگر نخواسته باشيم   تبليغات  گروهی  و  حزبی  خود را بر پايه اين نوع  ادعاهای   قرار دهيم ،  حتمأ  بايد  قبول  کنيم  که اين   خود نيروهای سياسی ـ صرفنظر از وابستگی گروهی و مسلکيشان ـ  هستند  که  با اتخاذ سياست  و عملکرد های  خود تعيين می  کنند  که  در  کدام  سمت  و سو حرکت می کنند  و  کدام  "  بار سياسی مثبت  "  که  "  ارزش "  محسوب می شود  را جزو هويت سياسی خود نموده اند و از کدام "بار سياسی منفی "   که  "ضد ارزش "   می باشد  فاصله  گرفته اند.

 

البته برخی از افراد و گروه های منتسب به طيف چپ  بخاطر مشکل معرفتی که با آن روبرويند به ارزش های مثبت  " ملی گرائی "  و  " ملی "  پی نبرده اند و  نا  خودآگاه  نظراتی  عليه  نظرات   " ملی "   و  " ملی گرائی "  ارائه  داده  اند   و متأسفانه هنوز بر آن مواضع غلط پافشاری  می کنند.

 

 سلطنت طلبان اگرچه  بطور احساساتی  علاقه  به مرزو بوم وطنشان ايران دارند ، اما  روشن نيست که چرا اکثريت  بسيار بزرگی از اين  جماعت خيال می کنند ، يکی از خصوصيات نظام پادشاهی پشت کردن  به استقلال سياسی و حاکميت ملی ايران بايد باشد؟

 

در اين رابطه  ضروريست  مجددأ  تاکيد کرد  که  مابين تمام  طيف های  نيروهای سياسی راست و چپ ، جمهوريخواه و سلطنت طلب عناصر و گروهائی نيز وجود دارند  که در خدمت بيگانگان عمل می کنند .

 اما نبايد  فراموش کرد  که  همين عناصر  و نيروها نيز  بيشترين  سعی  خود را صرف اين امر می کنند تا بر امر  وابستگی  و عامل بيگانه بودن خود پرده استتار بکشند و اجازه ندهند تا اين  امر " وابستگی "  و " عامل بيگانه " بودن   در افکار عمومی بر ملا شود . آنهم بيشتر بدين دليل که  " ملی "  و " ملی گرائی "  در نزد " ملت ايران "  ارزش والائی دارد  و  بسياری ازمردم  و نيروهای سياسی حاضر نيستند با عوامل بيگانگان همکاری و احيانأ  " ائتلاف " کنند.

 تاريخ معاصرايران بهترين گواه بر اين امر است که مردم ايران از افراد  وابسته به روسيه  (روسو فيل ) و وابسته به انگليس ( آنگلوفيل )  به نيکی نام نمی برند.

 

 

 روحانيت بخاطر حفظ و گسترش منافع گروهی خود

 نام " ملت " را به " امت " تعيير داد!

 

اگر فراموش  نکرده  باشيم  و هنوز حاضر به  ذهن باشيم  ، آيت الله خمينی پس از پيروزی انقلاب و استقرار نظام  جمهوری اسلامی  در ايران از  بسياری از وعده هائی که به " ملت شريف ايران  "   داده بود فاصله گرفت . حد و حدود اين فاصله گرفتن در مدت زمان کوتاهی  آنقدر زياد  شد  که  نام  "  ملت شريف ايران "   به  " امت مسلمان "  تبديل شد .  " روحانيت دولتی "  با کمک دستگاه های سرکوب  و  " امت هميشه در صحنه "  ،  سعی فراوانی مبذول  داشت تا  حتی  برای محو کردن " هويت ملی  ملت ايران " از صفحه تاريح ، از برگزاری  اعياد  وجشنهای ملی همچون  عيد  نوروز  باستانی ايرانيان ، مراسم  شب چهارشنبه سوری  و  يا مراسم سيزده  بدر جلو گيری کنند.

در همان زمانيکه روحانيت و کل هيئت حاکمه ايران  کارزار بزرگ فرهنگی عليه فرهنگ باستانی  و آداب و رسوم ايرانی  براه  انداخته  بودند  و با تمام قدرت عليه نيروهای  اپوزيسيون عمل می کردند و قصد  داشتند  انقلاب  اسلامی  را با کمک " دانشجويان خط امام  " و  " امت هميشه  حاضر در صحنه"  به تمام  نقاط  جهان  صادرکنند، کشورايران مورد هجوم ارتش دولت بعثی عراق برهبری صدام حسين قرار گرفت. تجاوز صدام حسين و حزب بعث عراق به ايران ازحمايت و پشتيبانی  پرزيدنت ريگان رئيس جمهور وقت آمريکا ( آقای جرج بوش پدررئيس جمهوری  فعلی  آمريکا  در  آن  زمان  مقام  معاونت  رياست  جمهوری  آمريکا  را  بعهده داشت )  و متحدين  اروپائيش  و کشور های عربی از جمله عربستان  سعودی   و کويت  برخوردار بود و امکان  داشت که  حاکميت روحانيت دولتی   که  در رأس  آن آيت الاالعظمی خمينی قرار داشت  بخطر افتد.  برای  هيئت  حاکمه  جمهوری  اسلامی  مشکل  بود  که  براحتی  بتواند  " امت مسلمان ايران " را بجنگ " امت  مسلمان عراق "  بحرکت در آورد  و از " امت " مسلمان بخواهد که  از مرزهای " ميهن "  دفاع کند  چون خود باين نظريه  دامن زده بود که " امت مسلمان " مرز جغرافيائی  ملی  ندارد و بر پايه همين نظرات غلط بود  که  افرادی همچون  شيخ صادق  خلخالی  ، که يکی از  افراد  مورد  اعتماد  و نزديک به  آيت الله  خمينی  بود  ـ  فردی که  د رسالهای اول حکومت  جمهوری اسلامی، بخاطر محاکمات 5  دقيقه  اش  بعنوان  جلاد ايران  نام  گرفت ـ ، نا  بخردانه   تصميم  به  تغيير  نام  " خليج فارس "  گرفت  و  آنرا  " خليج اسلامی "  نام گذاری کرد.

 

اما " روحانيت "  که به خلقيات مردم ايران آشنائی داشت ، باين امر واقف بود که نجات حکومت " روحانيت دولتی "  و جان سالم بدر بردن از  حمله  صدام حسين تنها و تنها با استفاده از ارزش های والائی  چون  " ملی گرائی "   و زنده  کردن  نام  "  ملت شريف ايران"   بجای " امت مسلمان " ممکن می باشد. از اينرو  نه تنها اجازه داده شد که  سرود ملی " ای ايران "  که آنرا بغلط و از روی  نادانی و کم اطلاعی و بی خردی ،  طاغوتی  محسوب  کرده بودند  مجددأ  از  راديو  و تلويزيون  جمهوری  اسلامی   پخش شود  بلکه   يکمرتبه   " امت مسلمان "    به " ملت قهرمان و شريف ايران "  تغيير نام داد.

 

" ميهن دوستی  "  نقطه مقابل

"  ناسيوناليسم کور"  و " نژاد پرستی "

 

" ملی گرائی "   بيانگر  مهر و علاقه انسانها  به ميهن و هموطنان  و بازگو کننده امر تاکيد انسانهای  يک  جامعه  بر  استقلال و تماميت ارضی کشور و  مخالف  با  هژمونی  طلبی  سياسی  بيگانگان بر امور اداره  ميهنشان و حفظ منافع ملی شان  در  مقابل  منافع  بيگانگان می باشد . نيروهای " ملی گرا "  برای  حفظ  استقلال  و دفاع از منافع ملی کشور خود  به استقلال و منافع  ملی کشورهای ديگر احترام  می گذارد که رويهمرفته تمام اين خصائص بار سياسی مثبتی محسوب میشوند.اين خصوصيات جمعأ   به عنوان يکی از  "ارزش " های  هويت  اکثر ايرانيان و هر ملت قائم بخود و مستفل و سربلند  قلمداد می گردد.

 

 اما  در مواردی که ملتی  خود را بر تر از ملت و يا ملت های ديگر تصور کند و حاضر شود  بخاطر گسترش  سيطره خود ، استقلال ، تماميت ارضی و منافع ملی ملت های ديگر را بخطر اندازد ، اين نوع  طرز  تفکر سبب خواهد  شد  تا  واژه های  "  ملی  "   و  "  ملی گرائی  "   آغشته  به  بار  منفی  "  نژادپرستی "   و " ناسيوناليسم کور "  گردند و ارزش مثبت  " ميهن  دوستی  "    به   ضد  ارزش منفی  و ارتجاعی " ناسيوناليسم کور"   و  "  نژاد پرستی "   تبديل گردد.

 

تفاسير متفاوت از واژه " ملی " ،

" جهان وطنی "  و  امر دفاع  " ميهنی "

 

در جنگ جهانی دوم عقايد  ناسيوناليسم کور هيتلری جهان را بخاک و خون کشيد. عملکرد  نازيهای آلمان  سبب  شد تا " ارزش "  مثبت  واژه " ملی "  در فرهنگ سياسی آلمان ،  به "  ضد ارزشی"   منفی تبديل شود.  درحاليکه  در  همان مقطع تاريخی  دوران  جنگ  جهانی دوم ،  واژه " ملی " در کشورهائی که مورد تجاوز  و  تهاجم   فاشيست  های هيتلری  قرار گرفته بودند ، با خود  همچنان  بار مثبت  وطن دوستی ( پاتری يوتيسموس) را بهمراه داشت .  در رابطه  با همين بار مثبت "  ميهن دوستی "  بود  که در آن  کشور ها  اکثر مردم ـ  صرفنظر  از وابستگی مسلکی شان  ـ  بخاطر مقابله  با  تجاوز و جنايات  نازيهای هيتلری  و  دفاع  از منافع ملی  خود  و کسب  مجدد  استقلال  و حاکميت ملی  و تماميت ارضی کشور هايشان ، "  جنبش  مقاومت  ملی "    بوجود  آوردند  تا  عليه  نيروهای  متهاجم ناسيوناليستهای نژاد پرست  آلمانی مبارزه کنند.

 در اين  مورد  بجاست  از  جنبش  مقاومت  وطن  دوستان  فرانسوی معروف به  "  رزيستانس "  و مقاومت حماسه آفرين  وطن دوستان  بلشويک روسی و ارتش سرخ در "  استالينگراد "  که در سراسر گيتی معروف به " جهان وطنی " بودند و يا  پارتيزانهای کمونيست و ضد فاشيست  يوگسلاوی برهبری " تيتو "  نام برد. اتفاقأ در هر يک از اين جنبش های مقاومت که اشاره رفت ، نيروهای  کمونيست  که يکی از  ارزش های هويتشان، ارزش  " جهان وطنی "  بود ، نقش  بزرگ  و مثبتی  در مبارزه " ميهنی " ايفا کردند.

 

 از آنجا که اکثر ما ايرانيان کمتر به بارهای سياسی مثبت و يا منفی واژه " ملی "   توجه می کنيم  و بيشتر تحت  تأثير  تبليغات  گروهی  قرار داريم ،  متأسفانه  تا کنون  نتوانسته ايم  نه  تنها  مشترکأ  به  برخی مشکلات  و  معضلات  حاکم   بر جامعه  که مربوط  به  کل  جامعه ، يعنی   " ملت ايران "  است  پاسخگو  باشيم . بلکه چون برداشت اغلب ما  ايرانيان از اين مقوله همچون ديگر مقولات و  واژه های  سياسی  بر پايه  نظرات عاميانه  و غيرعلمی  می باشد ،  مشکلات  عديده ديگری را نيز بر مشکلات موجود اضافه کرده ايم و در واقع خود تبديل به مشکل شده ايم .

 

 

نجات از معضل  " مشکل معرفتی " !

خانه تکانی نظری و عقيد تی، يعنی " واژه ها را بايد شست "

 

در حقيقت  اکثر فعالين  سياسی ايرانی با  " مشکل معرفتی "  روبرو می باشند که برای نجات از اين  معضل  به  يک  خانه  تکانی  نظری  و عقيدتی  احتياج  داريم و بقول سهراب سپهری :

 

" چتر ها را بايد بست

زير باران  بايد  رفت

فکر  را ، خاطره  را

زير  باران  بايد  برد

...

چشم ها را بايد شست

جور  ديگر  بايد  ديد

واژه ها را بايد شست "

 

برای مقابله با اين" مشکل معرفتی " ،  قبل از هرچيز ضرورت دارد تا نيروهای سياسی صرفنظر از وابستگی مسلکی  و گروهی  خود ،  مشترکأ کوشش نمايند تا  با کمک يکديگر به فرهنگ سياسی مشترکی دست يابند.  بنظر من مفاهيم و واژه ها و مقولات اين فرهنگ سياسی ، حتما بايد مفاهيم ، واژه ها و مقولات جهانشمول فرهنگ غربی باشند ، نه آنکه  مقولات و واژه ها را آن چنان  تفسير کرد که منافع گروهی و حزبی طلب می کند. در چنين  حالتی است  که  اگر بنا باشد بخاطر پيش برد خواست ها و اهداف خود  عليه  نظرات  و عقايد دگرانديشان دست به  مبارزه نظری بزنيم ، آن مبارزه   بتواند  با خود نتايج سودمند  و مفيدی  برای کل  جامعه بهمراه داشته باشد.  در واقع  مبارزه  در خدمت اصلاح نظرات و عقايد موجود  و پيش برد  و ترقی  و رفاه جامعه  و مردم  قرار گيرد  و نه نفی و نابودی نيروهای مخالف و دگرانديش!

 

دست يابی به فرهنگ سياسی مشترک بهيچوجه به معنی يک کاسه کردن نيروهای سياسی متخاصم  و  يا رقيب  و پرده استتار کشيدن  بر مواضع و اهداف متفاوت و متضاد عناصر و نيروها  نيست . بلکه  هدف  از دست يابی  به   فرهنگ  سياسی مشترک همانطور  که اشاره رفت ، بدين  خاطر است  که معانی گفته ها و نظرات يکديگر را  بهتر  درک  کرده  و  زبان و مفاهيم گفتار و نوشتارهمديگر را  ملتفت شويم .

 

 

مسئله " ملی "  و " ملی گرائی "

در شرايط امروز ايران به تمام طبقات و اقشار ربط دارد!

  

با  توضیحاتی  که رفت  اگر بنا  باشد  که  هدف  از مبارزه  تنها سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی و شرکت در هيئت حاکمه بعد از نظام جمهوری اسلامی نباشد، بلکه نيروها ی سياسی ايران از سوئی بخاطر دفاع از منافع ملی و استقلال سياسی وطن  در مقابل  استعمارگران خارجی  و  نيروهای  بيگانه همسو عمل  کنند و از سوی  ديگر اجازه  ندهند  تا  بر ماهيت طبقاتی  و اختلافاتی  که  نيروهای چپ و راست و ميانه و يا مذهبی ، کمونيست ، سوسياليست  و سوسيال دمکرات ، ليبرال و  ناسيوناليست ،  سلطنت طلب  و جمهوريخواه ... ،  با يکديگر در  باره  مسائل مختلف اجتماعی  و نقش اقشار  و طبقات  و سمت  و سوی مبارزه آنها  با يکديگر  دارند  پرده استتاری  کشيده شود ،  بايد به يک تعريف روشن و علمی  از  واژه  " ملی " و " ملی گرائی "  همچون ديگر واژه های سياسی جهانشمول  دست يافت.

 

 بنظر من  واژه  " ملی "  ، واژه ايست که در شرايط امروز ايران به تمام اقشار و طبقات جامعه از نيروهای راست گرفته  تا چپ  و از نيروهای  طرفدار حاکميت طبقه سرمايه دار گرفته تا نيروهای طرفدار حاکميت زحمتکشان و طبقه کارگر و حتی  نيروهای کمونيست مربوط می باشد.

 

 اختلافی که ما بين احزاب و سازمان های سياسی که بظاهر خود را طرفدار بخش معينی از مردم جامعه  ـ  يعنی  بخشی از مردم  که وابستگی  به طبقه معينی دارند مثلا طبقه کارگر و زحمتکشان با نيروهائی که خود را  بيشتر مدافع  نظام سرمايه داری و بطور غير مستقيم مدافع منافع طبقه  سرمايه دار ( بورژوازی ) ـ می دانند و يا  با  ديگر نيروهای سياسی  که کمتر بر امر طبقاتی بودن جامعه تکيه  می کنند و مدعی اند که حزب و سازمان و جبهه تمام" خلقی"  هستند و از منافع همه مردم  صرفنظراز وابستگی طبقاتی شان دفاع می کنند... ، بيشتر بر مبنی محتوی برنامه و خواست های اجتماعی و چگونگی  سمت و سوی تکامل  جامعه  و محتوی رفرم ها و اصلاحات  و ترکيب هيئت حاکمه بايد  دور بزند  و نه اينکه  چرا اين نيروها در بيان هويت سياسی خود برامر " ملی "  و " ملی گرائی " تاکيد دارند.

 

 در مورد مسئله " ملی " اگر اختلافاتی ما بين نيروهای سياسی وجود داشته باشد و يا بوجود آيد ، اين  اختلافات   مربوط  به چگونگی دفاع از استقلال ، حاکميت ملی و تماميت ارضی ايران می باشد  و نه وابستگی طبقاتی آن نيروها.

 

 

" حاکميت ملی "  و  " حاکميت ملت (حاکميت مردم )

دو مقوله کاملا متفاوت هستند !

 

ما سوسياليست های ايران که خود را از ادامه دهندگان " راه مصدق  "  می دانيم . واژه " ملی  "  را  در  رابطه  با  منافع  و خواست تمام اقشار و طبقات " ملت " ، استقلال و تماميت ارضی ايران  مورد بررسی و ارزيابی قرار می دهيم و با توجه به اين اهداف و خواست هاست که  آن را بعنوان  " ارزشی مثبت  " ارزيابی کرده و به بخشی از هويت سياسی خود تبديل کرده ايم.

من بر عکس  نظرات  بسياری  از " مليون " ،  تحت عنوان  " ملی " فقط ارزش هائی که بيانگر استقلال  و  مخالفت  با  هژمونی  و وابستگی به بيگانگان باشد را درک  می کنم  و  بر اين  نظرم  که  اين  واژه   بهيچوجه  بيانگر آزاديخواهی  و دمکرات بودن نمی تواند باشد و نيست.

 اگر " مليون " ايران  بعنوان نيروهای " دمکرات "   نيزمعروف شده اند ، دراين رابطه است که اين نيروها علاوه بر ارزش " ملی " ، ارزش های " آزادی خواهی " و " دمکرات " بودن  را نيز به بخش های محوری خواست ها  و هويت سياسی  خود  تبديل  کرده اند.

 حتی  خواست  " حاکميت قانون " ، يکی  ديگر  از ارزش های هويت " مليون " می باشد. ارزشی  که ديگر نيروهای  سياسی  کمتر به آن توجه کرده اند. با توجه باين اصل که " حاکميت قانون "  کوچکترين ربطی به   واژه "ملی " ندارد.

 در واقع هر شخص " ملی "  اگر ارزشهای  " آزاديخواهی "  ، " دمکرات "  و " قانونمدار "  بودن  را  جزو هويت  خود  نکرده باشد ، بصرف اينکه " ملی "  هست ، بطور آتوماتيک نمی تواند آزاديخواه و دمکرات و طرفدار حاکميت قانون  هم باشد. يعنی يک عنصر غير دمکرات و ديکتاتور اگر وابسته به بيگانگان نباشد و با هژمونی  سياسی  نيروهای  بيگانه  در وطنش مخالف باشد ، فردی " ملی " است.

 برای اينکه نظرات من بهتر تفهيم شوند من در زير به تفاوت " حاکميت ملی "  و " حاکميت ملت " اشاره می کنم .

 

" حاکميت ملی "   برای  ما  سوسياليست های  ايران  اين  معنی  را  با خود بهمراه دارد که  "حاکم "  و يا  " هيئت حاکمه "  صرفنظر از وابستگی گروهی و  بار ارزش ها  و  ضد ارزش هائی  که  هويت سياسی اش  را  تشکيل  می دهند ـ دمکرات باشد يا ديکتاتور ، سوسياليست باشد يا کمونيست  و يا سرمايه دار ـ  ، به نيروی بيگانه  و خارجی  وابسته نباشد و بنفغ آنها عمل نکند.

 

برای مثال  می توان  بيان  داشت  که  در چين کمونيست " حاکميت ملی " برقرار است . آنهم بدين خاطر  که  سياست  دولت آن کشور را نيروهای بيگانه تعيين نمی کنند ، بلکه هيئت حاکمه آن  کشور که برگزيدگان  و منتخبين حزب کمونيست چين هستند  ـ  صرفنظر از تصميمات  درست  و  يا  غلطی که  در سياست خود  اتخاذ می کنند  ـ ،  سياست چين را  در پکن  تعيين می  شود.

 

 در  رابطه با  توضيحاتی  که  در  رابطه  با  چگونگی " حاکميت ملی "  در چين رفت ، ما  سوسياليستهای ايران  بر اين  نظريم  که  در کشور  ايران  نيز ، بعد از انقلاب  1357  " حاکميت ملی "   برقرار شد . يعنی  در اثر  پيروزی  انقلاب  و سرنگونی رژيم وابسته به امپرياليسم محمد رضا شاه پهلوی ، نفوذ بيگانگان  بطور علنی از ايران قطع شده است. از آن  مقطع  تاريخی ببعد، سياست ايران غلط و يا درست، در تهران و بدست ايرانيان تعيين می شود و نه در واشنگتن، لندن ، پکن ،  مسکو، پاريس ، برلين و يا پايتخت کشوری ديگر.

 

دکترمحمد مصدق و مليون ايران از جمله دکتر حسين فاطمی از پرچمداران واقعی  "حاکميت ملی "  در ايران  بودند. دکتر مصدق  در مبارزاتيکه در مجلس شورای ملی دوره  چهاردهم  تحت  عنوان  "  موازنه منفی "  شروع کرد  و  با  واگذاری امتياز نفت به  روسها ( دولت  اتحاد جماهير  شوروی  سوسياليستی  در آن  مقطع تاريخی )  مخالفت کرد ، صحبت از قطع نفوذ شرکت نفت انگليس که به دولتی در دولت ايران تبديل شده بود و حاکميت ملی ايران را بخطر انداخته بود  نمود.  نهضت ملی شدن صنعت نفت برهبری دکتر مصدق موفق شد در مجلس شورايملی  دوره شانزدهم   قانون  ملی  شدن  صنعت  نفت  را  با  کمک و پشتيبانی مردم به تصويب برساند  که در روز  29 اسفند 1329  مجلس  سنا  نيز  قانون  ملی شدن صنعت نفت را تائيد نمود. با تصویب  قانون خلع يد  در ارديبهشت 1330 ، دولت ملی دکتر مصدق موفق شد در روز  29 خرداد سال 1330 دست به اجرای خلع يد از شرکت غاصب نفت انگليس بزند و از اين طريق ملت ايران قدمی بطرف کسب   " حاکميت ملی "  خود برداشت.  اگرچه دربار شاه بعنوان پايگاه بيگانگان مرکز توطئه عليه " حاکمت ملی "  در ايران همچنان باقی ماند .

 

متأسفانه  سازمانهای جاسوسی انگليس و آمريکا ، " انتليجنت سرويس"  و "سيا "  و  دربار محمد رضا شاه  پهلوی  و  عده ای  از افسران ارتش  و  ديگر عوامل بيگانه  باتفاق عده ای از  اراذل  و اوباش  چاله ميدانی و دروازه قزوينی  در 28 مرداد 1332  عليه  حکومت ملی دکتر مصدق  کودتا کردند  و مجددأ  " حاکميت ملی " ايران  بر باد رفت.

  

دکتر حسين فاطمی  وزيرامور خارجه دولت ملی دکتر مصدق در دفاع از حاکميت  ملی  نوشت :

" ما از واشنگتن  و لندن  و مسکو  نمی خواهيم  تصديق وطنپرستی  بگيريم. ما از روز اول می دانستيم که هر وقت پای منفعت  مملکت پيش بيايد که پای يک اجنبی نيز در ميان باشد ، آن بيگانه  خواه شمالی يا جنوبی ، يا ينگه دنيائی باشد، درصدد انتقام و مبارزه بر می آيد."

 

اتفاقأ  در رابطه  با  دفاع  از  " حاکميت ملی "  می باشد که ما سوسياليست ها  با سياست و عملکرد بعضی از افراد و نيروهای سياسی که بخاطر تحقق دمکراسی و استقرار آزادی  در ايران  ، طرفدار دخالت  دولت  پرزيدنت دابليو  بوش در امور داخلی ايران هستند ، مخالفيم .

 

 ما سوسياليست های ايران  اصولا   با سياست هائی  که فقط  بر امر دمکراسی  و مردم سالاری  تاکيد می  ورزند  و  يا از  " ائتلاف "  مبتنی بر اصول دمکراتيک صحبت می کنند  ولی عمدأ  و يا سهوأ اشاره ای بر امر استقلال و حاکميت ملی  و نظام جمهوری ندارند ، همسو  و همصدا  نمی شويم و حتی اينگونه سياست ها  را برای استقلال و حتی  تحقق دمکراسی در ايران مضرارزيابی می کنيم ، صرفنظر از اينکه از سوی  چه  شخصی  و  يا  گروه  و سازمانی  در  داخل  و يا خارج از  کشور مطرح شود.

 

پس از حمله ايالات متحده آمريکا  و انگليس و متحدينشان به افغانستان و سرنگون شدن حکومت  قرون وسطائی  طالبان . سياستی  بر پايه بی توجهی به  " حاکميت ملی "  و " استقلال سياسی " دولت افغانستان  که مقدمات آن  در " کنفرانس بن " در  قصر  پترزبورگ  در  حومه  شهر بن  در آلمان فدرال  تنظيم شد که بعدأ  در دستور کار دولت آقای حامد کرزای  در افغانستان قرار گرفت .

برای مشروعيت بخشيدن  به  اين  سياست ، مجلس  سنتی افغانستان  بنام  " لوئی جرگه "  که  رؤسا  و نمايندگان هر يک از اقوام و طوايف افغانی  در آن شرکت می جويند بنا بر دستور دولت آمريکا و متحدينش احياء شد.

 

 احياء  مجلس سنتی " لوئی جرگه "  ، بين ايرانيان ، بخصوص  برخی از ايرانيان  خارج از کشور   طرفدارانی  پيدا کرده است  و به اين  نظريه  سياسی مبتنی  بر اينکه در عصر جهانی شدن صحبت از استقلال  و " حاکميت ملی " کردن مسخره است، نظريه ای که در اوائل از سوی برخی از عناصر مخالف  دکترين  سياست "موازنه منفی " دکتر محمد مصدق  از جمله نيروهای نزديک به نيروهای سلطنت طلب مطرح می شد ، قوّت داد. عده ای از عناصر فرصت  طلب طيف جمهوري خواه و برخی از عناصرچپ  علنأ به اين  " جرگه "   پيوستند . در واقع  عده ای ايرانی در داخل و خارج از کشور ، صرفنظر از طرفداريشان از نظام  پادشاهی و يا  جمهوری  به اين  نظر رسيده اند  که  با  کمک دولت  پرزيدنت  دابليو بوش  و شرکاء  نه  تنها  می توان  در ايران  از  شرّ  جمهوری  اسلامی  و  ولايت فقيه  و شورای نگهبان و دستگاه های سرکوب  و  قوه قضائيه قرون وسطائی ...  خلاص شد ( ـ البته با چه قيمت گزافی ؟ ـ ) ، بلکه حتی می توان  در قدرت وهيئت  دولت بعد از جمهوری اسلامی هم سهيم گرديد. 

 

اين قبيل  نيروها  که  طرفدار شعار سرنگونی  رژيم  جمهوری اسلامی  ـ البته با کمک گرفتن ازارتش آمريکا و اقمارش  ـ ، شده اند ، کوشش فراوانی برای بوجود آوردن وضعيتی در بين نيروهای اپوزيسيون ايران دارند که قبل از روی کار آمدن دولت آقای کرزای در ميان  نيروهای اپوزيسيون افغانی  حاکم بود. هدف اينکار هم ايجاد مقدمات يک  " لوئی جرگه ايرانی "  است.

 اين نيروها از طروق مختلف به تبليغ " ائتلاف "   بين  نيروهای  سياسی وابسته  به طيف های مختلف چپ  و راست ، جمهوريخواه  و  سلطنت طلب ، کمونيست و مذهبی... مخالف نظام جمهوری اسلامی ،البته بر پايه فقط خواست های باصطلاح دمکراتيک پرداخته اند وعلنأ  با انگشت نهادن بر "  نظام جمهوری "  و "حاکميت ملی " و مخالفت با " نفوذ بيگانگان  " مخالف هستند.

 حتی عده ای از افراد مبلغ اين " ائتلاف "  و تشکيل  " جبهه دمکراسی"   بر اين نظرند  که  نبايد  به خود  ترس راه  داد  که  در اثر "  ائتلاف  "  اين نيروهای نا متجانس ، آقای رضا پهلوی به سلطنت برسد و سلطنت  سرنگون شده  محمد رضا شاه پهلوی که توسط مردم ايران به بايگانی تاريخ سپرده شد مجددأ  با کمک ارتش آمريکائيها  احياء شود. آنهم با اين استدلال که سلطنت طلبان از لحاظ سياسی بسيار ضعيف هستند.

  برخی  از  حضرات  تبليغاتچی  " ائتلاف "   مزبور  به   نتيجه  کار خود خيلی خوشبين  هستند . زيرا  آقای  رضا پهلوی  که  نقش  بزرگی  در اين  " ائتلاف "  بعهده حواهد داشت، رابطه بسيار بهتر و نزديکتری از آقای  حامد کرزای افغانی  با پرزيدنت دابليو بوش دارد. امری که بنظر اين جماعت  90  درصد پيروزی را ضمانت می کند.

 برای جلوگيری از هرگونه روشنگری  و مقاومت  و اعتراض  عليه " ائتلاف "  مورد نظر کاخ  سفيد و پنتاگون   ودولت اسرائيل ، آقای پرويز ثابتی ، مقام امنيتی معروف دوران شاه  که  تا کنون از پشت پرده  مسائل را نظاره و هدايت می کرد اخيرأ شخصأ بصورت  نيمه علنی وارد ميدان کارزار سياسی شده اند تا  " جنبش  دمکراتيک " مورد نظر را راهنمائی کنند و فعالين اين " جنبش "از نزديک بتواند از نظرات و تجربيات آن جناب  بهره مند شوند.

 

برای آماده  کردن  شرايط  و فضای  سياسی که " لوئی جرگه " مورد نظر بتواند عام پسند  گردد ،  احتياج   به مغشوش  جلوه دادن  و  بی ارزش  کردن  يکسری " ارزش " های سياسی  و فاصله  گرفتن  از  يکسری نظرات  و عقايد  و خراب کردن  وخدشه دار نمودن هويت نيروهای سياسی و مرز های سياسی  که  تفاوت آن نيروها را از يکديگر سبب می شوند، می باشد. بدين منظور مدتی است که از کانال های متفاوت عده ای  تبليغاتچی  و دلال سياسی که حتی در بين آنها افراد و عناصری  با  پيشينه جمهوريخواهی ،  چپ  وکمونيست و جوانان پور شور ولی کم  تجربه  منتسب  به  جنبش " دوم خرداد "   نيز وجود دارد، عليه  نيروهای مخالف  اين سياست ، جوّ سازی می کنند.

 ما شاهد  اين  امر بوديم  که  اين  حضرات تا آنجا پيش رفتند که معذرت خواهی روشنفکران از محمد رضا شاه را مطرح کردند و با کمک شبکه تبليغاتی گسترده ای  که در فرنگ در اختيار دارند برايشان اين امکان وجود دارد که عليه هر فرد و يا جريان فکری  که  بخواهند  بسادگی دست  به  جو سازی  بزنند  و با اعمال  سانسور  تا حدود  زيادی  جلوی  نظرات مخالفين خود  را  بگيرند  و  در جهت بوجود آوردن جامعه يک قطبی در خارج از کشورعمل کنند!

 

آنها  بوسيله  بسياری از  راديو  و تلويزيونها و نشريات  خارج  از  کشور  و حتی بعضی از  " سايت "  های  اينترنتی  که سعی  کرده اند آنها را  در افکار عمومی  بمثابه  پايگاه های  خبری  اينترنتی  غير وابسته  به  گروه  سياسی مشخصی  جا بزنند  ، جلوی طرح  و  پخش  بعضی  از نظرات  و مسائل سياسی را که بضرر سياست مورد نظر آنها می باشد ، تا آنجا که ممکن باشد می گيرند.

 هدف اين حضرات از فعاليت سياسی  بهيچوجه  روشنگری نيست ، بلکه  تحميق و گول زدن مردم است.

اين حضرات  تا آنجا که  ممکن هست  از بحث  و برخورد با عقايد و نظراتی  که  بضررهدف اصليشان باشد با توسل بهرشيوه ای که شده است جلوگيری می کنند.

 

 ما سوسياليستهای ايران  که  خود  را  از طرفداران  " راه مصدق "   می دانيم ،  آزادی  و استقلال  را  دو روی  يک  سکه  می دانيم .  ما بر اين نظريم  که  نبايد استقلال کشور و " حاکميت ملی "  را قربانی تبليغات پوچ باصطلاح آزاديخواهی کشورهای امپرياليستی ، بخصوص دولت ياغی و قانون شکن پرزينت دابليو بوش  نمود.

 

پرزيدنت  دابليو  بوش  خود را نماينده  "  خدا  "  می نامد  و  با  استناد  به  کتاب آسمانی مسيحيان  همچون يک  " بنيادگرای مذهبی "   می انديشد و  برای  متحقق کردن نظرات  و عقايدش  به  "جنگ صليبی "  باور دارد ، با  بکار گرفتن مدرن ترين ابزار جنگی ، کشور عراق  را  فتح  کرد  و رژيم ديکتاتور  مطلق العنان  و جنايت کارصدام حسين دربغداد را که درطول جنگ عراق ـ ايران يکی از متحدين دولت آمريکا بود سرنگون  نمود. وی قصد  دارد تا خاک عراق را به پايگاه  جديد تجاوز  به  کشور هائي  که  دولت هايشان  حاضر نيستند  هژمونی  سياسی  دولت  امپرياليستی  آمريکا  و دولت اشغالگر و نژادپرست اسرائيل را بپذيرند قرار دهد.

 بنا بنوشته " دکترهريبرت  پرتل " روزنامه نگار و مفسر سياسی آلمانی  پرزيدنت دابليو بوش   " زور را بجای حق و حقوق "  قرار داده است.

 

 در روزنامه " سود دويچه سايتونگ " ـ آلمان در  29 مارس 2003  تحت عنوان " نظم نوين جهانی : " گرايش به وحشيگری "  بقلم آقای" دکترهريبرت پرتل" می خوانيم :

 

" ... آمريكايی‌ها با جنگی كه  به راه انداخته ‌اند.... اگر چه آنها دراين جنگ برنده خواهند شد ولی صلح را می  ‌بازند. جنايت سازمان يافته عليه جنايتكار بغداد و زير دستانش به  معنای  پايان  كار ابرقدرت آمريكا نيست ولی اين ابرقدرت خودش  به خودش آسيب می ‌رساند: آمريكا در عرصه جهان اعتبار و احترام، اقتدار و اعتماد را از دست می ‌دهد. آمريكا امپراتوری ‌ای  را  كه  خودش بوجود آورده ، يعنی سيستم بين المللی  را  كه در تأسيس آن  شركت داشته است  و بر اعتماد به آمريكا استوار بود نابود می‌ كند: ايالات متحده  آمريكا  در تأسيس سازمان ملل متحد و در تشكيل پيمان دفاعی آتلانتيك شمالی (ناتو) شركت  كرده است  و حال  سازمان ملل متحد را به سخره گرفته ، پيمان آتلانتيك را بی اعتبار كرده و برای پيمان مودّت و دوستی اروپای  غربی و آمريكا ارزش چندانی قائل نيست. ايالات متحده آمريكا در برابر افكار عمومی  جهان  ميثاق  سازمان  ملل متحد را  چون  ورق  پاره‌ای   به دورانداخته و باجنگ عليه عراق با افكارعمومی جهان به مقابله پرداخته است."

 

در همان  روزنامه  به نقل از سناتور  " هاربرت برد "  عضو حزب دمکرات  در  رابطه با سياست جنگی  پرزيدنت دابليو بوش آورده شده است :

" اين حكومت  متكّبر  و گستاخ ، سياستی  در پيش  گرفته  است  كه  ساليان  دراز تاثيرات  مخرّبی  برجای خواهد نهاد. "

 

و سناتور 86 ساله حزب دمکرات آمريکائی " ريچارد سی بيرد "  در اعترض به سياست جنگی دولت پرزيدنت دابليو بوش  در 20 مارس 2003 در مجلس  سنای آمريکا اظهار  داشت :  " امروز  من  برای  وطن خود می گريم "  وی  در گفتار اعتراضی خود گفت :

"من  رويدادهای  ماه‌های اخير را  با قلبی اندوهگين  دنبال کرده‌ام. تصوير آمريکا ديگر تصوير يک  نيروی صلح طلب  قدرتمند و خيرخواه  نيست.  تصوير آمريکا تغيير کرده است. دوستان  ما  در سراسر جهان با بی‌اعتمادی  با ما برخورد ‌کرده  و به سخنان و اهداف  ما  به  ديده‌ی  ترديد  می‌ نگرند. ما  بجای اينکه با آنانی که دارای نظراتی متفاوت از ما هستند  به  گفتگو بپردازيم  از آنان  می ‌خواهيم  که يا فرمان بردار ما شوند و  يا  منتظر تحريم ‌های ما  باشند. بنظر می ‌رسدکه ما بجای منزوی  کردن  صدام  حسين خودمان را منزوی کرده باشيم. ما دکترين " پری ون شن "  را  بنيا د نهاده‌ ايم   که  تعداد  اندکی آن  را درک  می ‌کنند و بسياری از آن وحشت دارند. ما می‌ گوييم  که  ايالات  متحده  حق دارد که سلاح‌های خود  را  به سوی هر گوشه‌ای از دنيا  که  در آن  احتمال  تروريسم  می ‌رود نشانه بگيرد و به خود اين اجازه را می ‌دهيم که ازاين حق بدون تأييد هيچ سازمان بين المللی استفاده  نماييم ." 

(فرنکفورتر آلگمانيه سايتونگ 21 مارس 2003)

 

 با اشارات کوتاهی که رفت آيا برای هر سياستمدار ايرانی که مدعی است نسبت به منافع ملی وطنش  با  مسئوليت  عمل می کند  و  حاضر نيست خود را به آلت دست قدرت های  استعمار گر جهانی  تبديل کند ، ننگ نيست  که اشغال سفارت آمريکا در تهران را محکوم کند ، آنهم بر پايه اين استدلال که  " دانشجويان خط امام "  با عمل خود قوانين بين المللی را خدشه دار کردند ، ولی به تجاوز آشکار ارتش آمريک©ا به کشور عراق  که شورای امنيت سازمان  ملل و اکثر دولت های جهان با آن شديدأ مخالف بود و حتی همان طورکه اشاره رفت عده ای از سناتور های آمريکائی و مليونها مليون انسان  صلح  دوست  و مخالف جنگ در سراسر جهان به آن اعتراض داشتند ، را مورد تائيد قرار دهد و شعار مرحبا پرزيدنت بوش سر دهد .

آيا چنين شيوه غيرمسئولانه ای ، بيانگرمنطق سياست يک بام و دو هوائی نيست ؟

 

برخی از عناصر و نيروهای داخل و خارج از کشور  "  مبارزه راديکال "  را با  "  آشوب طلبی "  و  " ماجراجوئی "  عوضی  گرفته اند . عده ای   نيز  چون  شديدأ علاقه دارند که هميشه نامشان  مطرح باشد و ميان دار معرکه باشند ،  حال در چه رابطه ای و بخاطر چه هدفی و در کدام " جبهه " و در" ائتلاف "  با کدام نيروی سياسی، برايشان زياد مهم  نيست . در همين رابطه است که می توان گفت که عملکرد اين  جنابان در زنده نگهداشتن خاطره  داستان برادر حاتم طائی وآب چاه زمزم  در اذهان عمومی کمک می کند.

اين عناصر غيرمسئولانه  عمل می کنند  زيرا در بازارآشفته  سياسی ضرورتی احساس نمی کنند  که  در رابطه با عملکرد ها و سياست های گذشته و حال خود بکسی  پاسخگو باشند!

 

 محترم شمردن " حاکميت ملی "  در دوران " جهانی شدن " تنها مسئله و معضل ما سوسياليستهای ايران  و ديگر نيروهای مصدقی و ملی نيست . بلکه با شعله  ور شدن جنگ عراق روشن شد که بسياری از دولتهای جهان بايد  بر حفظ  و حراست  از " حاکميت ملی "  خويش تاکيد کنند.

  احزاب سوسيال دمکرات و سبز که  دولت ائتلافی شرودر ـ فيشر ،  را در آلمان فدرال تشکيل می دهند  با سياست  توسل به جنگ  بوش ـ بلر ،عليه عراق مخالفت کردند و مانند اکثريت بسيار بزرگی از دولتهای جهان حاضر نشدند تن به فرمان و دستور  آقای دبيلو بوش در اين مورد مشخص بدهند. شرودر بر اين  نظر بود  که  چون  آلمان فدرال  يک کشور  مستقل  می باشد ، بايد  سياست  دولتش  در برلين پايتخت  آلمان ، آنهم  از  سوی  دولت  آلمان  و با  در نظر گرفتن منافع ملی آلمان  تعيين گردد. درست جملاتی  شبيه  نظرات  دکتر محمد  مصدق  و دکتر  حسين فاطمی.

 

مواضع سياسی رهبران دولت آلمان فدرال، فرانسه، روسيه و بسياری ازکشورهای جهان در مقابله با  سياست  هژمونی طلبانه آمريکا  با خود  درسهای زيادی بهمراه داشت.

 

با توضيحاتی  که رفت ، در اينجا  مجددأ متذکر  می شوم   که ما سوسياليست های ايران ، بار سياسی  "حاکميت ملی "  را بر عکس بسياری  از عناصر و نيروهای سياسی ، حتی برخی از " مليون "  برابر و يکسان با بار سياسی  " حاکميت مردم و يا حاکميت ملت "  نمی دانيم   و بر اين نظريم که اين دو مقوله ، معانی  متفاوتی را با خود بهمراه  دارند.

 در  توضيح   " حاکميت ملت "  در باره  تفاوت  ارزش های  آن  مقوله  با مقوله " حاکميت ملی "   توضيح  خواهم  داد  و  برای خواننده  روشن خواهم کرد که بر پايه کدام استدلال من  عدم   شرکت   مردم   در  انتخابات  شورای  تهران  و ديگر  شهرهای بزرگ را " فاجعه ملی " ارزيابی نمی کنم.

 

دامه دارد

 

دکتر منصور بيات زاده

 

17  ارديبهشت  1382

 

socialistha@ois-iran.com

www.ois-tran.com