در وداع با محمد ديب
شاعر و نويسنده نامدارعرب
فرانسه زبان
افسانه خاکپور
در فکر فرستادن کتاب " وزن حضور جهان"
به محمد ديب بودم که خبر مرگ وی را( در سن ۸۲ سالگی) در صفحه اول روزنامه لوموند
يکشنبه ۴ ماه مه خواندم.
اين کتاب حاوی ترجمه ای است از جمعی از شاعران
جهان از جمله محمد ديب که اخيرأ به چاپ رسانده ام.
گرچه سالی پيش، پس از ترجمه و چاپ چند شعر وی در
مجله گلستانه و جهت اطلاع شاعر کپی از اشعار ترجمه به فارسی را برايش فرستادم.
او در نامه تشکر آميزی مرا "موسيو" ،
"آقا" ی مترجم خطاب کرد. با آنکه با توجه به مذکرمآبی زبان فرانسه کليه
افعال و صفتهای مربوط به خودم را مونث بکار برده بودم، شايد او فکر کرده بود که من
مذکری هستم که بعلت خارجی بودن و به اشتباه دستوری خود را مذکر قلمداد کرده ام يا
برسم فرانسوی ها مخاطب ناشناس از لحاظ جنسی را " موسيو" فرض کرده بود.
محمد ديب که در سال ۱۹۲۰ در الجزاير بدنيا آمد از
همان آموزش ابتدايی زبان فرانسه را آموخت و زبان عربی زبان گفتاری او بود. در اين
دوران الجزاير تحت استعمار دولت فرانسه بود. او تحت تعليم يک کمونيست فرانسوی قرار
گرفت و به شغل معلمی پرداخت.
بعد ها به مشاغل ديگری چون حسابداری، مترجمی،
روزنامه نگاری پرداخت.
اواز سن ۱۴-۱۵ سالگی با آثار نويسندگان فرانسوی و
خارجی آشنا گرديد و از سن ۲۵ سالگی شروع به نوشتن کرد.
در سال ۱۹۵۲ رمان معروف خود " خانه بزرگ
" را منتشر نمود، در سال ۱۹۵۹، توسط پليس استعماری از کشورش الجزابر اخراج شد
و با وساطت نويسندگانی چون آندره مالرو، آلبر کامو و چند نويسنده ديگر در فرانسه
اقامت يافت.
در طول عمر خود سفرهای بسياری کرد و مدتی در
دانشگاه کاليفرنيا به تدريس ادبيات پرداخت.
رمانهای اوليه او به مسايلی چون دوران کلنياليسم،
هويت، زبان، کشاورزان و زندگی مردم الجزاير بود مورد توجه نويسندگانی چون آراگون،
موريس نادو و مالر قرار گرفت.
" نوشتن، از ابتدا برای من مشکل نوشتن
واقعيات يک کشور فقير (الجزاير) بزبان ثروتمندان (فرانسه) بود".
او انواع فرمهای مدرن را در شعر و رمان آزمود و
يکی از رمانهای خود را به شعر نوشت. فرانسويان او را پلی ميان مديترانه و فرانسه
ناميده اند، مرگ او در سالی اتفاق ميافتد که در فرانسه سال الجزاير نام گرفته است.
او درباره تبعيد، مرگ يا تولدی دوباره می گفت:
" منظور جلال الدين رومی از تبعيد چه بود
وقتيکه در قرن سيزدهم اين فرياد عاشقانه را ميکشيد/ . سوال اينجاست که آيا تبعيدی
معنويی و تبعيدی عامی يک تجربه را ميزيند/؟ نه، مسلما با آنکه هردو قلبشان در
نوستالژی ميتپد، يکی تحت شکنجه نوستالژی چيزی است که آن ديگری نيست.
صوفی رويای ذوب شدن در آتش الهی را دارد ، مهاجر
رويای بازيافتن کشور گمشده اش را و دوباره زنده شدن در آنرا و شيفته بازگشت است،
اين يکی رويای اينکه سرزمين اش بسويش بيايد ا....از دور دست و بخصوص بيشتر در نظر،
در اين حالت نوعی مهاجر ويژه شکل ميگيرد: مهاجرت نويسندگان و هنرمندان. هيچ قرنی
به اندازه اين قرن انسانهای بی سرزمين نداشته است."
بعلاوه، برای نويسنده گذر از فرهنگی به فرهنگی
تبديل به يک توانايی ميگردد، يک امتياز چرا که در معنا تيز تر ميشود. مهاجرت
او را ناگزير به بديد ن جهنم خفته در انسان ميکند
و ادبيات از آن بهره مند می گردد.
" آيا برای کسی که رفته است بازگشتی ممکن
است/ شخصأ فکر نميکنم، يا بهتر است بگويم که آنکس که رفته همان کسی نيست که باز
ميگردد". " از درخت گفته ها"
تاکنون بيش از بيست رمان، هشت کتاب شعر،تعدادی
نمايشنامه، داستان کوتاه، نقد و قصه از وی بچاپ رسيده است. وی برنده جايزه فرانکو
فونی( فرانسه زبانی)، جايزه شهر پاريس و جايزه شعر مالارمه است. آخرين رمان او
سيمرغ نام داشت.
اما او بيش از همه شاعر بود و بنا به گفته خودش از
شعر بود که به رمان رسيده بود.
در نگاه نخست اشعار محمد ديب بسيار ساده و بی
پيرايه می نمايند و با يک پيش داوری ميتوان او را شاعری سهل و آسان گوی تلقی نمود،
او از واژه های معمول و روزمره فراتر نميرود، اما با باز خوانی اشعار او و بخصوص
به هنگام ترجمه در ميابيم که اين آسان گويی تصوری بيش نبوده است.
اشعار ترجمه افسانه خاکپور
" باران"
باريده
بود
او
را ديد که بسويش ميآمد
خواست
با او حرفی بزند
صدای
درختی به ميان دويد
و
او که ميرفت ميديد
دور
شدن گامها را
گامهايی
که در لجنزار راه
نشانی
ميشدند
و
ديگر هيچ
گامهايی
که دور ميشدند
و
بارشی ديگر.
" پروانه"
شايد کور
شايد کر و لال
تنها آزاد او
در روشنای سحر
پروانه ای هنوز می رقصيد
درختان لال، آسمان لال
رودها لال، دشتها لال
تنها او با رنگهاش ميزيست
و آن چيز ميآمد. کور
لال و شايد هم کر.
" آينه"
چه
می بايدش اگر او را صدا ميکردند؟
آنجا!
نه
خيلی دير است.
ديگر
نخواهد رفت.
نگاهش
آنجا
گويی
در آينه يی.
نگاه.
چه
می بايدش؟
"سنگ"
سنگ
را برداشت
سکوتش
سنگين بود
کودک
آنرا وانهاد. راز
راه
را مراقب بود
سپس
برگها
سايه
انداختند.