هنرمند تبعيدي
ما هنرمندان و روشنفكران تبعيدي در سرزمينمان خشونت روزمره را از نزديك حس
كرده ايم. ما آن تصوير ديگر ايران هستيم كه اين حكومت با تمام قوا تلاش مي كند تا
حضورش ناديده گرفته شود. ما بازگوكنندگان آرزو و اشتياق ميليونها ايراني به آزادي
، دمكراسي ، پلوراليسم و احترام به حرمت انسان هستيم
نيلوفر بيضايي
خانمها ،آقايان،
تصويري كه من امروز براي شما ترسيم مي كنم ، براي مطبوعات و
جامعه ي آلمان نا آشناست: هنرمند تبعيدي.
شما گهگاه در تصاوير كه رسانه هاي اروپايي از
سرزمين من نشان مي دهند ، با مردان ريشو و زنان چادري در حال تظاهرات روبرو مي
شويد كه خود را وفاداران نظام اسلامي مي دانند. شما همچنين در اين رسانه ها چيزكي
در مورد سياست پناهندگي و هجوم پناهندگان به آلمان مي شنويد. اين پناهندگان چه
كساني هستند . چرا از سرزمينشان فرار مي كنند . اينها سوالاتي هستند كه مطبوعات
آلمان تاكنون كمتر بدانها پرداخته است.
سرزمين من ۲۵ سال است كه به دست گروهي جلاد كه از هيچ
جنايتي كوتاهي نكرده اند ، اداره مي شود. كابوسي هولناك يك ربع قرن است كه بر
سرزمين من حكومت مي كند. آنچه در غرب بدرستي “اسلام گرايي افراطي“ خوانده مي شود،
در سرزمين من تعيين كننده ي سرنوشت انسانها شده است ، تعيين كننده ي اينكه چه و
چگونه فكر كنند ، چه بگويند و چگونه باشند و همچنين اينكه چه نگويند و چگونه
نباشند. هزاران جوان و نوجوان در اين سالها در زندانها شكنجه و اعدام شده اند.
قوانيني چون سنگسارو قطع اجزاي بدن جزيي از پايه هاي اصلي فكري اسلام سياسي هستند
و در سرزمين من اجرا مي شوند. دگر انديشان
از صفحه ي روزگار محو مي شوند و طبق قوانيني رسمي ، زنان از هيچ حقوق انساني
برخوردار نيستند. اين قوانين ضد زن هستند و طبق آنها يك زن بعنوان نصف انسان ديده
مي شود و زندگي انسان هيچ ارزشي ندارد.
طبق آمارهاي نيمه رسمي ، در اين سالها بيش از 5 ميليون
ايراني به كشورهاي ديگر پناهنده شده اند. بخش عظيمي از اين ايرانيان قادر به تحمل
فشار نبوده و با اين هدف به اينجا آمده كه لا اقل فرزندانش در آزادي بزيند. تعداد
زيادي از اين پناهندگان، زندانيان سياسي جان بدر برده و شكنجه شدگان زندانهاي اين
حكومت هستند . بخش ديگر را هنرمندان ، نويسندگان و روشنفكران ايراني تشكيل مي دهند
كه در مقابل حكومت اسلامي ايستاده اند .
ما هنرمندان و روشنفكران تبعيدي در سرزمينمان خشونت روزمره
را از نزديك حس كرده ايم. ما آن تصوير ديگر ايران هستيم كه اين حكومت با تمام قوا
تلاش مي كند تا حضورش ناديده گرفته شود. ما بازگوكنندگان آرزو و اشتياق ميليونها
ايراني به آزادي ، دمكراسي ، پلوراليسم و احترام به حرمت انسان هستيم. اين آرزو در
آثار ماست كه انعكاس مي يابد. هنر همواره از مرزها فراتر رفته است ، آنها را گشوده
، نگاهها را به دنيايي بازتر فراخوانده است، به رهايي و همچنين همواره پرسش طرح
كرده است و“ خدا“ و قواعد اجتماعي را بزير علامت سوال برده و در جستجو بوده است .
ما از سرزمين شخصيتهاي دوپاره مي آييم. انسانهايي كه دو زندگي دارند . زندگي
بيروني و زندگي اندروني. خارج از خانه مي بايست مسلمانان مطيع باشند و در خانه و
مخفيانه جشن مي گيرند و مشروب مي خورند، كتهابهاي ممنوعه مي خوانند و موسيقي
ممنوعه گوش مي كنند.
اين زندگي دوگانه براي رشد شخصيتي هر انساني خطرناك و لطمه
زننده است و از انسانها دروغگويان دغلكاران و جانوران كوچكي مي سازد كه براي تامين
منافع خود حاضرند از روي نعشهاي ديگران بگذرند. هنرمند تبعيدي آن بخش بيدار جامعه
اي است كه فرصت و امكان انديشيدن در مورد خويش را نيافته است. حكومت اسلامي
توانسته است با كمك دولتهاي اروپايي كه بيشتر بدنبال منافع اقتصادي خويش هستند، به
بسياري بباوراند كه ايران در همين چارچوب موجود شاهد تغييراتي به سمت دمكراسي است.
گفتگوي فرهنگها براي اين حكومت، تنها ابزاري است براي پوشاندن جنايت و خشونتي كه
بر مردم اعمال مي كند. “حقوق بشر اسلامي“ در سرزميني كه حاكميت خدا تنها ترس و
بدبختي براي مردمش به ارمغان آورده و حق تنها با كسي است كه با حكومت همراه باشد،
چه معني دارد.
ما هنرمندان و روشنفكران تبعيدي مخالفت خود با استفاده ي ابزاري از هنر به صداي
بلند فرياد مي كنيم و توجه شما را به قتل و سر به نيست كردن روشنفكران توسط اين
حكومت و درست همزمان با اين تبليغات حكومتي جلب مي كنيم. نهايت بي انصافي است كه
از يكسو روشنفكران كشوري كشته شوند و از سوي ديگر به كمك دولتهاي اروپايي از طريق
حربه اي تحت عنوان گفتگوي فرهنگها، به جهانيان تصويري دروغين از ايران عرضه شود.
در عين حال ما مي دانيم كه نفرت اين حكومت از انديشه ، هنر
، ادبيات و علم بهيچوجه تصادفي نيست. اين نفرت در حقيقت متوجه قدرت و تاثير گذاري
كلمه و انديشه است. اين حكومت تنها به بهانه ي بر عهده داشتن نمايندگي خدا، يعني
نيرويي فراتر از عقل انسان، خود را محق قدرت مي داند ،. حكومت اسلامي تلاش مي كند
تا حقايق را بپوشاند، در حاليكه هنر تلاش مي كند تا آنها را نمايان سازد. اين
حكومت از هر آنچه به ادراك حقيقت رهنمون مي سازد ، نفرت عميقي دارد، و اين در حالي
است كه هنر كشف حقيقت را رسالت خويش مي داند.
سلاح ما در اين نبرد ، قلممان است و حافظه. ما زياد نيستيم،
اما براي آگاهي آيندگان حقايق حذف شده ي سرزمينمان را ثبت مي كنيم.
هنرمند اما حافظه ي جمعي نيز هست و ثبت كننده ي آنچه بر
مردمان مي رود يا رفته است، دنبال كننده ي سرنوشتهاي فردي و زندگينامه هاي
انسانهايي كه از ديكتاتوري رنج مي برند و همچنين دنبال كننده ي اثرات فاجعه آميزي
كه زندگي در سايه ي ديكتاتوري بر جان و روان مردمان بر جاي مي گذارد.
“كيستم من“ ، “از كجا مي آيم“
، “كجايم من و چرا اينجايم“ سوالاتي از اين دست براي انسان
تبعيدي ، كسي كه بدليل فشارهاي سياسي و اجتماعي ، يعني بالجبار
سرزمين خود را ترك كرده است ، جزء جدايي ناپذير زندگي هستند . هنر مند در تبعيد به
فراخور نوع نگاهش به هنرش ، خواه نا خواه منعكس كننده ي اين سوالات در آثار خود هست . مهاجرت اجباري يعني حمل
زادگاه در ذهن مهاجر. بخصوص وقتي كه اين مهاجرت اجباري توسط كساني انجام شود كه در
وطن خود فعالانه در برابر خشونت و استبداد ايستاده اند. اينجاست كه تفاوت ميان كسي
كه با وجود دوري فيزيكي خود را نسبت به سرنوشت سياسي و اجتماعي وطنش متعهد مي داند
و بدينجا نيامده تا براي هميشه بماند (تبعيدي) با كسي كه با هدف زندگي بي دردسر و
بهتر و به قصد ماندن در سرزمين ميزبان سرزمينش را ترك مي كند (مهاجر) آشكار مي
شود. با وجود اينكه هر دو نوع مهاجرت نتيجه ي فشارهاي اجتماعي اعمال شده بر مهاجر
در زادگاه اوست ، در صورت طولاني شدن دوران دوري از وطن امكان تغيير خاستگاه مسلما
تا حدود زيادي به پروسه ي تحولات و چگونگي برقراري ارتباط مهاجر با جامعه ي ميزبان
بستگي دارد. در اين ميان اهل هنر و فرهنگ ، نويسندگان و روشنفكران در موقعيتي شوم
تر از ديگران قرار دارند.چرا كه به زبان مادري كه بدان تسلط دارند، وابسته اند،
مشغله شان وقايعي است كه در ميهنشان اتفاق مي افتد، مخاطبشان پراكنده است، پشتوانه
ي مالي ندارند، جايگاه اجتماعي شان نامعلوم است و در يك كلام تنهايند. تنهايي
مطلق، احساس انزوا و فراموش شدگي، بحران هويت، درگيري با خويش و با اطراف، حس
كشنده ي تنهايي و بي مخاطبي تنها بخشي از درگيريهاي ذهني هنرمند تبعيدي را منعكس
مي سازد.
شرايط كاري ما آسان نيست. هنرمندي كه مخاطبش را كه در
سرزمين اوست ، از دست بدهد، مركز تامين حيات اقتصادي خويش را از دست داده
است. بسياري از هنرمنداني كه آثارشان در
ايران مورد توجه بوده است، با وجود برخورداري از استعداد ، توانايي و خلاقيت ، در
تبعيد مورد توجه قرار نمي گيرند، چرا كه مركز ثقل تواناييهايشان در قدرت زبان
آنهاست و اين زبان قابل ترجمه و انتقال نيست. دليل ديگر اين است كه موضوعات كاري
آنها مورد پسند اروپايي ها نيست. مشكلات اقتصادي و جنگ بي فرجام و ابدي با پيش پا
افتاده ترين مسايلي چون امرار معاش از مشخصات زندگي تبعيد هستند. اما ما دوران
تبعيد خويش را در بعد تاريخي اش مي بينيم و از اين نگاه ، هر آنچه در اين دوران
مانع و سد كار ماست ، در دراز مدت به رشد ما كمك مي كند. برخورد با زبانهاي ديگر و
تجربه در اشكال ديگركاربرد زبان و تجربه ي زندگي در جوامع آزاد ، تنها نمونه هاي
از ابعاد مثبت اين سرنوشت تلخ هستند. وهمانگونه كه “گوته“ (Goethe) مي گويد:“ تا زمانيكه اين مردن و شدن
را تجربه نكني ، تنها ميهمان كوچكي هستي بر اين زمين تيره...“
اجازه بدهيد اين سخنراني را با شعري از برتولت برشت بپايان
ببرم كه با وجود گذشت 66 سال از زمان سروده شدنش، توصيف كننده ي امروز ما
هنرمندان تبعيدي نيز هست :
“ما را به
غلط “مهاجر“ ناميدند ، و اين يعني كه ما
از سرزمينمان كوچ كرده ايم ،
كه
سرزميني ديگر را براي ماندن برگزيده ايم ، به انتخاب .
اما ما به
انتخاب سرزمينمان را ترك نكرده ايم
و جاي
ديگري را براي ماندن برنگزيده ايم .
ما از
سرزمينمان گريخته ايم ، رانده شده ايم ، تبعيديانيم ما .
و سرزمين
ميزبان ، خانه ي ما نيست ، تبعيدگاهمان است .
با ذهنهاي
مغشوش ايستاده ايم در كنار مرزها
به انتظار
روز بازگشت .
هر حركتي
، هر تغييري را در آنسوي مرزها دنبال مي كنيم ،
و هر كس
را كه از راه مي رسد تا به ما بپيوندد ، با ولع سوال پيچ مي كنيم
تا بدانيم
در آنجا چه مي گذرد .
فراموش
نمي كنيم ، اميد را رها نمي كنيم
و نمي بخشيم .
سكوت اين
لحظه ها ما را به بيراهه نمي كشاند ،
چرا كه
صداي فريادها را از پس آن مي شنويم
حرف آخر
هنوز گفته نشده... “ (برتولت
برشت ، "شعرهاي در تبعيد"، 1937)
niloofarbeyzaie@gmx.at
www.nbeyzaie.com