کوبائی که من میشناسم
رضا علامهزاده
----------------------
اين مقاله پيش از اين در مجله
"آرش" به سردبيری پرويز قليچ خانی منتشر شده است.
----------------------
پس از بيش از يک دهه مستندسازی برای تلويزيون هلند
که پايم را از روسيه به اسرائيل و از بوليوی به مجارستان کشيد حالا تدريس سينما در
دانشکدهها و مدارس عالی کشورهای مختلف فرصت چشمگيری
را برای ديدارهای تازه فراهم آورده است. هنوز گرد راه پر فراز و نشيب سفری
استثنائی و پرمخاطره را به کردستان عراق برای تدريس يک دوره تکميلی به دانشجويان کرد، که دوره مقدماتی را در مرکز بينالمللی
آموزش تلويزيون، چند سالی پيش از اين، در هلند گذرانده بودند، از شانههايم
نتکانده بودم که برای بازديد از " مدرسه بينالمللی سينما
و تلويزيون کوبا " ، نامآورترين مدرسه
سينمائی در آمريکای لاتين و يکی از با پرستيژترين مدارس سينمائی جهان، به کوبا
رفتم. اين البته در ماه سپتامبر گذشته بود که منجر به قرار و مدار برای تدريس در
ماه مارس و آوريل (۲۰۰۳) شد. اين بار اما (دسامبر ۲۰۰۲) برای شرکت در "
جشنواره جهانی سينمای نوين آمريکای لاتين " که هر ساله در هاوانا برگزار میشود
به دنيای شگفتآور سينمای امريکای لاتين دعوت شدم. آنچه
در زير میآيد نه گزارش جشنواره هاوانا و نه سفرنامه کوباست گرچه از هر دو نشان دارد بلکه
تلاشی است برای سهيم کردن خواننده
اين سطور در تلخیها و شيرينيها، رنجها و
شاديها، رضايتها و نارضائيهای من در روزهای دراز درد دلهای خودمانی با مردم عادی،
کارگر و روستائی و ماهيگير ، با هنرمندان سينما و تئاتر، با اساتيد و همکارانم در
مدرسه بينالمللی سينما و تلويزيون کوبا و نيز با
دختران تکپرانی که با آرزوی به دست آوردن دلار دور و
بر هتلهای درجه يک هاوانا پرسه میزنند.
دلار آمريکائی و دلار کوبائی
در جيب مردم کوبا امروزه سه نوع اسکناس يافت میشود؛
پزوی کوبا، دلار آمريکا، و پزوی جديد با قدرت خريد دلار که به آن نام " پزوی
تبديل پذير " دادهاند. اين نوع
تازه پزو در داخل
کوبا هيچ تفاوتی با دلار آمريکا ندارد. در تمام فروشگاهها، رستورانها و هتلها درست
مثل دلار آمريکا قابل پرداخت است. اما خارج از کوبا به مفت هم نمیارزد!
انتشار اين اسکناس صرفا برای اينست که دلار امريکائی نتواند توسط خود کوبائيها از
کشور خارج شود. اکنون سالهاست، بويژه پس از فروپاشی شوروی و اقمارش، اقتصاد کوبا
بر پايه دلار آمريکا
استوار است. پزوی کوبا که ظاهرا پول رسمی و رايج کشور است گرچه قدرتش را در مقايسه
با پولهای کشورهای ديگر جهان سوم در مقابل دلار خيلی از دست نداده اما در عمل و در
واقعيت پول رايج به معنای درست کلمه نيست. (بيش از پنج سال است که نرخ برابری پزوی
کوبا و دلار آمريکا به نسبت هر دلار معادل ۲۶ پزو، ثابت و بدون تغيير مانده است.
از اين زاويه ثبات اقتصادی کوبا در مقايسه با روسيه غيرقابل باور است. چند سال قبل
که در مسکو فيلم میساختم قيمت هر دلار
آمريکا حدود ۴۰۰۰ روبل روسی بود. بیثباتی ريال
ايران در مقابل دلار روشنتر از آن است که نيار به بازگوئی داشته باشد.)
سياست اقتصادی دولت بر پايه جذب هر چه بيشتر دلار آمريکاست. تمام
تناقضات روزمره زندگی مردم
از اين منظر قابل توضيح است. کوبا کشوری است که جز نيشکر، تنباکو و قهوه، آنهم در
سطحی محدود، منبع قابل ذکر ديگری برای کسب ارز خارجی ندارد (به صنعت توريسم اشاره
نمیکنم چون موضوعی جداست). محاصره اقتصادی
امريکا عليه کوبا که بيش از چهل سال ادامه يافته است اثرات تخريبی تعيين کنندهای
بر اقتصاد اين کشور کوچک دريای کارائيب داشته است. تنها اشاره به يک نمونه از آن
کافی است تا ابعاد تاثير مخرب آن روشن شود. شهروندان آمريکائی به استثنای اساتيد
دانشگاهها و روزنامهنگاران، آنهم طی ضوابطی
دست و پاگير، حق سفر به کوبا را ندارند. همين ممنوعيت به ظاهر ساده کوبا را از
درآمدی چند صد ميليون دلاری در سال محروم کرده است. فاصله ميان فلوريدا در آمريکا و هاوانا فقط ۱۷۰
کيلومتر است. اگر اين ممنوعيت نمیبود اين فاصله
کوتاه با پلی از کشتیهای مسافربری به هم متصل
شده بود!
حضور دلار آمريکا بعنوان پول عملا رايج در کوبا
جدا از جنبه ناخوشايند آن
برای مردمی که هنوز هم پس از چهل و اندی سال از پيروزی انقلاب شعارهای تند و تيز
ضد سرمايهداری آمريکا را هر روزه از تلويزيون کوبا
میشنوند جنبه مشکل آفرين بزرگتری هم دارد. هر روزه بر
فروشگاههائی که کالاهايشان فقط با دلار معامله میشود افزوده میشود
و اين کالاها تنها به اجناس لوکس و کمتر ضروری زندگی روزمره محدود نمیشود.
بسياری از مواد غذائی، پوشاک و تقريبا تمامی وسائل ضروری خانه تنها با دلار قابل
خريدند. اما مردم چگونه به دلار دسترسی دارند؟ چگونه است که فروشگاههای لباس و
وسايل خانه دائما پر و خالی میشود و جوانها
برای خريد لباسهای مد روز گاهی ساعتها پشت در فروشگاهها صف میکشند؟
رفرم اقتصادی و سرمايهداری مجاز
توريسم همواره پر درآمدترين صنعت در کوبا بوده
است، چه پيش و چه پس از انقلاب. اين جزيره به ظاهر کوچک بيش از دو هزار کيلومتر طول
دارد و اين بدين معنی است که کوبا دارای دستکم چهار هزار کيلومتر ساحل است؛ چهار
هزار کيلومتر ساحل در منطقهای که آب و
هوايش در چله زمستان بين ۲۲
و ۲۸ درجه سانتيگراد در نوسان است؛ چيزی نزديک به آب و هوای بهشت آنگونه که در
کتابهای مقدس ادعا شده است! از فحشاء و قاچاق، دو عارضه مرتبط با توريسم، در میگذرم
چرا که با همه گستردگيشان
اموری غيرقانونیاند و لذا مالياتی از اين
رهگذر به دولت نمیرسد.
دستيابی به دلار برای آن دسته از مردمی که مستقيم
يا با واسطه با توريستها در ارتباطند امر روشنی است. يک راننده تاکسی که برای يک
شرکت تاکسيرانی کار میکند و اکثر
مسافرينش خارجی هستند (مسافران کوبائی اين تاکسيها هم البته بايد تاکسشان را به
دلار بپردازند)، نظافتچی يک هتل درجه يک در هاوانا که تعدادشان هم بسيار است و
بندرت مسافر غيرخارجی دارند، يا گارسن يک رستوران لوکس که پاتق توريستهاست صدها
برابر يک استاد دانشگاه در کوبا، يک بازيگر معروف تئاتر ملی هاوانا و يک پزشک
متخصص در يک بيمارستان شانس دسترسی و جمعآوری دلار را دارد.
گرچه تمام آنها راننده تاکسی، نظافتچی و گارسن از يکسو، و استاد، بازيگر و دکتر از
سوی ديگر همه کارمند دولتند و حقوقشان را به پزوی کوبا از دولت دريافت میکنند
اما دسته اول امکانات
وسيعی برای دسترسی به دلار از طريق دريافت اعانه دارند که برای دسته دوم هرگز امکانپذير نيست.
بسياری از هنرمندان و روشنفکران کوبا از همين زاويه به شدت احساس نارضايتی میکنند.
مسئول روابط عمومی تئاتر ملی هاوانا، وکيلی تحصيلکرده و هنرشناسی مجرب، برايم میگفت
که حقوقش فقط ۳۴۰ پزو در ماه است؛ چيزی معادل ۱۴ دلار امريکا يا کمی کمتر. بیترديد
يک راننده تاکسی شرکت تاکسيرانی توريستی (در هاوانا تاکسيهای معمولی بسيار قراضه
برای مسافران کوبائی وجود دارد که تاکسشان با پزو پرداخت میشود
و حق سوار کردن خارجيها را ندارند) در بدترين حالت بسيار بيشتر از چهارده دلار در
ماه اعانه از مسافران خارجيش دريافت میکند. همين
دوست کوبائی میگفت گرچه با اين درآمد مشکلی برای پرداخت
اجاره خانه، آب و برق و تلفن و ديگر خدمات دولتی ندارد ولی هرگز قادر نيست يک
شلوار جين برای پسر نوجوانش بخرد يا خانهاش را با يک
کولر آبی عليه گرمای ۳۵ درجه
تابستان مجهز کند چون خريد آنها تنها با دلار ميسر است (جالب است بدانيد که نرخ
برايری دلار و پزو که از آن ياد کردم به اين معنا نيست که بتوان با پزو دلار خريد.
اين نرخ تنها برای تعويض دلار به پزوست نه بعکس.)
از سرمايهگذاريهای
کوچکی که در سالهای اخير، بويژه پس از فروپاشی شوروی، در کوبا رونق گرفته است يکی
گسترش اتاقهای مناسب در خانههای شخصی برای
اجاره به توريستهاست و ديگری باز کردن رستورانهای کوچکی است که توسط خود خانواده
اداره میشود و به آن " پالادار " میگويند.
امروزه خيابانی در شهرها و حتی روستاهای سراسر
کوبا پيدا نمیشود که در آن اتاق (يا آپارتمان کوچک) برای
اجاره يافت نشود. تمام اين اتاقها در شهرداريها ثبت شده و ضوابط تعيين شده را دارا
میباشند، مثل داشتن وسائل ضروری، دوش و توالت
بشکل مستقل و جز اينها. صاحبخانه همچون مدير هتل مسئول ثبت نام مسافران در دفتری
مخصوص است و روز ورود و خروج و مبلغ اجاره مشخصا ذکر میشود که بر
مبنای آن ميزان ماليات دولت تعيين میگردد. بسياری
از خانوادهها که امکان اين سرمايهگذاری
را داشتهاند و کارشان کمی گرفته است ديگر به دنبال
کار ديگری نيستند چون درآمدشان قابل مقايسه با مشاغل سابقشان هرچه که بوده باشد نيست.
" پالادار " ها در مقايسه با مورد قبلی
پديده تازهتری در کوبايند. نه تنها توريستها -که کم
کم دارند با اين رستورانهای خانوادگی آشنا میشوند- بلکه
خود کوبائيها هم مشتريان آنهايند (پالادارها معمولا دو نرخ متفاوت برای توريستهای
خارجی و مشتريان کوبائيشان دارند). پالادارها هم با اجازه رسمی و طبق ضوابط معين
اجازه فعاليت دارند و مستقيما به دولت ماليات بر درآمد میپردازند. کار
پالادارها سخت رو به رونق است. فضائی معمولا بیآلايش و
همواره نظيف، غذائی متنوعتر و خوش عطر و بوتر با قيمتی به مراتب ارزانتر از رقبای
دولتيشان که همان رستورانهای رسمی باشند. هم اکنون پالادارهائی در هاوانا وجود
دارد که از نظر ظرفيت و ميزان مشتری دست کمی از رستورانهای معمولی ندارند و دير
نيست که رستورانهای دولتی را از سکه بياندازند. اين مسئله ممکن است دير و زود
داشته باشد ولی سوخت و سوز ندارد چرا که کارکنان پالادارها از جان و دل برای جلب
مشتری و رونق کسبشان مايه میگذارند
درحاليکه گردانندگان رستورانهای رقيب، کارگران و کارمندان عموما ناراضی دولتیاند
که نه از سود سهمی میبرند و نه از زيان ککشان
میگزد. و اين در دراز مدت به معنای سپردن تام
و تمام " رستورانداری "
به بخش خصوصی است؛ حرفی که دولتيان ضد سرمايهداری بوی
نابودی " دست آوردهای انقلاب " را از آن میشنوند.
دست آوردهای انقلاب
نمیدانم اين
عبارت در شما هم همان احساسی را برمیانگيزد که در من،
يا نه. من از بس اين عبارت را از دهان مسئولان جمهوری اسلامی ايران شنيدهام
معنائی جز نابرابری بيشتر، سانسور و ممنوعيتی کاملتر، زوال بيشتر اخلاقيات و
انسانيت و نظائر آن در ذهنم رسوخ نمیکند. همين
احساس را نيز کم و بيش در مورد دستآوردهای
سوسياليسم واقعا موجود برای مردم شوروی سابق و اروپای شرقی دارم. در کوبا اما اين
عبارت برايم معنائی ديگر دارد. آنچه دوست و دشمن بدان اعتراف دارند و قابل کتمان
نيست دستآوردهای مثبت انقلاب کوباست که به وضوح
قابل پيگيری و آزمايش است. رهبران کوبا در هر زمينهای نارسائی و
انحراف داشته باشند (که تعداد آنها بويژه در زمينه رعايت حقوق بشر کم نيست) حق دارند در سه
مورد اساسی به خودشان ببالند:
مبارزه با بيسوادی و تحصيل رايگان
پيش از پرداختن به اين مهم میخواهم
بيادتان بياورم که کوبا کشوری است با ۱۱ ميليون جمعيت در سرزمينی که منابع غنی
همچون نفت و فلزات قيمتی و معادن بزرگ ديگر ندارد و تنها شرط درک شرائط اقتصادی آن
مقايسهاش با ديگر کشورهای آمريکای لاتين همچون
بوليوی، کلمبيا و نيکاراگوئه است. در سراسر آمريکای لاتين (من به بسياری از اين
کشورها سفر کردهام و از نزديک با شرائط
دردناک آنها آشنايم) کوبا تنها کشوری است که بيسواد در آن وجود ندارد؛ تنها کشوری
است که تحصيلات ابتدائی، متوسطه، عالی و فوق عالی برای همگان بدون هيچ قيد و
استثنائی رايگان است، نه تنها در حرف و قانون و مقررات بلکه در عمل. شهريه در هيچ
سطحی در سيستم تحصيلی کوبا وجود ندارد و اين امر حتی در پيشرفتهترين
سيستمهای تامين اجتماعی موجود جهان که در اروپای شمالی (هلند و کشورهای
اسکانديناوی) و يا در کانادا و استراليا برقرار است بدين گستردگی ديده نمیشود.
روشن است که من دارم از توزيع امکانات عمومی حرف میزنم نه از
ميزان آن. به سخن ديگر میدانم مثلا
دسترسی دانشجويان دانشگاههای هلند به کامپيومتر به مراتب بيش از دانشجويان کوبائی
است اما اين نکته، بیهمتا بودن سيستم عادلانه
توزيع امکانات تحصيلی در کوبا را منتفی نمیکند.
تلويزيون دولتی کوبا که از زاويه تبليغاتی آدم را
به ياد " سيمای لاريجانی! " در ايران امروز میاندازد مرتب
از طرح موفق مبارزه با بيسوادی که بلافاصله پس از پيروزی انقلاب به اجرا گذاشته شد
دم میزند و بجا و بيجا فيلمهای مستند آن دوره را
نشان میدهد، اما واقعيت اينست که مبارزه با
بيسوادی امری نيست که در يک دوره به انجام برسد و برای هميشه پابرجا بماند. به
اعتقاد من آنچه دولت کوبا بايد به آن ببالد تداوم موفق اين مبارزه است در طول بيش
از چهل سال و در شرائط اقتصادی بسيار سخت.
آنها که هاوانا را ديدهاند میدانند
که هاوانا شهری است با خانههای فوق زيبای
دوره استعماری با
رواقها و سرستونها و گچبريهای چشمگير که حالا هر کدامشان به مخروبهای
میمانند که سالهاست هيچکس دستی به سر و رويش
نکشيده است. همين خيابانهای کهنه با اسفالتی تکه پاره وقتی زنگ مدارس به صدا در میآيد
و دختران کوچک با بلوزهای سفيد و دامنهای کوتاه خردلی، و پسرکها به پبراهن و
شلواری به همان رنگ، نظيف و منظم، به خيابانها میريزند شهر
انگار باغی میشود سالخورده اما با غنچههائی
نوشکفته و تازه و چشمنواز.
همينجا لازم به يادآوری است که مشکل بچههای
خيابانی در کشورهای آمريکای لاتين يکی از بزرگترين مشکلات اين جوامع است. سالها
پيش وقتی برای ساختن فيلم مستندی در سانتا کروز، شهر نسبتا بزرگی در بخش مرکزی
بوليوی، بودم آنقدر مسئله
بچههای خيابانی ذهنم را گرفت که طرحی با عنوان
" بچههای بدون سقف " نوشتم تا در مورد دهها
هزار کودک بوليويائی که در خيابانها متولد میشوند، در
خيابانها رشد میکنند، در خيابانها کار میکنند،
در خيابانها با بچههای خيابانی ديگر همخوابه
میشوند، در خيابانها زاد و ولد میکنند
و در نهايت در خيابانها میميرند بیآنکه
حتی يکروز يا شب را زير سقفی گذرانده باشند فيلم مستندی بسازم. اين فيلم را نساختم
اما اين تصوير را که در تمامی کشورهای آمريکای لاتين وجود دارد به ذهن سپردم و به
جرات میگويم که کوبا تنها کشور اين منطقه است که
با اين تصوير زشت و دردناک بيگانه است.
تامين حداقل معاش و مسکن
گرچه اکثر خانوادههای کوبائی در
خانههائی به شدت فقيرانه با حداقل امکانات زيستی
و معيشتی زندگی میکنند اما مسئله بیخانمانی و
گرسنگی در معنای واقعی کلمه در کوبا وجود ندارد. البته برخی از منتقدان دولت سطح
نازل امکانات رفاهی خانوادههای کوبائی را
چيزی نزديک به بیخانمانی عمومی ارزيابی میکنند.
برخی ديگر تا اين حد غيرمنصفانه به اين مسئله نگاه نمیکنند اما
انتقادات جدی به نحوه حل مشکل مسکن
در کوبا دارند. در همين جشنواره سينمائی اخير در هاوانا فيلم کوتاه (۱۰ دقيقهای)
بسيار زيبائی ديدم از يک کارگردان کوبائی با عنوان " اوضاع وخيم " که به
مسئله مسکن در
هاوانا پرداخته بود. مرد دستفروشی در زيرزمين يک خانه ساکن است و يکروز متوجه میشود
که آب باران از درزهای ديوار وارد خانه شده است. به شهرداری مراتب را اطلاع میدهد
اما تشريفات اداری چنان طول میکشد که اتاق
از آب پر میشود. با آنکه اتاق به استخری تبديل شده
ماموران همچنان در حال گزارش تهيه کردن هستند و به نظر نمیرسد
نگران چيزی باشند. در پايان فيلم مرد دستفروش را میبينيم که پس
از پايان کار روزانهاش کلاه غواصی به سر میگذارد
و لوله هواکش آنرا
روی دهانش ميزان میکند تا برای استراحت به
اتاقش وارد شود!
مسئله مسکن هرچه باشد مسئله قطع مداوم آب و برق
خانهها از مشکلات روزمره مردم است. گاهی در يکروز چند بار برق يا
آب قطع و وصل میشود و اعصاب مردم را خرد
میکند. يکی از همکارانم در مدرسه سينمائی،
شبی که در خانهاش مهمانم کرده بود، وقتی وسط درست کردن
غذا برق خانهاش قطع شد از کوره در رفت و گفت دولتی که چهل
سال است ادعای پيشرفت و ترقی میکند و آمريکا
و اروپا را قبول ندارد از تدارک کار ساده
برقرسانی به مردم خودش عاجز است!
ريشهکنی بيماريهای
عمومی و بهداشت همگانی
طبق آمار رسمی سازمان بهداشت جهانی کوبا از نظر
تعداد پزشک و ريشه کنی بيماريهای عمومی در سطح کشورهای پيشرفته جهان قرار دارد.
ريشه کنی بيماريهای عمومی، همچون مبارزه با بيسوادی، کاری نيست که وقتی يکبار
انجام شد برای هميشه ماندگار بماند بلکه میبايد مداوم و
پيگير ادامه داشته باشد. اين نشان میدهد که دولت
به وظيفهاش در اين زمينه آگاه است.
تمام مردم کوبا بدون استثناء زير پوشش بيمه درمانی
رايگان قرار دارند و هيچکس برای علاج هيچ بيماری، هرچقدر سنگين، مجبور به پرداخت
هزينه نيست. گرچه بدرستی نمیدانم ولی حدس
میزنم که امکانات پزشکی و داروئی بويژه در
بيمارستانها در سطحی نازل و ناکافی باشد ولی هرچه هست به يکسان در اختيار همگان
قرار میگيرد.
به گمان من حل نسبی همين سه مسئله بنيادين باعث شده که عليرغم فقر عمومی از
جرائم سازمانيافته در کوبا خبر قابل ذکری نباشد (دوباره
يادآوری میکنم که دارم از يک کشور در آمريکای لاتين
حرف میزنم و مقايسه امنيت اجتماعی مردم در مقابل جرائم سازمانيافته
مثل آدمربائی و آدمکشی در کوبا، با همين مشکلات در
کشوری مثل کلمبيا و بوليوی را مقايسهای بسيار
منطقی و روشنگر میدانم). توريستهای بسياری
در کوبا به راحتی با اجاره کردن يک ماشين از اين سوی کشور به آن سو به تنهائی سفر
میکنند بیآنکه ريسک
بزرگی کرده باشند؛ کاری که برای يک توريست در کلمبيا معنائی جز مرگ ندارد.
جدا از اين سه مورد مشخص که کمی به تفصيل بدانها
پرداختم نکته قابل ذکر ديگری را که از نقاط قوت رژيم کاسترو میشناسم
بازگو میکنم و از اين مقوله درمیگذرم.
میدانيد که ماههای سپتامبر و اکتبر و نوامبر
ماههای بلاخيز برای کشورهای حوزه
خليج مکزيک و دريای کارائيب است. سالی نيست که در اين فصل دريا برنياشوبد و امواج
مهارنشدنیاش را به سواحل فلوريدا در آمريکا و مکزيک
و السالوادور و کوستا ريکا و ? نکوبد و خساراتی
سنگين (مالی و جانی) به بار نياورد. کوبا به خاطر قرار داشتن در مرکز اين حوزه حتی
بيش از ديگران در معرض اين هجوم فصلی است. طوفان دريائی و سيلابها اما مثل زلزله
غافلگير کننده و ناگهانی نيستند. کشورهای اين منطقه حتی اگر کمترين امکانات
جوشناشانه پيشرفته
نداشته باشند تنها کافی است به اخبار هوا در شبکه اسپانيائی زبان " سی ان ان " که
۲۴ ساعته برای مردم آمريکای لاتين برنامه پخش میکند نگاه کنند
تا روزها پيش از وقوع حادثه برای مقابله با فاجعه آماده شوند. و اين کاری است که
دولت کوبا بشکل برنامهريزی شده و
دقيقی اجرا میکند. سپتامبر اخير خود من در کوبا شاهد يکی
از سنگينترين طوفانهای دريائی بودم؛ طوفان معروف به ايزيدوز، که صدها کشته و مجروح
و بیخانمان در کشورهای حوزه دريای کارائيب به جا گذاشت، اما در کوبا
جز صدمات سنگين به مزارع و منازل مسکونی خسارات جانی به همراه نداشت. تخليه به موقع
مردم با ابتدائیترين وسايل، و تدارک
سرپناه موقت برای آنها در مدارس و کليساها و ديگر اماکن عمومی کاری است که در کوبا
با سرعت و دقت و همواره به موقع و به شکل قاطعی نتيجهبخش انجام می
شود. همينجا گفتنی است که طبق يک سنت جا افتاده شخص فيدل کاسترو همواره در محل
حادثه حاضر است و بر عمليات نظارت عاليه دارد!
تلويزيون در کوبا
اگر قرار باشد آدم از طريق برنامههای
خبری و سياسی- اجتماعی تلويزيون کوبا در مورد رژيم کاسترو قضاوت کند بیترديد
به اين نتيجه میرسد که رژيمی است يکسونگر
و تبليغاتچی که از وارونه جلوه دادن واقعيات ابائی ندارد و کمترين شعوری برای مردم
قائل نيست. برنامههای سياسی سر تا پا شعار
است و تملق و تبليغ مواضع رسمی حزب کمونيست کوبا. ميز گردهای سياسیاش
که بهتر است آن را ميز نيمدايره ناميد به همه مسائل جهانی از يکسو نگاه میکند
و جدا از اينکه چند نفر در بحث شرکت کنند جز يک صدا چيز ديگری از آن به گوش نمیرسد.
خوشبختانه اين فضای تک صدائی تنها در چهارچوب تلويزيون محصور است. در جامعه کوبا
به راحتی میتوان اصوات مختلف حتی متضاد را در کنار هم
مشاهده کرد. مطبوعات فرهنگی و هنری نمونه
مشخصی هستند. تئاتر و سينمای کوبا نيز هم. جامعه کوبا از اين نظر هيچ شباهتی به
جامعه شوروی سابق و
اقمار اروپائيش ندارد. من بارها در آن دوره به شوروی و آلمان شرقی و بلغارستان و
مجارستان سفر کردهام و فضای مرده،
ترسخورده، بيمارگونه و بويژه پليسی آنرا هرگز فراموش نمیکنم. ترس از
پليس مخفی و خبرچين که میتوانست در
هيأت دوستت، همکار اداریات، همدل و
همزبانت يا حتی همسر و همبسترت ظاهر شود در تمام طول عمر ترکت نمیکرد
و اثرش را به راحتی میشد در نگاه تو
خالی و شيشهات ديد و حس کرد. در کوبا اما از اين
ماليخوليا خبری نيست. روح سرشار زندگی را میتوان در عمق
نگاه اميدوار و خندان مردمی که عليرغم مشکلات معيشتی روزمره، شاداباند
ديد. تلويزيون کوبا از اين نظر نه تنها بازتاب واقعی حقايق جاری کشور و جهان که
حتی بازگوی روحيه حقيقی مردم
خود هم نيست. همانطور که قبلا گفتم چيزی است مثل " سيمای لاريجانی " در
ايران خودمان!
و اما رابطه کاسترو با اين تلويزيون رابطه با نمکی
است! هر کجا که میرود و هر چه که میگويد
بیحک و اصلاح، تمام و کمال، از تلويزيون پخش
میشود. کلا کاسترو به پرچانگی شهرت دارد. آن
سالها که حرف بسياری برای گفتن داشت سخنرانيهايش در ميدان انقلاب هاوانا هشت ده
ساعت بدرازا میکشيد. حالا هم که حرف تازهای
ندارد ميکروفن را که ببيند هوائی میشود. با صدائی
که از فرط کهولت، و يا شايد مشکل تارهای صوتی، سخت خفه و نامفهوم شده است در هر
موردی اظهار نظر میکند و تا نفس دارد توضيح
میدهد. تلويزيون هم جز در موارد رسمی که با
نامبردن از مقامش او را " فرمانده کل، رفيق فيدل کاسترو " خطاب میکند
در بقيه موارد (و تقريبأ همواره) به سادگی " فيدل " صدايش میکند:
فيدل امروز چنين گفت؛ فيدل امروز چنان کرد!
در کوبای امروز سه کانال تلويزيونی (هر سه دولتی
البته) وجود دارد که هر کدام تنها چند ساعت در روز برنامه دارند. مجموعه برنامههای
هر سه کانال بر روی هم برای يک کانال ۲۴ ساعته کافی نيست چرا که در بسياری موارد
هر سه کانال يک برنامه مشابه را پخش میکنند، مثل
برنامه اخبار و تفسيرهای خبری يا مراسم و گردهمآئيهای رسمی که تعدادشان هم در کوبا
کم نيست. سومين کانال که کانالی تازه تأسيس است بيشترين اقبال را در ميان جوانها
دارد و کانال آموزشی ناميده می شود. بخش قابل ملاحظه برنامههای
اين کانال فيلمهای علمی و فرهنگی است که از کانالهای بينالمللی همچون Discovery
Channal ضبط و دوبله میشود.
از ديگر برنامههای مورد توجه تلويزيون آموزشی کوبا، کلاس
روزمره آموزش زبان
انگليسی است که شايد پربينندهترين برنامه
تلويزيونی در ميان جوانان باشد.
تلويزيون کوبا تلويزيونی فقير است. در هيچ کشوری
حتی در کشورهای منطقه خبرنگار يا دفتر و دستک خبری ندارد. تصاوير مربوط به اخبار
جهانی را از ضبط اخبار از دو کانال بزرگ اسپانيائی زبان تامين میکند:
CNN (کانال مخصوص کشورهای آمريکای لاتين) و TVE (کانال بينالمللی
اسپانيا). البته فقط تصوير را از اين دو کانال میگيرد و هر طور
که میخواهد آنرا تفسير میکند!
همينجا يادآوری کنم که مردم عادی به اين دو کانال بزرگ جهانی دسترسی ندارند چرا که
استفاده از ديش برای دريافت آنها ممنوع است. همانگونه که دسترسی به اينترنت ممنوع
است. اخيرا چيزی به نام " اينترا نت " (به تفاوت جزئی اين دو لغت توجه
کنيد!) در پستخانههای کوبا گشايش يافته است
که دسترسی به سايتهای کوبائی را برای علاقمندان ممکن میکند. اين
البته چيزی نيست که هيچ کوبائی حاضر باشد برايش وقت و پول صرف کند. آنچه طبقه
متوسط را به اين پديده راغب کرده اين است که داشتن پست الکترونيکی (ای-ميل) از
طريق " اينترانت " مثل اينترنت عملی است و اين پنجرهای
است گشوده برای تماس نوشتاری با دنيای گسترده و دور از دسترس آنسوی جزيره کوبا.
دو همسايه، امريکا و کوبا
تاريخ پر فراز و نشيب رابطه اين دو کشور پيش از پيروزی انقلاب کوبا و
تاريخ پر تنش آن در سالهای پس از آن نه در حوصله اين مقاله است و نه در توان من. اما اشاره
به موارد اصطکاک در سالهای اخير (پس از فروپاشی اردوگاه شوروی و تبديل آمريکا به
تنها ابر قدرت جهان) برای درک وضعيت موجود کوبا خالی از فايده نيست. جدا از مسئله تحريم اقتصادی آمريکا عليه کوبا که با
قدرت دنبال میشود و سنگينترين ضربهها
را به اقتصاد کوبا زده است و میزند دومين
مشکل کوبا با دولت ايالات متحده حمايت فعال آمريکا از مخالفين حکومت کاستروست که
عموما در ميامی در ايالت فلوريدا سکونت دارند و از همانجا برای سرنگونی کاسترو به
اشکال مختلف فعاليت میکنند. دولت
کوبا نسبت به کوبائيهای ساکن ميامی حساسيتی بيمارگونه دارد و همه آنها را بدون استثناء " مافيای ميامی
" میخواند و کمترين تفاوتی ميان آن دسته که به
تحريک آمريکا يا به انگيزههای سياسی
عليه دولت کوبا فعالند با کسانی که به انگيزههای اقتصادی
يا محدويتهای سياسی کوبا را ترک کردهاند قائل نيست.
از ميان چندين مورد درگيری بين دو دولت کوبا و آمريکا در همين رابطه معين، به دو ماجرای نسبتا پر و سر و صدای
اخير میپردازم تا نمونهای به دست
داده باشم:
۱) ماجرای اليان گونزالس
اليان گونزالس پسرک شش سالهای
است که امروزه به اندازه چه گوارا در کوبا شهرت دارد! سال گذشته مادر اليان همراه
با عدهای ديگر از کوبائيها با قايقی کوبا را برای
پناهنده شدن به آمريکا ترک کرد. قايق حامل پناهندگان مثل هزارها موارد مشابه ديگر
در دريا غرق شد و سرنشينان آن جز اليان کشته شدند؛ از جمله مادر او.
فک و فاميل مادری اليان که در ميامی پناهندهاند
سرپرستی اليان را بعهده میگيرند و از
فاجعه غرق قايق
فراريان کوبائی سر و صدای تبليغاتی تازهای عليه دولت
کاسترو براه میاندازند. پدر اليان که با همسر ديگرش ساکن
کوباست رسما از دولت آمريکا می خواهد که پسرش اليان را به کوبا برگرداند تا با او
زندگی کند اما خانواده مادری اليان
در ميامی در مقابل اين خواست مقاومت میکنند و اين
کشمکش حقوقی را به يک جنجال بزرگ سياسی بدل میکنند.
در کوبا فيدل کاسترو که معمولا سرش برای اينگونه
درگيريها درد میکند خود وارد مجادله شده
و ماجرای اليان را با سخنرانيهای پر شور در ميدان انقلاب هاوانا به عرصه مبارزه دولت انقلابی کوبا عليه امپرياليسم آمريکا
میکشاند. روند حقوقی برای تصميم گيری دادگاهی
در فلوريدا طبق معمول در امريکا مدتی طولانی به درازا میکشد و جريانات
سياسی مخالف کاسترو در ميامی به کمک خانواده مادری اليان با تمام قوا کارزاری تبليغی -
سياسی را عليه دولت کوبا دنبال میکنند. در کوبا
نيز تظاهرات ميليونی در شهرهای بزرگ عليه باز پس دادن اليان سازمان داده میشود
که در آنها دو پدر بزرگ و دو مادر بزرگ اليان همراه پدر او شرکت میکنند.
بالاخره دادگاه بدوی در آمريکا بر اين رأی میدهد که اليان
به پدرش تحويل داده شود. اما با تقاضای تجديد نظر وکيل خانواده مادری اليان انجام اين کار به ناچار تا
تشکيل دادگاه دوم و صدور رأی نهائی به تعويق میافتد.
اين بار در جنگ وکلای مدافع دو طرف دعوا، وکيل پدر
اليان موفق شد دادگاه را متقاعد کند که اليان تا تشکيل دادگاه دوم پيش پدرش بماند.
خانواده مادری اليان
که از اين تصميم به خشم آمده بودند اعلام میکنند که حتی
به قيمت جانشان حاضر به پس دادن اليان نيستند. هرچه ديگ بازی تبليغاتی گرمتر میشود
به همان ميزان سخنان شخص فيدل هم پر حرارتترو انقلابیتر
میشود.
دولت آمريکا با اعطای ويزا به پدر اليان به او
اجازه ورود به آمريکا را میدهد و پليس
فلوريدا در يک شبيخون بیسابقه اليان
را از خانواده مادريش به زور میربايد تا به
پدرش در يک خانه مسکونی
امنيتی دور از دسترس ديگران تا پايان دادگاه نهائی بپيوندد. پخش خبر شبيخون موفقيتآميز
پليس آمريکا از شبکه سی ان ان که مخالفان کاسترو را در ميامی سنگ روی يخ کرد در
ذهن تبليغاتچيهای تلويزيون کوبا اين فکر را جا انداخت که مبارزه يکپارچه ملت به رهبری فيدل امپرياليسم امريکا را
بزانو درآورد! مراسم رسمی استقبال از اليان، وقتی پس از موفقيت در دادگاه نهائی
همراه پدرش بالاخره به کوبا وارد شد، در باور نمیگنجد. هزاران
دانشآموز دبستانی (همسن و سالان اليان) همراه
با هزاران هزار اعضای انجمنهای پيشآهنگی جوانان و ديگر تشکلهای رسمی و حکومتی به نمايندگی
از سوی ملت کوبا مسير فرودگاه تا کاخ کنوانسيون (محل استقرار دولت کوبا) را
پوشاندند. شخص فيدل کاسترو از اليان در کاخ کنوانسيون استقبال و " سازمان
پيشاهنگان خوزه مارتی " جايزه
مهمش را به دو مادر بزرگ اليان اهدا کرد.
۲) قهرمانان ملی يا
خبرچينان امنيتی؟
تنش تازهای که هم
اکنون ميان دو دولت (و نه دو ملت، البته) جريان دارد مربوط میشود
به زندانی شدن پنج مرد کوبائی به حکم دادگاهی در فلوريدای امريکا. اين پنج تن به
اتهام جاسوسی و خبرچينی برای دولت کاسترو در ميان پناهندگان سياسی کوبائي مقيم
ميامی محکوم به حبس شدهاند. گرچه
رژيم کوبا برای مدتها وابستگی آنها را به پليس مخفی خود حاشا میکرد
اما حالا پس از محکوميت قطعی آنها در دادگاه، روزی نيست که بعنوان قهرمانان ملی که
در زندان امپرياليسم اسيرند از آنها نام نبرد و اين شک را تقويت نکند.
رابطه
آنها با پليس مخفی سياسی کوبا هرچه باشد اين يک واقعيت است که اخبار تلويزيون کوبا
تقريبا همواره با شعارهائی در دفاع از اين قهرمانان ملی آغاز میشود.
عکس اين پنج تن را میتوان در پوسترهای زيادی
در شهر و حتی بر روی تی-شرتهای مردم ديد.
اين تنشها اما باعث نشده است که رابطه اين دو کشور به نسبت سابق بهبود نيابد.
جورج بوش عليرغم خط مشی تندروانهاش در مورد
کوبا با تائيد اجازه فروش مواد
غذائی به کوبا در تابستان گذشته به جنبش ضد کاسترو در کوبا که به اعتباری نقش
تعيين کننده در انتخاب او بعنوان رئيس جمهور داشت، پشت پا زد. در سپتامبر ۲۰۰۲،
چهل و چند مدير شرکتهای توليد مواد غذائی برای اولين بار در طول چهل و سه سالی که
از انقلاب کوبا میگذرد با اجازه رسمی دولت
آمريکا به کوبا سفر کردند تا با دولت کوبا قرارداد همکاری تجاری ببندند. از اين
گروه سرمايهداران آمريکائی استقبالی بینظير
از طرف حزب کمونيست کوبا انجام گرفت. شخص کاسترو در مهمانی چشمگيری که برای آنها
تدارک ديده شد شرکت کرد و مهمانان از پذيرائی و گرمی دولت و ملت کوبا در مصاحبههای
کوتاهشان با تلويزيون کوبا ابراز خرسندی کردند. مردم کوبا، تا آنجا که من توانستم
بفهمم، سخت از اين حرکت خوشحالند و اين را مقدمه رابطه مناسبتر با همسايه قدرتمندشان میدانند؛
رابطهای که به باور آنها میتواند
از هر نظر زندگی بهتری برايشان به همراه داشته باشد.
اين حرکت امريکا البته بیمقدمه نبوده
است. مدتی پيش از آن جيمی کارتر، رئيس جمهور سابق امريکا، به کوبا سفر کرد و باب
رابطهای غيررسمی اما در سطحی بالا را باز کرد.
هرچند او در حضور کاسترو از وضع بد حقوق بشر در کوبا انتقاد کرد ولی همزمان سياست
دولت امريکا را نيز در ادامه لجوجانه
محاصره اقتصادی کوبا نادرست خواند.
پراگماتيسم کوبائی
تغييراتی که در شيوه حکومترانی
حزب کمونيست کوبا در بيش از يک دهه رخداده است، چه
در عرصه داخلی و چه در روابط خارجی، بر کسی پوشيده نيست. هرچند اين تغييرات به
آرامی تا کنون پيشرفته است اما آغاز آن را بايد با آغاز وزش باد پروستاريکای
گورباچف در شوروی سابق يکی دانست. ديدار شخص گورباچف از کوبا در بحبوحه تغييرات در شوروی و قطع کمک مداوم و موثر
اقتصادی به حزب برادر، رژيم کاسترو را در موقعيتی سخت اضطراری قرار داد. از آن
زمان تا کنون به نظر میرسد فيدل راه
سوار ماندن بر موج را آموخته است چرا که تمام تغييرات در شيوه کار حکومترانيش را از
بالا و بدون ايجاد تنش در جامعه اجرا کرده است.
نمونهای از
برخوردهای او و حزب کمونيست کوبا را با شرائط جديد میتوان در
استقبال گرم کاسترو از پاپ اعظم در کوبا و سخنانش در دفاع از انقلاب اسلامی ايران
? ضد کمونيستترين رژيم موجود درجهان، هم در تئوری و هم
در پراتيک! - در ديدار با مقامات ايرانی در تهران، ديد. کاسترو مدتهاست نگران
ايجاد تناقض ميان تئوريهای سياسی و رفتار فعلی خود و حزبش نيست.
هنرمندان و روشنفکران کوبا البته اين تغييرات را
بسيار مثبت ارزيابی میکنند. تيغ
سانسور به تدريج کندتر و کندتر شده است و هنرمندان از هر نظر، سياسی و هنری، امکان
بيشتری برای خلق آثارشان دارند. سپتامبر ۲۰۰۲ در مراسم بزرگی شرکت کردم که برای
بزرگداشت يک خانم شاعر کوبائی که جايزه
ملی ادبيات کوبا را برده بود برپا شده بود. در اين مراسم سخنرانان بیپروا
عليه سانسور حرف میزدند و از دولت میخواستند
تهمانده اين پديده سخيف را جمع کند. هنرمندی در دکلمه احساساتيش تا آنجا پيش رفت که سخنانی بدين
مضمون گفت:
من میمانم چرا که
هنرمندم، تو اما نمیمانی.
ليست سياهت هم نمیماند!
روی سخنش با هر که بود کف زدن تماشاگران، سالن را
برای مدتی لرزاند.
روز ديگری در همان سالن (تئاتر ملی کوبا)
نمايشنامهای ديدم که پس از ساليان سال برای اولين
بار اجازه اجرا گرفته
بود. در بروشور اين نمايشنامه از وزير تازه فرهنگ به همين مناسبت سپاسگزاری و به سلفهای
او به خاطر اعمال سانسور اعتراض شده بود. در همين جشنواره اخير سينمای نوين آمريکای لاتين، در ميان
ويدئوهای فيلمهای مشهور سينمای کوبا که برای فروش به ميهمانان جشنواره به شکلی
نفيس تکثير و عرضه شده بود، فيلم سينمائی " توت فرنگی و شکلات " هم به
چشم میخورد که تا همين چند سال پيش نمايش آن در
کوبا اگرچه نه رسما ممنوع، اما با مشکل مواجه بود. " توت فرنگی و شکلات
" فيلمی به غايت زيباست در مورد معضل همجنسگرائی در جامعه ايدئولوژيک کوبا. يک دانشجوی همجنسگرای
رشته هنری عاشق
دانشجوی ديگری میشود که اتفاقا کمونيستی
دو آتشه و عضو انجمن جوانان کمونيست در دانشکده است. رابطه آنها با کوهی از سوءتفاهمات
و پيشداوريها و تبعيضات آغاز میشود و به يک
دوستی عميق و شريف انسانی میانجامد.
فيلمسازان (فيلم را دو کارگردان کوبائی مشترکا ساختهاند) مشکل
همجنسگرائی را دستمايه حمله بیتمجمج به
سيستمی کردهاند که سعی میکند دانشجويان
را به مهرههائی بیشعور برای حفظ
و تداوم شعارهای حزبيش تبديل کند. فيلم توت فرنگی و شکلات از هر زاويه که نگاه شود
کاری است در حد يک شاهکار. نمیشود از اين
فيلم حرف زد و نامی از خورخه پروگوريا (در نقش جوان همجنسگرا) نبرد که
بازيش در اوج است. اين را هم بگويم که اين فيلم کانديدای اسکار سال ۱۹۹۴ برای
بهترين فيلم غير انگليسی زبان بود، هر چند که جايزه را به آن ندادند.
جشنواره سينمای نوين
امريکای لاتين
از فيلم حرف زدم بگذاريد همينجا در مورد جشنواره امريکای لاتين هم چند کلامی بگويم. اين
جشنواره همواره در ماه دسامبر در هاوانا برگزار میشود. پيش از
تلاشي اردوگاه سوسياليسم اين جشنواره هر دو سال يکبار، در سالهای زوج، برگزار میشد
تا در رقابت با جشنواره جهانی فيلم مسکو که هر دو سال يکبار اما در سالهای فرد
برگزار میشد قرار نگيرد. اما حالا چند سالی است که
جشنواره کوبا هر ساله برگزار میشود و تنها
مرکز بزرگ ارائه آثار توليد
شده در قاره عظيم امريکای
لاتين است. اين جشنواره بيست و چهارمين سال برگزاريش را در فاصله ۳ تا ۱۳ دسامبر ۲۰۰۲ با نمايش بيش از
چهارصد فيلم کوتاه و بلند، داستانی و مستند و انيميشن، با موفقيتی چشمگير به پايان
برد و جايزه معروف و با پرستيژش (جايزه
مرجان سياه) را در رشتههای مختلف
هنری به برندگانشان تقديم کرد.
از ميان دهها فيلم کوتاه و بلندی که در طول اين
جشنواره ديدم و بسياری کار با ارزش در ميانشان بود نمیتوانم بدون
بيان کلامی در مورد يک فيلم داستانی و يک فيلم مستند از آنها بگذرم؛ فيلم داستانی
" بوليوار من هستم " و فيلم مستند " قطار سفيد " .
" بوليوار من هستم " يک فيلم سينمائی
بلند است محصول کشور کلمبيا به کارگردانی خورخه علی تريانا با سرمايه مشترک کلمبيا
و فرانسه. قصه فيلم ماجرای
يک هنرپيشه محبوب است که
در يک سريال آبکی تلويزيون نقش سيمون بوليوار، سمبول آزادی آمريکای لاتين، را بازی
میکند. او در روز فيلمبرداری از صحنه اعدام بوليوار، از اينکه در اين سريال
زندگی اين مرد بزرگ تحريف شده به خشم میآيد و در
حالتی ميان شوخی و جنون از ادامه فيلمبرداری سر باز میزند و در قالب
نقشش فرو میرود. فيلم وقتی اوج میگيرد
که گرچه بازيگر را به زور در بيمارستان روانی بستری کردهاند ولی
محبوبيت او در ميان مردم صد چندان شده و از اين رو رئيس جمهور بوليوی که قرار است
مهماندار رؤسای جمهور ساير کشورهای آمريکای لاتين باشد تصميم میگيرد
از او بعنوان چهرهای محبوب دعوت کند تا با
لباس بوليوار به تن به مراسم بيايد و از مهمانان عاليرتبهاش پذيرائی
کند. هنرپيشه در روز مراسم در يک سخنرانی تند و طعنهآميز رؤسای
جمهور فاسد امريکای لاتين را، در حضور خود آنها، زير ضربه میگيرد.
وقتی گارد رئيس جمهوری سعی میکند او را از
مراسم بيرون ببرد تا جلو آبروريزی بيشتر را بگيرد هنرپيشه به سيم آخر میزند
و رئيس جمهور بوليوی را با تهديد اسلحه به گروگان میگيرد. فيلم از
اينجا وارد ماجرائی به غايت نفسگير میشود.
هنرپيشه که خود را بوليوار میداند سفرش را
همراه با گروگان والامقامش با يک کشتی بادی در رودخانه آغاز میکند
و مردم گروه گروه به او میپيوندند تا
رؤيای بوليوار را برای يک آمريکای لاتين متحد و آزاد تحقق بخشند. فيلم با زبانی به
ظاهر طنزآلود و جنونزده، به ماليخوليائیترين
شيوه ممکنه
،رهبران دزد، درگير با توليد و فروش مواد مخدر، و فاشيست آمريکای لاتين را افشاء
میکند? اين فيلم را فقط بايد ديد و همراه با
آن خنديد و اشک ريخت.
" قطار سفيد " اما فيلمی متفاوت است. نه
با طنز سروکار دارد و نه با شوخی. اما مثل همان فيلم قبلی سندی رسواکننده است از
وضع دردناک ميليونها بيکار در آرژانتين. اين فيلم مستند ۵۰ دقيقهای
در مورد قطار سفيد رنگی است که هر شب از يک کارخانه مقوا و کارتون سازی خارج از شهر، وارد
بوئنوس آيرس (پايتخت آرژانتين) میشود و پيش از
طلوع آفتاب مثل سايه شهر را ترک میکند. مسافران
اين قطار گرسنگان بيخانمانی هستند که گاه تک تک و گاه با تمامی افراد خانواده (زن
و مرد و بچه) در حاليکه ارابههای باربری
خودساختهای به همراه دارند سوار قطار میشوند
و چند ساعت وقت دارند تا در خيابانها و کوچههای بوئنوس
آيرس کيسههای آشغال را وارسی کنند و هر چه کاغذ و
روزنامه و مقوا در آنهاست را در ارابههايشان جمع
کنند و همان شبانه خودشان را به قطار سفيد برسانند و کاغذها را به کارخانه تحويل
دهند و چندرغازی بگيرند تا از گرسنگی نميرند. فيلم سرشار از تصاوير تکاندهنده واقعی است که در دل شب از اين دسته از
محرومين جامعه آرژانتين
گرفته شده است.
جشنواره برای من علاوه بر فيلمهائی بياد ماندنی،
همچون اين دو، خاطره زيبای ديگری
هم به همراه دارد. در شب افتتاح جشنواره که در سالن بزرگ و مجلل " تئاتر کارل
مارکس " برگزار میشد من هم در
بخش مخصوص ميهمانان جشنواره به انتظار آغاز برنامه نشسته بودم. طبق معمول با ورود
هر کارگردان يا هنرپيشه معروف تمام حاضرين سرک میکشيدند تا
آنها را ببينند. برای من هيچکدام آشنا نبودند چرا که چهرههای سينمائی
کشورهای آمريکای لاتين به دنيای تبليغاتی غرب راهی ندارند تا آدمی مثل من، ساکن
اروپا، آنها را بشناسد. در يکی از اين موارد، جنب و جوش مردم بيش از آن بود که
بتوانم بیاعتنا سر جايم بنشينم چون همه به پشت سر من
چشم دوخته بودند و مرتب کف میزدند. از جايم
برخاستم و پشت سرم کسی را ديدم که تنها آدم نامدار جهان است که آرزو داشتم روزی از
نزديک ببينمش. خودش بود: گابريل گارسيا مارکز.
مارکز و مدرسه سينمائی کوبا
شانزده هفده سال پيش، در ۱۵ دسامبر ۱۹۸۶، در ميان
يک نارنجستان بزرگ چند ده هکتاری نزديک به قصبهای با نام
"سان آنتونيو دلوس بانيوس" که شصت هفتاد کيلومتر از هاوانا فاصله دارد،
بزرگترين مدرسه بينالمللی سينما و تلويزيون
در سراسر آمريکای لاتين و يکی از باپرستيژترين مدارس سينمائی جهان، با حضور گابريل
گارسيا مارکز بعنوان بنيانگزار اين مدرسه افتتاح شد. مارکز که با دريافت جايزه
ادبيات نوبل در سال ۱۹۸۲ و استقبال بینظير از رمانهايش
در سراسر جهان امکان مالی فراوانی کسب کرده بود در کنار کمک مالی بیدريغ
به "بنياد سينمای نوين آمريکای لاتين" که سالهاست رياست هيأت مديرهاش
را به عهده دارد بخشی از امکانات مالیاش را برای
بنيانگزاری اين مدرسه سينمائی در کوبا اختصاص داد.
اين مدرسه سينمائی که دوره معمولی تحصيلیاش دو ساله
است در تمام رشتههای هنری و فنی فيلمسازی
فعال است. بيست در صد از دانشجويان مدرسه را کوباييها و باقی را دانشجويان کشورهای
جهان سوم بويژه کشورهای آمريکای لاتين تشکيل میدهند.
دانشجويان در تمام مدت تحصيل در خوابگاههای دانشجوئی در ميان اين نارنجستان میمانند
و مشترکأ غذا میخورند. مخارج اقامت و
تحصيل برای دانشجويان کوبائی که موفق به گذراندن امتحان ورودی میشوند
تمامأ مجانی است اما برای دانشجويان ديگر رقمی معادل ساير مدارس سينمائی در
کشورهای ديگر جهان است که معمولأ رقم بالايی است. نامدارترين سينماگران،
تکنيسينها، فيلمنامه نويسان، و بازيگران جهان که انگيزههای
بشردوستانه و مترقی در کارهايشان دارند دستکم يکبار در اين مدرسه سينمائی تدريس
کردهاند: آلکس کاکس؛ کوستا گاوراس؛ آلن رب
گريه؛ فرناندو سولانا؛ گابريل سالواتوره؛ پيتر گرين اوی؛ رابرت ردفورد؛ فرانسيس
فورد کاپولا؛ اتوره اسکولا؛ جورج لوکاس؛ و ?
فارغالتحصيلان اين
مدرسه تا کنون جوايز بسياری از جشنوارههای جهانی را
در سراسر دنيا بردهاند که نامبردشان را در
اين مختصر ضروری نمیدانم اما جالب است
يادآوری کنم که ده سال پيش خود اين مدرسه سينمائی بعنوان يک نهاد هنری جايزه معروف ربرتو روسلينی را در چهل و ششمين
جشنواره جهانی فيلم کان (فرانسه ? ۱۹۹۳) برده است. در تمام طول سالهائی که اين
جايزه معروف داده میشود اين تنها بار است که
يک مدرسه سينمائی (و نه يک سينماگر) به اين افتخار بزرگ نائل میشود.
۶ ژانويه ۲۰۰۳