پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۲ - ۱ مه ۲۰۰۳
غارتگران آزادی

غارتگران آزادی

(به بهانه پيام مسعود رجوی)

در خاورميانه قبل از تسخير دولت ها، يا به اصطلاح "تغيير رژيم"، نخست بايد پوزه ملت ها را به خاک ماليد و حس ناتوانی و عقده حقارت را در آنها تقويت نمود. تنها در چنين شرايطی است که ميتوان عروسی شغالان راه انداخت که زوزه کشان فرياد ميزنند بياييد ما را استعمار کنيد

 

سوسن آرام

 

پاسخ به آقای رجوی

در پيام آقای مسعود رجوی آمده است: "... هموطنان عزيز... انبوه پيام ها و توجهات و اظهار نگرانی و حمايت های بيدريغ شما در هفته های اخير که با عنايت و ملاطفت بسيار نسبت به مجاهدين و رزم آوران ارتش آزادی در منطقه مرزی بلاوقفه جريان داشت, مضافا برهمبستگی و برانگيختگی شورانگيز هموطنانمان و شخصيت ها و نيروهای سياسی در تظاهرات جهانی امروز, براستی که آدمی را شرمنده و غرق محبت و منت ميکند. محبت خلقی اسير در چنگال آخوندهای خون آشام که برای سرکوب خلق و ذبح فرزندان رشيد ايران و ابقای حاکميت پليدشان از هيچ توطئه و جنايتی فروگذار نمی کنند. راستی که تا کجا از جايگزين دمکراتيک و ميهنی، از مقاومت رهاييبخش و از مجاهدين و ارتش آزادی واين که اوضاع عليه ديکتاتوری مذهبی و تروريستی بچرخد، هراسانند"

آيا منظور آقای رجوی القاء اين است که ما از مجاهدين خلق و ارتش و آلترناتيو آن دفاع کرده ايم؟ حاشا!

در روزهای آغازين حمله آمريکا به عراق يک سپر انسانی از بغداد نوشته بود ماموران صدام بر سر در محل اقامت سپرهای انسانی تابلويی زده و روی آن نوشته اند: "اينجا مکانی است که مردم جهان برای دفاع از صلح به آن ميايند". سپر انسانی اضافه کرده بود بدبختانه راست می گويند و از جنگ طلبان واشينگتن گله داشت که راه اين فرصت طلبی را برای ديکتاتور عراق هموار کرده اند. در تمام دوره تدارک جنگ، صدام حسين تلاش های صلح طلبانه و آزاديخوهانه ميليون ها شهروند آزاده جهانی را به کيسه خود ميريخت و کمپ دفاع از جنگ و خشونت و غارت هم او را تاييد می کرد: "با ما نيستيد؟ پس با صدام حسين هستيد"! اين منطق، برای هر نوع ديکتاتوری، و هر نوع طرفدار ديکتاتوری، بالاترين اصل سياسی است و هر دو طرف جنگ محکم به اين منطق چسبيده بودند.

نه آقای رجوی! نه با شماها، نه با آنها. چه آنوقت که باهم می جنگيد چه آنوقت که با هم می سازيد. چه آنوقت که ما يک در صدی هستيم، چه آنوقت که شماها يک در صدی هستيد. سر ما فقط به احترام آزادی فرو می ايد و فقط برای دفاع از حقوق انسانهاست که خطر می کنيم، حتی اگر اين انسان ها يکی از شماها - يعنی طرفداران منطق يا با ما يا با تروريست ها- باشند.

 

لويی جرگه ما

بمباران پايگاه های مجاهدين و کشتار و آوارگی اعضا و هواداران اين سازمان بلافاصله بعد از سقوط صدام از نظر انسانی يک فاجعه دلخراش و يک تراژدی بود، اما در بعد سياسی اين واقعه يک کمدی درام تمام عيار را به نمايش گذاشت. فقط برای درک بازيگران اين نمايش بايد به زبان ديپلماسی آشنا بود. و زبان ديپلماسی يعنی مرتکب جرم بشويد، اما مدرک جرم از خود باقی نگذاريد. اينهم بخشی از بازی و ديالوگ بازيگران درجه اول:

آمريکا: بعد از بمباران مقر مجاهدين و کشتار اعضاء و هوادارانش که بنا بر اخبار متوالی و عليرغم انکار آقای رجوی کار آمريکا بود، صدای اعتراض آزاديخواهان ايران عليرغم هر مخالفتی که با سازمان مجاهدين داشتند و عليرغم هر جفايی که از آن ديده بودند از هر گوشه برخاست که بعد از سقوط صدام و فتح بغداد اين ها رسما اسير شما هستند و اين نقض کنوانسيون ژنو در رابطه با حقوق اسرا و وظايف ارتش فاتح است. پاسخ آمريکا رسما اين بود که اين ها بخشی از ارتش عراق هستند و در عمل اين:"! So what ، مگر حمله به عراق و تصرف آن مطابق قوانين بين المللی بود که برخورد با ارتش عراق يا "بخشی از آن، هر چند تسليم شده باشند"، مطابق آن قوانين باشد". اعتراض کنندگان بايد خودشان را سرزنش کنند که به قول آقای آری فليشر سخنگوی بوش به گذشته نظر دارند و از کنوانسيون و حقوق بشر صحبت ميکنند، به آينده نگاه کنيد، به گولاک ما: گوانتانامو! به جهانی که در آن يا "آمريکايی" هستيد يا با تروريست، به جهانی که در آن اگر بخواهيد تروريست نباشيد بايد "آمريکايی" باشيد.

مجاهدين: آقای رجوی به آينده نظر داشتند، حتی قبل از جنگ، به همين جهت در پيام خود هم اصرار دارند به اطلاع برسانند که: هموطنان عزيز، آمريکا به حقوق انسانی مجاهدين تجاوز نکرده است. بمباران و کشتار مجاهدين مهم نيست. آن را کار ج- ا فرض کنيد، همه ميدانيم که جمهوری اسلامی در اين کار حرفه ای است. آنچه مهم است اين است که نام ما را از ليست تروريست ها بردارند. اين ترجمه واقعی بخش اعظم پيام آقای رجوی است و پس از خواندن تمام آن متوجه می شويد خطاب ايشان "هموطنان آمريکايی" است و نه هموطنان ايرانی و درخواست ايشان از اين هموطنان جديد اين است که بجای آن که آنها را در ليست تروريست ها قرار دهند به آنها اجازه بدهند در معيت حاکمان جديد عراق پای عوامل ج- ا را از جنوب عراق ببرند. "تروريست نيستيم، با شما هستيم."

رژيم اسلامی: اين رژيم البته تنها از طريق آدمخواری بايد سر پا بماند، اما در مورد مجاهدين علاوه بر اين و کينه های ديرينه، رژيم اکنون خطر ديگری را نيز احساس ميکند، آمريکا از مجاهدين و رژيم اسلامی از شيعيان عراق به عنوان اهرم فشار عليه يکديگر می توانند بهره برداری کنند، بنابر اين رژيم فرصت را مغتنم شمرد و با عجله رسمی و غير رسمی به آمريکا پيام داد و بسيار واضح تر از آقای رجوی: ما که با شما هستيم، شما بايد با تحويل مجاهدين به ما ثابت کنيد که با تروريست ها نيستيد و به ما کمک می کنيد تا با شکنجه و اعدام دسته جمعی آنها در اوين - که گولاک شما پيش آن پارک بازی بچه هاست - تروريسم را ريشه کن کنيم. در عراق هم حکومت اسلامی نمی خواهيم و شما بايد از نقش ما در اداره نظم نوين جهانی در آنجا استقبال هم بکنيد.

سلطنت طلبان و باند "امروز فقط اتحاد": اينها بعلت "آشنايی" تاريخی با دالان های سياست در واشينگتن بهتر از هر کس می دانند در طرح های آمريکايی می توان مجاهدين را بطور موثر به خدمت گرفت، بويژه که برخورد محتاطانه راديو اسرائيل آنها را زهره ترک می کرد، بنابراين برای آنکه کار به جای باريک نکشد زود دست بکار شدند و در افشای تروريسم مجاهدين و دشمنی پيشين اين سازمان با آمريکا و رژيم دست نشانده اش در ايران گوی سبقت را از خود رژيمی ها بردند و از آمريکا ملتمسانه درخواست کردند به مجاهدين فرصت ندهند، حتی آنها را به گولاک خودشان هم نفرستند و شر آنها را در جا بکنند! رسانه های متعدد اين گروه اين روزها تلاش رقت باری به عمل می اورند که به آمريکا بگويند که مجاهدين آمريکايی نيستند، تروريست هستند.

ملاحظه می کنيد که در اردوی طرفداران ديکتاتوری دمکراتيک! فعلا تفرقه کمتر از اردوی طرفداران آزادی و دمکراسی نيست. اما اين رقابت درنده که در آن خون جلو چشم رقبا را گرفته می تواند ديرپا نباشد، چون رقابت بر سر عشق است، عشق به قدرت. و نيروی جادويی عشق متحده کننده است، و همين حالا حداقل در وصف معشوق آنها را متحد کرده است، از اين روست که صدای آنها را هر روز از چهار گوشه می شنويم: آمريکا، بيا ما را استعمار کن، ما عکس ترا در ماه ديده ايم که عينا شبيه دمکراسی و آزادی و مبارزه با تروريسم بود!

و کار گردان اصلی نمايش، فکورانه و با دقت به اين بازيگران می نگرد: لويی جرگه ما در اينجا!!

اما آيا عشق به آمريکا همه مشکلات آنهارا حل می کند و آنها را به وصال معشوق می رساند؟ از توی اين لويی جرگه که بايد سر بيرون بياورد؟ مگر نه اينکه هرچه جلوتر ميرويم کار دشوارتر ميشود؟ در افغانستان کارزای صاف وساده از سيا آمد، در عراق چلبی را با "مهاجرين" به اسم جمع تبديل کردند، در فلسطين ابوماذن با دستکاری ها از بطن جنبش برآمد، و در همه اينها "دولت" يا وجود نداشت يا قبلا نيمه جان شده بود. در ايران بايد اول رژيم را منفجر کرد و از درون آن تکه پاره هايی برای لويی جرگه کند، و اين دولت پيش از و بيش از همه ی اعضای رنگارنگ لويی جرگه با مردمی متخاصم روبروست که در برخورد با يک رژيم سفاک می توانند يک جنبش بالنده بر پا کنند که هم برای ديکتاتوری اسلامی و هم برای ديکتاتوری دمکراتيک! خطرناک و مزاحم باشد. اين جنبش را هم بايد از کار انداخت. برای به پايان بردن اين نمايش شوم خيلی بيش از آنکه آقای رجوی در پيامش برمی شمارد خونريزی لازم است، هم جسمی و هم روحی.

 

آنها ميخواهند ما را وادار کنند به گاو خودمان تبديل شويم

همه ميدانند ديکتاتورهای خاورميانه - طالبان افغانستان، رژيم صدام در عراق و رژيم اسلامی ايران - بيشترين خدمت را به استراتژی تسخير خاورميانه کرده اند. اما برای "تسخير " کشورها همکاری اين ديکتاتورها کافی نيست. ملت ها ممکن است برای دفاع از حقوق خود سر بلند کنند و يک ملت سربلند که برای هويت و حقوق خود احترام قائل باشد برای استراتژی تسخير خاورميانه از هر چيزی خطرناک تر است. در خاورميانه قبل از تسخير دولت ها، يا به اصطلاح "تغيير رژيم"، نخست بايد پوزه ملت ها را به خاک ماليد و حس ناتوانی و عقده حقارت را در آنها تقويت نمود. تنها در چنين شريطی است که می توان عروسی شغالان (با استفاده از تعبير زيبای آقای هادی خرسندی) راه انداخت که زوزه کشان فرياد می زنند بياييد ما را استعمار کنيد.

در افغانستان جنگ عليه اشغالگران روسی را به دست "فريدم فايتر"ها، يعنی آقای بن لادن و طالبان ها سپردند تا نه فقط دولت بلکه شيرازه ملت از هم پاشيد، در فلسطين يک سرکوب خونين که نمونه اش در تاريخ بشر ديده نشده است در يک شرايط استثنايی، ملت را زمين گير کرد، در عراق آن قصابی تاريخی بنام تحريم سازمان ملل که پشت بند طولانی ترين جنگ نيمه دوم قرن آمد همکاری صدام حسين را تکميل کرد و مردم را به زانو درآورد. در ايران چه چيزی بايد جنايات آخوندها را تکميل و راهد " تسخير " را هموار کند؟ آن غرور و اعتماد به نفس را که جوانان ايران پس از زدن سيلی معروف بر گوش رژيم در دوم خرداد در خود احساس می کردند چگونه می شود لجن مال کرد و جوان ايرانی را متقاعد کرد که در برابر اين رژيم غارتگر از او کاری بر نمی ايد به جز تبديل شدن به يک ترياکی يا قاچاقچی يا تن فروش، و بايد افتخار کند "امپرياليسم مترقی" به او افتخار بردگی و نوکری بدهد.

برای تحقق اين استحاله از يک طرف رژيم آخوندی گروه گروه را به تن فروشی و قاچاق و اعتياد می کشاند، از طرف ديگر انها که خود را برای "لويی جرگه" کذا نامزد کرده اند، کمر به خدمت بسته اند. پيشقراول؟ اصلاح طلبان. پس از جناح حاکم بی ترديد آنها در تلاش برای شکستن کمر مردم پيشتاز بودند.

آوخ! که در اين چند سال اصلاح طلبان بر سر اين جنبش چه که نياوردند. آنها دمکراسی را از مردم، آزادی را از حق، اصلاح طلبی را از اصلاحات و جامعه مدنی را از حقوق شهروندی تهی کردند و در حالی که جناح آدمخوار می زد و می کوبيد اينها دست و پای مردم را طناب پيچ می کردند و جلوی آن گرازهای آدمخوار می انداختند. جنبش به يک فرجه قانونی نياز داشت که خود را بگستراند و از حمله به آنها خودداری می کرد.در طول اين همه بزن و بگير، قتل های زنجيره ای، يورش به دانشجويان و معلمان و..مردم حتی يک شعار عليه خاتمی بر ديوارها ننوشتند. اما اينها از اين نياز مردم و در غياب نيرو يا نيروهايی که به جنبش آزادی خواهی يک چهره بدهد کمال سوء استفاده را کردند تا مفاهيم آزادی و دمکراسی و جامعه مدنی را غارت و جنبش را خلع سلاح کنند. وقتی که ديگر تيغ شان برايی نداشت و نقش شان در صحنه سياست به صفر رسيد، جای خود رابه سلطنت طلبان دادند که کار نيمه تمام آنها را به سرانجام برسانند و جنبش نيمه جان شده را از هر نوع اعتماد به نفس خالی کرده و به مردم بباورانند که برای رهايی از چنگ آخوندها از خود آنها کاری ساخته نيست بلکه بايد به "درگاه باريتعالی" متوسل شد. اين دسته تازه نفس که از اول اين کاره بودند، آزاده گی، استقلال، حق حاکميت مردم، حق تعيين سرنوشت و آرمان خواهی را فحش تلقی می کردند. و به خاکساری در درگاه آمريکا و گرفتن حق دلالی برای فروش وطن و منابعش افتخار کرده و آنرا کمال ترقی خواهی و مدرنيسم بشما می اوردند.

جنگ عراق جنب و جوش تازه ای در اردوی غارتگران دمکراسی در ايران بوجود آورده است. در حاليکه آخوندها به تاکتيک " وقتی می ترسی پارس کن" روی آورده اند و سعی می کنند آمريکا را متقاعد کنند که هم در عراق هم در ايران می توانند با هم بسازند، اصلاح طلبان دو دسته شده اند و هر دو دسته تاکتيک های "جديد"ی اتخاذ کرده اند که هر دو به اندازه کافی قدمت دارد. دسته اول به همان کار سابق ادامه می دهند، اما با استدلال های تازه، به جناح حاکم می گويند: ببينيد آمريکا ديگر دم مرز است، پس لطفا وحشت کنيد و به ما اجازه بدهيد معامله را جور کنيم. يعنی ادامه همان چانه زنی در بالا. واقعا رقت آور نيست؟

دسته دوم که سرمايه گذاری روی رژيم آخوندی را شرط بندی روی اسب مرده می بينند، دست در دست سلطنت طلبان می کوشند با تقويت حس حقارت ملی و غارت همه ارزشها به استراتژی "تسخير" خدمت کنند و برای خود حق دلالی بگيرند. روش؟ همان روشی که شعبان جعفری در آن استاد بود و منطق و استدلال در برابر آن عاجز است. بگوييد امپرياليسم، جواب ميدهند::قربونش برم! بگوييد مصدق و کودتای ۲۸ مرداد، می گويند ولش کن پيرمرد را ! بگوييد نفت، جواب ميدهند بگذار بخورند سهم ما را هم بدهند! بگوييد استقلال، جواب ميدهند در کوزه بگذار آبش را بخور، واسه ما نون و آب نميشه! و مثل آقای اسکار فيس اوليور استون يک در ميان هم به "آن کمونيستهای لامذهب" فحش ميدهند که برادری خود را ثابت کنند. البته از مصدق گرفته تا شاملو و ميليونها نفری که در راه پيمايی های ضد جنگ شرکت کردند همه جزء اين کمونيستهای لعنتی اند. حالا چرا ميگويند کمونيست و نميگويند تروريست، علتش اين است که "جهان سومی" اند و هنوز به دنيای آينده آقای فليشر پا نگذاشته اند.

شاه بيت استدلالهايشان هم اين است که مردم هم همين را می گويند که ما ميگوييم و همين را ميخواهند که ما ميخواهيم.

مردم حتی اگر همان چيزی را بگويند که اينها ميگويند همان چيزی را که اينها ميخواهند نميخواهند. همانطور که وقتی همان چيزی را می گفتند که خمينی ميگفت، همان چيزی را نمی خواستند که او ميخواست. قضيه نه آن موقع پيچيده بود نه حالا: خمينی مردم را فريب ميداد، اينها هم همين طور.

هميشه فرق هست بين مفهوم آنچه مردم می گويند با مفهوم آنچه که شما، که اسباب رسيدن به قدرت، از جمله فضاهای عمومی را در اختيار داريد، می گوئيد. مردم از دست رژيم به جان آمد ه اند و مرگ را به اين زندگی ترجيح ميدهند، اما شما اگر برای اين مردم به همين دليل آرزوی مرگ کنيد جنايت می کنيد. مردم ميگويند اگر فلاکت اقتصادی، نابرابری، دزدی و چپاول و به تاراج دادن دارايی های کشور و سياستمداران دزد مساله است که رژيم اسلامی اينها را به اوج خود رسانيده، حداقل هر که بيايد دامن لباس ما را اندازه نميگيرد، اما وقتی شما به مردم ميگوييد بگذاريد چپاول گران ديگر بيايند حداقل دامن لباس شما را اندازه نميگيرند، به مردم خيانت ميکنيد. مردم حق دارند که با خشم به رژيم ميگويند "فلسطين را رها کن ، فکری به حال ما کن"، چون با اينکار پرده ريا را از چهره روحانيون حاکم بر ميکشند و بی اعتنايی جنايت بار آنها را نسبت به مسئوليت های دولتی افشاء ميکنند، اما شما، بويژه سلطنت طلبها، وقتی همين شعار را تکرار ميکنيد، ميخواهيد به تاسی از سياستهای آمريکا خاورميانه در آشوب فرو رود و مردم آن هرگز مثل اروپايی ها حس احترام به ملت های همجوار را تجربه نکنند و روی ارامش نبينند، همانطور که جمهوری اسلامی ميخواهد ملت ما را پشت تروريسم فلسطينی بکشد، شما ميخواهيد مارا پشت تروريسم دولت اسرائيل بکشيد. نژاد پرستيد و مثل همه نژاد پرستان از عقده حقارت رنج می بريد، به قوی تر کولی ميدهيد و به ضعيف تر لگد ميزنيد.

وانگهی مردم اسير شرايط واقعی زندگی روزمره خود هستند و از دريچه اين شرايط همه چيز را می بينند. وقتی که شرايط حقوق طبيعی و مسلمشان را از انها ميگيرد، آنها اين حقوق را به آرزو تبديل کرده به آسمان، يا آنطور که شما ميخواهيد به ماه يا آمريکا، منتقل ميکنند و تجسم بی حقی کامل و ناتوانی کامل را در خود می بينند، و آرزوهای خود را از خدا يا ماه يا خمينی در ماه، از آمريکا يا آنها که در دالانهای واشينگتن پرسه ميزنند طلب ميکنند. مش حسن وقتی گاوش که روزيش را ميداد مرد، خودش شد گاوش و از ديگران طلب روزی می کرد.

اينها ميخواهند ما به گاو خودمان تبديل شويم. و در شرايطی که اينها رهبر و سياستمدار و روزنامه نگار و روشنفکر کشور تلقی شوند و رژيمی سفاک هم بر گرده مردم نشسته باشد، آيا عجيب است که به جان آمدگان از اين رژيم به حرفهای اينها تسليم شوند و آنها را تکرار کنند؟ و دو پادشاهی را که از بس صبح تا شب می گفتند " ltate, cest moi, حال مردم را به هم زده و لويی چهاردهم را شرمنده کرده بودند، تجسم حکومت مدرن بدانند؟ و مدرنيسم، آزادی و دمکراسی را با منحط ترين فرهنگ زمان اشتباه بگيرند؟ به جوانان محروم ما که تحولات جهان در اين ۲۵ سال به مدد تلاش های رژيم از يکسو و کمپانی طرفدار امپرياليسم از سوی ديگر از چشمشان پوشيده مانده "آمريکن وی اف لايف" را تلقين می کنند که ديگر حتی طبقه خوش خيال اروپا و آمريکا به تاسی از مد روز از آن احتراز می کند و ستاره سرگرمی مادونا هم در هجو آن می خواند، مدرنيسم اين ها آدم را بياد آن خانم مستشرق می اندازد که از دربار قاجار گزارش کرده بود: بيچاره خانم های درباری که مدرن شده اند بعلت عدم آشنايی با لباس های غربی کارهای عجيبی می کنند، از جمله کرست را روی پيرهن می بندند و بعد هم روی آن چادر و چاقچور می پوشند. در پايگاه سلطنت، لس آنجلس کمون سلطنت بيش از پيش به لاله زار قديم خودمان شبيه ميشود و نشان ميدهد حتی ادعای سلطنت هم نميتواند مهاجر محکوم به زيست در مدار جهان چهارم را از شرايط خود برهاند.

براستی در تمام سده مشروطيت،عليرغم فشار سرکوب دو ديکتاتوری که از کلمه انديشه همانقدر ميترسيدند که دراکولا از صليب، هرگز تماس روشنفکران ايران با انديشه مدرن چنين قطع نشده بود و سطح انديشه، عليرغم عرق ريزان تنی چند، چنين سقوط نکرده بود، چرا که نشريه معترض را شاملو منتشر می کرد و نويسنده معترض ساعدی بود و طنز نويس معترض محجوبی و سياستمدار معترض مصدق. وقتی که بيانيه جمهوريخواهی را عضو سابق سپاه سرکوبگر کردستان بنويسد و مسئول سرکوب فرهنگی فيلسوف معترض کشور بشود و طنز نويس معترض ما مامور سابق شکنجه در زندانهای شيراز باشد و جاسوس سابق (و شايد هم لاحق) روزنامه نگار اپوزيسيون و بنگاه تجاری بشود رسانه "مستقل" و شما مجبور باشيد روزنامه هايی را "مستقل" بدانيد و از آزادی آنها دفاع کنيد که بورسی های رژيمی چون ج- ا آنرا منتشر ميکردند، چه بر سر فرهنگ و سياست يک کشور خواهد آمد؟ وقتی که در پوزيسيون تجسم مادی اوج قهقرا نشسته باشد و در اپوزيسيون شاهزاده و ساواکی و ساوامايی و شکنجه گر ادعای رهبری و وظيفه فکرسازی داشته باشند، بر سر مردم، اگر نتوانند خود را از شر آنها خلاص کنند، چه خواهد آمد؟

در چنين اوضاعی است که رسانه سلطنت طلب در آستانه جنگ عراق عکس دست بريده ای را در همه جهان پخش می کند و زير آن می نويسد اين دست کنده شده يک سرباز ايرانی در حمله عراق به ايران است. باشد که آمريکا انتقام سربازان مارا از عراقی ها بگيرد (و اينهايند که ادعا ميکنند با قصاص مخالفند)، در چنين اوضاعی است که مرديها می نويسد امريکا بيا ما را استعمار کن، و هم او روزنامه نگار مدعی طرفداری از جامعه مدنی و کسی که آنقدر "مطلقا" عليه خشونت بود که خدا را شکر ميکرد که اصلاح طلبان حتی با ارتکاب خطا در پيشگاه تاريخ از تحريک به خشونت مبری شده اند، همان کسانی که دانشجويان را سرزنش ميکردند که با بيرون امدن از دانشگاه در ۱۸ تير به خشونت دامن زده اند، حالا ريختن تن ها موشک و بمبهای خوشه ای و کلاهک های مجهز به اورانيوم تخليه شده بر بغداد را نعمت خدا ميخوانند و اجساد عراقی ها را ميشمرند و ميگويند کم بود! "آنکه يک انسان را ميکشد همه جهان را ميکشد"، هم انجيل، هم قران، و هم بشردوستی مدرن و بيدين اين را ميگويد. اما "مدرنيسم" اينها گويا قرار است با هرچه در فرهنگ ۷۲ ملت بوی انسانيت بدهد خصومت بورزد.

هدف اينها فقط اين است که در تکميل جنايات رژيم و عواقب فاجعه بار آن، جامعه ايران را از هر نوع ارزش تهی کنند وهر نوع احترام به خود را در ملت از بين ببرند، ملتی که به چنين روزی بيافتد به هر کسی سواری ميدهد.

اری اين آمريکا نيست که دشمن اصلی ماست. هيچ ملتی را نميتوان از بيرون و بدون کمک دستهای ناپاک که از درون دراز ميشود، متلاشی کرد. هميشه صدام حسينی هست و هميشه جلب هايی هستند که در لويی جرگه می نشينند. صدام حسين های ما عمامه بر سر دارند و بر تخت ولايت نشسته اند، و جلب های ما هم، چنانکه ملاحظه کرديد سخت مشغول ورجه وورجه اند تا لويی جرگه ما را تشکيل دهند.

و به اين جرگه هر روز تازه نفسی می پيوندد و رقابت در درون آن بالا ميگيرد. سلطنت طلبان از ترس از دست دادن موقعيت انحصاری با تلاشی خستگی ناپذير مشغول دفع خطر ورود مجاهدين به جرگه و تشويق آمريکا به سر به نيست کردن آنها هستند. (در اين مورد فعلا شعار امروز فقط اتحاد را به فراموشی سپرده اند، شايد بعدا سر عقل آورده شوند).

.....

به اقای رجوی بازگردم که اين مقاله به بهانه پيام ايشان نوشته شد.

نه، اقای رجوی اکثريت کسانی که از حقوق انسانی مجاهدين دفاع کردند، از سازمان مجاهدين و" ارتش آزادی"و آلترناتيو آن دفاع نميکنند. نه با شماها هستند نه با آنها. اوضاع پريشان کنونی، ما را - و هر ايرانی آزاده ای را که سرسوزنی حس احترام به خود و به انسانيت و به ايران در او هست - وادار ميکند که بيش از پيش برای آزادی مردم، هم از چنگال رژيم و هم از چنگال اپوزيسيون خود فروش رژيم، کمر همت ببنديم و از آزادی و آزاده گی دفاع کنيم.