ما بر سر دو راهی نيستيم
مشکل اصلی کشور ما اين نيست که در معرض
دست اندازی آمريکا قرار گرفته است؛ مسأله اصلی ما_ که همه بدبختی های مان از آن
ناشی می شود_ اين است که گرفتار حکومتی هستيم که ادامه موجوديت اش بزرگ ترين تهديد
عليه موجوديت کشور ماست
محمدرضا شالگونی
از زمانی که معلوم شد حکومت آمريکا مصمم است به هر
قيمتی که شده رژيم صدام را براندازد؛ به راحتی می شد دريافت که جمهوری اسلامی بعد
از صدام نمی تواند همانی باشد که قبلا بود. و اکنون که ارتش آمريکا در عراق مستقر شده
است و حکومت بوش هم چنان تاکيد می کند که اولا به اين زودی ها قصد بيرون رفتن از
عراق را ندارد و ثانيا نمد مالی جمهوری اسلامی را يکی از اولويت های اصلی اش می
نگرد؛ لرزه در ارکان جمهوری اسلامی چنان است که رهبران رژيم به هذيان گويی افتاده
اند. مثلا خامنه ای در نخستين اظهار نظر رسمی اش بعد از سقوط صدام؛ با لحن
فيلسوفانه ای به بی طرفی مردم عراق در جنگ اشاره می کند و می گويد: "در هر
کشوری بين ملت؛ مديران و مسئولان فاصله بيفتد؛ مسأله به همين گونه خواهد
بود". انگار نه انگار که خودش دقيقا همان کسی است که مردم ايران از دست اش به
جان آمده اند. يا هاشمی رفسنجانی که مترنيخ نظام محسوب می شود؛ پيشنهاد می کند که
بر قراری رابطه ديپلماتيک با آمريکا به رفراندوم گذاشته شود. يا محسن رضايی دبير
مجمع تشخيص مصلحت (که قاعدتا مشغله اصلی اش بايد"مصلحت نظام" باشد) کری
می خواند که اگر آمريکا به سوريه حمله کند با ايران طرف خواهد شد! به نظر می رسد
رهبران جمهوری اسلامی مانند صدام حسين محکوم اند تا آخرين لحظه های موجوديت رژيم
اين هذيان گويی ها را ادامه بدهند.
اما مشکل اصلی کشور ما اين نيست که در معرض دست
اندازی آمريکا قرار گرفته است؛ مسأله اصلی ما_ که همه بدبختی های مان از آن ناشی
می شود_ اين است که گرفتار حکومتی هستيم که ادامه موجوديت اش بزرگ ترين تهديد عليه
موجوديت کشور ماست. اکنون بعد از يک ربع قرن تجربه جمهوری اسلامی؛ بزرگ ترين شانس
ما اين است که اکثريت خردکننده مردم ايران ادامه موجوديت اين رژيم را تحمل ناپذير
می يابند و بنابراين شرايطی بوجود آمده است که بتوانند آن را به زير بکشند و با
تکيه بر آگاهی و تجربيات (منفی و مثبت) خودشان؛ نظامی دموکراتيک بر پا کنند. ولی
درعين حال؛ خطر بی واسطه ای که ما را تهديد می کند اين است که جنبش آزاديخواهی
مردم ايران هنوز با نيروی نفی پيش می رود يعنی ايرانيان_ در مقياس توده ای_ بيش از
آن که بدانند چه می خواهند؛ می دانند چه نمی خواهند. ترديدی نيست که اين نيروی نفی
لازمه حياتی شکل گيری اراده عمومی معطوف به آزادی است؛ ولی برای رسيدن به آزادی و
تأسيس دموکراسی کافی نيست. و اگر متناسب با آن؛ يک نيروی اثباتی کافی برای تأسيس
دموکراسی پا نگيرد؛ رهايی از چنگ استبداد حاکم خود می تواند مقدمه شکل گيری
استبداد ديگری باشد. همان طور که در انقلاب ۱۳۵۷ درست از طريق براندازی استبداد
پهلوی بود که به جهنم جمهوری اسلامی پرتاب شديم. چيزی که ادامه موجوديت جمهوری
اسلامی را در اين دوره به طور ويژه خطرناک تر می سازد اين است که نفرت از آن در
ميان اکثريت عظيم مردم ايران آشکارا گسترده تر وعميق تر از آگاهی و اراده توده ای
معطوف به دموکراسی است. بنابراين بخش قابل توجهی از مردم ايران؛ می توانند به هر
نيرويی که راه گريزی از جهنم جمهوری اسلامی به روی شان بگشايد؛ پناه ببرند. خطر
آمريکا از اين جاست.
يک ربع قرن پيش ايران نخستين کشوری بود که در آن
اسلام گرايی ضد آمريکايی با تکيه بر جنبش توده ای به قدرت رسيد. و اکنون ايران يکی
از نمونه های نادر در به اصطلاح" دنيای اسلام" است که اکثريت مردم آن به
نحو ساده لوحانه ای نسبت به آمريکا خوش بينی نشان می دهند. اين چرخش کامل محصول
حاکميت ۲۴ ساله جمهوری اسلامی است و نموداری از ورشکستگی ايدئولوژيک آن. به عبارت
ديگر؛ مردم ايران اکنون آمريکا را از طريق جمهوری اسلامی شناسائی می کنند. و در
نتيجه بيزاری از جمهوری اسلامی؛ دشمنان آن را دوست و دوستان آن را دشمن خود می
دانند. و اين يکی از تناقض های جنبش آزاديخواهی مردم ايران است در مرحله کنونی که
اگر به موقع حل نشود پی آمدهای بسيار خطرناکی خواهد داشت.
لازم می دانم يک بار ديگر تاکيد کنم که بی زاری
مردم از کائنات جمهوری اسلامی نه تنها چيز بدی نيست؛ بلکه تنها صخره اميدی است که
بدون ايستادن روی آن هيچ چيز پيشرويی را در کشور ما نمی توان بوجود آورد. اين بی
زاری محصول بی واسطه تجربه مردم از جهنمی است که يک ربع قرن آن را زيسته اند. اما
خوش بينی به "نه_ جمهوری اسلامی" و مخصوصا به هر چه مخالف جمهوری
اسلامی؛ با آن فرق دارد؛ اين خوش بينی محصول شناخت تجربه نيست؛ محصول جنبی عاطفه
منفی نسبت به جمهوری اسلامی است. به عبارت ديگر؛ محصول يک شناخت عاطفی معکوس است.
شناخت عاطفی معکوس هر چند پديده قانون مندی است که در همه جنبش های ضد استبدادی
نقش پر رنگی ايفاء می کند؛ ولی شناخت قابل اتکايی نيست.
بالاخره فراموش نبايد نکنيم که هر جنبش ضد
استبدادی؛ جنبش قربانيان يک نظام استبدادی است که درست به دليل گرفتاری در چنگال
استبداد؛ در دست يابی به داوری متوازن با محدوديت هايی واقعی روبرو هستند و معمولا
در باره مخالفان استبداد حاکم داوری خوش بينانه ای دارند.
برگرديم به خطر آمريکا. ترديدی نيست که آمريکا يک
خطر واقعی است؛ نه صرفا به دليل استقرار نيروهای نظامی اش درحساس ترين مرزهای کشور
ما و طرح های اعلام شده اش برای کشور ما و کل منطقه خاور ميانه؛ بلکه بيش از همه
به دليل خوش بينی ساده لوحانه بخش بزرگی ازجمعيت کشور ما نسبت به آن. اما همان طور
که اشاره کردم؛ اين خوش بينی محصول جنبی بی زاری از جمهوری اسلامی است و پديده ای
است قانون مند که مقابله با آن تنها با بحث و يادآوری جنايات امپرياليسم آمريکا
ممکن نيست. تا جمهوری اسلامی پا برجاست و تا موضع خصمانه آمريکا نسبت به آن ادامه
دارد؛ اين خوش بينی به آمريکا ادامه خواهد يافت. بنابراين تا حد بداهت روشن است که
مقابله با خطر آمريکا در امتداد پيکار موثر عليه جمهوری اسلامی قرار دارد و بدون
آن معنايی نمی تواند داشته باشد. فراموش نبايد کرد که بزرگ ترين قدرت دفاعی هر
کشوری در مقابل خطر خارجی؛ مخصوصا در دنيای امروز؛ مردم آن است. اگر اکنون کشور ما
در مقابل خطر آمريکا بی دفاع است؛ دليل اش اين است که بخش بزرگی از مردم ايران اين
خطر را نمی بيينند و شايد حتی مداخله احتمالی آمريکا را نجات بخش می دانند. اينها
از طريق مشاهده اثر گذاری پيکار ضد استبدادی و کشف ظرفيت های عظيم جنبش های توده
ای مستقل مردم در بستر اين پيکار است که می توانند از اين توهم يا نقطه کور بيرون
بيايند. هر چه سنگر بندی های مدنی مردم برای خواست های بی واسطه شان کسترده تر شود
و اثر گذاری پيکار ضد استبدادی بر آمده از اين سنگر بندی های مستقل؛ مشهودتر گردد؛
دخيل بستن به کرامات نجات دهندگان داخلی و خارجی بی اعتبارتر خواهد شد و شمار هر
چه بيشتری از مردم در خواهند يافت که خطر نجات دهندگان کمتر از سرکوب کنندگان نيست
و نجات دهنده امروزی به سرعت می تواند به سرکوب کننده بعدی تبديل شود. مگر نه اين
است که تنها درماندگان و به زانو در آمدگان می توانند به نجات دهنده دخيل ببندند؟
ايران فقط و فقط از طريق قدرت مند شدن مردم آن می تواند در مقابل خطر خارجی و از
جمله آمريکا قابل دفاع باشد. آخر چگونه ممکن است مردمی که حق حاکميت شان به صورت
کاملا صريح و تئوريک در قانون اساسی حاکم نفی شده است؛ بتوانند به نحوی با معنا
(يعنی نه به صورت خيالی) از"حاکميت ملی"شان در مقابل خطر خارجی دفاع
کنند؟ تشديد فشار آمريکا بر جمهوری اسلامی و حتی رويا رويی احتمالی آنها؛ ما را بر
سر دو راهی قرار نمی دهد. برای رسيدن به دموکراسی ما ناگزيريم هم با استبداد حاکم
در بيفتيم و هم با هر نوع سلطه مستقيم و غير مستقيم خارجی. چنين مبارزه ای؛ عليرغم
همه پيچ و تاب های عملی احتمالی اش؛ به لحاظ سياسی مبارزه واحدی است که پويايی اش
از نيازها و خواست های خود مردم بر می خيزد.
حال ببينيم آنهايی که مردم ايران را بر سر دو راهی
می بينند؛ چه می گويند؟ ناگفته روشن است که هم مدافعان جمهوری اسلامی و هم دخيل
بستگان به نقش نجات بخش آمريکا؛ هر دو؛ ما را بر سر دو راهی قرار می دهند. بعلاوه؛
آدم ها و جريان های"عاقلی" هم وجود دارند که هر چند نه رژيمی هستند و نه
وابسته به آمريکا؛ ولی معتقدند که درگيری هم زمان در دو جبهه شرط عقل نيست و واقع
بينی حکم می کند که در صورت حاد شدن رويا رويی جمهوری اسلامی و آمريکا؛ با يکی از
اين دو متحد شويم. چسباندن اين"عاقل" ها به رژيم يا به آمريکا البته
گمراه کننده و نادرست است. اما حقيقت اين است که نقش آنها در جا انداختن منطق
دوراهی واقعا تعيين کننده است. در هر حال؛ طرفداران منطق دوراهی؛ در نهايت به دو
اردوی اصلی تقسيم می شوند:
اردوی ائتلاف با جمهوری اسلامی برای مقابله با خطر
آمريکا؛ و اردوی ائتلاف با آمريکا برای رهايی از استبداد جمهوری اسلامی. اين دو
اردو؛ عليرغم تقابل آشکار شان؛ منطق واحدی را تبليغ می کنند. هر دو می کوشند نشان
بدهند که مردم بدون پيوستن به قطب مورد نظر آنها بازنده خواهند بود؛ هر دو ما را
در دو راهی انتخاب ميان زانو زدن در مقابل استبداد يا تن دادن به سلطه امپرياليسم
می بينند و می گويند از اين انتخاب گريزی نيست.
حرف های رژيمی ها(از خامنه ای و رفسنجانی گرفته تا
خاتمی و کروبی و"مشارکتی ها") را که مخصوصا بعد از حمله آمريکا به عراق؛
همه برای مقابله با تهديدهای آمريکا؛ ورد وحدت می خوانند؛ عمدا کنار می گذارم.
زيرا همه با آنها آشنا هستند و همه به نسبت به آنها بی اعتناء.
به تبليغات وابستگان مستقيم به آمريکا نيز فعلا
نمی پردازم. زيرا دم خروس وابستگی شان از اعتبار استدلال های شان می کاهد. فقط به
دو نمونه از نظرات آنهايی اشاره می کنم که با جريان های علنی مخالف رژيم در داخل
کشور مرتبط اند و به خاطر پيوندهای تاريخی شان با حکومتی ها؛ از سرکوب خشن تا حدی
در امان اند و راحت تر از جريان های ديگر اپوزيسيون می توانند نظر بدهند.
نمونه اول بيانيه ای است که حدود ۱۷۰ تفر از
فعالان سياسی( که غالب شان از طيف "ملی_ مذهبی ها" هستند) در ۲۱ فروردين
منتشر کرده اند؛ با عنوان"بيانيه نيروهای سياسی ايران پيرامون تحولات
منطقه". اينها با اشاره به حمله آمريکا و انگليس به عراق و برنامه های آنها
" برای نقض حاکميت ملت ها"ی منطقه؛ ابراز اميدواری می کنند که
"تصميم گيرندگان اصلی" جمهوری اسلامی" برای مقابله با تهديدهای جدی
خارجی......زمينه وحدت کليه نيروها" را فراهم بياورند. و"الزامات هم
بستگی و وحدت ملی" را در اين می بينند که همه زندانيان سياسی آزاد شوند؛ روزنامه
ها و نشرياتی که "بدون تشکيل دادگاه توقيف شده"اند ؛ اجازه انتشار داشته
باشند؛ زمينه لازم برای "اجرای کامل قانون اساسی " فراهم بيايد؛ به
نظارت استصوابی بر انتخابات پايان داداه شود؛ و مطالبات ملت "از طريق مجلس و
دولت منتخب مردم" بر آورده شود. به عبارت ديگر؛ نويسندگان اين بيانيه؛ ضرورت
اتحاد با همين رژيمی را مطرح می کنند که مردم از دست اش به جان آمده اند؛ ضرورت
اتحاد با "تصميم گيرندگان اصلی" آن؛ يعنی دستگاه ولايت با تمام سپاه و
نهاد و جهاداش را. و برای جوش دادن اين اتحاد؛ به "تصميم گيرندگان اصلی"
توصيه می کنند که اندکی سرکوب ها را تعديل کنند تا "فضای مناسب و مساعد برای
ايجاد وحدت و انسجام ملی فراهم کردد و جامعه ايران در برابر تهديدهای خارجی مصونيت
يابد". اما به تجربه می دانيم که ارزيابی "تصميم گيرندگان اصلی" از
اوضاع به مراتب دقيق تر از خيال بافی های امضاء کنندگان اين بيانيه است. آنها بهتر
می دانند که هر گونه تعديل سرکوب؛ فرمان روايی شان را ناممکن خواهد ساخت. آنها
بهتر می دانند که کنار آمدن با آمريکا به مراتب راحت تر است تا متقاعد کردن مردم
ايران به گردن گداشتن به جمهوری اسلامی. بنابراين"تصميم" آنها اين خواهد
بود که به بهانه مقابله با خطر آمريکا؛ سرکوب را تشديد کنند. و از همين الان می
توان ديد که اين کار را آغاز کرده اند.
نمونه دوم را می توان در ميان نوشته ها و گفته های
کسانی ديد که بر خلاف امضاء کنندگان بيانيه اتحاد در مقابل خطر آمريکا؛ مدخله
آمريکا را نجات بخش می بينند. از ميان اينها اخيرا دو نفر با جسارت و وقاحت بيشتری
به دفاع از آمريکا برخاسته اند؛ مرتضی مرديها و نيما راشدان؛ که هر دو شيفته گان
"امام راحل" بوده اند و هر دو در بساط خاتمی سينه می زده اند و اکنون به
جای خمينی؛ چهره نورانی جرج بوش را در ماه می بينند. راشدان در هفته دوم جنگ عراق
نوشت:" از ديد کارشناسان نظامی؛ دو جنگ اخير؛ يعنی عمليات سقوط طالبان و آزاد
سازی عراق؛ کم هزينه ترين عمليات نظامی تاريخ جهان به لحاظ تلفات غير نظامی ؛
ارزيابی شده اند". و با وجدانی بسيار آرام و حتی با ذوق زدگی حيرت انگيزی ياد
آوری کرد که رقم کشته شدگان غير نظامی عراقی تا کنون"تقريبا نصف شمار افرادی
است که در روز سيزده بدر و ۱۳ روز گدشته در کشور ايران بر اثر تصادفات رانندگی جان
باخته اند". اکنون که پنج هفته بعد از شروع حمله به عراق؛ "کارشناسان
نظامی" مورد اعتماد نيما راشدان؛ پرونده جنگ را مختومه اعلام کرده اند؛ مردم
عراق نه برق دارند و نه آب. همه بيمارستان های آن به مرده شور خانه تبديل شده اند.
مردم بصره در کنار پرآب ترين رودخانه خاور ميانه؛ به جيره آب آشاميدنی ارسالی از
کويت چشم دوخته اند. تقريبا همه زير ساخت های مدرن عراق متلاشی شده است. بزرگ ترين
گنجينه تاريخ طولانی اين کهن ترين گهواره تمدن انسانی به يغما رفته است. و بدتر از
همه؛"کارشناسان نظامی" مورد اعتماد نيما راشدان ترتيبی داده اند که مردم
عراق خود را در چهره تحقير انگيز غارت کنندگان موزه ها و بيمارستان ها تماشا کنند؛
تحقيری که حتی در غارت بغداد بدست قشون هلاکوخان هم ديده نشده بود. جهت اطلاع نيما
راشدان ها ياد آوری می کنم که از "ديد کارشناسان نظامی" آن چنانی؛ شمار
کشته شدگان غير نظامی در روزهای جنگ ۱۹۹۱ نيز خيلی بالا نبود؛ ولی بعد از تمام شدن
عمليات نظامی بود که مرگ آرام غير نظاميان آغاز شد. زيرا جامعه شهری امروزی بدون
زير ساخت های مدرن به سرعت فرو می ريزد. تصادفی نبود که طبق تحقيق سازمان غذا و
کشاورزی سازمان ملل در سال ۱۹۹۵؛ فقط تلفات کودکان عراقی در۵ سال اول بعد از جنگ؛
حدود ۵۷۶ هزار نفر بود. بعلاوه شمار مبتلايان به سرطان خون؛ مخصوصا در مناطق جنوبی
عراق ۱۲ بار افزايش يافته بود که جز"کارشناسان نظامی" آن چنانی(که از هر
نوع بحث علنی در اين باره وحشت دارند) همه بر اين باورند که اين در نتيجه به
کارگيری اورانيوم تخليه شده در عمليات نظامی بوده است. يعنی نوعی سلاح هسته ای که بتدريج
عمل می کند و اثرات اش بسيار پايدارتر از بمب اتمی است. سلاحی که اين بار نيز
بسيار گسترده تر از جنگ قبل در عراق به کار گرفته شد.
نيما راشدان؛ با اشاره به جنايات عظيم رژيم صدام
حسين؛"لزوم و ضرورت سرنگونی سريع و کم هزينه" آن را موجه می داند. اما
همه می دانند که اولا رژيم صدام حسين؛ لاقل بعد از انقلاب ايران؛ مورد حمايت فعال
آمريکا بود و او با تشويق و حمايت آمريکا و انگليس بود که به ايران حمله کرد و در
فاصله ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ (يعنی تا حمله به کويت) هميشه از حمايت آمريکا برخوردار بود.
ثانيا در جنگ ۱۹۹۱ عملا تا آستانه سرنگونی پيش رفت و ۱۴ استان از ۱۸ استان عراق
بدست مردم افتاد؛ و فقط با محاسبه کاملا آگاهانه حکومت جرج بوش پدر بود که از
سرنگونی نجات يافت و به آن قتل عام های وحشتناک مردم به پا خواسته عراق پرداخت.
ثالثا بعد از آن نيز امکان سرنگونی صدام بدون توسل
به جنگ وجود داشت ولی مطلوب آمريکا نبود. کافی است به ياد داشته باشيم که گزارشگر
ويژه حقوق بشر سازمان ملل برای عراق؛ در دهه ۹۰ بارها پيشنهاد کرد که مانند بازرسی
سلاح های کشتار تودهای, بازرسی ويژه ای نيز برای بررسی فعال مساله حقوق بشر در زير
نظر شورای امنيت ايجاد شود و در باره جنايات رژيم صدام تحقيق کند. اما قدرت های
بزرگ و در رأس شان آمريکا و انگليس علاقه ای به اين پيشنهاد نشان ندادند. آنها حتی
برای برگزاری يک انتخابات آزاد زير نظر سازمان ملل؛ صدام را زير فشار قرار ندادند.
از همه اين ها که بگذريم؛ معلوم نيست نيما راشدان چه تعداد از تلفات غير نظاميان
را غير قابل تحمل و غير مجاز می داند؟ آيا اگر به جای مثلا ۴ هزار نفر؛ ۴۰ هزار
نفر غير نظامی ها در اين جنگ کشته می شدند؛ نيما راشدان حاضر بود جنگ را محکوم
کند؟ او که از مقاله"از کجا آغاز کنيم؟" مرتضی مرديها با به به و چهچه
ياد می کند؛ حتی در آن صورت هم بعيد بود؛ جنگ رامحکوم کند. مرتضی مرديها در آن
مقاله؛ آمريکايی ها راحتی در قتل عام اتمی مردم هيروشيما و ناگازاکی محق می داند.
پس می بينيم مسأله تلفات جنگ از نظر افرادی مانند راشدان و مرديها چيز در خور
توجهی نيست. در ضمن فراموش نکنيم که تحريم ۱۲ ساله عراق که با اصرار آمريکايی ها
بر قرار شد و ادامه يافت (و فقط از مردم بی دفاع غير نظامی عراق قربانی گرفت و نه
از صداميان) بيش از قتل عام اتمی هيروشيما و ناگازاکی تلفات داشت.
و آمريکايی ها اين قتل عام را با محاسبه کاملا
آگاهانه سازمان دادند. در سال ۱۹۹۶؛ مالن آلبرايت؛ وزير خارجه وقت آمريکا در
برنامه ۶۰ Minutes
شبکه CBS آمريکا در مصاحبه با Stahl در پاسخ به اين سوال که آيا مرگ ۵۰۰ هزار کودک عراقی هزينه سنگينی
برای ادامه تحريم ها نيست؟ با خون سردی جنايت کارانه ای اعتراف کرد که اين هزينه
ای است که مردم عراق برای سرنگونی صدام بايد بپردازند؟ آنها می خواستند صدام برود
و لی مردم عراق نتوانند از سقوط او"سوء استفاده " کنند. فرمول معروف
آنها"حفظ حکومت صدام بدون صدام" بود.
بی تفاوتی راشدان ها و مرديها نسبت به کشتار مردم
بی دفاع عراق (وژاپن و ويتنام و هر جای ديگر) نشان می دهد که آنها به انسان ها به
عنوان يک وسيله می نگرند؛ در بهترين حالت وسيله ای برای رسيدن به يک امر خير. با
همين نگرش بود که آنها ديروز کشتار کمونيست و مجاهد و ضد ولايت فقيه و بهايی را
برای استفرار"اسلام باب محمدی" را لازم و موجه می ديدند و با همين ديد
است که امروز کشتار صدها هزار انسان بی دفاع را ظاهرا برای استقرار مدرنيته؛ قابل
توجيه می دانند. نگرش همان است که بود؛ جهت اعتقاد حضرات تغيير کرده است! نيما
راشدان می نويسد: "به نظر می رسد استقرار دموکراسی در کشورهايی نظير عراق نيز
محتاج توجه ويژه جهان جهانی شده باشد والا تا دنيا دنياست؛ صدام و يا هزار صدام
ديگر سوار بر احساسات جاهلی و تعصب آميز توده های آموزش نديده و دور از مدنيت حکم
خواهند راند". تصور نيما راشدان از دموکراسی و مدرنيته به شدت آغشته به
:اسلام ناب محمدی" است. جوهر دموکراسی و البته مدرنيته دموکراتيک؛ بيش از هر
جيز پای بندی به اين اصل ساده است که هر انسانی خود يک هدف است و نبايد به وسيله
ای در دست کسان ديگر تبديل شود. انسان معتقد و متعهد به اين اصل؛ در مرگ هر انسانی
مرگ خود را می بينند. نيما راشدان مدعی است که عراقی ها( و ايرانی ها؟ چرا نه؟)
"تا دنيا دنياست" نمی توانند بد و خوب شان را خود تشخيص بدهند. اما
مرتصی مرديها که چند پيراهن بيشتر از او پاره کرده است می داند که چنين نيست. او
در مقاله ای که در ذم تظاهرات جهانی ضد جنگ ۱۵ فوريه گذشته نوشت؛ هشدار داد که از
روح "اديت نشده " آن تظاهرات در وحشت است. خانم سوسن آرام در نقد آن
مقاله به درستی يادآوری کرد: "يک لحظه تصور کنيد تظاهرات"اديت "
نشده ميليونی ضد جنگ لندن يا مادريد را در خيابانهای تهران. آيا يکساعت بعد از
شروع تظاهرات؛ اين جنبش عليه جمهوری اسلامی و همه متعلقات اش؛ ازجمله اصلاح طلبان
بر نخواهد خاست؟". به نظر می رسد آنها از سر خام فکری و نادانی نيست که به
آمريکا دخيل بسته اند؛ بلکه وحشت از ظرفيت های عظيم بيداری مردم (به قول مرديها)
"اديت نشده" است که قبض روح شان می کند.
۲۵آوريل ۲۰۰۳