کودکان، کار و خيابان
خبرگزاری کار ايران - وقتی از پياده رو عبور میکنی،
سر راهت سبز می شوند؛ مثل پيچکی به دور تو میگردند و
ناگزيری از ديدن چهرهای کوچکشان، با شنيدن صدايشان و خريد کردن.
فصل فصل از شکفتن دستفروشهای کوچک میگذرد
و کسی نيست که راه چاره سازی را تا بيخ و بن اين شکوفايی ناهنجار پيموده باشد. اين
را با مشام ظريفشان حس کردهاند؛ اگر
پيشترها از بيم اتهام سد معبر يا آلوده کردن صورت شهر، حين فرار ساکشان را جا می
گذاشتند؛ اکنون در جای مشخصی به کسب و کار می پردازند و با سرمايه های اندک به سود
بيشتر میانديشند .
آيا اين دستفروشهای کوچک "آسيب پذيران"
اجتماع هستند يا به اجتماع بزرگ ما آسيب می رسانند ؟!
محمد دهگانپور، کارشناس
امور آسيب های اجتماعی در سازمان بهزيستی استان تهران، در رابطه با
موضع گيری سازمان بهزيستی در مقابله با کودکان کار
و خيابان -که به نوعی کودکان دستفروش را نيز شامل می شود- میگويد:"
انديشه ما حذف آنها از صحنه کاريست . اگر چه کار کردن کودکان زير ۱۵ سال ، مطابق
قانون کار ممنوع است، اما نمی توان با توسل به اين قوانين نياز و ناچاری آنها از
پرداختن به کار را ناديده گرفت . هر کودک خيابان ممکن است نانآور
يک خانه بی سرپرست باشد".
شايد، کودکی که در يک بازار روز با او بر خورد
کردم يکی از همين نان آوران کوچک خانه باشد؛ با ۹ سال سن و چهار خواهر و يک برادر،
که تمايلی به گفتن اسم هيچ يکشان ندارد . مدرسه نمی رود و علت اين محروميت را
بيماری لاعلاج پدرش می داند. وقتی از نحوه برخورد مسؤلين از او می پرسم، در پاسخ
می گويد :
-میآن گير می دن
-يعنی چی ؟
دوباره با لحنی کش دار تکرار می کند :
-میآن گير می دن
-شده تا حالا جنساتو ببرن ؟
-نه!
و بلافاصله می گويد: اگه گاز پر کنم، آره !
-آها... يعنی فندک هم پر می کنی ؟!
سرش را به علامت تأييد تکان می دهد .
-پس سيگار هم می فروشی !
-من نه؛ بابام میفروشه
-تو که گفتی بابات مريضه! دورغ می گفتی؟
صدای بلندش را فرو ميبرد و با صدای ضعيفی میگويد
: نه اگه حالش خوب باشه، میفروشه!
+++++++++++++++++++++++++
بی سوادی و کم سوادی يکی از محروميتهای چشمگيری
است که کودکان دست فروش با آن مواجهند . از آقای دهگان پور درباره وضعيت تحصيلی
آنان قبل و بعد از گرايش به کار می پرسم و او در جواب می گويد :" متأسفانه
هيچ گونه تحقيقی و بررسی در اين رابطه صورت نگرفته است . شايد يکی از دلايلش عدم
ثبات کار آنهاست، ولی بديهی است که بيشتر اين کودکان درس نمیخوانند
. ايجاد مدارس و مراکز آموزشی ( نظير احداث مدرسه ای در شوش ) يکی از اهداف ماست؛
ضمن اينکه با داير کردن کارگاههای آموزشی يک سری اطلاعات و آگاهی ها به آنها
درباره مواجهه با کار داده می شود".
نبايد فراموش کرد که نمی توان با چنين اقداماتی به
نتيجه مطلوب رسيد؛ چرا که صحبت از نياز امروز است و بسياری از آنها بنا به ضرورت و
يا فشاری که از طرف خانوده ها اعمال می شود، به کار روی آورده اند.
آيا سينا، پسر ريز اندامی که زير چتر حمايت مادر و
به اتفاق او دستفروشی می کند؛ يکی از اين کودکان است،که برای تأمين نان مورد نياز
خانه - و يا شايد نان مضاعف بر نياز خانه!- کار می کند؟
پاسخ راحت نيست؛ زن ابتدا تظاهر میکند
که خريدار است و قيمت می پرسد. من هم قيمت می پرسم،که مردی که به نظر می رسد از
مأمورين شهرداری است با لگد ساک سينا را پس می زند :
-بساطتتو جمع کن ، ببر اونور .
-چرا ؟!
- وقتی جنساتو ازت گرفتم می فهمی . خانوم ! تو هم
اگه می خوای خريد کنی برو اونورتر !
سينا با کمک زن وسايلش را داخل ساک می ريزد و زن
رو به من و با تعجب میگويد :
- فرو شنده بود ها ... بگو اين چيکار به کار تو
داره ؟!
بعد هم زير لب به سينا سفارشهايی می کند :
"يکی از عينکها رو بزار رو که ديده بشه . اگر پول خواستن بهشون ندی ها ! بگو
من که هنوز چيزی نفروختم" .
در اين فاصله پسر بچه کوچکی که همراه زن است از آن
دو، دور می شود. سينا با چهرهای پاک -
پيداست که اهل محافظه کاری نيست! - صورت قضيه را فاش می کند :
- حسين کجارفت ؟
و زن، آرام، طوری که من نشنوم :
- رفت برا گيمش بازی بخره!!
بعد به دنبال او از ما دور می شود تا در شلوغی
بازار پسر ديگرش را گم نکند.
در اين فاصله از شغل پدرش می پرسم . حرفی برای
گفتن ندارد . خجالتی است و اضطرابی نوپا در صورتش موج می زند . کلاس دوم راهنمايی
و پيداست که مستعد است.( البته در زمينه تحصيل، نه دستفروشی!) .
اما سينا تنها پسری نيست که در کنار مادر کار میکند
. حاصل نزاع يک فروشنده جوان با پسر بچه ای که در جوار او دستفروشی میکرد
، چنين قضاوتی را در بردارد . فروشنده از ازدحام نابهنگام دستفروش های کوچک ناراحت
است و آنرا مانع فعاليت فروشنده های دائمی می داند... در نهايت با وساطت و
جانبداری زنی که کمی دورتر ايستاده است؛ غائله خاتمه میيابد و بناچار
پسر بچه، که فرزاد نام دارد؛ جايش را تغيير میدهد.
به دنبال او- و اين بار با اطلاع مادر- سؤالاتی را
میپرسم. ۱۱ ساله، کلاس چهارم دبستان و پدرش
خياط است. فرزاد فروشنده توليدات پدر، خانه اش نزديک است و رفت و آمدش سهل و ممکن
.
از آقای دهگان پور میپرسم، در صورت
بروز حادثه در حين کار چه امکاناتی برای اين کودکان در نظر گرفته شده؟
میگويد:"متأسفانه
امکانات خاصی در حال حاضر وجود ندارد . البته می توانند در صورت آسيب ديدگی با
مراجعه به مراکز بهداشتی مورد مداوا قرار بگيرند(!) ولی طبق گفتگوهايی که با وزارت
بهداشت و درمان شده؛ قرار است ضمن شناسائی آنها و با انجام آزمايشات و چکاب های
کامل جهت صدور کارت بيمه وامکاناتی نظير آن، اقداماتی صورت بگيرد . ضمن اينکه در
حال حاضر سعی داريم با دادن آگاهيهايی آنها را از انجام فعاليتهای سخت نظير کارهای
ساختمانی ، کارگاهی و ... که منجر به آسيب رسانی ماندگار می شود؛ دور کنيم".
+++++++++++++++++++++
مهرداد، پسربچه دوازده ساله ای است که خارج از
محوطه بازار روز، گوشه ای از پياده رو را اشغال کرده است. وقتی از او می پرسم،
ايرانی هستی ؟ درجواب می گويد : نه ،مشهدی ام!!
می گويم : ايرانی هستی ديگه ، مگه مشهد مال ايران
نيست؟
حرفی نمی زند.
- پرسپوليسی هستی يا استقلالی ؟
- پرسپوليسی
- الان هم بازی داره ، ميدونستی ؟
- نه نداره !
پسربچهای که از آن
طرف پياده رو آمده،میگويد:
- راس ميگه ، بازی داره ، با پيکان !
- ميدونی چند - چندن؟
- نه، ولی سوراخه!
مهرداد که میرود، از
پسربچه می پرسم:
- دوستت افغانی بود، نه؟
- آره ، دروغ میگفت
- تو چرا کار می کنی ؟
مختصر وتمام کننده : خرج خونه!
از شغل پدرش می پرسم.
-راننده ( بعداز کمی مکث ) ... بود.
- مرده؟
- آره !
- مأمورا کاری به کارت ندارن ؟ !
- نه ، من اينجا نيستم ، بيشتر میرم
تو خود محوطه( به بازار روز اشاره می کند)
- اونجا چی؟ به مأمورا پول می دی ؟
- آره ، دو هزار تومن ، ولی من که نمی دم .
روش گيج کننده ای را توضيح می دهد که نمی فهمم .
دوباره و مفصل شرح می دهد:
- ميگم ... اول مأموران می آن گير می دن ، می گن
چرا قبض نداری . می گم فرستادم قبض بگيرن . چندتا از جنسای آدمو می برن؛ می گن،
هروقت قبض گرفتی بيا بگير. بعد دور که شدن از بغل دستیام قبضشو می
گيرم.
می پرسم : مگر تو قبضا اسم نمی نويسن؟
- نه. فقط جنسو می نويسن . آخه رفيقم هم لباس می
فروشه .
- روزائی که بازار رور نيست کجا می ری ؟
- میرم مامازن ،
اونجا فروش بهتره!
نظر آقای دهگان پور را درباره امکان مرکزيت دادن
به فعاليت های خيابانی کودکان در منطقه ای از شهر نظير همان بازارهای روز می پرسم.
- تا بحال به اين مسئله فکر نکرده ايم اما به نظر
می رسد، چون يک دستفروش ضمن خيابانگردی دستفروشی میکند؛شايد تحقق
کارهای متحرکت وفصلی درمکانی ثابت ممکن وميسر نباشد. نه برای دستفروش ونه برای
شهروند!
- امکان اشتغال زايی چطور ؟ مثلا آيا با جايگزين
کردن کار آنها با مشاغل ثابت نظير توليد ، مونتاژ قطعات و ... نمیتوان
وضعيت فعلی آنها را بهبود بخشيد؟
- خير ، البته جايگزين کردن مشاغل ثابت يکی از
اهداف مراکز مسئول است؛ ولی امکان اين امر بستگی به توانايی مالی دارد؛ که
متأسفانه ما نداريم !
+++++++++++++++++++++++++
علی کودک ۱۱ ساله ای است بابساطی مختصر: يک وزنه
ويک ساک دستی به اندازه وزنه اش؛ مقابل يک فرهنگسرای بزرگ، روی يک پل عابر .
- چند تاخواهر برادر داری؟
- چهار تا برادر ، پنج تا خواهر!
- اسماشون چيه ؟
- علی، قنبر ، رشيد
توکه گفتی چهار تا ! ... آها با خودت می شين چهار
تا؟
سرش را به علامت تأييد به پايين پرت می کند.
کوچک اندام اما پر حرکت است . يا دستش را در
امتداد نرده ها به عقب و جلو می برد يا بر روی ارتفاع عمودی پل سوار می شود و به
پايين می پرد.
در آمدش روزی حدود هزاروچهارصد تومان است .
- برادر بزرگتر از خودت داری ؟
- آره !
- اون چيکاره اس ؟
- پرطاووس می فروشه .
- شغل پدرت چيه ؟
- کفشگير !
- افغانی هستی ؟!
- نه ... از کجا فهميدی؟
- پس هستی . ولی اصلا به قيافه ات نمی آد .
آقای دهگان پور، درباره تدابيری که برای مقابله با
کودکان کار افغانی انجام گرفته؛ میگويد:"
متأسفانه عمدهترين مشکلی که وجود دارد بی شناسنامه بودن
کودکانی است که در سطح شهر پراکندهاند و اين بی
هويتی آنان، پيگيری ها را دچار مشکل می کند. اما طبق هماهنگی های به عمل آمده با
وزارت کشور، سعی داريم آنها را به جايی که بوده اند، برگردانيم".
++++++++++++++++++++++
با تمام اين تفاصيل، بعضی از اين دستفروشهای
خودمان گرگهای کوچک بارانخوردهاند
. آدم را گيج و سردرگم می کنند . خيلی از سؤالها را از حفظ اند و پاسخ آنها را
بدون معطلی و آماده در آستين دارد. اگر بخواهی از در سفسطه با آنها وارد شوی تا
آخر راه هم با تو هم مسير نمی شوند و از همان ابتدا راه باب هر گونه گفتگو را به
رويت می بندند . خلاصه اگر چه کوچکند اما چنان با دنيای فريبکار آدم بزرگها پيوند
خورده اند که ... بزرگند و دائم بزرگتر میشوند!