مرتضی
مرديها:
منطق
حزب الهی در
مشاطه گری
قدرت جهانی
پيران
آزاد
آقای
مرتضی مرديها
مقاله ايی در
هفته نامه ی
آفتاب چاپ
تهران، نوشته
و در آن از
سياست جهانی
ايالات متحده
و حرکت اين
دولت برای پيش
برد سياست
جهانی اش دفاع
کرده است. اين
نوشته ی آقای
مرديها چون
نحوه ی برخورد
و توجيه قدرت
به ويژه قدرت
جهانی را
بازتاب می دهد
را، نمی توان
بی پاسخ
گذاشت. به
ويژه در دوره
ايی که
قدرقدرتی
ماشين نظامی
ايالات متحده
اذهان بسياری
را متوجه خود
کرده است.
قدرت و
سلطه سلطه
گران رامی
توان به شيوه
های مختلف توجيه
کرد.
۱. رآل
پوليتيک: يعنی
بر اساس
واقعيت و اين
که چون توان
بر هم زدن سلطه
را نداری، پس
مجبور به سازش
و تسليم هستی
و بهره برداری
حداقل. روايت
ايرانی اين
شيوه همان بيت
معروف است که:
در کف شير نر خونخواره
ايی/ غير
تسليم و رضا
کو چاره ايی.
اين شيوه ی
کنار آمدن با
قدرت در عين
حال به لحاظ
اعتقادی با
سلطه گران
فاصله دارد.
حاملان اين
فکر اغلب در
سابقه خود
مبارزه با
سلطه گری را
تجربه کرده
اند و
کنارآمدنشان
با قدرت، از
سر ناچاری
است.
۲. دفاع
قدرتمندان از
قدرت: دفاع بی
پرده از قدرت
سلطه گران،
سابقه ايی به
درازای تاريخ
دارد. از
ارسطو که سلطه
بر همه ی جهان
را حق و
شايسته يونانی
ها می دانست و
فرمانبرداری
ديگران از
آنان را به
حساب قوانين
طبيعی می
گذاشت، تا مغز
متفکر تيم
جورج بوش يعنی
رابرت کاگان
که، قانون
جنگل را قانون
معمول و طبيعی
زندگی ميداند
و از آن صاف و
پوست کنده
دفاع می کند.
رابرت کاگان
که از نويسنده
گان اصلی
"پروژه قرن
تازه آمريکايی"
است. (پروژه ايی
که ديک چينی و
دانالد
رامسفلد و
ديگران امضا
کننده آن اند
و کارپايه ی
اصلی دولت بوش
است) ميگويد:
"در
جهانی که همه
با هم درگيرند
و هيچ چيز جز
معيار قدرت حاکم
نيست. ايالات
متحده زور به
کار می برد."
او می گويد:
اروپايی ها
درکی از قدرت
نظامی ندارند
و به همين
دليل به جايی
نمی رسند.
شايد بی پرده
ترين دفاع از
به کار گيری
قدرت نظامی
برای سرکوب
ديگران و
توجيه عواقب
آن را بتوان
در اين بيان
او يافت. او
ماشين جنگی
ايالات متحده را
به يک چکش
قشنگ و خوش
دست تشبيه می
کند و ميگويد:
" وقتی که يک
چکش قشنگ
داشته باشی
همه جا به
دنبال ميخ می
گردی تا بر آن
به کوبی وشايد
در موردی به
انگشت خودت هم
بزنی"۱. اين
دسته از
قدرتمندان با
صراحت و فاش
گويی خود
عليرغم همه ی
پليدی ها به
روشن شدن ذهن
ديگران کمک می
کنند چنان که
سر سلسله
انديشمندان
قدرت سياسی در
جامعه طبقاتی
يعنی
"ماکياولی"
کرد.
۳. مشاطه
گری قدرت
در اين
شيوه نه تنها
استدلال و
منطق، بلکه
آسمان و
ريسمان بافته
می شود. دروغ و
تحريف به کار
ميرود تا چهره
سلطه و زور
آراسته شود و
جايگاه حق
پيدا کند. و
اين بسی
پليدتر از همه
پليديهای
قدرت و در عين
حال ذليل تر
از همه زبونی
ها است. تاريخ
کشور ما پر
است از کسانی
است که با اين
شيوه نان
خورده و
روزگار گذرانده
اند و از اين
نظر کم و کسری
نداريم. از
خيل قصيده
سرايان که هفت
کرسی آسمان را
زير پای قزل
ارسلان می
گذاشتند تا
وقايع نگاران
دربار ملک
آشيان، که
رستم
التواريخ و
جهانگشای
نادری فراهم
کرده اند.
حالا هم اين
سنت هنوز با
قوت و قدرت
جاری است. و هر
جا که فرصت
پيدا می کند
پرچم خود را
بلند می کند.
آنچه مرتضی
مرديها در
نوشته خود با
عنوان "از کجا
آغاز کنيم"
آورده است
نمونه کلاسيک
و تيپيک اين
شيوه است.
در
نوشته ی
مرديها در
دفاع از
آمريکا،
عليرغم آشفتگی
آن، به دو
محور اشاره
ميکنم که شيوه
ی نگاه او به
قدرت (به ويژه
يک قدرت جهانی)را
نشان می دهد.
محور
اول: منطق زور
و قانون جنگل
مرديها
در اواخر
نوشته خود
آورده: "نمی توانيم
از آمريکايی
ها،
فرانسويها،
آلمانی ها و
ژاپنی ها
بخواهيم از
قدرت و ثروت
خويش صرف نظر
کنند. دست کم
در حال حاضر
نمی شود گفت
که شما در
عرصه ی بين
المللی يک رای
داريد و ما هم
يک رای....طبقات
وجود دارد.
يعنی رابطه ها
به صورت طبقاتی
است، جايی که
منزلت بيشتر،
قدرت بيشتر. و
تمايز و نتايج
آن يک اصل
طبيعی و
ساختار است.
هر تفکری که
بخواهد طبقات
را مطلقا از
بين ببرد يا
نتايج آن را
که تمايز و
اختلاف در
ميزان قدرت و
اعمال اراده
است انکار
کند، شکست
خواهد خورد." و
يا می نويسد:
"ولی اصل
اينکه ساختار
روابط بين
کشورها بر
اساس قدرت است
نه قابل محکوم
کردن است و نه
قابل تغيير
اساسی و سريع."
اين همه
يعنی "همينه
که هست"،
"کاريش هم نمی
شه کرد". به
عبارت ديگر
بيان رسای
"محافظه کاری"
و حفظ وضع
موجود ودفاع
از قدرت
قدرتمندان. البته
به دليل اين
طرز فکر نمی
توان بر او
خرده گرفت چرا
که هر کس نه
تنها بر طينت
خود می تند،
بلکه از منفعت
خود می گويد؛
و همه محافظه
کاران در حفظ
وضع موجود ذينفعند.
اما در بی خبری
نمی توان
استدلال کرد.
مگر آقای
مرديها خبر
ندارد که
آمريکا به سه
قدرت ديگر مورد
نظر او هم
مجال يک رای
داشتن را
نميدهد. و "همه
ی رای جهان" را
در همين مورد
عراق برای خود
نگه داشت. چرا
که منطق
"قانون جنگل "
مرديها را تا
به آخر خط
رسانده است.
در
مقابل
استدلال کهنه
و نخ نمای
مخافظه کاران
در تاييد وضع
موجود که از
ارسطو تا
امروز پرچم آن
هاست، اگر هيچ
در باره اين که
می توان خيلی
کارها کرد،
نگوييم، جا
دارد يک نکته
را به اين
مومن حالی
کنيم و آن
اينکه، اگر
جهان تا همين
جا هم پيش آمده
و اگر آن همه
ددمنشي عريان
قانون جنگل
جامعه طبقاتی
مجبور به
"پوشش" شده و
برخی از حقوق
انسانی به آن
تحميل شده،
نتيجه مبارزه
و فعاليت همان
کسانی است که
به و ضع موجود
وقدرت طبقه
حاکم در جامعه
ی طبقاتی
تمکين نکردند.
شوريدند و
اگرچه پيروز
هم نشدند اما
در اثر مبارزه
خود بسيار
چيزها را
تحميل کردند و
جهان را به
جلو بردند.
اگر چيزی به
نام فرهنگ و
تمدن داريم
بيش از هر چيز
نتيجه ی
مبارزه ی همين
آدميانی است
که محافظه
کاران آن ها
را "نامعمول"
می نامند. و تا
جهان بر اين
منوال است که
هست، مبارزه
با" آنچه که
هست "خواهد
بود. چرا که
زشت است و
زيبايی و خوبی
کشش دارد. چه
امثال آقای
مرديها خوشش
بيايد چه
ناسزا بگويد.
اما مرديها به
اين قناعت
نکرده تا در
صف فاش گويان
بايستد. بلکه
به تحريف روی
آورده تا
مشاطه گری
کند.
محور
دوم: تحريف
مرتضی
مرديها به
قدرت مرده ی
ژاپن جنگ دوم
لگد ميزند تا
مجيز قدرت
برتر حی و
حاضر در صحنه،
آمريکا، را
بگويد. تا
"اثبات" کند
که استفاده ی
آمريکا از بمب
اتمی عليه
ژاپن برای
نجات بشريت
بود! توجه
کنيد :
"جناياتی
که ژاپن در
چين و کره
جنوبی انجام
داد از آن - به
تعيبير رايج-
يک چهره امپرياليسم
شرقی، يک دولت
زورگو و توسعه
طلب و قساوت
پيشه را به
نمايش گذاشت
که کل دنيا را
تهديد ميکرد.
ژاپن کشوری
بود فوق
العاده توسعه
طلب، تجاوزگر
و برای صلح
جهانی بسيار
خطرناک".
با اين
حساب صفت های
"دولت زورگو"
و "توسعه طلب"
و" قساوت
پيشه" و "تجاوزگر"
هم جايی در
سيستم نظری
آقای مرديها
دارد و نه
آنطور که او
در ابندای
نوشته اش
تاکيد کرده،
اين ها ساخته
و پرداخته
چپها و
کمونيست ها
نيست.
راستی
چه گونه قلم می
چرخد و همه
چيز را وارونه
نشان ميدهد.
از بی اطلاعی
است يا پيروی
از سنت "عنصری
و فرخی"، چرا
نبايد همان
منطقی که در
دفاع از
آمريکا به کار
برده می شود و
آمريکا به
دليل دفاع از
منافع اش،
توجيه ميشود
در باره ژاپن
به کار رود؟
ژاپنی ها هم
بنا بر منطق
"مرديها" در پی
منافع خودشان
بودند، پس چرا
تجاوزگر
ناميده می
شوند؟ اما
آمريکا که بر
همان روال عمل
ميکند آزاديبخش!
چون به ژاپن
مرده ميتوان
لگد زد تا "ارباب
زنده" را عزيز
داشت؟ معيار
دوگانه چه دليلی
دارد؟
احتمالا
ميزان کمی
جنايت، مورد
نظر نيست، چون
صدمات بمب اتمی
کمتر از جنايت
و شرارت ژاپنی
ها در چين و
کره و آسيای
جنوب شرقی
نبوده. پس اين
دوگونه قضاوت
کردن از چيست؟
اما پی
گيری بيشتر
ماجرای تبريه
آمريکا در
استفاده از
بمب ابمی
رسوايی را
بيشتر می کند.
واقعيت تاريخ
جنگ دوم جهانی
آن نيست که
مرديها می
گويد. آمريکا
بمب اتمی بر
شهرهای ژاپن
نيانداخت تا
اين کشور را
شکست دهد.
بمباران اتمی
ژاپن در تاريخ
دوم جولای سال
۴۵ بود. اين
يعنی بعد از
پايان جنگ در
اروپا و شکست
و تسليم ارتش
هيتلر. و اين
يعنی بعد از
شکست ارتش
ژاپن در جبهه
سيبری از ارتش
شوروی و عقب
نشينی از سيبری
و چين. در اين
تاريخ کار
ژاپن عملا به
پايان رسيده
بود و فقط مانده
بود تسليم رسمی.
و نيازی به
استفاده از
بمب برای اين
کار نبود.
امروز کسی در
ميان مورخان
معتبر جنگ دوم
پيدا نمی شود
که ادعای
تبليغاتی
"هاری ترومن"
رييس جمهور
آمريکا در
مورد استفاده
از بمب اتمی
برای شکستن
ژاپن را جدی
بگيرد. فقط
امثال مرتضی
مرديها اين
ادعاها را به
کار می برند. و
چه شباهتی است
ميان آن ادعای
ترومن و اين
ادعای جرج بوش
کوچک برای
حمله به عراق،
وقتی که حکومت
نکبت صدام به
خلع سلاح تن
داده بود و نيازی
به حمله نظامی
نبود. اما آن
بمب اتمی
ترومن و اين
لشگر کشی بوش،
دلايل ديگری
دارد. همان
دليلی که
مرديها هم فاش
گفته است:
"دفاع از
منفعت"! آن
زمان کار ژاپن
تمام بود،
آمريکا می
خواست با
کاربرد اتم،
جايگاه برتر
خود در جهان
پس از جنگ را
تثبيت کند و
به ويژه دندان
اتمی را به
حکومت شوروی،
که خود را يک
پای پيروزی می
دانست و بخش
بزرگی از
اروپا را در
مدار خود قرار
ميداد نشان
دهد. در حقيقت
بمباران اتمی
ژاپن، مقدمه
جنگ سرد بعدی
با شوروی و
جهان دو قطبی
بود. اين
موضوع جنبه
تحليلی ندارد
بلکه اسناد و
وقايع آن دوره
به خوبی
گوياست.
آقای
مرديها اين
معيار دوگانه
در قضاوت نسبت
به قدرتها را
در مورد رقيب
آمريکا در
ويتنام هم به کار
ميگيرد. او می
گويد: "آيا به
راستی خطر
کمونيسم يک
بهانه بوده
است و خطر
امپرياليسم
يک واقعيت؟
بيشتر عکس اين
درست است.
کمونيست
استالينی
امنيت دنيا را
به شدت و سرعت
تهديد ميکرد."
اگر روايت
مرديها را به
پذيريم موضوع
ويتنام به جنگ
آمريکا عليه
خطر برای
"امنيت دنيا"
محدود می شود.
و ديگر کاری
به کار اعتراض
افکار عمومی
به جنايت های
جنگی آمريکا
در ويتنام
نخواهيم داشت.
اعتراضی که در
دادگاه راسل
با اسناد و
مدارک بی شمار
خود را بيان
کرد. ديگر بحث
نسل کشی و
نابودی طبيعت
با سلاح های
کشتار جمعی که
در همه
کنوانسيون ها
ممنوع شده و
آمريکا آن ها
را در ويتنام
به کار گرفت نخواهد
بود. از جمله
پژوهشی که
نتايج آن همين
روزها توسط
دانشمندان
آمريکايی
تهيه و تاييد
شده و تاثير
ماده ی "دی.اکسين"
ناشی از "سموم
پرتغالی" به
کار رفته در
ويتنام در
ايجاد سرطان
های کودکان را
نشان ميدهد،
تاثيرهايی که
تا مدت های
مديد ادامه
خواهد داشت.
به اين
ادعای او که می
گويد متفکران
آمريکايی با
جنگ ويتنام از
جنبه کارکردی
مخالفت
داشتند و می
گفتند چون
پيروز نمی
شويم جنگ را
متوقف کنيد،
هم کاری
نداريم. کاری
هم نداريم که
دانشجويان
دانشگاه
"کنت" که به دليل
مخالفت با جنگ
ويتنام کشته
شدند نمی
گفتند چون
پيروز نمی
شويم مخالف
جنگيم! و يا
"جين فوندا" و
هزاران اهل
علم و هنر و
داشنگاهی ها
هم به اين
دليل مخالف
نبودند. آنها
که به "دليل
کارکردی"
مخالف بودند
جناح ديگر
گروه حاکم
بود. و مرديها
که تنها چشم
به قدرت و
قدرتمندان
دارد، فقط
مخالفت آن را
می بيند. ما از
همه اين ها می
گذريم و به
روايت مرديها
می پردازيم.
بايد پرسيد
اگر شوروی و
اقمارش بنا به
اظهار او "خطری
برای امنيت
دنيا" بودند،
چه کسی اين
منافع جهانی
را تشخيص
ميدهد؟ مرتضی
مرديها به
نمايندگی
آمريکا؟ مگر
خود اين حضرت
مرديها در
همين نوشته از
"کجا آغاز
کنيم"
نياورده که بنا
بر "نظريه
معرفت شناختي
ديدگاه گرايی"
نگاه ها و
منظرها
متفاوت است.
اگر چنين است،
منافع هم
متفاوت ديده می
شود. چه کسی می
گويد آنچه
مرديها منافع
جهانی می
نامد، به واقع
منافع
جهانيان است؟
آنچه
مرديها می
گويد منافع
آمريکاست.
شوروی سابق هم
ميتوانست
ادعا کند
آمريکا برای
امنيت جهان
خطرناک است.
همانطور که هم
اکنون هفتاد
درصد اروپايی
ها چنين فکر می
کنند. خوب
حضرت مرديها
چه می گويد؟
بهتر نبود می
گفت، شوروی
خطری برای
منافع آمريکا
بود و مرديها
هم که حافظ
منافع آمريکاست
پس، سرکوب
ايادی شوروی
در ويتنام را
تاييد می کند.
اگر چنين می
گفت ديگر
مشاطه گر نبود
بلکه در صف
فاش گويان ميايستاد.
راستی
چرا مرديها به
فاصله چند خط
فراموش می کند
که چه منطقی
به کار برده
بود. اين همه
مستی از چيست؟
در ورای اين
عرقريزی مرتضی
مرديها برای
پيراستن چهره ی
زور و سلطه،
يک ويژگی او
نمايان است.
مرديها
روزگاری
همراه حزب الهی
ها بود. اگر
نسل امروز
صورت ديگر
شعارهای
اين "شعبان بی
مخ های" زمانه
را می شنود،
در دوره حزب
الهی گری
مرديها، حزب
الهی ها
خيابانها را
با شعار "روح
منی خمينی"
قرق ميکردند.
خمينی "پير" و
مراد آنها بود
و می گفتند،
"خمينی عزيزم
بگو تا خون
بريزم". در اين
کلام و در عمل آنها
آنچه موج
ميزند از "خود
بی خودی " است.
بيگانه شدن با
خود. ذوب شدن
در مراد. هيچ نبودن
و خسی در
ميقات بودن.
گريز از آزادی
و خود را در
پناه روح جمعی
پنهان کردن.
هراس از باز و
آفتابی شدن.
اين همه و
بسياری ديگر
شرح آن روحيه
ايی است که
آدمی را حزب
الهی ميکند.
پس متعصب می
شود. جز مراد و
آنچه او
ميگويد نه می
شنود و نه می
بنيد. چيز
زيادی از
اوضاع نمی
داند و نيازی
هم به دانستن
ندارد. چيزهايی
شنيده و
چيزهايی را از
دور ديده است.
چشم و گوش
فروبستن
"مرديها" بر
حقايق
روزگار، علاوه
بر آنچه که
قبلا آمد،
ريشه در اين
"منطق" حزب
الهی هم دارد.
او ديگر حزب
الهی نيست و
نيوليبرال
شده، اما کوله
بار گذشته را
با خود دارد.
اگر قبلا خمينی
"روح" بود و
همه حسن، حالا
"مراد" تازه
منطبق بر وضع
جديد او مست اش
می کند. "مسحور
قدرت" شدن
حالا خود را
به زيور به اصطلاح
استدلال هم
آراسته و می
گويد و خود را
راضی ميکند.
از آن
دست استدلال
ها که فقط خود
مرديها را مجاب
ميکند اين است
که او می
پرسد، اگر
جمهوری اسلامی
و عراق و
پاکستان و
غيره قدرت
آمريکا را
داشتند همين
کارها را نمی
کردند؟ و خود
در مقابل سوال
"خيره کننده
اش" متحير می
شود و می گويد
حتما می کردند
و به خيال
خود، عمل
آمريکا توجيه
می شود. به
مرديها می شود
گفت، مومن چون
تو دل در گرو
دولت هايی چون
جمهوری اسلامی
و عراق و
پاکستان داری،
با اين
استدلال مجاب
می شوی. و گرنه
خود همين
موضوع که
حکومت های
نکبتی مانند
حکومت اسلامی
و عراق هم از
قدرت نظامی در
محو ديگران
استفاده
ميکنند، محکم
ترين دليل هم
سانی ماهيت
دولت آمريکا و
حکومت اسلامی
و پاکستان و
عراق و هر
آشغال ديگری
است که زندگی
بشر امروز را
آلوده کرده
است.
ايکاش می
شد که دعای
عيسی مسيح بر
صليب، بر
امثال مرتضی
مرديها هم جاری
می شد که: پدر
آنها را به
بخش چون نمی
دانند که چه می
کنند. اما آيا
اين همه فقط
از نادانی
است؟
۱ . گفتگوی
هفته نامه
اشپيگل آلمانی
شماره ۱۲ سال ۲۰۳۳
با رابرت
کاگان و کن
بنديکت.