ما باترس خوگرفته ايم
،
ما با وحشت زندگی می
کنيم ؛
اما همچنان زنده ايم
! *
شعری از : شهلا لاهيجی
۱
ما باترس خوگرفته ايم
ما با وحشت زندگی می
کنيم ؛
اما همچنان زنده ايم
!
۲
کارِ نشر
به حديث ِ عشق مي
ماند
- آنهم عشق ِ شرقی -
؛
که منطق و عقل درآن
جائی ندارد !
۳
و رویِ پاهایِ لرزان
خود ايستاده ام
اوضاع را
-
ازمنظر ِ خود ؛
مُبهم و نامطمئن می
بينم .
۴
در شعر ِ يک شاعر
عبارتِ بوسهء سنگ
برسينهء دخترکان را نيز تاب نمي آورد :
- به فرموده به قلع و
قمع سنگ و سينه
- هردو - ،
فرمان می دهد .
۵
حتی آن گروهِ اندک
دگرانديش نيز
جز در پرده و پنهان
و با ابهام و ايهام
[ هيچ نمی گويد ... ]
و خواننده ء ترس
خورده
- ساکت و مبهوت - ،
رقص ِ نويسنده را
- برسر ِ دار -
نظاره کرد و
اشک در خلوت خود
ريخته است .
۶
با سانسور ِ کتاب
به شعور ِ مردم توهين
می شود ؛
مميزی ،
يکی از ابزارِ خشونت
و نظامی که به مردم
متکی نيست
به آن توسل [...]
چه کسی حق دارد که
انديشه را به آتش به کشد ؟!
کتاب سوزاندن ؟
[ يعنی ] سوزاندن ِ
آدم !
- ما در طولِ تاريخِ
مان آدم سوزان نداشتيم
و تا دلِ تان بخواهد
کتاب سوزان داشتيم !
کتاب يعنی دانستن
- پس نخوان و ندان !
۷
کتاب يعنی خطر :
- خودت را از اين
برحذر بدار !
۸
ما می گوئيم :
به حقِ مردم نبايد
تجاوز شود ؛
سانسور ، تجاوز به
حقِ مردمست !
ذهن ِمان را از مميزی
و قيم وار انديشيدن
پاک کنيم !
۹
کسی نمی تواند عملی
غيرِ قانونی را قانونی کند !
* برچيده های ِ من از سخنرانی ِ
" شهلا لاهيجی " در کنفرانس ِ برلين و به اين صورت در آوردن
.
م. ايل بيگی