پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۹ مه ۲۰۰۳

مردان پشت صحنه سياست خارجی آمريکا

نشريه اکونوميست

برگردان - س- سلطانپور

soltanpour@hotmail.com

 

جنگ در عراق به آمريکا کمک کرده است تا يک سياست خارجی جديدی اتخاذ کند . محافظه کاران نو تنها قسمتی از طراحان هستند.

در سال ۲۰۰۰ يک گروه منسجم متشکل از ۲۰ نفر در پستهايشان در کاخ سفيد مستقر شدندو با اميدواری به سرنگونی صدام حسين و گسترش تفکر دموکراسی آمريکائی در سرا سر خاورميانه . آنها خودشان را محافظه کاران نو می ناميدند و برای مدت ۲ سال کسی توجه زيادی به آنان نداشت.

اينک که ديکتاتور رفته است دولتهای سراسر دنيا با نگرانی به اين گروه مشکوک برای حرکت بعدی می نگرند. در حاليکه بغداد در آتش ميسوخت مرد شماره ۲ پنتاگون گفت که در سوريه بايد تغيير انجام بگيرد. آن سخنان باعث شد که مدت ۲ هفته فشار ديپلماتيک زيادی از سوی کاخ سفيد بر روی سوريه کشور ديگری بعثی وارد شود. هرچند پاولفويتز اضافه کرد که اين تغيير به منظور تغيير رژيم نيست.

آنها که در قدرت بودند سعی کردند که نگرانيشان را از طرق ديپلماتيک بيان کنند. اما لرد جاپلينگ ،يک وزير سابق انگليس ،بجای بسياری در مجلس عوام سخن گفت . وی در ۱۸ مارس گفت " محافظه کاران نو حالا يک جا پای محکم در در پنتاگون دراند و بنظر ميرسد که روی رئيس جمهور هم تاثير دارند."

رابرت کاگان يک محافظه کار نو در بروکسل می گويد " يک کسی ازميان نخبگان انگليسی در می بابد که پيشنهاد بحث در مورد .... تئوری توطئه از سوی محافظه کاران نو ( بخوانيد يهوديان) که سياست خارجی آمريکا را در دست خودشان گرفته اند را می دهد .

در پا ريس همه صحبت ها از نفت و امپرياليسم - و يهوديان- است " يک نماينده پارلمان فرانسه نقل کرد که وزير خارجه فرانسه گفته " بازهای آمريکا درکاخ سفيد در دستان شارون هستند " يک پيام در مورد نفوذ بکار گرفته شده محافظه کاران نو ، که اغلب يهودی هستند در قلب کاخ سفيد.

آيا يک گروه برانداز نبض سياست خارجی قدرتمندترين کشور جهان را در دست گرفته است؟ آيا يک گروه کوچک ايدئو لوگ حداکثرسوء استفاده از قدرت را می کنند تاا در امور داخلی ديگر کشورها مداخله کنند ،و يک امپراطوری مشخصی را بوجود آورند ،معاهده های بين المللی را به آشغالدونی بيندازند و بی اعتنا به عواقب آن باشند ؟

نه در حقيقت. بحث اينکه يک گروه روشنفکری بزور سياست خارجی آمريکا را در دست خودش گرفته است هم بيش از اندازه بها دادن به آنان است و هم خيلی کم است. سياست خارجی آمريکا توسط يک گروه کوچک ايد ئولوگ تصرف نشده است که بر بقيه اثر گذاشته است بلکه محافظه کاران نو جزئی از يک حرکت فرا گير تری هستند که توسط رئيس جمهور تاييد شده است و در رد ه ها ی مختلف به آن تعلق خاطر احساس می شود از چينی معاون رئيس جمهور تا پائين (تنها پاول وزير امورخارجه مستثنی است ). دنباله های تفکر محافظه کاران نو را در ميان دموکرات ها هم می توان يافت و بدين دليل است که می شود گفت سياست خارجی جديدی در حال شکل گيری است.

بهمين دليل ،انتقادات از سهم ديگران غفلت می کند. نظريه بکار گيری قدرت نظامی برای شکل دادن جديد به جهان مبنای اشتراک اين انديشه است . زيرا قسمتی از دستور کار محافظه کاران نو توسط رئيس جمهور عملگرا پذيرفته شده است. و از آنجا که محافظه کاران نو از نظر سياسی حيله گر هستند ،آنها چيزی به شيوه اختصاصی خودشان ندارند. آنها تا اينجا قدرتمند بوده اند زيرا رئيس جمهور به آنها گوش داد ه است نه اينکه آنان قدرت پيش برد نظرياتشان را دارند. نتيجه اين است که سياست خارجی آمريکا مخلوطی از افکار محافظه کاران نو و غرائز رئيس جمهور و واقعيت قدرت است.

 

چگونه محافظه کاران نو رشد کردند ؟

برای اينکه ببينيم محافظه کاران نو از کجا آمده اند ،با شناسائی آنان شروع می کنيم. اين قابل فهم است که آنان بعنوان يک گروه دارای تفکر يکسان هستند.

گروه محافظه کاران نو در ۱۹۶۰ بعنوان يک جناح از دموکراتها انشعاب کرند. نسل اول آنها منتقدين بنياد های ليبرالی آن دوران بودندکه دچار دو گانگی بودند ، در حاليکه خودشان را ايدوئو لو گ می دانستند ولی در عمل شکايت اصلی شان اين بود که دموکراتها ارتباط عملی شان را با نتايج خط مشی شان از دست داده اند.

واژه ( نو) يک توهينی بود که از طرف چپها بدانان داده ميشد در تفاوتشان با محافظه کاران واقعی.

يکی از بنياد گزاران بنام "ايروينگ کريستول "به شوخی می گفت يک محافظه کار نو يک ليبرال هم هست.

سياست خارجی تنها يک بخش از دستور کار محافظه کاران نو بود. سياست اجتماعی در کم اهميت ترين اولويت قرار داشت.

نسل دوم محافظه کاران نو متفاوتند. . تعدادی از دموکراتهای سابقند . آنها جمهوری خواهانی هستند که از آن دفاع می کنند. آنها در حاليکه نظرا ت مشخصی روی مسائل داخلی دارند ولی تمرکز شان سياست خار جی است. (برای نمونه آنها بشدت از سناتور ترنت لات رهبر جمهوری خواهان سنا از می سی سی پی که بخاطر سخنان نژاد پرستانه مجبور به استعفا شد انتقاد کردند) . بدليل اينکه در سياست داخلی طرحهای اجتماعی انان مانند "تغييرات در سيستم رفاه اجتماعی " و يا تعطيل کردن بعضی از اقدامات مثبت اجتماعی در مسير تغيير قرار گرفته است.

نسل دوم يک گروه روشنفکری اجتماعی تشکيل می دهد اما نه سياسی. اکثر آنان از يک پسزمينه بر خوردارند. اگر استاد دانشگاه هستند مانند پل فولويتز و استيو کامبون( همينطور در پنتاگون ) و يا وکيل مانند (داگ فيث،مرد شماره ۳ پنتاگون واسکوتر ليبی (رئيس دفتر چينی ) و رئيس دفتر جان بولتن (وزارت امور خارجه ) . هر دو گروه عضو يک موسسات مطالعاتی هستند مانند موسه آمريکائی اينترپرايز (ای. ئی آ) که ريچارد پرل شايد آتشينی ترين سخنگوی آن عضو موسسه می باشد.. آنها برای يک مجله می نو يسند و يک مجله می خوانند. مجله " استاندارد هفتگی " به سر دبيری بيل کريستول پسر يکی از

 

بنيانگذاران محافظه کاران نو .

۵ نفر از ۲۷ نفر نويسندگان "بازسازی ساختار دفاعی آمريکا "که يک گزارش بسيار موثر در سال ۲۰۰۰ بود از محافظه کاران نو بودند. در يک جمله کوتاه آنها روشنفکران سخنگوی واشنگتن هستند.

در بيشتر کشورها ، سيا ست خارجی توسط بوروکراتهای داخلی تعيين می شود. برای يک گروه کوچک از استادان و وکلا غير قابل تصور است که نقش تعيين سياست خارجی را بعهده گيرند. چه برسد به تسلط کامل بر آن.

اما در آمريکا ، با سياست حمايت از نو آوران و منصوبين سياست اين امر خيلی هم تصادفی نيست. ولی آنچه غير عادی است ان است که محافظه کاران نو از صاحبان تجاری تگزاس که دور بوش جمع شده اند ، متفاوت هستند. آنها همينطور با روسای شرکتهای غول آسا که توسط بوش برای تصدی پستهای بالا انتخاب شده اند نيز متفاوتند. مانند چينی و رامسفيلد . بسياری از محافظه کاران نو ،از جان مک کين رقيب جمهوری خواه بوش حمايت کردند حتی بعضی از آنان از ال گور حمايت کردند.

بسيار جالب توجه است که در شروع ، محافظه کاران نو در بين گروهای مختلفی بودند که در رقابت برای نفوذ در سياست خارجی تلاش می کردند و البته بدون موفقيت قابل ذکر .

د ر جريان انتخابات ، بوش صحبت از " متواضع بودن ولی قوی" می کرد. وی منتقد سياست "ساختار ملت "بود که يک فاصله از محافظه کاران نو محسوب می شد.

مدار اصلی در سياست گذاری خارجی خانم رايس بود مشاور امنيت ملی . دغدغه اصلی وی ،بهبود رابطه آمريکا با قدرتهای بزرک بود در حاليکه اين بهبود تنها جزئی از دستور کار محافظه کاران نو بود .که به دشواری در دستور کار قرار داشت.

حتی چينی که مهمترين محافظه کاران نو بود بنظر می رسد که تغيير کرده است .بعنوان وزير دفاع بوش پدر وی سياست عدم سرنگونی صدام را حمايت کرده بود در ۱۹۹۱ بر خلا ف آقای ولفويتز.

وی بر اساس نوشته های ثبت شده ، منتقد اسرائيل و سياست های اسکان يهوديان بود بر خلاف اکثر محافظه کاران نو که طرفدار اسرائيل هستند.

حتی بعد از ۱۱ سپتامبر ، ولفويتز به نزد بوش رفت تا وی را قانع کند که اين عمليات ترورسيتی نشا ن داد که بايستی فورا به خطر صدام اشاره شود ، ولی وی جدی گرفته نشد.

 

روشنفکری و هرج و مرج

چگونه محافظه کاران نو توانستند از ميان آن گروهها به وضعيت يک گروه تاثير گذار برسند ؟

با طراحی کردن ديدگاههائی که بعد از ۱۱ سپتامبر بنظر ميرسد اهميت بيشتری پيدار کرده اند هر چند که بسياری از محافظه کاران نو با آن ديدگاهها قبل از آن حادثه هم عقيده بودند.

محافظه کاران نو با نظريه ای شروع کردند که آمريکا با آن روبرو شد و آن آزمو دن مديريت "جهان يک قطبی " بود واژه ای که توسط چارلز کراثامر در ۱۹۹۱ بکار گرفته شد.

 

آنها دنيا را به صورت " خير و شر " می بينند.

آنها معتقد بودند که امريکا بايد نيروی نظامی بکار ببرد تا قدرتهای هرج و مرج طلب را شکست بدهد.

آنها پشتيبان تغييرات دموکراتيک در خاورميانه شدند ،عقيده ای که در ميان کاخ سفيد همه نپذير فته اند.

(اين يک سياست بسار راديکال است ،بنابر اين نه تنها محافظه کاران نو ، نو نيستند ( در معنی معمولی محافظه کاران ) بلکه ديدگاههای آنان چندان تفاوتی با بقيه سياستمداران کاخ سفيد ندارد.

محافظه کاران نو در روش هم پر انرژی هستند آنها شفافيت اخلاقی را به بر خوردهای ديپلماتيک ترجيح می دهند. آنها به تقابل برای دست بالا داشتن دست ميازند.

آنها نسبت به موسسات بين المللی که قدرت و کار آئی آمريکا را محدود می کنند ،شکاک هستند ،انها ترجيح می دهند که روی دشمن جديد و موقعيتهای جديد تمرکز کنند تا به متحدان قديمی .

اين عقايد مختص محافظه کاران نو نيست. اين گرايش ها همواره بعد از پايان جنگ سرد مشاهد شده است. در حقيقت وقتی که والتر راسل به عصاره شورای روابط خارجی اشاره می کند که طرز نگرش در حزب جمهوری خواه از مدتها قبل شروع به گذار کرده است .

اين جهت گيری از اروپا (مرکزی و شرقی ) به سمت آسيا و آمريکای لاتين و خاورميانه با باری گلد واتر و رونالد ريگان در دهه ۷۰ شروع شده است.

اين ريشه های مشترک تفکر برای محافظه کاران نو اين امکان را بوجود آورد که رابطه نزديکی با محافظه کاران سنتی مانند رامسفيلد و چينی را حفظ کنند. هر چند که هيج کدام بعنوان محافظه کاران نوتلقی نمی شوند.

آقای رامسفيلد يک نامه به کلينتون را امضا کرد در ۱۹۹۸ و وی راتشويق کرد که صدام حسين را از قدرت بر کنار کند. (به عنوان هدف اصلی سيا ست خارجی آمريکا ) .

در ۱۹۹۲ محافظه کاران نو پيش نويس برنامه ريزی دفاعی را برای چينی نوشتند . اين پيش نويس توسط ولفويتز و ليبی نوشته شده بود و در آن نظريه حمله پيشگيرانه مطرح شده بود و از دولت خواسته بود که هزينه های تسليحاتی را به مرحله ای برساند که قابل رقابت باهيچ قدرتی نباشد. ولی چينی در مورد آن مضايقه کرده بود.

۱۰ سال بعد هر دو نظريه ها بعنوان يک سياست رسمی در ۲۰۰۲ بعنوان استراتژی امنيت ملی،تقديس شد.

حادثه ای که باعث شد نظريه ای که مورد تو جه قرار نگرفته بود به يک نفوذ مشخص تبديل شود ۱۱ سپتامبر بود . بوش گفت "شب روی دنيای ديگری افتاد "

محافظه کاران نو علاقه عجيبی به خاورميا نه و تهديدهای غير قابل پيش بينی مانند سلاحهای اتمی در دست تروريست ها داشتند. و از آنجا که جمهوری خواهان سنتی بين المللی طرح هوشيارانه ديگری جای آن نداشتند مجبور به پيروی شدند.

يک قانون قديمی در سياست است که "شما نمی توانيد با چيزی بدون هيچ چيزی در برابر آن بجنگيد " بنابر اين بوش اين نظريه ها ی محافظه کاران نو را با رغبت پذيرفت.

اما نه فورا. تصميم برای سرنگونی صدام بنظر ميرسد که بين سپتامبر ۲۰۰۱ و مارچ ۲۰۰۲ گرفته شده باشد. در ژانويه ۲۰۰۲ در سخنرانی سا لانه اتحاد ايا لتها بوش " جمله نفرت انگيز " محورهای شيطانی " را بکار برد که می تواند از يکی ار متن های کتابهای محافظه کاران نوگرفته شده باشد.

 

محافظه کاران نو به چه ميزان بايد سر زنش شوند ؟

بعضی از اتحاديه اروپا بنظر ميرسد که فکر می کنند نفوذ محافظه کاران نو نتيجه مستقيم عدم توانائی بوش از درک الفبای سياس ت خارجی است. تکامل جديد سياست خارجی آمريکا اين ديدگاه ها را تحمل نمی کند. سيا ست جديد در پاسخ به تحولات ناگهانی منطبق شد. و در تمام سطوح دولت شامل کنگره حمايت دارد بغير از وزارت امور خارجه و افسران نيروهای مسلح . از همه مهمتر سياست جدبد توسط خود رئيس جمهوری تعريف شد. محافظه کاران نومتکی به بوش هستند نه بوش متکی به آنان.

ممکن است شما بحث کنيد که اين يک تغيير تمرکز اولويت از دسسيه و توطئه به توافق عام است . هر که سياست را مدون می کند همچنان آنرا انجام می دهد، منتقدان آن می گويند که به ضرر منافع (بعضی ) از کشورهای اروپائی ؤقوانين بين المللی و موسسات چند گانه بين المللی و متحدان سنتی می باشد.

علاوه بر اين ،اگر اين سياست خارجی توسط يک گروه اداره شود که محافظه کاران نو اولين گروه در ميان ساير گروهها ی متساوی هستند بعدا اين سوال پيش می آيد در مورد بر پائی اتحاد و اينکه تنش های داخلی منتظرند که بين محافظه کاران نو و بقيه گروهها را قطع کنند.

نگرانی برای سياست خارجی آمريکا عمدتا پيرامون معانی و هزينه ها ست تا اينکه تمام شد ن آن . محافظه کاران نو می خواهند عراق را آزاد کنند ،دموکراسی را در خاورميانه گسترش بدهند.

منتقدان اروپائی اغلب هر چيزی را که در سياست خارجی آمريکا دوست ندارند به نفوذ اين گروه "توطئه گر" نسبت می دهند. اما اين اتهام آشکار ا غلط است.

امور اداری براستی جدا شدن آمريکا از بعضی معا هده های بين المللی قبل از تسلط محافظه کاران نو هم در جريان بود . البته اين حقيقت دارد که محافظه کاران نو از همه چيز بيشتر برای تحقير موسسات بين المللی که عليه منافع آمريکا عمل می کنند ،فعاليت می کنند.

نگرش آنان به پيچيده تر کردن اتحادها عملی است اما به صورت دشمنی جويانه نيست. بطور مثال در ناتو بدليل عملکردش در وحدت شرق و غرب در اروپا بعد از جنگ سقوط کمونيسم وقتی آلمان و فرانسه تقاضا های ترکيه را برای ارسال تجهيزات دفاعی ، قبل از جنگ عراق را ،به حالت تعليق گذاشتند ،کاخ سفيد يک راه حل داخل سازمان را به بر طرف کردن مانع ، خارج از ناتو ترجيح داد.

محافظه کاران نو منظور اصليشان سازمان ملل و اتحاديه اروپاست. به و ضوح در سال گذشته رابطه ديپلماتيک پر سر وصدائی بوده است بويژه در شورای امنيت در قطعنامه عليه عراق . اما اين آسان نيست که تمام سر زنشها را به محافظه کاران نو نشانه برويم . روسيه و فرانسه بيشترين مسوليت را داشتند در حاليکه وزارت اموذ خارجه که مسول ديپلماسی آمريکا ست يک وزارتخانه غير محافظه کاران نو ست.

يک حوزه از نفوذ محافظه کاران نو که ممکن است مضر به منافع ديگران باشد ، اسرائيل است. محافظه کاران نو بزرگترين هوادارن سر سخت شارون هستند . بيشتر آنها نگران اين هستند که "نقشه راه"امنيت اسرائيل را به خطر اندازد و حاضرند هر کاری انجام بدهند تا آنرا متوقف کنند.

از طرف ديگر نقشه راه يک نشانه ديگر از محدوديت های نفوذ آنان است . اگر محافظه کاران نو در واقع قدرت اصلی بودند نقشه راه هرگز وجو د نداشت. اين مسئله تائيد می کند که آنها عليه نيروهای ديگری هم بايد در کاخ سفيد کار کنند. وزارت امور خارجه ،شورای امنيت ملی و حتی تونی بلر.

اين نيروها تلاش خواهند کرد که رئيس جمهور را تحت نفوذ خود قرار دهند. . نيروی محافظه کاران نو را استحاله کنند. اين مسئله می تواند خوب باشد و يا بد. خوب از اين منظر که از طر حهای بلند پر وازانه آنان کاسته خواهد شد. بد ، اگر نتيجه سياست، عدم تطابق باشد. در حال حاضر بنظر می آيد که قسمت خوب بيشتر در حال پديد آمدن است.

 

محدوديت نفوذ محافظه کاران نو

عراق آزمايش طرح های محافظه کاران نو است . پيروزی نظامی . نفوذ گروه را با درصد بسيار بالائی افزايش داد ه است و يک عقب گرد می تواند نتيجه را بر عکس کند.

اما موفقيت در باز سازی عراق به آنها جرئت خواهد داد که رئيس جمهور را به قبول کردن قسمتی ديگر از طرحهايشان تشويق کند. اين به مفهو م ارسال نيروها به دمشق نيست. ( محافظه کاران نو گفته اند که آنها فقط عراق منظور شان بوده است ) بلکه فشار سياسی به سوريه برای توقف حمايت از حزب الله ،فشار به عربستان برای جلو گيری از صدور وهابيسم و فشار به ايران با حمايت از اپوزيسون داخلی ايران عليه رژيم ملا ها.

اما برای رسيدن به اين آرزوها بايستی محدوديت هائی را هم بر طرف کرد.

محافظه کاران نو ۱۰ سال منتظر بودند تا در عراق رفورم ايجاد کنند . آنها علاقه شان را به آن مانند افغانستان از دست ندادند.

اما آنها ممکن است با يک بحران ديگری ديگری از مسير خارج شوند . مثلا بحران در کره شمالی و شبه قاره هند.

ممکن است آنها در کنگره برای تصويب هزينه ها ی اين طرحها مغلوب شدند. بويژه د رحاليکه اقتصاد ضعيف تر می شود.

يا نتايح غلط می تونه دوباره به تيتر اول مطبوعات محافظه کار بر گردد مانند چه مدت می توان نير وها را درخارج نگه داشت؟

همينطور نگرانی های واقعی بين افسران ارتش که خواهان بازگشت نيروها به امريکا بشوند هر چه سريعتر.

سرانجام ، خود بوش است که هدفش انتخاب شدن مجدد است. و بهمين دليل توجهش را به روی اقتصاد داخلی متمرکز کرده است تا به سرنوشت پدرش دچار نشود. . و اين می تواند بيشتر از هر چيزی نفوذ محافظه کاران نو را تعديل کند.

اتحاديه اروپا و کشور های ديگر هم می توانند وزن خود را به اين کفه ترازو اضافه کنند تا خنثی بشود. اما بجز استثنای انگليس ، آنها چنين کاری نکرده اند. ترجيح داده اند محافظه کاران نو را به عنوان نيروی توطئه بنمايانند. اما محافظه کاران نو يک گروه حاشيه ای نيستند. آنها بيشترين چارچوب سياست خارجی آمريکا را تهيه می کنند. تا وقتی که يک عقب نشينی جدی در خارج اتفاق نيفتد اين تعيين سياست ادامه خواهد داشت و با دسيسه گر خواندن آنان. تنها منتقدان آنان به حاشيه رانده می شوند.