پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۹ مه ۲۰۰۳

گورکی - عشق و اميد به بيچارگان !

 از: آرام – بختياری

Aram44@hotmail.com

 

در يک روز گرم پاييزی ، بعد از تمرين رژه روز چهارم آبان ، دانش آموزان به کلاس درس انشاء رفتند . آقای براتی ، معلم انشاء که ليسانسيه تاريخ از دانشسرای عالی بود، موضوع انشاء را چنين تعيين کرد : تابستان چگونه گذشت ؟

نوبت محمد طاقی که شد ، همراه ورقه انشاء اش به جلو آمد و چنين خواند : به علت گرمای هوا و تنگی خانه اغلب شبها همراه ساير بچه های محل ، تابوت های مرده شويخانه را همچون قايق چوبی به رودخانه کارون می انداختيم و با آنها قايق سواری ميکرديم . گاهی هم يک جنگ دريايی بين باند رجب ديزه و گروه احمد ريگی پيش می آمد و بعد از بازی شبانه تابوت ها را دوباره به اطاق مرده شويخانه مسجد برميگردانديم برای شب بعد. و عصرها که هوا قدری خنک ميشد ، درجاده سربالايی محل ، ما منتظر پيکاب های بار ميوه ، سنگر ميگرفتيم .با رسيدن آنها به سربالايی محل ، يکی به پشت رکاب می پريد و چادر باری را قدری باز ميکرد تا ميوه ها و سبزيها پايين بريزند . زنهای کارگران ساختمانی و عمله محل ، ما را همچون رابين هود جشن ميگرفتند .

صبحها بعد از اينکه به علت تابش سوزان آفتاب در حياط بدون ديوار ، ديروقت از خواب بيدار ميشدم ، همراه تيرکمان خود همراه سايرين به شکار کبوترهای کبوتربازان محله های آن طرف رودخانه می رفتيم و بعد از شکار ، کبوتران زخمی را در بازار مرغ فروشان به قيمت ارزان می فروختيم

آقای براتی که يک معلم تبعيدی از همدان به جنوب بود ، بعد از شنيدن انشای محمد طاقی ، خطاب به او گفت : پسر ! محله شما آدم را بياد پابرهنه ها و بی سرپناهان آثار ماکسيم گورکی در زمان روسيه تزاری می اندازد .

گورکی در آثارش مانند جک لندن ، بالزاک و ديکنز به طردشده ها و بيچارگان اجتماع خود پرداخت . او برخلاف تولستوی دلباخته روستائيان نبود ، بلکه به آوارگان حاشيه نشين شهرها عشق می ورزيد . در زمان تزار او بعد از تولستوی محبوب ترين نويسنده آن زمان شد. گورکی ميگويد : وظيفه ادبيات اين است که به انسانها کمک کند تا خود را بشناسند و به خود اعتماد به نفس پيدا کنند . و هنر ميتواند موجب هم بستگی و اتحاد انسانها گردد ، چون در هنر سادگی ، حقيقت و زيبايی همچون سه خواهر جدانشدنی از هم هستند ، انهايی که خود را در خدمت ادبيات قرار ميدهند ، نبايد از مردم فاصله بگيرند و يا در برج عاج خود بنشينند .

به نظر او يک اثر ادبی بايد مانند يک کتاب آموزنده به خواننده موضوعی را ياد بدهد . او طرفدار رمانتيک قهرمانی در ادبيات است . رئاليسم انقلابی او بخشی از رئاليسم اجتمايی است. او هم چنين پايه گذار رئاليسم انسانگرايانه است که بعدها نام رئاليسم سوسياليستی بخود گرفت .

گورکی از ناتوراليستها انتقاد ميکند چون به نظر او آنها واقعيات را فقط بصورت پروتوکل به خورد خواننده ميدهند . او سمبوليستها و فوتوريستها از جمله ماياکوفسکی را به انتقاد ميگيرد . گورکی نه تنها نويسنده ادبيات است ، بلکه او خط دهنده جو ادبی و فرهنگی روسيه تزاری و شوروی سابق نيز بود . او بالزاک ، دوما ، پوشکين . تورگنيف ، والتر اسکات و ديکنز را از آموزگاران خود ميداند . اگر داستايوسکی ، تولستوی ، و چخوف آدمهای نااميد و گوشه گير را توصيف ميکنند ، گورکی به شرح قهرمانان اميد وار و اهل عمل می پردازد . آگر در آثار داستايوسکی ، قدرت مافوق طبيعت ، و در آثار تولستوی ، دلايل مذهبی موجب فقر و زشتی و خفقان است ، در اثار گورکی روابط اجتمايی و نظام و دولت حاکم است که باعث بی عدالتی و خشونت ميگردد. .اگر داستايوسکی در آثارش صبر و تحمل را توصيه ميکند ، و تولستوی مقاومت منفی و انفعال را پيشنهاد ميکند ، گورکی شعار مبارزه و درگيری را ميدهد . گورکی از رئاليسم فردگرايانه تولستوی و داستايوسکی انتقاد ميکند و رئاليسم اجتماعی انتقادی بالزاک و استاندال را تحسين ميکند . او در نامه ای به چخوف مينويسد : رابطه ات با انسانها سردتر از رابطه عزرائيل و شيطان با آنها است . رمان شناسان ميگويند استرافسکی کتاب - چگونه فولاذ آبديده شد ؟- خودرا به تقليد از کتاب مادر گورکی نوشت .تولستوی در باره گورکی ميگويد : او نويسنده با استعدادی است ولی در آثارش خوشبينانه برده علم و صنعت شده . او فقط زيبايی شناسی کار را عمده ميکند و طبيعت را دشمن و رقيب انسان ميداند .گورکی خود مدعی است ، قبل از انقلاب اجتمايی اکتبر ، انقلاب ادبی سالها پيش شروع شده بود . ترانه مرغ طوفان او خبر از توفان انقلاب ميدهد . در نمايشنامه - خورده بورژوا - او برای اولين بار در تاريخ نمايشنامه نويسی اروپا ، کارگری با آگاهی طبقاتی را معرفی می نمايد . اين کتاب و گلچين قصه ها و کتاب بی سرپرستان او قبل از پيروزی انقلاب اکتبر در روسيه ، از جمله کتابهای پرفروش سال آن دوره بودند . سه رمان اتوبيوگرافی او يعنی : دوران کودکی ، در جستجوی نان و دانشکده های من را منتقدين ادبی، آينه معرفی خورده بورژوازی آنزمان جامعه روس ميدانند . از ديگر آثار او : مکار چودر ، کليم سام جين و چلکاش هستند که در باره انسانهايی از قفقاز می باشند . در سالهای آخر، او ۲۵ بيوگرافی در مورد افراد مشهور و انساندوست از جمله در باره تولستوی و لنين نيز نوشت . روبرت موصيل ، نويسنده اتريشی ميگويد ، هر کس اتوبيوگرافی های گورکی را بخواند ، هيچگاه به فکر زندگی نامه نويسی نخواهد افتاد ، چون به ناتوانی خود در اين راه پی خواهد برد .

در زمان وقوع انقلاب اکتبر ، گورکی ۵۰ ساله و نويسنده ای شناخته شده بود . او در طول عمر خود ، چهار بار به زندان افتاد؛ يکبار به دليل تهيه يک دستگاه فتوکپی و تحويل آن به فعالين يک هسته کارگری . او سالها در تبعيد بود و يا به فرار و مهاجرت دست زد . او يازده ساله بود که به علت از دست دادن پدر و مادر بايد بقول خودش ، به ميان انسانها ميرفت . نام مستعار گورکی، يعن : سرنوشتی تلخ ، را برای خود انتخاب کرد. پدرش نجار در يک کارخانه کشتی سازی و پدر بزرگش رنگرز بودند . مادربزرگش گرچه بيسواد بود، ولی او را با افسانه ها ، قصه ها ، اشعار فولکلوريک و آيه های کتاب انجيل آشنا نمود .

او در نوجوانی با پای پياده به قسمت اعظم خاک روسيه سفر نمود . در باره شهرهای تفليس ، استراخان و قازان گزارشهايی تهيه کرد . او شغلهای ظرفشويی ، کفاشی ، نانوايی ، ماهيگيری و طويله دار ی را تجربه کرد . در جوانی با تبعيديها ، زندانيها و آوارگان بيشماری آشنا شد . او مينويسد ، تعداد آنها چنان زياد بود که ميشد به آنها به ديد يک طبقه محروم و قربانی نگريست .

استالين سالها کوشيد از او به عنوان اسب کالسکه تبليغات خود استفاده کند . او سالها زير نظر سازمان امنيت رژيم استالين بود . بعد از مرگش در سال ۱۹۳۶ ، در سن ۶۸ سالگی ، تابوت خاکسترش را استالين ، مولوتوف و خروشچوف تا پای ديوار کرملين ، روی شانه خود حمل کردند ، و در يک شايعه تبليغاتی ، تروتسکيستها را متهم به قتل او نمودند . رئيس سازمان امنيت وقت گويا با خواندن دفترچه يادداشتهای گورکی ، خطاب به همراهان خود گفته بود : هر چقدر هم به گرگ گوشت بدهی، باز زوزه ديدار جنگل را سر ميدهد . و تروتسکيست های مهاجر مقيم خارج علت مرگ گورکی را ، اقدام ماموران امنيتی سيستم استالينيستی دانستند