چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۸ مه ۲۰۰۳

عمادالدين باقی:

مردم از بحث اصلاحات عبور کردهاند

 

مشارکتی که مردم در انتخاب شوراها نشان دادند يک نوع مشارکت منفی بود يعنی مردم قبلا با مشارکت خود خواستههايشان را اعلام میکردند. اين بار از طريق عدم مشارکت خود. به نحوی که میبينيد شورای شهری که الان در تهران تشکيل شده برخاسته از آرای دو درصد واجدين شرايط در کل شهر تهران است.

الان و بعد از ماجرای عراق من احساس میکنم اگر لوايح رئيس جمهور دقيقا به همان شکلی که ارائه شده بدون ذرهای تغيير توسط شورای نگهبان تصويب هم بشوند، در اين شرايط تأثير زيادی در جامعه ندارد و در بخش مهمی از افکار عمومی تحول مثبتی ارزيابی نمیشود. بسياری از مردم در واکنش به رفتاری که تا به حال با آنها شده آنقدر راديکال شدهاند که تصويب لوايح رئيس جمهور اهميتی برای آنها ندارد.

 

 

گفتوگو: بهمن احمدی امويی

سايت «امروز»

 

عمادالدين باقی همچنان که در زندان فعال بود و تحقيقهايش را ادامه داد، بيرون از زندان هم به دنبال چاپ و انتشار نتايج تحقيقات و ديدگاههای خود است. اين روزها به شدت گرفتار است. ديدار و سخنرانی و نوشتن مقاله و انتشار کتاب و...

اگرچه از پيش کشيدن بعضی خاطرات زندان نگران مینمايد، اما با اين کار لبخندی که هميشه و درحين صحبت کردن بر لبانش مینشيند،بر پهنای صورتش پر رنگتر میشود. گويا، يادآوری روزهای بودن با اکبر گنجی هم برايش شيرين هستند و هم تلخ، که چرا اکبر گنجی آزاد نشده است.

گفتوگويی که میخوانيد حاصل نظرات او درباره نقدهای وارد بر اصلاحطلبان و راههای مقابله با کاهش مقبوليت اصلاحطلب در نزد افکار عمومی است.

 

بعد از اين سه سالی که در زندان بوديد، آيا برای خودتان معلوم شد که واقعا برای چه به زندان رفتيد؟

در مورد برخی دوستان دليل واقعی و دليل اعلام شده زندان رفتنمتفاوت بود. دليل ظاهری و اعلام شده برای آقای آقاجری سخنرانی ايشان بود. اما دليل واقعی آن چيز ديگری بود و آن مجموعه روشنگریها و اقداماتی بود که آقای آقاجری از سالها قبل داشت و همچنين نقش کليدی او در سازمان مجاهدين اسلامی. به علاوه برخی از بحثهای انتقادی که در جلساتی داشته است. يا در مورد آقای گنجی دليلی که در سطح رسانه​​ها اعلام شد نگهداری بولتن بود و يا شرکت در کنفرانس برلين. يعنی آنچه در حکم ايشان آمده اتهام مطبوعاتی نيست و هيچ ربطی هم به قتلهای زنجيرهای ندارد. اما همه میدانند دليل مهمتر چيز ديگری بود. در مورد من دليل واقعی و دليل اعلام شدهاش هر دو آشکار بود. يعنی آقای فلاحيان و چند تا از معاونين او به اضافه انصار حزبالله و سپاه و صداوسيما از من شکايت کردند و با شکايت آنها زندانی شدم. يک شکايت هم آقای عليزاده به عنوان مدعیالعموم و يک شکايت هم آقای محسنی اژهای به عنوان نماينده مدعیالعموم داشتند. بنابراين فهرست شاکیها دليل ظاهری و دليل واقعی برخورد با من و حکم زندان را به روشنی بيان میکند.

 

کيفيت محاکمه چگونه بود؟

عرض کردم در مورد من دليل ظاهری و واقعیاش يکی است. يعنی به صراحت معلوم شد که به دليل نوشتههای من پيرامون قتل​​های زنجيرهای بوده است. هر جلسه دادگاه من شش تا هفت ساعت طول کشيد. حدود پنج جلسه از آنها در مورد قتلهای زنجيرهای بود که شايد اگر مجموعه مباحثاتی که ما داشتيم اعم از بحثهای شفاهی و مطالب کتبی که من به دادگاه ارائه دادم که در قتلهای زنجيرهای و يا موضوع ترور آقای حجاريان به صورت کتاب منتشر شود، حدود سيصد - چهارصد صفحه میشود. برخلاف اين هم که در تلويزيون اعلام میکردند دومين جلسه يا سومين جلسه محاکمه علنی عمادالدين باقی برگزار شد ولی واقعا دادگاه علنی نبود و بجز دقايقی در نخستين جلسه که خانوادهام حضور داشتند ولی آنها را بيرون کردند، در بقيه جلسات دادگاه من و وکيلم بوديم و تنها به برادرم هم اجازه میدادند بيايد. اما بقيه کسانی که آنجا بودند شاکيان و وکلای آنها بودند. اعضای خانواده و مطبوعاتیها و دوستان ما همه پشت در دادگاه بودند. يعنی دادگاه واقعا غيرعلنی برگزار میشد. هيچکس هم اجازه نداشت نوار ضبط کند و صرفا يک خبرنگار از ايرنا بود که ممنوع بود مباحث را ضبط کند فقط میتوانست نتبرداری کند. نتبرداریاش هم بعد از پايان دادگاه بايد چک و کنترل میشد و سپس به ايرنا ارائه میشد. بنابراين دادگاه تقريبا به صورت غيرعلنی برگزار شد.

 

معتقديد دفاعياتتان درخصوص حکم صادره تأثيری داشت يا نه؟

شما وقتی حکم دکتر آقاجری را میخوانيد و دفاعيات ايشان را هم میخوانيد به نظر میآيد که صادرکننده حکم مطلقا دفاعيات آقای آقاجری را نخوانده است. چون اگر میخواند امکان نداشت چنين حکمی بدهد. من هم وقتی در دادگاه رفتم هدفم از دفاع اين نبود که بر قاضی اثر بگذارم. در دادگاه هم اين را اعلام کردم. گفتم اگر من در اينجا حاضر شدم نه به خاطر اينکه تصور میکنم تأثيری در جريان دادگاه دارد. من درواقع خطاب به افکار عمومی از خودم دفاع میکنم.

 

با توجه به اينکه گفتيد دادگاه غيرعلنی بوده صدايتان که به افکار عمومی نمیرسيد؟

نمیرسيد. درعينحال میدانستم ما در دنيايی زندگی میکنيم که هيچ چيز مخفی نخواهد ماند و روزی محتوای اين دادگاه به تفصيل منتشر خواهد شد. اگر افکار عمومی امروز در جريان قرار نگيرد، فردا در جريان قرار خواهد گرفت. کمااينکه شاهد بوديد آقای امير انتظام پس از ۲۲ سال دفاعيات خود را منتشر کرد و بعد از بيست و دو سال هم موضوع کهنه نبود و با استقبال بسيار زيادی مواجه شد و در فاصله کوتاهی به چاپهای مکرر رسيد. همواره افکار عمومی وجود دارد ولو اينکه شما دفاعيات خود را به جای اينکه امروز منتشر کنيد دو سال ديگر، شش سال ديگر و يا ده سال ديگر منتشر کنيد. مخاطب من هم جامعه بود نه دادگاه.

 

فکر میکنيد شرايطی پيش بيايد که بخواهيد دوباره پرونده قتلهای زنجيرهای را حداقل در افکار عمومی و به صورت مطبوعاتی پيگيری کنيد؟

من معتقدم الان مسأله فراتر از اين موضوع رفته است. اگر میبينيد خود من هم به آن نمیپردازم به اين دليل است که آن زمانی که ما به اين موضوع میپرداختيم وضع متفاوت بود. ما با يک نگاه انسانی و از نظر حقوق بشر، کسانی را که به اشکال مختلف ربوده شدند و به قتل رسيدند ولو اينکه ديگرانديش بودند يا به لحاظ اعتقادی هيچ سنخيتی با برخی از آنها نداشتيم وظيفه خود میدانستيم که از حقوق آنها دفاع کنيم. البته آن زمان که ما اين پروژه را دنبال میکرديم هدفمان اين بود که به هرحال مردم به اصلاحات رأی دادهاند و میخواهند در چارچوب اين نظام تغييراتی روی دهد و اصلاحاتی صورت بگيرد. يک دولت و مجلس موردنظر مردم تشکيل شده بود که مردم اميد داشتند اينها بتوانند با روش مسالمتآميزی کارها را پيش ببرند. ما درواقع آن زمان در چارچوب نظام اين قتلها را دنبال میکرديم و میخواستيم يک غده سرطانی و مافيايی در اين نظام پاکسازی شود. معتقد بوديم که خود نظام و دستگاه قضايی میتواند اين پرونده را عادلانه رسيدگی کند و با رسيدگی عادلانهاش اعتبار قضايی و سياسی نظام را در افکار عمومی داخل و در سطح بينالمللی ارتقا دهد. اما امروز در جامعه مسائلی که وجود دارد بسيار فراتر از بحث قتلهای زنجيرهای است. درحال حاضر جامعه، مردم و خيلی از نخبگان با مسائل اساسیتری چالش دارند. بنابراين الان پرداختن به موضوع قتلهای زنجيرهای با وجود همه اهميتی که دارد و به نظر من هيچگاه فراموش نخواهد شد، حتی در افکار عمومی يک نوع بازگشت به عقب تلقی میشود چون الان مسائلی که در جامعه وجود دارد محدوده بسيار وسيعتری از بحث قتلهای زنجيرهای دارند.

 

اين مسائل چه هستند. من از صحبتهای شما اينطور برداشت کردم که در آن زمان اميد به اصلاحات در چارچوب نظام داشتيد. آيا الان اين اميد را نداريد يا به نظر شما مردم و افکار عمومی ندارند؟

من در مدتی که از زندان آزاد شدهام و در جلسات سخنرانی و ديدارهايی که با افراد مختلف داشتم حضور فعالتری در جامعه داشتهام. تفاوت و تحولی که در افکار عمومی به وجود آمده نسبت به قبل از زندان برای من کاملا محسوس است. جامعه به يک حدی فراتر از بحثهايی که ما سه چهار سال پيش به آن میانديشيم و میپرداختيم رسيده است.

 

من دوباره سؤالم را تکرار میکنم. اين مسائلی که نام هم برديد الان در جامعه به وجود آمده فراتر از آن بحث اصلاحات بوده که در اين چند سال ايجاد شده است يا نه؟

بله، خوب وقتی مردم به اين نقطه رسيدهاند يعنی از آن بحث اصلاحات هم عبور کردهاند و تا حد زيادی دچار نااميدی شدهاند. اين حرف را اگر چند ماه پيش کسی میگفت از وی دليل مطالبه میکردند اما اين چيزی که من میگويم به زبان آمار و رأی بيان شده است. مشارکتی که مردم در انتخاب شوراها نشان دادند يک نوع مشارکت منفی بود يعنی مردم قبلا با مشارکت خود خواستههايشان را اعلام میکردند. اين بار از طريق عدم مشارکت خود. به نحوی که میبينيد شورای شهری که الان در تهران تشکيل شده برخاسته از آرای دو درصد واجدين شرايط در کل شهر تهران است. شما يک منتخب دو درصدی را با منتخبين مجلس يا رياست جمهوری يا حتی انتخاب شوراهای قبلی در نظر بگيريد. اين چيزهايی که من الان بيان میکنم به زبان آمار و از طرف مردم گفته شده است.

 

شما گفتيد خيلی از مردم از اصلاحطلبان عبور کردهاند و نقطهنظرات اصلاحی آنها را هم قبول ندارند يا در شرايط فعلی آنها را اجرايی نمیدانند. اين درحالی است که اصلاحطلبان به نظر میآيد همان شيوه سابق را ادامه میدهند و سخنرانیها و حرفهای کليشهای سابق خود را میزنند و هيچ تحول عينی و ملموسی هم در رويکرد آنها ايجاد نشده است. آيا اين رفتار به معنی آن است که خود اصلاحطلبان پيام اتفاقاتی چون رأیگيری نهم اسفند را نفهميدهاند؟

درست است که مردم در انتخابات شوراها به گونهای رأی میدهند که به نظر میآيد مردم اصلاحطلبان را همچون و جناح راست و اقتدارگرا کنار گذاشتهاند. در واقع ممکن است ظاهرااينطور نشان داده شود که مردم از تمام اينها رویگرداندهاند و اينها را به يک چشم نگاه میکنند. اما واقعيت اين نيست. چون بيان رأی خيلی کلی است و نمیتوان استنباطهای جزئیتر از رأيی که مردم میدهند کرد. استنباط جزئیتری که من دارم اين است که از نظر افکار عمومی جناح اقتدارگرا نه مقبوليت دارد و نه مشروعيت، اما اصلاحطلبان مشروعيت خود را همچنان دارند هرچند مقبوليت خويش را از دست دادهاند. اين تفاوتی است که الان در افکار عمومی بين اين دو جناح وجود دارد. چون اصلاحطلبان مشروعيت دارند اما مقبوليت خود را از دست دادهاند، اگر (به عنوان آخرين شانس) کسانی که عامل يا مانع اصلی پيشرفت اصلاحات بودند خود را کنار بکشند و اجازه دهند مجلس و دولت با فراغبال و با آزادی کامل به وعدههايی که دادهاند عمل کنند امکان بازسازی آن مقبوليت را خواهند داشت. اما جناح مقابل يعنی جناح اقتدارگرا مطلقا در کشور امکان بازسازی شدن ندارند. چون مسأله آنها از حيطه عقلانيت خارج شده و جامعه الان نسبت به اينها در موضع نفرت قرار دارد. موضع نفرتی که بعد از يک دوره مواجهه عقلانی از طرف مردم به دست آمده است. درست است که اين تنفر يک پديده عقلانی نيست اما به اين اعتبار عقلانی است که پروسه عقلانيت را پشت سر گذاشته و برای مردم ديگر از اين جا به بعد هيچ فرصت و امکانی جز نفرت از جناح راست باقی نمانده است. اين است که آنها اصلا امکان بازسازی شدن ندارند. اما اصلاحطلبان به آن شرط که گفتم امکان بازسازی دارند و البته به نظر من بعيد است آن شرط عملی شود.

 

اين طور که شما گفتيد اين شرط بيشتر به يک معجزه میماند؛ يعنی اصلاحطلبان بايد منتظر يک معجزه باشندبرای بازسازی مقبوليت خود در نزد افکار عمومی؟

به هر صورت من خيلی اميدوار نيستم و معتقدم اين شرط هم عملی نخواهد شد. اين يک مشکل است که اصلاحطلبان با آن مواجه هستند. مشکل ديگر اينکه اگر اينها بخواهند آن مقبوليت را بازسازی کنند لازمهاش اين است که دست به يک سلسله اقدامات عملی جدی بزنند. مردم در حال حاضر به مرحله​​ای رسيدهاند که از شنيدن حرف خسته شدهاند. چون میبينند يک عده هميشه میخواهند دل مردم را به حرفهايی خوش کنند اما در عمل هيچ تحولی اتفاق نيفتاده است. حتی خود ما هم از حرف زدن خسته شدهايم! خود من الان در مباحث علمی با شوق و علاقه کار میکنم. اگر بخواهم مقالهای بنويسم که جنبه علمی داشته باشد اين را با انگيزه و شوق انجام میدهم اما به محض اينکه بخواهم در حيطه مسائل سياسی حرف بزنم، مقاله بنويسم و مصاحبه کنم با بیرغبتی و بیانگيزگی کامل اين کار را انجام میدهم. چون میبينيم منشأ اثر عملی در جامعه نيست.

 

احساس میکنيد بیاثر شدهايد و حرفتان نه در اصلاحطلبها اثر دارد و نه اقتدارگراها؟

نه. ممکن است اين سؤال به وجود آيد که چرا حرف زدن در يک برههای میتواند سبب انگيزه و حرکت شود اما يک جايی همين حرف زدن موجب انفعال و وادادگی؟ دليل آن اين است که از نظر وجدان عمومی شعار دادن و حرف زدن درآمد و مقدمه عملکردن است. يعنی شما میگوييد که يک چيزی را عمل خواهيد کرد وعدهای میدهيد که به آن عمل بشود. بنابراين چون مردم اين سخنان را مقدمه عمل میدانند شعارها و سخنان زيبا و جذاب و شعارهای دموکراتيک و آزاديخواهانه باعث هيجان و انگيزش آنها میشود. اما اگر مدتی گذشت و ديدند در مرحله مقدمه مانده و به ذیالمقدمه نرسيده، آن زمان است که مردم احساس فريب خوردگی میکنند. يعنی فکر میکنند آن شعارها داده شده که اينها را برای چيزی به هيجان آورد و مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند و احساس فريب خوردگی میکنند. لذا واکنش آنها شديدتر میشود.

 

خود شما با توجه به اينکه گفتيد از آن تحولی که برای بازسازی مقبوليت اصلاحطلبان لازم است نااميد هستيد چه انتقادی بر آنها داريد چون ظاهرا موارد قابل انتقاد چنان زياد بوده که خود شما که از همين بزرگان اصلاحطلبان بودهايد و کسانی در جامعه به حرفهای شما اقتدا میکردند هم به اينجا رسيدهاند...

من قبل از زندان بخشی از کارم و مقالات و نوشتهها و پيکان انتقادات واعتراضاتم متوجه نيروهای اقتدارگرا بود. بخشی از آن هم متوجه نقد اصلاحات و اصلاحطلبان. چون آن زمان ما جنبش اصلاحی را در اوج میديديم، لذا من ابايی از نقد آن نداشتم و معتقد بودم که اين انتقادات سبب میشود که اصلاحات ترميم و تقويت شود. اما الان به دليل اينکه جنبش اصلاحات به شدت در موضع ضعف قرار گرفته است، ترجيح میدهم اگر در اين مرحله انتقاداتی داريم آن را بيشتر متوجه نيروهای سرکوب و فشار کنيم که چنين معاملهای را با خواستهها و آرمانها و مطالبات مردم انجام دادند. الان خيلی دليل خاصی پيدا نمیکنم که بخواهم اصلاحطلبان را نقد کنم. اما برای اينکه سؤال شما را خيلی بیجواب نگذاشته باشم به يک مورد اشاره میکنم و آن اينکه نمیتوان انکار اصلاحطلبان گاهی اسير رفتارهايی هستند که وجود همين رفتارها را در جناح مقابل خود برنمیتابند. مثلاشما در سطح شعار و گفتار به کرات میديديد که گفته و نوشته میشد که جناح ضد اصلاحات، خودی و غير خودی میکند و مسأله خودی و غيرخودی تبديل به يکی از محورهای اصلی چالش و تضاد بين اصلاحطلبان و اقتدارگرايان شده بود. اما خود اصلاحطلبان نيز بارها به بحث «خودی و غيرخودی» عمل کردهاند. آن نمونهای که مستقيمتر به خود ما و زندانيان مربوط میشد از نمونههايی است که تأثير مهمی در لايههايی از جامعه داشته و اصلاحطلبان هيچگاه متوجه آن نبودند. شما وقتی میخواهيد تحليل کنيد که چرا جامعه نسبت به اصلاحطلبان هم دچار رويگردانی و بیاعتمادی میشود، اين موضوع يک سری عوامل مشخص دارد و مسأله اتفاقا يکی از عوامل آن هم همين مسأله است.

ما در کشور زندانيان سياسی فراوانی داريم. اما از سال ۷۹ شروع کنيد و اغلب روزنامههای اصلاحطلب را ببينيد، هميشه به گونهای رفتار شده که انگار يک عده زندانيانی هستند که بايد بيشتر به آنها پرداخته شود. مثلابه دليل اينکه با يک کسی رفيق بودند و رفاقت داشتند يا يک نوعی مشارکتی از نظر تفکر با او داشتند به او بيشتر میپردازند و به ديگری کمتر میپردازند. مثلا يک دوره​​ای هست که میبينيد حدود ۶۰ نفر از نيروهای ملی-مذهبی در زندان هستند. اما همان زمان برخی از اصلاحطلبان میآيند صحبت میکنند و انگار نه انگار که اين همه آدم در زندان و در شرايط بد در سلولهای انفرادی هستند. اما بحث از يکی- دو نفر میکنند که اينها دارند سوخت اصلاحات میشوند يا هزينه اصلاحات را میدهند. در حالی که ديگران که شما يادی از آنها نمیکنيد وضعيتشان به مراتب بدتر از کسانی است که شما میگوييد سوخت اصلاحات شدهاند و اين يکی از چيزهايی بود که به اعتقاد من آثار بسيار بدی داشت.

 

آيا شما تاکنون به موردی برخورد کردهايد که ديگران نسبت به توجه ويژه يا انحصاری اصلاحطلبان نسبت به زندانيان خودشان گلايه يا انتقادی داشته باشند؟

وقتی که من از زندان بيرون آمدم روز اول که آزاد شدم از راديو فرانسه، راديو فردا تماس گرفتند و مصاحبه کردند. من در اين مصاحبه از همه زندانيان ياد کردم از تمام زندانيانی که مذهبی يا غير مذهبی هستند و به دلايل سياسی، اعتقادی يا مطبوعاتی در زندان هستند. من وقتی اين کار را کردم بر اساس رويه هميشگی خودم بوده است. قبل از زندان هم همان بحث قتلهای زنجيرهای را که دنبال میکرديم(مثلا شما دو جلد کتاب تراژدی دموکراسی در ايران را که مطالعه کنيد) بسياری از کسانی را که من از آنها دفاع کردم عناصر لائيک بودند. اما من اصرار داشتم که در اول کتاب آيهای از قرآن درج شود تا نشان بدهم من از موضع يک عنصر مذهبی از حقوق افراد لائيک دفاع میکنم و چون اين رويه هميشگیام بود. وقتی هم که آزاد شدم از همه ياد کردم. مسؤول ميز ايران در گزارشگران بدون مرز آقای رضا معينی به من تلفن کرد که آزادیام را تبريک بگويد گفت آقای باقی الان که با شما صحبت میکنم چشمانم پر از اشک است چون من قبلا فکر میکردم اصلاحطلبان در ايران تفاوت زيادی با محافظهکاران ندارند و فکر کردم ديگر همه چيز در ايران مرده است. اما وقتی ديدم شما در مصاحبه از کسانی ياد کرديد که ديگران از آنها ياد نمیکنند و مثلااز امثال از آقای رستمخانی ياد کرديد، حس کردم هنوز در ايران کسانی هستند که اين نگاه عمومی را دارند. همين موضوع نشان میدهد که در جامعه چنين توجهی وجود دارد که ما و ديگران از آن غافل بوديم و اين انتقاد کوچکی نيست. در زندان هم که بودم دو سه بار پيغام دادم دو پيغام کتبی در مورد آقای عميد نائينی و آقای احمد قابل فرستادم و اعتراض کردم که چرا هيچ توجهی به دفاع از آنان نمیشود و يا اينکه گفتم به دوستان مطبوعاتی بگوييد اگر میخواهند لطفی در حق ما کنند هيچ يادی از ما نکنند چون هميشه ما روزنامه را باز میکرديم خبر اين بود که آخرين وضعيت گنجی و باقی. سؤال من اين است که مگر فقط باقی و گنجی در زندان بودند. در اين کشور آقای خليل رستم خانی يک عنصر غيرمذهبی است اما به چه دليل آقای رستمخانی بايد محکوم به ۹ سال حبس شود آن هم حبسی که در تبعيد بگذراند. يعنی در زندان ساوه. يا آقای صدر که هيچکس از او نام نمیبرد به چه دليل بايد محکوم به هشت سال زندان شود و هيچکس هم يادی از وی نکند. آقای يوسفی اشکوری محکوم به اعدام شود بعد هم هفت سال زندان برای او قطعی شود. به چه دليل؟ من سؤالم اين است که ما چرا مرزبندی میکنيم؟ ما بايد تفاوتهای سياسی و عقيدتی را در مباحث حقوقیدخالت ندهيم. من صرفنظر از اينکه چقدر با برخی از اين افراد فاصله فکری يا اعتقادی دارم بايد از حقوق آنها دفاع کنم. بنابراين دليلی ندارد که فرضا بياييم مجلس پاسداشت آقاجری يا اشکوری يا گنجی يا باقی بگذاريم. من میگويم شما بايد پاسداشت برای همه زندانيان عقيدتی و سياسی بگذاريد.

 

شما فکر میکنيد الان بسياری از اصلاحطلبها چرا اين کار را میکنند. شما در ابتدا گفتيد انتقادی نمیکنيد اما يک موردی را عنوان کرديد که بسيار قابل توجه است. حالا چرا اين کار را میکنند اين به چه چيزی برمیگردد؟

يک بخش آن رفاقت و نزديکی شخصی است. يعنی حتی در خود نيروهای اصلاحطلب هم از کسانی که با آنها رفيقتر هستند بيشتر دفاع میکنند. يک بخش آن هم مرزبندیهای ايدئولوژيک است. ما قبل از انقلاب يک مشکلی داشتيم و آن اينکه مارکسيستها وقتی چريکی در يک درگيری کشته و يا در زندان اعدام میشد آن را تبديل به پرچم افتخاری برای خود میکردند و اين مثل پتکی بود که بر سر مذهبیها فرود میآمد. مذهبیها هم متقابلا کسانی را که در گروههای مسلمان بودند و شهيد میشدند را به رخ آنها میکشيدند و يک نوع صفآرايی و شهيدآرايی بود. يعنی هر کسی سعی میکرد شهدای خود را به رخ ديگران بکشد يا زندانيان خود را به رخ آنها بکشد و سعی میکرد عمل جناح مقابل يا شهدای جناح مقابل و زندانيان جناح مقابل را کم ارج کند. اين برای دوره انقلابی است که همه چيز ايدئولوژيزه شده است. ما آن دوره را پشت سر گذاشتهايم و جامعه به يک مرحله تکامل يافتهتری وارد شده است. يکی از دلايلی که در آن دوره آرمانهای انقلابی مطرح است، شعار آزادی داده میشود اما شعار آزادی نمیتواند در جامعه ريشه بدواند و بعدا با مشکلی به نام عدم آزادی مواجه میشويم، همين است که شما آزادی میخواهيد اما اين رفتارهای ايدئولوژيزه شده اجازه نمیدهد که اين آزادی تحقق پيدا کند چون آزادی در صورتی معنا میدهد که برای همگان وجود داشته باشد. مادامی که مخالفان شما هم همان اندازه از آزادی بهرهمند شوند که شما بهرهمند هستيد. حالا ما آن مرحله را پشت سر گذاشتهايم و وارد دوره اصلاحات شدهايم. در دوره اصلاحات میخواهيم بين عقايد و حقوق افراد تمايز بگذاريم .میگوئيم ما با وجود آنکه اين اختلاف عقيده را با شما داريم اما از حقوق شما دفاع میکنيم. اگر بنا باشد که رفتار ما مثل دوره عصر انقلابی باشد باز هم نمیتوانيم به آزادی دست يابيم. اين مشکلی بوده که بسياری از اصلاحطلبان داشتهاند و هنوز هم دارند. آنها به چه دليل بايد برای عمادالدين باقی يا گنجی يا شمسالواعظين سالگرد بگيرند و مقاله بنويسند اما در همين جامعه کسانی هستند که محکوميتهای سنگينتری هم دارند. ولی اينها را فراموش میکنيم. من میگويم آقای علی افشاری به چه دليل و به چه گناهی زندان است؟ آقای احمد باطبی که حکم اعدام میگيرد و بعد محکوم به ۱۵ سال حبس میشود مگر چه گناهی کرده بود؟ حتی من به آقای طبرزدی هم گفتم که من در خيلی مواضع ديدگاه شما را قبول ندارم اما ايشان چند سال است که هر سال چند ماه زندان میرود اما در مطبوعات يادی از او نمیشود.

 

شايد اين برداشت وجود دارد که اگر از يک عنصر لائيک دفاع کنيم در تريبونهای رسمی و غيررسمی که جناح راست دارد به شدت به ما حمله میشود که اينها دينگريزی و ضديت با دين را ترويج میکنند و موجب تشديد فشارها میشود. اگر از اين زاويه نگاه کنيم چطور میشود؟

پس جنبش اصلاحطلبی برای تحقق چه چيزی آمده است. اگر قرار باشد در اين حداقلها هم مقهور جناح راست شوند بايد از اول ادعای اصلاح طلبی نمیکردند.

 

فکر نمیکنيد ممکن است دلايل ديگری هم وجود داشته باشد که در مورد بعضی زندانيان اخبار بيشتری داده میشود؟

من يک نکته را توضيح بدهم که اشتباه نشود. يک زمان است آقای آقاجری دستگير میشود و برايش حکم زندان میدهند، اينجا موضوع آقای آقاجری و حکم آن يک خبر مهم است که در سطح افکار مینشيند، اگر اعتراضات گسترده دانشجويی صورت میگيرد، اگر مقاله مینويسند، اگر انواع واکنشها را نشان میدهند اينجا فقط شخص آقاجری مطرح است. جدای از اينکه ايشان به هر حال يک استاد و عنصر متفکر و فرهيخته است که وزن علمی بالايی دارد. جدای از اين، اين يک مسأله خبری است و هرچه واکنشها وسيعتر، مقالات بيشتر و تفسيرها بيشتر باشد اينکار مفيدتر و ضروریتر است. اين قسمت که در مرحله کار خبری کردن است نهتنها کار بسيار خوبی است بلکه بايد بيش از اين هم صورت گيرد. آنچه که مورد نظر من است مرحله بعد است. يعنی مرحلهای است که دوره خبر گذشته و سوژه زندانی است. در اين مرحله که بحث يادبود و ياد کرد زندانيان است من میگويم نبايد تبعيضگذاری شود، میگويم اين تبعيضها که تا به حال صورت گرفته در وجدان عمومی تأثير داشته و يکی از دهها دلايلی که مردم بیاعتماد میشوند همين است.

 

البته اين صحبت شما را میتوانيم به چيزهای ديگر هم تعميم دهيم. مثلا نسبت به اعتراض معلمان، اعتراض دانشجويان و دانشآموزان. میتوانيم بگوييم اينها نيز مورد بیمهری واقع شدهاست.

بله، اين را میتوانيد تعميم دهيد، اما من میخواستم در انتقاداتی که شما پرسيديد فقط موردی را مطرح کنم که تناسبی با مسأله زندان و زندانيان داشت.

 

... و ظاهرا مورد کوچکی نبود. موردی بود که با ساختار فکری و ايدئولوژيکی عدهای از اصلاحطلبها مرتبط بود.

بله، در ميان اين دوستانی که گفتم کسی مثل امير انتظام ۲۲ سال است در زندان است و همه نيز میدانند در اول انقلاب يک اتهام واهی و بیاساس به ايشان زده شده است. چطور اصلاحطلبان در امروز اتهام جاسوسی به آقای عبدی را واهی میدانند و به حق هم واهی و بیاساس است اما همين اتهام به آقای انتظام زده میشود و ۲۲ سال يک انسان عمر خود را در زندان میگذراند و حساسيت لازم او نشان داده نمیشود؟

 

خود اصلاحطلبان معتقدند که با توجه به دو لايحهای که رئيس جمهور به مجلس ارائه داده است اگر بتوانند از اين دو لايحه خوب دفاع کنند در نهايت اگر آن را به رفراندوم بگذارند میتوانند ديدگاه جامعه نسبت به اصلاحات را عوض کنند. نظر شما در اين مورد چيست؟ آيا واقعا اين امکان وجود دارد؟

اعتقاد من اين است که اگر ۷ يا ۸ ماه پيش اين لوايح میآمد و همانطور که پيشنهاد شده بود تصويب میشد و شورای نگهبان نيز بدون مقاومت اين لوايح را امضا میکرد آن زمان میتوانست اميدبخش باشد و بازتاب مثبتی در جامعه داشته باشد. اما امروز و بهويژه بعد از حوادث عراق (که اين حوادث مهمتر از تأثيراتی که در عراق داشت تأثيرات فکری و سياسیای بود که در جامعه ما داشت) ديگر معلوم نيست بشود. آمريکا به عراق حمله نظامی کرد اما حمله غيرمستقيمی که به ايران شد در ماجرای عراق به مراتب وسيعتر و مؤثرتر بود. الان جامعه به اينجا رسيده که اميد اينکه به کمک نيروهای داخلی، بدون هزينه و با مسالمت تغييراتی ايجاد شده و فضا را در جهت دموکراسی، آزادی و رعايت حقوق مردم بازتر شود، عملی نيست. به هر حال مردم آمدند رأی دادند، اما سرشان به سنگ خورد. از دوم خرداد به بعد هر کاری کردند سرشان به سنگ خورد سنگی که نيروهای اقتدارگرا به سر مردم زدند. مأيوس شدن مردم را دچار وادادگی و سرخوردگی شديدی کرده است. مردم اين سرخوردگیشان را در انتخابات شوراها نشان دادند. البته من خودم معتقد بودم که مردم بايد صبورتر و مقاومتر باشند نبايد به اين زودیسرخورده شوند. اما به هر حال واقعيت اين است که مردم سرخورده شدهاند. اين سرخوردگی باعث شده مردم هم نسبت به اصلاحطلبان و هم اقتدارگرايان دلسرد شوند. آنها ديگر هيچ روزنه اميدی برای خود نمیبينند و همين امر سرخوردگی آنها را شديدتر کرده بود.

 

يعنی می​​خواهيد بگوييد حتی اگر اين لوايح بدون مقاومت شورای نگهبان تصويب شود باز هم نتيجه نخواهد داد؟

اگر اين لوايح در مقطع ۷ يا ۸ ماه پيش و حتی بلافاصله بعد از انتخابات شوراها تصويب میشد کمی سرخوردگیهای مردم ترميم میشد و فکر میکردند يک روزنه اميدی باز شده است.

اما وقتی مردم میبينند که با يک ديوار بسيار سختی مواجه هستند و جناح راست در طول ۵ سال گذشته حتی يک ميلیمتر عقبنشينی نکرده و حتی يک ميلیمتر به خواستههای مردم تن نداده و اجازه نداده تا نيروهای منتخب مردم در مجلس و دولت به وعدههايی که داده​​اند عمل کنند، در اينجا بخشی از مردم به تدريج منطق خود نيروهای اقتدارگرا را پيدا میکنند. يعنی میگوييد شما میخواهيد با زور جلوی ما بايستيد و زور را فقط با زور میتوان جواب داد. اينجاست که آنها از دست قدرتمندی که در مقابل جناح راست پيدا شود استقبال میکنند. تجربه عراق و اينکه يک مشت آهنين میآيد با يک رژيم سرسخت آنگونه برخورد میکند آثاری در جامعه دارد و يک نگاه تازهای را ايجاد میکند. من در روزنامه همشهری در يک مقاله بحث مفصلی نوشتم تحت عنوان «بيگانهگزينی محصول سرکوب داخلی». در اين مقاله با منطق جامعهشناختی توضيح دادم که چگونه میشود که جامعه به دام «بيگانهگزينی» میافتد. من آنجا تعبير «بيگانهپسندی» را به کار نبردم چون وقتی تعبير بيگانه​​پسندی را به کار میبريم بحث ارزش داوری مطرح میشود. يعنی اينکه مردم میپسندند يا نه. تعبير بيگانهگزينی به اين دليل بود که من معتقدم اين يک پديده طبيعی است يعنی اينکه جامعه يک قانونمندیهايی دارد که شما بخواهيد يا نخواهيد، دوست داشته باشيد يا نه عمل میکنند. چه شما بخواهيد چه نخواهيد؛ و چنين واقعهای مصداق حسن و قبح و ارزشگذاری قرار نمی​​گيرد چون يک رويداد طبيعی است. جامعه از ترکيب يک سلسله اجزاء و مقدماتی يک نتايجی قهری و اجتنابناپذير به دست میدهد. بيگانهگزينی هم يکی از آنهاست. الان و بعد از ماجرای عراق من احساس میکنم اگر لوايح رئيس جمهور دقيقا به همان شکلی که ارائه شده بدون ذرهای تغيير توسط شورای نگهبان تصويب هم بشوند، در اين شرايط تأثير زيادی در جامعه ندارد و در بخش مهمی از افکار عمومی تحول مثبتی ارزيابی نمیشود. بسياری از مردم در واکنش به رفتاری که تا به حال با آنها شده آنقدر راديکال شدهاند که تصويب لوايح رئيس جمهور اهميتی برای آنها ندارد.

 

شما به موضعی اشاره کرديد که يک وضعيت دوقطبی از جامعه ارائه دادهايد در اين وضعيت دوقطبی سرنوشت جامعه به کجا میانجامد؟

ما دو جور وضعيت دوقطبی داريم. يکی دو قطبی شدن جامعه و حکومت.

 

که به آن اشاره کرديد؟

بله، اين بحث را کردم و معتقدم تنها حلقه باقی مانده در اين وسط امکان بازسازی مقبوليت اصلاحطلبان است. اين تنها حلقه است که من هم از آن مأيوسم.

 

و گفتيد امکان آن وجود ندارد؟

بله؛ و يکی هم وضعيت دوقطبی در خود جامعه داريم که اين هم يک پديده نگرانکنندهای است. به اين معنی که الان اتفاقی که در حال رخ دادن است و برخی هم به آن دامن میزنند دوقطبی شدن ميان نيروهای مذهبی و سکولار است. جناح اقتدارگرا به شدت به اين وضعيت دوقطبی دامن میزند و برخی از نيروهای لائيک هم بهويژه آنها که خارجنشين هستند و ظرافت و حساسيتهای پيشبرد پروژه دموکراسی در ايران را متوجه نيستند به اين دوقطبی دامن میزنند. اگر جامعه به اين سمت برود که کاملا دوشقه شود، يا مذهبی يا سکولار، باعث میشود که عدهزيادی نيروهای مذهبی و دموکرات که داريم ناديده گرفته شوند. به علاوه نيروهايی هم داريم که سکولار هستند اما عنادی با مذهب ندارند. آنها هم ناديده گرفته و بیاثر میشوند و نمیتوانند نقش باز دارنده و يا مفيدی در جلوگيری از تحولات خشنی که در اثر دوقطبیشدن اتفاق میافتد داشته باشند. اين خيلی نگرانکننده است و من معتقدم اگر اين وضعيت اتفاق افتاد فردا آلترناتيوهای مورد نظر هم بيشتر از بين نوع لائيک خواهد بود. اگر اين دوقطبی صورت گيرد، اين به هيچ وجه به نفع کل نيروهای مذهبی نيست و البته در درازمدت به نفع خود نيروهای لائيک هم نيست اين وسط ممکن است ائتلافاتی شکل بگيرد. چون وقتی جامعه دوقطبی میشود ائتلافاتی شکل میگيرد که قبلا تصور آن هم ناممکن بودهاست. ممکن است بخشی از نيروهای مذهبی که مخالف استبداد هستند در اين دوقطبی به ناچار به يک نوع ائتلاف با نيروهای مذهبی اقتدارگرا کشيده شوند. آن طرف هم ممکن است در جبهه مقابل ائتلافاتی شکل بگيرد. مثل ائتلاف بين سلطنتطلبها و گروه رجوی. الان تصور چنين چيزی خيلی دور از ذهن است. اما در جامعهشناسی مطابق نظريه چارلز تيلی يک مدلی در مورد جنبشهای انقلابی و تحولات اجتماعی وجود دارد و اين مدل توضيح میدهد چگونه عناصر خارج از حاکميت و معارض با وجود فاصلههای زيادی که با هم دارند به ائتلاف میرسند. در آن مدل میبينيد که هر ائتلافی ممکن است شکل بگيرد. بنابراين آنچه که الان به عنوان يک احتمال میتوان به طور جدی به آن توجه کرد اين است که اقتدارگراها در حکومت به شدت فشار میآورند و اين فشار به دوقطبی شدن کمک میکند و نتيجه اين میشود که میبينيد گروهرجوی و سلطنتطلبها با همه تضادی که دارند ممکن است به هم نزديک شوند. الان در عراق نيروهای مجاهدين خلق با وجود آنکه گروههای تروريستی شناخته شده بودندو حتی يکبار اردوگاه آنها مورد بمباران هوايی قرار گرفت و آمريکايیها تصميم داشتند آنها را جارو کنند و جمع کنند، اما به محض اينکه در تجمع عزاداری عدهای رفتند و شعار حکومت اسلامی دادند و آمريکايیها را نگران کرد بلافاصله تصميمات آنها عوض شد و با گروه رجوی کنار آمدند حتی حاضر شدند با آنها توافقی امضا کنند که اجازه بدهد آنها در مرزهای ايران بمانند و هميشه به عنوان يک عامل مزاحم يا عامل تهديد برای نظام کنونی ايران باشند. در حالیکه میبينيد آمريکايیها در يکسال گذشته روی سلطنتطلبها به عنوان آلترناتيو کار کرده و امکانات داده بودند. بنابراين به هر ميزانی که اصلاحطلبان در ايران در تحقق وعدههايشان ناکام میشوند به همان ميزان هم سلطنتطلبها به عنوان يک آلترناتيو در جامعه تقويت میشوند و اينجا ممکن است گروه رجوی هم به صورت بازوی نظامی وارد عمل شود و اين ائتلاف صورت گيرد و اين هم يک احتمالی است که به نظر من الان وجود دارد. اگر چه دور از ذهن است.

 

ولی آمريکايیها هميشه از اين گروهها حمايت کردهاند.

البته، آنها برای يک دوره چند ساله برنامهريزی میکنند تا نتيجه دلخواه خود را به دست آورند. اگر هم در گذشته حمايتها جنبه تبليغاتی و سياسی داشته است اکنون به مرحله اقدامات عملی رسيده است. آمريکايیها حتی بقايای عناصر ساواک را دارند شناسايی و جمعآوری میکنند و میخواهند به ياری آنها و تعدادی از عناصر امنيتی که در سالهای اخير به خارج کشور گريختهاند و با سازماندهی همه آنها يک سازمان امنيتی به وجود آورند و بعيد نيست از گروه رجوی هم استفاده شود.

 

در برابر اين اقدامات چه بايد کرد؟ آيا بايد دست روی دست گذاشت؟

در برابر اين حرکتها دو واکنش محتمل است. يکی اينکه عدهای از ترس مرگ دست به خودکشی بزنند يعنی اينکه اقدامات امنيتی در داخل تشديد شود و فشار و سرکوب افزايش يابد که درنهايت به سود پروژه براندازی است. دوم اينکه رشته کار را به دست نيروهای اصلاحطلبی که هنوز مشروعيت دارند بسپارند و اجازه دهند که آنها مقبوليت خويش را بازسازی کنند و کليه زندانيان سياسی-عقيدتی در سراسر کشور آزاد شوند، فضای مطبوعات بازتر گردد و طرحهای اصلاحی مجلس وتو نشود. اين تنها پادزهر است که احتمال زياد دارد کارگر بيفتد اما اين تنها پادزهر را هم دارند بیاثر میکنند.

 

آيا فکر نمیکنيد که محافظهکاران در فکر معامله باشند و مانند چين، روش امتيازدهی در خارج و فشار در داخل را اتخاذ کنند؟

به عقيده من چنين چيزی امکان ندارد. البته در گذشته چنين معاملاتی مرسوم بوده است. نمونهاش کودتای بيست و هشت مرداد سال ۱۳۳۲ بود. ولی توجه کنيد که آمريکايیها و انگليسیها از گذشته درس میگيرند برخلاف ما که درس نمیگيريم. آنها ديدهاند که نتيجه معامله با محمدرضا شاه که فاقد پايگاه و مشروعيت بود چه شد. بنابراين امروز تخممرغهای خود را در سبد نيروهايی که مردم بارها به آنها نه گفتهاند و ابراز تنفر کردهاند نمیگذارند. به همين دليل هم تلاشهای آشکار و پنهان جناح مخالف اصلاحات برای جلب نظر آمريکا حاصلی نداشته و با اين پاسخ روبهرو شدهکه دولتهای غربی فقط با نمايندگان نهادهای انتخابی مذاکره میکنند.

 

فکر میکنيد اروپايیها با اينکه آمريکا و انگليس هر سناريويی را که خواستند درباره ايران طی کنند مخالفت خواهند کرد؟ به هرحال موقعيت ايران غير از کشورهای افغانستان و عراق است و در اينجا تحرک سياسی و اصلاحاتی در جريان است؟

به قول آقای دادفر آمريکا و اروپا دعوای خود را در عراق کردهاند و وحدتشان را درباره ايران عملی میکنند. اروپايیها به اين نتيجه رسيدهاند که کنار کشيدنشان از ماجرای عراق اشتباه بوده است. از طرفی آمريکايیها درباره ايران، دستکم تا زمانی که خاتمی و مجلس ششم هستند برنامه اقدام نظامی ندارد چون با افکار عمومی جهان و افکار عمومی داخل آمريکا مشکل پيدا خواهد کرد. آمريکا در انتظار تکرار تجربه انتخابات شوراها در انتخابات مجلس و رياست جمهوری است شايد به همين خاطر «دو سال» اولتيماتوم به ايران دادهاند. بنابراين آمريکايیها به جای اقدام نظامی روش ديگری پيش گرفتهاند که همراهی اروپايیها را جلب میکند. آنها میگويند ما نمیخواهيم حمله نظامی به ايران انجام دهيم. ما فقط میخواهيم در ايران يک رفراندوم برگزار شود تا مردم ايران خودشان درباره نظام سياسی کشور نظر دهند و انتخاب کنند. اين حرف چنان ظاهر دموکراتيکی دارد که فرانسویها هم از موضع موافقت با آن اين خواسته را به ايرانیها رساندهاند. آمريکايیها میخواهند ايران را در برابر تقاضای رفراندوم از سوی غرب قرار دهند و اگر حکومت با آن مخالفت کرد نوعی اعتراف به اين است که مردم با آنها نيستند و به اين وسيله زمينه را برای هر اقدامی عليه حکومت ايران در دو سال آينده فراهم کنند. اين خواسته يعنی رفراندوم نوعی سمپاتی هم در داخل کشور ايجاد خواهد کرد. به همين دليل است که میگويم اگر امروز اجازه بازسازی مقبوليت اصلاحطلبان حکومتی را ندهند و به خاتمی و مجلس ششم که با سازوکارهای قانونی خود حکومت برگزيده شدهاند تن ندهند فردا مجبور میشوند به رفراندوم تحميل شده از خارج تن دهند و در معرض انتقامجويیهای خطرناکی قرار بگيرند.