انديشه « تنازع بقای داروين » مارا به اين پندار
ميکشاند که جانورانی که بهتر ميجگند و درنبرد ها، زور آزمائی بيشتر ميکنند ، بيشتر
و بهتر نيز باقی ميمانند . ولی، اين « حيوانات محتاط » هستند که بهتر و بيشتر باقی
ميمانند . در هرصورت ، اين انسانهای محتاط هستند که شانس بقا و موفقيت بيشتر دارند
. اين انسانهای محتاط ، از مقوله « ذو حياتين » هستند . هم زير آب و با تری ،
ميتوانند زندگی کنند و هم روی خاک و و با خشکی . اينگونه انسانها ، هميشه ميان
دوصف ميايستند که اگر يکی زودتر به با جه برسد ، آنها با نيم گام و با اندکی کج و
راست شدن ، تغيير صف بدهند . مثلا امروزه، اينها طوری ميايستند که بتوانند ، هم
درصف جمهوريخواهان و هم در صف سلطنت طلبان ، باشند . آنها بشيوه ای جمهوريخواهند
که سلطنت طلب هم هستند و بشيوه ای سلطنت طلب هستند که جمهوريخواه هم هستند . در
جامعه ای که الهيات زرتشتی چيره بود ، فقط ميشد، يا در صف اهريمن ايستاد، يا درصف
اهورا مزدا . سپس که « الله » به ايران آمد ، چون « الله » از ديد ايرانی ، ترکيب
اهورامزدا و اهريمن باهم بود ، اين « هنر در دوصف بودن در يک زمان» ، جزو تقوا و
فضيلت ايرانيها شد . هم ميتوانست جزو اين صف ، هم جزو آن صف باشد . ولی اين «
فضيلت هم اين و هم آن بودن» ، به آسانی تبديل به صفت « هيچکدام از دوتا بودن »
ميکشد . انسان ، از اين پس ، نه نر است نه ماده ، نه سلطنت طلب است ونه جمهوريخواه
، نه ملی است و نه مذهبی ، نه کافر است نه موءمن .... . او فقط عاشق موفقيت و سلطه
و لذت خود است . او دلبستگی به هيچکدام ازآن دو ندارد ، فقط در صدد آنست که زود بو
ببرد و حدس بزند ، که کداميک، زودتر به قدرت ميتواند برسد، و راه دستيابی به مقام
و سود و لذت را بازميکند ، تا به او بپيوندد . اوست که هم ميتواند در يک آن ،
سلطنت طلب يا جمهوريخواه بشود . وگرنه ، به جامعه، نميانديشد که آيا کدام ضامن
بقای حاکميت ملت و سعادت ملت در آزادی و داد است . البته اين را « حکمت و مصلحت »
ميگويند . اينست که چنين موجوداتی ميتوانند بوقلمون صفت ، فوری رنگ عوض کنند .
البته راه ديگر حل مسئله ، برای « ايرانی اسلام زده » ،اينست که طبق پيشنهاد
شاعربلند آوازه ، خود شاهزاده ، هم نامزد شاه بودن و هم نخستين نامزد جمهوری (
موروثی ! ) در ايران بشود . بدينسان هم، جمهوريخواهان ذوحياتين، و هم سلطنت طلبانی
که خودشان مشروطه را در زمان قدرتمداريشان ، کفن و دفن کردند ، در پايان کوشش خود
، به هدف عالی خود ميرسند ! اين گونه ترکيبات شاعرانه در گستره حقوق و حکومت ، در
ايران ، پيشينه خود را دارد . چنانچه هم قانون اساسی مشروطه ، و هم قانون اساسی
حکومت اسلامی ، هردو ، هم در برگيرنده حاکميت الهی، و هم در بر گيرنده حاکميت ملی
بودند و ميباشند . در منطق دقيق فلسفه حقوق ، اين غير ممکنست ، ولی ذوق شاعرانه
ايرانی ، اين دو ضد را چنان باهم ميآميزد که پای چوبين منطق حقوق ، از درک آن فرو
ميماند . شعرای عارف ما ، از اين هنر والای « مخنث بودن » می ناليدند، و کو به کو
و شهر به شهر ، دنبال « مرد تمام » ميگشتند . و اين « مخنث بودن » را ، ناتمام
بودن انسان ،يا « نيمه بودن انسان» ميدانستند . اينها نميدانستند که از روزی که
موبدان زرتشتی ، جمشيد را به دونيمه کرده اند ، انسان ايرانی نيز ،« نيمه انسان»
شده است . از آنجا که عرفا ، چنين اشخاص تمامی را در اجتماع، بندرت می يافتند ،
دست دزدی را بر سر دار ميبوسيدند . چون حداقل در اين اجتماع ، توانسته اند يکی را
بيابند که در دزدی ، مردم تمامست . اين شوق برای يافتن مردتمام ، بدانجا کشيده
ميشد که مردتمام را بيشتر ميان جنايتکاران و خونخواران و قصابها و قساوتمندان می
يافتند . چنين مردانی ، ايرانيان را افسون و سحر ميکردند ، چون در قساوت و جنايت و
فساد مالی و ... تمام بودند . مردم ، در هنر ديگری ، « هنرمند تمامی» نمی يافتند .
همين عرفا که چنان عاشق مرد تمام بودند ، هميشه از هنر « گاه موءمن و گاه کافر
بودن ، گاه اين و گاه آن بودن » سخن ميسرودند و از اين هنر بسيار لذت ميردند ، و
نميدانستند که اين هنر ، همان « مخنث بودن » است که می نکوهند . آنها از سوئی ،
مرد تمام را کوی به کوی ميجستند ، و از سوی ديگر ، خويشتن، « مرد گهگاهی » بودند .
اينست که همه مردم ايران ، کم کم به فلسفه « آرينه » گرويدند . فلسفه آرينه ،
فلسفه « آری + نه » است . با اين فلسفه است که انسان ، دردلش ، آری ميانديشد ولی
بر زبانش ، نه ميگويد . با اين فلسفه است که انسان ، در انديشه ، نه ميانديشد ولی
در عمل ، آری ميگويد . با اين فلسفه است که به هر چيزی ، هم آری و هم نه ميگويد .
بدينسان جمهوريخواهان دونبشه نيز پيدايش می يابند . اين « دونبش بودن » ، بذر چند
نبش بودنست . آدمهای چند نبش هستند که در اين سر زمين ، به برترين مقامات ميرسند .
هم مشاور شاهند و هم دست راست خمينی، و هم پيشتاز جمهوريخواهی . اين فضيلت ، هنر
زيستن در جامعه اسلاميست . « راستی » که روزگاری ويژگی عادی ايرانی بود ، اکنون
جای خود را به « حکمت و مصلحت و فلسفه آرينه و چند نبشی بودن » داده است . بيچاره
سعدی ، هنوز ، « دروغ مصلحت آميز » را ميشناخت و ميستود. امروزه ، کسيکه اهل مصلحت
و حکمت و « آرينه » است ، حقيقتی نميشناسد که در مصلحت ، دروغ بشود . او هرچه به
مصلحت روز گفت ، حقيقت ميداند . او آلترناتيو راستی و دروغ ، ملی و مذهبی ، حاکميت
ملت و حاکميت الله ، جمهوری و سلطنت .. را نميشناسد .
البته راست گفتن و راست بودن ، بی مصلحت و بی حکمت
بودن ، جرئت برای تحمل درد کشيدن ميخواهد . اين اهل مصلحت و حکمت و فلسفه « آرينه
» ، که آدمهای « بيدرد » هستند ، چنين مسئله ای ندارند . آنها اساسا ديگر «از درد
بردن، از نگريستن درد مردم » خرفت شده اند . اينست که اين بيدردان ، جرئت تحمل درد
کشيدن را به جوانان و دانشجويان مبارز وا ميگذارند . اگر اين جوانان ، آرمانی
دارند ، پس وظيفه اشان هست که جرئت تحمل درد را هم داشته باشند . اين مخنثان بيدرد
، سعادت خود را در رسيدن به قدرت ميدانند ، از هر راهی که بشود . چه از راه سلطنت
طلبی ، چه از راه جمهوريخواهی ! اين احساس رسيدن به قدرتست که ميتواند آنها را
سعادتمند کند . اينست که بايد مرد محتاط بود، اهل مصلحت و حکمت بود، و ديد که چه
گروهی ، احتمال دست يافتن به قدرت دارد . بايد ميان دو صف ايستاد . اصل مطلب ،
خواستن جمهوری نيست ، بلکه اصل مطلب ، دست يافتن به قدرت و مقام و سود خود است .
وقتی او با رسيدن به قدرت ، احساس سعادت کرد ، چه اهميتی دارد که آن جوان غير
محتاط وبی حکمت ! خود را برای جمهوريخواهی به خطر بياندازد ! اين مردان حکمت ،
مخنث و بيدردند . البته جوانان مبارز ايران ميدانند ، کسانيکه ادعائی بر لب دارند
يا زير ورقه ای امضاء ميکنند ، با اين ادعا و امضاء ، هنوز پايداری خود را در اين
ادعا ، تضمين نکرده اند . اينها فرهنگ ايران را نميشناسند که سخن انسان ، انسان را
پای بند ميسازد . حتا اهريمن ايرانی ، وقتی سخنی گفت , به آن سخن ، وفادار ميماند
، با آنکه اهريمن، ميداند که با پايدار ماندن برسر آن سخن ، سرانجام ، نيست خواهد
شد . اهريمن ايرانی هم ، فلسفه آرينه را نميشناسد . اهريمن ايرانی هم از چند نبش
بودن ، از ميان دو صف ايستادن ، اکراه و نفرت دارد . اهريمن ايرانی شدن هم ، کار
اين ذوحياتين سياسی نيست . کسيکه وجدان ايرانی دارد ، نميتواند ذوحياتين باشد .
ولی برای زندگی کردن در جهان اسلامی ، ايرانيان ، ذو حياتين و مخنث شده اند .
اينست که هم اين بودن و هم آن بودن ، و نه اين بودن و نه آن بودن ، شعار اصلی
سياست شده است . ولی برای پيروزی فرهنگ ايران ، بايد از نو ، سياوش شد . در فرهنگ
ايران ، يک مصدق شکست خورده ، بيش از يک لشگر سياستمداران ذوحياتين ميارزد که
پيروز و موفق شوند . با آنهاست که ذوحياتين بودن ، مخنث بودن ، فلسفه آرينه ،
استوار ميماند که بزرگترين فاجعه سرنوشت ايرانست .
همه مقامات حکومتی بايد زمان به زمان، از خرد ملت
،ازنو برگزيده شوند