جمعه ۲ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۳ مه ۲۰۰۳
«شرک» يا همان مشارکت دين و قدرت

«شرک» يا همان مشارکت دين و قدرت

جدايی دين از دولت خواسته دين است نه خواسته سياسيون

مردم مذهبی ايران بايد همراه آزادی خواهان بطور جدی بخواهند که دين از قدرت و دولت جدا شود تا که هم زندگانی شان به مسير طبيعی و فطری جريان پيدا کند و هم اينکه دست شان در شرک و کبر (برتری طلبی)... آلوده نگردد

حسين ميرمبينی

www.peikekhabari.com

 

سير تحولات فکری انسان را که از بدو تاريخ تمدن بررسی میکنيم میبينيم که مذهب (خوب يا بد) مهمترين وسيله رشد فکری و عامل در تحولات اجتماعی انسان است. در هر حال چه ما مذهبی باشيم و يا نباشيم بايد بپذيريم که اساس و ملاط اصلی فکر انسان و در مقياس وسيعتر، تمدن جهان ، مذهب است. مذهب است که برای انسان هويت و رسالت ويژهای قائل است که به واسطه آن انسان مجبور به تفکر و راه حل پيدا کردن میشود. همين انگيزه است که به نظر ما توانسته قابليتهای انسان را به فراسوی جهان بيرونی اش بکشاند و با اين کار او را وادار بکند که با شناخت خود و جهان بيرون از خود تعريف گسترده تری از موجوديت خود و محيطی که در آن زندگی میکند، را بيان کند. مجموعه اين تعاريف همان چيزی است که ما به آن «تمدن» میگوييم. چه به هرحال بايد بپذيريم که انسان جنگل نشين و غار نشين «عصر حجر» و همچنين انسان بت پرست «عصر جادو» تا پيش از رسيدن به «عصر يکتاپرستی» به چنين تعريفی دست نيافته بود و به همين خاطر هم صدها هزار سال را (تا قبل از ظهور انبيا) بدون اينکه تحولی در زندگی اجتماعی خود بوجود بياورد به يک شکل مشابه (مثل حيوان) در غارها و حاشيه جنگلها بسر برد. بودن قبايل وحشی و نيمه وحشی از نمونه همان انسانهای اوليه در حال حاضر در جنگلهای آفريقا يا استراليا و يا هندوستان حقانيت اين نظريه فکری ما را ثابت میکند که مذاهب بويژه مذاهب يکتاپرستی همان عامل اصلی پيدايش تمدن امروزی است. چه در هرحال آنچه را که ما امروز از تمدن حاصلمان شده همه (خوب يا بد) به سبب نحوه فکری و اعتقادی است که از اين مسير برای ما ميسر شده است. بنابراين ما بايد خيلی غافل باشيم اگر بخواهيم آنچه را که تا به امروز از دست آورد مذهب نصيبمان شده ، انکار کنيم ، و يا آنرا بالکل رد کنيم. چه به هرحال سکوی پرش فکری ما از مذهب است و با مذهب است که توانستهايم رشد کنيم و به عالیترين درجات فکری و انسانی برسيم. با هوشترين انسانها ، همچنين انسانترين انسانها از جوامع مذهبی بخصوص جوامعی که هنوز اصالتهای معرفتی و فرهنگی خويش را از دست ندادهاند، برخاستهاند. البته سنگدلترين انسانها نيز از جوامع مذهبی برخاستهاند که دليل چرايی آنرا بايد در نحوه اعتقادی آنهايی جستجو کرد که دين و قدرت و درنتيجه دولت را در کنار هم توامان توجيه و تفسير میکنند. ما اگر باور داريم که پايه تمدن جهان از مذهب است همچنين باور داريم که بدترين انديشهها يعنی همه آنچه را که مذهب از آن به کفر و شرک تلقی میکند، همه از مذهب و از باور خود مذهبيون بوجود آمده است.

بقول حافظ :

در اين چمن گل بی خار کس نچيد آری

چراغ مصطفوی با شرار بولهبيست

اين نحوه استدلالی ما را اگر غيرمذهبيون قبول نداشته باشند، اما مذهبيون که معتقدند کلام نخستين از جانب خدای بزرگ صادر گشته و هم او بوده که با فراهم آوردن زمينههای ياد گيری در انسان و آوردن مذاهب بطريق نشانه قرار دادن آيات و سنتها، انسان غار نشين «ظلوم و جهول» را به قدرتهای روحی و فکری اش بشارت داده تا به مراتب کمالی خود برسد، بايد بپذيرند که همه چيز در حول و حوش مذهب شکل گرفته و اگر چيزی هست که آنها آنرا را گمراه کننده و مذموم تلقی میکنند، همه از نحوه اعتقادی خودشان بوجود آمده است. ما اگر باور داريم که خداوند با ظهور انبيا و مذاهب قصدش رشد و تعالی انسان و تکريم وجود آدمی در رسيدن به جامعه سالم است ، درعين حال باور داريم که: هر فکر بازدارندهای که در اين مسير سد تحقق اراده الهی میشود، همه ريشه در بدآموزیهای دارد که از ذهن و عملکرد مردم بظاهر مذهبی بوجود میآيد. به همين خاطر است که در نخستين آيات سوره بقره ، قرآن بيشترين ايراد را به کسانی وارد میداند که «می گويند ايمان دارند اما ندارند» (يعنی مذهبيون). اينجاست که ما به وجوه دوگانه «خير» و «شر» و «رشد» و «غی» در پيرامون دين قائليم و معتقديم که هرچه خرابی است همه از نحوه فکری خود مذهبيون بوجود آمده است.

درواقع مهمترين عامل بازدارنده هدف پيامبران ، خود مذهبيون و کسانی (کاسههای داغتر از آش)اند که مذهب را نه برای هدف اصلی آن بلکه برای بدست گرفتن قدرت و شراکت در کسب مقام ولايت و سروری تلقی میکنند. ما اينرا در اصل تعليمات اسلامی «شرک» و آنکه را به دنبال چنين هدفی است را «مشرک» میشناسيم. چراکه اينها کسانیاند که در موضوع «کبر» يعنی بزرگی و برتری که فقط به خدا اختصاص دارد (معنی الله اکبر) با او شريک میشوند و از اين طريق برتری طلبی میکنند. شرک از آنجايی مورد مذمت قرار گرفته که عامل مذهب گريزی و فساد است. شرک است که اخلاقيات را از بين میبرد و آنگاه که اخلاقيات از بين برود جامعه بر اصولی راستينی که بتواند به آن اتکا کند استوار نمیگردد. از شرک است که هرکی به هر کی و لامذهبی و بی اعتقادی بوجود میآيد. اين مسئله (يعنی فساد و بی اخلاقی) در حکومتهای مذهبی شرک آلود به مراتب بيشتر بروز میکند تا جوامع لاييک. چراکه وقتی انسانهای مذهبی و قدرت طلب در راس امور و قدرت قرار میگيرند، عريانیها و زشتیهايشان معلوم میشود. اينجاست که اغلب مردم به روش قياس آنها را به موضوع مذهب وصل میکنند و آن را از اشکالات مذهب میبينند. به همين خاطر اگر کسانی هستند که دل در گرو مذهب دارند و اگر براستی درد دين دارند، بايد همه نيروی خودشان را در اين جهت قرار دهند که موضوع دين را از شرک و قدرت جدا کنند (اين همان معنای تسبيح است يعنی مبرا کردن خدا از همه زشتیهای فکری و ذهنی ما انسانها). و اين عملی نخواهد شد مگر اينکه اداره جامعه بصورت سکولار و از طريق متخصصينی انجام گيرد که به کار اداره جامعه آگاه و دانا باشند. شناخت اين افراد تنها در زمانی صورت میگيرد که جامعه در انتخاب افراد (يعنی برگزيدن نخبهترين مردم) از موضوع مذهب و ايدئولوژی و همچنين حب و بغضهای مذهبی و سياسی جدا عمل کند. به همين خاطر ما اميدواريم که اين شعار جدايی مذهب از دولت شامل حال خود سياسيون و کسانی باشد که به هرحال برای نحوه فکری و اعتقادی خود راه ديگری را انتخاب کردهاند.

اما در هر حال جدايی دين از قدرت و دولت به نفع دين است. چه آنگاه دين از قدرت و شرک جدا شود صورت حقيقی اش نمايان میشود و میتواند به جهت تعالی نفوس و بالابردن ارزشهای اخلاقی و فرهنگی و حتا علمی جامعه در جايگاه حقيقی خود عمل کند. اين همان گوهر تاثيرگذار اخلاقی دين است که میتواند بصورت معنوی بر تک تک نفوس انسانها نفوذ کند و در نتيجه در سياستهای ساختاری يک جامعه بصورت نهادی و غير مستقيم دخالت داشته باشد. اينکه امروزه اغلب انسانها مذهب گريز شدهاند، چيزی نيست که بشود آنرا انکار کرد. و حقيقت آنکه مهمترين عامل پديدآری چنين حالتی مربوط به معتقدين لاکردار مذاهب است. آنهايی که در کنار فرامين مذهبی به قدرت طلبی و ثروت جويی میپردازند و اينکه هر مفسدهای را با دين همراه میکنند (مثل ترور و قتل انسانها بنام دين ، مثل شهوت رانی بنام دين ، مثل ثروت جويی بنام دين و از همه بدتر قدرت طلبی بنام دين). کسانی که از چنين معجونی تغذيه میکنند (مائده ناپاک) و ساختار روانی شان از چنين هويت مخربی شکل گرفته ، همان کسانیاند که همه بدبختیهای بشر به سبب وجود آنها است. از اينهاست که مذهب گريزی بوجود میآيد و اينها هستند که سد راه اراده الهی و رسالت انبيا در بحقيقت رسيدن جامعه «سالم» در روی زمين میشوند. رسالتی که برای به تحقق رسيدنش تاکنون هزاران نبی و ولی شهيد و قربانی شدهاند و جز اين نبوده که همين مذهبيون قدرت طلب در طول تاريخ تمدن بشر، مکررا اوليا و انبيا را کشتهاند. هابيل را که کشت؟ برادرش. يوسف را که به چاه انداخت؟ برادرانش. موسی را که انکار کرد، قومش. عيسی را که به صلابه کشيد؟ روسای کهنه يهود. توطئه ترور حضرت محمد در محفل چه کسانی طراحی شد؟ پرده داران کعبه و بظاهر وارثان دين ابراهيم. شمشير بر فرق علی که فرود آورد؟ آنکه بر او فرياد کشيد: «الحکم للله لا لک». حسين و ياران و خاندانش را در کربلا چه کسانی کشتند؟ آنها که آن سوی «نهر» نماز گزاردند. فرمان قتل منصور حلاج را که صادر کرد؟ فقيه و صوفی قدرت طلب عالی مقام زمان. عين القضات همدانی را که در گونی قيراندود پيچيد و آتش زد؟ حاکم شرع زمان. آيا اين نمونهها هيچ کافی نيست تا مردم مذهبی بفهمند که بايد دين و قدرت را از هم جدا کنند تا دستشان بخون مردم و از جمله آگاهان و آزادی خواهان (انبيا و اوليا) آلوده نگردد. آنها که دين و قدرت را در کنارهم توجيه میکند جز مشرکين نام ندارند.

حقيقت آن است که جدايی دين از دولت خواسته دين است نه خواسته سياسيون. اگر غير اين است پس معنی مستضعف در حيطه مذهب چيست؟ مگر غير اين است که در حيطه مذهب استضعاف (باب طلب از مصدر ضعف) بمعنی بدنبال ضعف رفتن است ، يعنی اينکه مستضعف (مسلمان واقعی) به اراده خويش ، خودش را از قدرت جدا میکند تا سالم ماند؟ متاسفانه مشکل جامعه مذهب زده ما اين است که تعاريف کليدی دينی خودش را يا از آخوند قدرت طلب گرفته يا از کسانی مثل دکتر شريعتی که موضوع پيامش در پيوند با مبارزه با غيرخودیهای «امپرياليسم جهانخوار» است! از اين روست که اغلب مردم ما بدرستی نه معنای شرک را میشناسند و نه معنای کفر و نه معنای مستضعف را و....... از اينروست که بی آنکه بدانند ضد الهيات راستين عمل میکنند. اگر انسانها از دين گريزان میشوند، باعث و بانی اش مذهبيونی هستند که با عملکرد غلطشان مردم را از راه خدا و رحمت او باز داشتهاند. شرک از اين جهت مذموم و زشت است که موجب فرار انسانها از مذهب است. شرک را خدا از آن سبب هرگز نمیبخشد، که باعث قطع رشد انسانها و بازدارنده مردم از رسيدن به وعده الهی در تحقق جامعه «سالم» است. شرک از آنرو باطل است که موجب فساد و تباهی است. درواقع هر کس در هرجای دنيا، به هر کار نادرستی دست بزند و يا راه خطا و گناهی را بپويد، بدليل شرک است و مسئوليتش با کسانی است که از طريق مذهب ثروت جويی و قدرت طلبی میکنند (شرک جلی) و همين گونه با کسانی است که اينان را با رای شان حمايت میکنند(شرک خفی). چراکه به تعريف دين ، جوهر ساختار روانی انسان از روح الهی است. و از آنجايی که سرشت خلقت انسان کمال گرا است ، اگر مردم ببينند برای رسيدن به کمال انسانی خود الگويی ندارند و يا آن الگوهای مذهبیای را که میشناسند، همه دزد و دروغگو و جاهلند و يا بيش از هرکس ثروت جو و قدرت طلباند، از دين و مذهب و از گرايش به کمال انسانی خود مايوس میشوند و در نتيجه به فساد و تباهی رو میآورند. از اينروست که به تعليم انبيا مسئوليت همه گناهان بشر بر عهده مذهبيون و رهبران مذهبی است (کلکم راع و کلکم مسئول عن الرعيته). مسئوليتی که هميشه رهبران راستين دين (مثل حضرت عيسی ، حضرت علی و حضرت امام حسين) آنرا با شهادتشان بر دوش خويش حمل کردهاند. اما رهبران دروغين مذهب نه تنها آن را نمیپذيرند که آنرا بر عهده خود مردم و دشمنان خارجی مثل روميان و انگليسیها و روسها و آمريکاييان جهانخوار میاندازند. زهی نادانی!

ما نيز ، بنای افکار و انديشههای خود را بر مطالعه تاريخ اسلام و قرآن و نهج البلاغه و تعظيم کربلا (نه برای کسب قدرت و ثروت ، بلکه برای تکريم آزادی و شجاعت در اظهار مخالفت با سالوس خليفه زمان) و حرمت گزاردن به شعائر اسلامی استوار ساختهايم. بنابراين ما نيز بر اساس همان اعتقادات فکر میکنيم که در اين برهه «امتحان» و لحظات سرنوشت ساز، مردم مذهبی ايران بايد همراه آزادی خواهان بطور جدی بخواهند که دين از قدرت و دولت جدا شود تا که هم زندگانی شان به مسير طبيعی و فطری جريان پيدا کند و هم اينکه دست شان در شرک و کبر (برتری طلبی) چندی آخوند از خدا بی خبر و همچنين در قتل و کشتار جوانان و آزادی خواهان ايرانی آلوده نگردد.

ما ملت بی فرهنگ و بی انديشه و بی دينی نيستيم که از جدايی دين و قدرت نگران شويم ، ما در اين مسير ياری همه آنهايی را داريم که در سختترين شرايط تاريخی ، با اسلام و «استضعاف» (يعنی درويشی ، بی قدرتی و بی دولتی) بزرگترين مکتب اخلاقی و روحانی جهان را بنا نهادهاند. ما در اين مسير مولویها و سعدیها و حافظها و شبستریها و خيامها و فردوسیها و نظامیها و سنايیها و ناصرخسروها و....... هزاران عارف ملامتی بی تکلف را با خود داريم که چنين انديشيدهاند. ماييم که میتوانيم با وجود اين عزيزان باب گفتگوی تمدنها را با فرهنگها و ملتهای ديگر باز کنيم و با دست پر با آنها در شکل گيری صلح جهانی مشارکت کنيم. بنابراين هيچکس نبايد از جدايی دين و قدرت نگرانی بخودش راه بدهد، چرا که از جدايی دين و قدرت فقط آخوندها و صوفيان صومعه دار هستند که بايد نگران باشند. چه در فردای روز جدايی دين از قدرت «نقدها را عيار می گيرند» و ازآنرو آنها مجبور می شوند که «پی کاری گيرند.