فرشته ای نيامد، همگان فرسته اند!
سخنی با آنان که دل در گرو مهر
به ايران دارند
هر دين و آئينی که بر جامعه حاکم باشد، بيشترين
منافع آن نصيب مدافعان صاحب مقام آن دين می شود. اينان با سرسختی تمام از وضع
موجود دفاع می کنند تا منافع خود را حفظ کنند.
بايستی شرايطی در جامعه ايجاد گردد که هر نقدی و در
هر زمينه ای امکان بيان داشته باشد. مردم نمی توانند و نبايد سرنوشت خود را با
منافع قشری خاص گره بزنند.
همچنانکه تاريخ نشان می دهد تمام دستگاههای روحانی
با نوآوران و دگرانديشان برخوردی کم و بيش يکسان دارند. تکفير، حبس، قتل و قلع و
قمع همه ی کسانی که به نوعی منافع آنان را به خطر بياندازد، کاری عادی همراه با
صواب اخروی محسوب می شود.
رفتار دستگاه روحانی در ايران با مردم پيش از اسلام
و بعد از آن با دگرانديشان کاملا يکسان است. هيچ نظری در هيچ زمينه ای نمی تواند در
سطحی فراتر از ديدگاه و باور روحانيت مطرح شود.
جواد حسينی
مقدمه:
انسان، اين ذره ی کوچک عرصه ی هستی، گاه چنان به
ملکوت اعلای نوع دوستی صعود می کند که گويی روی خاک نيست. گاه ديگر چنان در دام
نيازهای پست اسير می شود که در شان خاک نيست. يکی چنان در اوج نياز است که عشق را
معنی می بخشد و ديگری چنان در حضيض نياز است که نفرت، همه ی هستی اوست. اين سرشت
های متفاوت نشان می دهد که آدمی، چيزی کمتر يا بيشتر از نيازهايش نيست. انسان برتر
کسی است که مرتبه ی نيازش بالاتر است و مرتبه ی نياز انسان حقير پائن تر از نياز درندگان
است.
چون انسان جدای از جامعه نيست، پس مرتبه ی نياز
آدمی به گونه ای تابع مرتبه ی نياز جامعه است. اما انسان انديشمند است و در ميان
همه ی موجودات يگانه، پس شايسته است که يگانگی را در بالا بردن مرتبه ی نيازش
تجربه کند. آدمی فرشته ی* آفريدگار است و رسالت
دارد که بيانديشد و تلاش کند تا مرتبه ی نياز جامعه را ارتقا بخشد. همه ی سخن همين
است، نه بيشتر!
نياز انسان به فلسفه و دين
هر جانداری را جولانگاهی است و نيازهايش تابع
جولانگاه اوست. جولانگاه يکی لجنزار است و جولانگاه ديگری گلزار. يکی در زمين ثابت
است و ديگری در دريا شناور و آن يکی در پهندشت آسمان در پرواز. پس يکی به لجن نياز
دارد، ديگری به گل، آن يکی به دريا و آن ديگری به آسمان. همه ی اينان در لحظه ای
می آيند، رشد می کنند، زاد و ولد می کنند و گاه ديگر می روند. همچنانکه آمدنشان به
اختيار نيست، رفتنشان نيز به اجبار است. انسان نيز در آمدن و رفتن بی اختيار است،
اما می انديشد که از کجا آمده، آمدنش از بهر چيست و سرانجام به کجا می رود؟ و
مهمتر آنکه چگونه مسير آمدن تا رفتن را به خواست و اختيار خود طی کند؟
همين انديشيدن به آغاز و پايان و چگونگی طی کردن
مسر زندگی و پاسخ جمعی و فردی به آن است که جولانگاه و نيازهای آدمی و جامعه را
مشخص می کند. لجنزاری متعفن، گلزاری شامه نواز، دريای بيکران و آسمان نيلگون همه
جولانگاه انسان است. انسان از آغاز برای کشف حقيقت اينکه از کجا آمده و به کجا می
رود، انديشه را از تمامی جهان مشاهده پذير به ماورای آن می انداخت تا با آنچه که
برتر از اين چهان فانی است و ابدی اش می دانست، پيوند گيرد و به جولانگاهی برتر از
طبيعت برسد.
علاوه بر آن خطرات بيشمار و ناشناخته ای نظير
بيماريها و بلايای طبيعی که موجوديت او را تهديد می کرد، انسان را وا می داشت تا
به علل آنها بی انديشد. از يک طرف در شناخت علل و جلوگيری از وقوع آنها ناتوان بود
و از طرف ديگر آرزوی مهار آنها را داشت. لذا احساس می کرد نيرويی قوی اداره ی امور
طبيعت را بر عهده دارد. اما برخی از پديده ها با بقا و رفع نيازهای او هماهنگ بود
و برخی ديگر برعليه او بود. اين تجربه زمينه ی اعتقاد او را به دو اراده يکی
مهربان و بخشنده و ديگری خشن و انتقامجو در ماورای رويدادها فراهم می آورد. عده ای
ديگر هر دو اراده را يکی می دانستند که گاهی از روی مهر و زمانی از سر کين با
انسان برخورد می کرد. پس انسان می انديشيد که چگونه او را بر سر مهر آورد تا طعمه
ی آتش خشمش نشود.
اعتقاد به اهورا و اهريمن بر اساس باور به وجود دو
اراده يکی مهربان بخشنده و ديگری خشن و انتقامجو شکل گرفت. کسانيکه چنين باوری
داشتند، دارای چنان ويژگيهايی بودند که آفريدگار خود را والاتر از آن می دانستند
که به آفريده ی خود خشم کند و به او کين ورزد. اصولا چرا بايد آدمی را بيافريند و
به اذيت و آزارش بپردازد؟
اما کسانی که به يک اراده اعتقاد داشتند که گاهی
مهربان و زمانی خشمگين است، تلاش می کردند به هر طريق که شده رضايت او را جلب کنند
تا مورد خشم واقع نشوند. در کنار اين دو باور، اعتقاد ديگری بود که اراده خوب و بد
را جدا می دانست، اما مظهر بدی را نيز آفريده ی خوبی می پنداشت. در اين ديدگاه
آدمی آفريده شده بود تا دائما به شيوه های گوناگون مورد آزمايش قرار گيرد تا
سرانجام مردود شده و آفريدگارش به بهانه ی ضعف ايمان او را مجازات کند.
آنگاه که انديشه، چون پرنده ای دور پرواز قفس تنگ
نيازهای روزمره را درهم می شکند و در همه ی جهان و ماورای آن به پرواز در می آيد،
آدمی احساسی ديگر می يابد. اين احساس هرچند که ريشه در طبيعت دارد، اما چنان با
قوانين طبيعی ناسازگار است که آدمی را از نيستی بيزار می کند و او را به انديشيدن
برای هستی دايم و ابدی وامی دارد. اين احساسات پاک و انديشه های خام در جوامع بدوی
که مختص به فرد يا گروهی حاص نبود، زمينه ی پيدايی نخستين تلاشهای هنری، فرهنگی و
فلسفی را فراهم آورد. اين تلاشهای فردی و پراکنده که به ديدگاه های فلسفی، فرهنگی
و هنری متفاوتی می رسيد، گاه با انگيزه های مادی در هم می آميخت و زمينه ی فروپاشی
جوامع اوليه را فراهم می کرد. در چنين شرايطی يافتن وجوه مشترک و پيام های مشابه
اين آثار و ديدگاه ها يک ضرورت انکار ناپذير بود تا ضمن جلوگيری از فروپاشی جامعه،
موجب وحدت آن گردد. کسانيکه می توانستند چنين وحدتی را ايجاد کنند، از اعتبار و
احترام ويژه ای برخوردار می شدند و هر جامعه ای با توجه به فرهنگ خود به آنان
القاب خاصی می داد.
چون اينان تلاش می کردند تا ارتباط بين انسان با
مبدا هستی بخش را بيان کنند، از ديد مردم بيشتر به ماورای طبيعت وابسته بودند تا
طبيعت و جامعه ی انسانی. حتی نيازها و مشکلات معمولی آنان نظير گرسنگی، بيماری و
مرگشان از رويدادهای باور نکردنی مردم به حساب می آمد. خبر از عالم غيب و جهان
آخرت و پيشگويی وقايع آتی از انتظارهای عادی مردم از ايشان بود. انتظار مردم از
آنان برای حل مشکلات روزمره يا غير عادی نظير مداوای بيماران يا پيشگيری از مرگ
انسانها کاملا رايج بود. القابی که برای اين فرسته ها بکار برده می شد، اعم از
جادوگر، فرستاده، رسول، نبی، پيشوا يا پيامبر تابع شرايط مختلف طبيعی، اقتصادی و
فرهنگی و فلسفی آن جامعه بود. هر فرسته ای در آغاز زمينه ی روح همکاری و مودت را
متناسب با فرهنگ آن جامعه فراهم می آورد و موجب آرامش، اقتدار و پيشرفت جامعه شده
و باعث اعتقاد عمومی بر حقانيت و وابستگی فرسته به فرستنده می شد. هر فرسته ای
برای بقای اين اتحاد و همکاری قوانينی خاص داشت که به تبليغ و ترويج آن می پرداخت
و تمرد از آن را گناه و موجب عقوبت دنيوی و اخروی می دانست. چون اين قوانين متاثر
از ديدگاه، فرهنگ و قوانين پراکنده ی و موجود در جامعه بود، بسادگی مورد پذيرش و
اقبال عمومی قرار می گرفت.
چنين وحدتی که ناشی از نگرش تقريبا مشترک همه
اعضای جامعه به فلسفه ی هستی و آفرينش بود، در آغاز موجب شکوفايی ذهن کنجکاو انسان
و پيشرفت جامعه می شد. اما ميزان اين پيشرفت تابع همان ديدگاه کلی حاکم بر اجتماع
و متناسب با قوانين رايج بود. زمانيکه جامعه به حداکثر رشد خود می رسيد، ديگر اين
ديدگاه پاسخگوی سئوالات و نيازهای جديد نبود. لذا توسعه ی مادی و معنوی جامعه
زمينه ی پيدايی آئين جديدی را فراهم می ساخت. اگر آئين جديد امکان ظهور می يافت،
جامعه اتحادی تازه می يافت و با توانی بيشتر از پيش به تلاش و حرکت سرنوشت ساز خود
ادامه می داد. به عبارت ديگر هر آئينی در مراحل نخست حرکتی انقلابی و مترقی بود که
زمينه ی پيشرفت و اعتلای جامعه را فراهم می کرد. اما بتدريج ويژگی پويايی و
بازتوليدی خود را از دست می داد و موجب ايستايی جامعه می شد و بايستی فلسفه و آئين
جديدی جايگزين آن می شد تا بقای جامعه تضمين شود. در غير اينصورت جامعه آماده ی
فروپاشی شده و در مقابل مهاجمی هرچند ناتوانتر از خود ولی دارای انگيزه های قوی تر
واپاشيده می شد. آنانکه پيروز می شدند در اولين اقدام تلاش می کردند ديدگاههای
فلسفی و آئين جامعه ی مقلوب و تمام آثار آن را مورد هجمه قرار دهند. تا ضمن بی
هويت کردن آنان بتوانند زمينه ی اتحاد جامعه ی مقلوب را بر عليه خود از ميان
ببرند.
مدافعان فلسفه و دين حاکم بر جامعه
هر آئينی همراه با قوانين خود موجب اتحاد و بقای جامعه
ی می شد. علاوه بر آن هر قانونی نيز به نوبه ی خود مدافع امتيازات ويژه ای برای
افراد يا گروه های خاصی از جامعه بود. بنابراين آگاهی و احترام عمومی به آئين و
قوانين آن ضروری می نمود و عده ای که خود را به فرسته نزديک و به آئين و قوانين آن
آشنا می دانستند به آموزش و تبليغ قوانين و حفظ قداست فرسته در اذهان عمومی می
پرداختند. گروه مدافعان آئين حاکم بر جامعه ( روحانی، کشيش، ملا، خاخام، کاهن،
راهب، مغ و...) بتدريج در تمام ارکان مادی و معنوی جامعه ريشه می دوانيدند و برای
خود مقام و منزلت و القاب جديدی دست و پا می کردند. در اين سلسه مراتب مردم عادی
در پائين ترين سطح امتيازات قرار داشتند که می بايست بدون چون و چرا اوامر مدافعان
را اطاعت کنند. اين گروه علاوه بر تعصب نسبت به آئين و قوانين آن دارای القاب و
امتيازات ويژه ای بودند. همچنين تلاش می کردند ويژگيهايی غير واقعی و افسانه ای به
فرسته نسبت دهند تا جايگاه او را در اذهان عمومی دست نيافتنی و دور از تصور آدمی
بنمايانند. بدين ترتيب چون خود را در شناخت فرسته توانمند نشان می دادند، به نوعی
در تثبيت جايگاه خود در جامعه و اذهان عمومی موفق می شدند. هر گونه قياس فرسته با انسانهای
عادی حتی بزرگان جامعه و اسطوره های تاريخی نوعی کفر و ارتداد به شمار می آمد و
مجازاتهای سنگينی در پی داشت. اينجاست که ارزش و تاثير شاهنامه ی فردوسی در مبارزه
با اعراب روشن می شود. رستم با آن ويژگيهايی که فردوسی به وی داده بود، از بسياری
از شخصيتهای مذهبی بالاتر و قوی تر بود. اما معرفی رستم با چنان زيرکی و هوشمندی
انجام شده بود که مدافعان آئين حاکم نمی توانستند به مخالفت آشکار با آن بپردازند.
علاوه بر حفظ قداست فرسته هرگونه نقد آئين يا مخالفت يا قوانين آن نوعی مخالفت با
اتحاد موجود و تهديد کننده ی امتيازات گروه های ذينفع به حساب می آمد و شديدا
سرکوب می شد. اما چون انسان موجودی انديشمند، پويا و سرشار از خلاقيت است، دايما
در حال نوآوری است. اين نوآوريها ديدگاهها و در نتيجه زمينه ی فرهنگی، هنری و
فلسفی جامعه را تغيير می دهد. با تغيير زمينه های پيدايی آئين، نگرش انسان به مبدا
هستی دگرگون می شود. پس از مدتی آئين قديم و قوانين آن پاسخگوی شرايط و نيازهای
جديد جامعه نمی باشد.
به همين دليل مبلغان اديان با هرگونه نوآوری در
تمام زمينه های اجتماعی، فرهنگی، هنری و فلسفی به مخالفت بر می خاستند. در قرون
وسطی دستگاه روحانيت مسيحی اعتقاد داشت که نظرات ارسطو جوابگوی سئوالات علمی و
فلسفی جامعه و پاسخگوی نيازهای وابسته به آن است. بنابراين هر تلاشی در زمينه ی
شناخت بهتر طبيعت را ممنوع اعلام کرده بود. هر کس که دست به آزمايش در مورد پديده
های طبيعی می زد يا نظريه ای متفاوت با دانش رسمی ارائه می کرد، شديدا مجازات می
شد. هزاران دانشمند به دلايل مختلف و تنها به بهانه ی تمرد از قوانين الهی زنده
زنده سوزانده شدند.
دستگاه روحانيت مسيحی خواندن و تفسير انجيل را در
انحصار خود داشت و برای دفاع و حفظ اين امتياز ننگين خون بسياری از مردم بيگناه را
بر زمين ريخت. هر دفاع مشروعی از حقوق اوليه مردم با انگ جادوگری و ارتباط با
شيطان سرکوب می شد. در حاليکه مردم عادی برای خلافی جزئی با مجازاتهای دهشتناک
روبرو می شدند. جان، مال و ناموس مردم توسط کشيشان و ايادی آنان مورد تجاوز و تعدی
قرار می گرفت و هيچگونه مجازاتی در پی نداشت. تمام اين رفتارهای وحشيانه به نام
دين و خدا انجام می شد. هنگاميکه مردم می خواستند بدانند که اصول اين دين کدام است
و قانونی که طبق آن مجازات می شوند چيست، پاسخ می شنيدند که شما از درک و فهم آن
عاجز هستيد و تنها ما که روحمان از هرگونه پليدی و ناپاکی بدور است می توانيم آن
را بفهميم. اما زمانيکه انسانها روحانيت را کنار زدند و خود انجيل را خواندند،
فهميدند که هيچ چيز غير قابل فهمی در آن نيست. برخی آن را به عنوان اعتقاد ( تنها
اعتقاد ) پذيرفتند و بسياری ديگر برای هميشه آن را کنار گذاشتند و به علم و فلسفه
روی آوردند. چنين شد که اروپا از يوغ هزار ساله ی کليسا رهايی يافت و لذت آزادی و
سربلندی را چشيد.
در ايران باستان نيز دستگاه روحانيت زردشتی با
انديشه های جديد همان کاری را می کرد که مدافعان ساير اديان با نوآوران و بدعت
گذاران می کردند. انديشمندان و باستان شناسان بسياری برای زردشت ارزش و احترام
ويژه ای قايل هستند. او را نسبت به ساير پيامبران رئوف تر و عميق تر می دانند و
اذعان دارند که آئين زردشت دارای ويژگيهای ممتازی است که برخی از اديان فاقد اين
ويژگيها هستند. با اين وجود آئين زردشت نيز مانند همه ی اديان دارای ظرفيت خاصی
بود و بايستی با بازتوليد و بهره گيری از انديشه های نو سير تکاملی خود را می
پيمود تا بتواند پاسخگوی ديدگاهها و نيازهای جديد جامعه می شد. اما اين نگرش هرچند
با منافع و نيازهای جامعه همخوانی داشت، اما چون منافع و امتيازات روحانيون مدافع
آن را به خطر می انداخت، با مخالفات و سرکوب روبرو می شد.
تلاشهای مانی و مزدک و برخورد مغان با آنها به
خوبی گويای اين حقيقت دردناک است که روحانيت در هر دستگاه مذهبی منافع خود را بر
هر چيزی ترجيح می دهد.
انديشه ای که مانی مطرح می کرد فرآيند زردشت،
مسيحيت و بوداييسم بود و بخاطر همين مانی خود را پيامبر خاتم الانبيا می دانست.
برای اينکه مردم عوام بتوانند از مطالب و نوشته های او آگاهی پيدا کنند از خط و
تصوير استفاده می کرد و به سرعت انديشه های او در بين مردم رسوخ پيدا کرد. اما چون
منافع و امتيازات روحانيت را به خطر می انداخت سرکوب شد و جامعه زمينه ی اتحاد
بهتر و پيشرفت بيشتر خود را از دست داد.
مزدک هم نوعی نگرش برابری و اشتراک مطرح کرد. او
با توجه به اينکه نظام اجتماعی و سياسی ايران دچار مشکلات و پيچيدگی هايی شده بود
بر آن شد که با تغيير بنيادی، ساختار اجتماعی و نهايتا سياسی جديدی ايجاد کند. اما
باز هم آئين جديد که با نيازهای زمان خودش همخوانی داشت و می توانست موجب شکوفايی
و پيشرفت جامعه را فراهم کند، تحت فشار موبدان سرکوب شد. هنگاميکه اعراب به ايران
هجوم آوردند، جامعه ی ايران از نظر فکری و فلسفی کاملا آماده ی تغيير و تسليم بود،
بنابراين بزرگترين ارتش آن روز جهان در مقابل اعراب بدوی و صحرا نشين ذلت شکست را
تحمل کرد.
مانی و مزدک با آنکه هر دو نخست تحت حمايت شاهان
قرار گرفته بودند، اما مدافعان آئين حاکم با قدرت و نفوذی که داشتند حتی حکومت را
وادار به تسليم و سرکوب نيروهای ترقی خواه کردند و بنيان ملک و ملت را بر باد
دادند.
هر دين و آئينی که بر جامعه حاکم باشد بيشترين
منافع آن نصيب مدافعان صاحب مقام آن می شود. اينان با سرسختی تمام از وضع موجود
دفاع می کنند تا منافع خود را حفظ کنند. البته روحانيت نيز مانند تمام اقشار و
گروه های اجتماعی در درون خود رای افراد روشن بين و احتمالا ناراضيانی هست که از
تغيير شرايط استقبال می کنند. اما هرگز نمی توان اين حرکتهای فردی را به حساب کل
دستگاه گذاشت و به آن دل خوش کرد. بايستی شرايطی در جامعه ايجاد گردد که هر نقدی و
در هر زمينه ای امکان بيان داشته باشد. مردم نمی توانند و نبايد سرنوشت خود را با
منافع قشری خاص گره بزنند. همچنانکه تاريخ نشان می دهد تمام دستگاههای روحانی با
نوآوران و دگرانديشان برخوردی کم و بيش يکسان دارند. تکفير، حبس، قتل و قلع و قمع
همه ی کسانی که به نوعی منافع آنان را به خطر بی اندازد، کاری عادی همراه با صواب
اخروی محسوب می شود.
در اين مقوله زردشتی، مسيحی، بودايی و مسلمان و
سنی و شيعه و غيره هيچ تفاوتی با هم ندارند. تنها اختلافشان در نوع توجيه و شيوه ی
عمل است و حتی با نزديکان خود نيز رفتاری شبيه ديگران دارند. نمونه ی آن صدور حکم
اعدام برخی از اعضای مجاهدين خلق توسط پدرانشان می باشد. همچنين رفتار سازمان
مجاهدين خلق با اعضای دگرانديش خود مانند دستگاه روحانيت بود. زيرا هرچند که
مجاهدين خلق خود را انقلابی و پيشرو می ناميدند، اما در محتوا يک فرقه ی مدهبی
بيشتر نبودند. رفتار دستگاه روحانی در ايران با مردم پيش از اسلام و بعد از آن با
دگرانديشان کاملا يکسان است. هيچ نظری در هيچ زمينه ای نمی تواند در سطحی فراتر از
ديدگاه و باور روحانيت مطرح شود. بنابراين نفوذ روحانيت در دستگاه حاکمه تعيين
کننده و در عين حال محدود کننده ی سقف پيشرفت جامعه است. جامعه تا جايی می تواند
پيش روی کند که با منافع روحانيت در تضاد نباشد يا موقعيت آنان را به چالش نکشد.
هرگونه عقب نشينی در اين زمينه مقطعی می باشد و در صورت تغيير شرايط برای برگشت به
موقعيت قبلی از هيچ کوششی حتی خون و خون ريزی دريغ نخواهند کرد.
اگر مشاهده می شود که در صدر اسلام جامعه شاهد
پيشرفت های چشمگيری در علوم مختلف بود و دانشمندان بزرگی پا به منصه ی ظهور
گذاشتند بايد دو مساله را مد نظر قرار داد. نخست اينکه اکثريت قريب به اتفاق اين
دانشمندان ايرانی بودند. اين ناشی از آن است که زمينه ی فکری برای رشد علم قبل از
اسلام وجود داشت ولی شرايط جامعه ( ظرفيت پذيرش دستگاه روحانيت) مساعد نبود. بعد
از استيلای اعراب اين استعدادها امکان بروز يافتند. دوم اينکه ميزان پيشرفت را
چارچوب نظارت دينی تعيين می کرد. تا جاييکه نظرات دانشمندان در جهت تاييد و حفظ
منافع آنان بود، امکان مطرح شدن را داشت. در غير اينصورت سرکوب می شد. علاوه بر آن
دانشمندان صدر اسلام نخست در دروس دينی از مشاهير عصر خود بودند و بعد از آن در
ساير زمينه ها نظير طب و رياضيات و نجوم مطرح بودند. خوب اگر به تاثير ذهنيت و
نبوغ ايرانيان در اين مورد باور نداريم کافيست از نظر کمی و کيفی دانشمندان ايرانی
را با دانشمندان حجاز در صدر اسلام مقايسه کنيم. اگر اين رشد علمی متاثر از اسلام
است، نخست بايد در سرزمين های عربی بويژه حجاز ( عربستان ) روی می داد، در حاليکه
چنين نبود.
نمونه ديگر آن را می توان در جمهوری اسلامی مورد
توجه و دقت قرار داد. بعد از استقرار جمهوری اسلامی تنها کسانی اجازه داشتند در
دانشگاه ها تلاش و تحقيق کنند که به نوعی زير يوغ روحانيت باشند. علاوه بر آن رشته
هايی که به نوعی ديدگاه حکومت اسلامی را به چالش می کشيد ( نظير تاريخ، اقتصاد،
مديريت، جامعه شناسی و فلسفه و...) واقعا با مشکلات جدی روبرو بود. اصولا نياز و
امکانات علمی و پژوهشی ايران امروز بمراتب بيشتر از ظرفيت تحمل روحانيت حاکم است.
به همين دليل جامعه بطور وحشتناکی با فرار مغزها و افت علمی رو برو است. همين
دانشجويان و استادان معترضی که امروزه در دانشگاههای مختلف دست به اعتراض و مخالفت
می زنند، همه مورد تاييد حکومت بوده و از حلقه های گزينشی به سختی عبور کرده اند،
با اين وجود تاب تحمل برنامه ها و خط مشی خشک و غير علمی حکومت مذهبی را ندارند.
اين محدوديت پذيرش ديدگاهها تنها مختص به اديان
نيست، هر ايدئولوژی ای دارای چنين ظرفيت محدودی است. بارزترين نمونه های آن را می
توان در دوران آلمان نازی و اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی مشاهده کرد. هر دو اين
حکومتها دارای ظرفيت بسيار محدودی برای تحمل و پذيرش نوآوران بودند. به همين دليل
مفتضحانه واپاشيده شدند. اگر ديدگاه فلسفی آلمان نازی ارتجاعی و ضد انسانی بود، در
مقابل مارکسيزم نوعی نگرش مترقی و انقلابی به مسائل داشت. اما چون ظرفيت پذيرش آرا
و نظرات نوآوران را نداشت و از هرگونه نقدی روی گردان بود و مخالفان خود را سرکوب
می کرد، نمی توانست پاسخگوی نيازهای جامعه باشد. اين واقعيتی انکار ناپذير است که
هيج فرد و گروهی با هر پشتوانه ی از استعداد و دانش نمی تواند مدعی آن باشد که از
همه ی حقيقت جهان هستی مطلع و آگاه است و تنها می تواند گوشه ای از حقايق را پوشش
دهد. و تنها در سايه ی برخورد منطقی نظرات و ديدگاههای مختلف است که جامعه سير
تکامل و پيشرفت را می پيمايد.
فرشته ای نيامد، همگان فرسته اند
اين درست است که همه ی آدميان دارای ويژگيها و
نيازهای مشترکی چون مکان برای زيستن، هوا برای تنفس، غذا برای خوردن و ارتباط جنسی
برای لذت بردن و تدام نسل بودند و هستند، اما امکانات آنان از جايی به جای ديگر با
تفاوت چشمگيری همراه بود. عده ای در سرزمينی معتدل و با آب فراوان و برخی ديگر در
صحرای خشک و سوزان و عده ای ديگر در ميان برف و يخبندان بسر می بردند. شرايط
متفاوت محيط زيست موجب پيدايی ديدگاههای مختلف هنری، فرهنگی و فلسفی اقوام نسبت به
نحوه ی زندگی، تهيه و ارزش مايحتاج اوليه، نوع ارتباط با يکديگر و حتی انديشيدن به
آغاز و انجام حيات می شد. همين ديدگاههای متفاوت يا به عبارت ديگر زمينه های مختلف
پيدايی اديان، دليل وجود اديان مختلف با قوانين گوناگون در بين اقوام است.
به عنوان مثال همه ی زنان با يکديگر و همه ی مردان
با هم دارای ويژگيهای مشترک اساسی هستند. با اين وجود مشاهده می شود که يک دين تک
همسری و آئينی ديگر چند همسری را می پذيرد و متناسب با آن قوانين خاص خود را تجويز
می کند. اگر زن و مرد همان هستند که اسلام يا مسيحيت می گويند و هر دو توسط فرشته
ای آسمانی از طرف آفريگار به پيامبران آنها نازل شده است، پس چرا اين همه تفاوت در
دو پيام مشاهده می شود؟ چرا بهشتی را که اسلام وعده می دهد سرزمينی سبز و خرم با
جويبارهای فراوان و حوريانی شهوت انگيز است؟ چنين بهشتی برای اهالی حجاز وسوسه
انگير است، آيا برای اهالی اوکراين و اتريش نيز به همين اندازه جذاب است؟ شايد
جهنم سوزان برای ساکنان قطب شمال نه تنها وحشتناک نباشد، بلکه بسيار اميد بخش نيز
باشد؟ اصولا چرا بايد آدمی را می آفريد و او را امتحان و بعد مجازات می کرد يا به
بهانه ای سطحی مورد عفو قرار می داد و به بهشت می فرستاد که برای ابد در آنجا
بخورد، بياشامد و شهوت رانی کند؟ ظاهرا فلسفه ی آفرينش انسان در شکم و زير شکم
خلاصه می شود.
در چنين ديدگاهی برای هيچ يک از نيازهای متعالی
انسان پاسخی منطقی وجود ندارد. در اين ديدگاه زن و مرد دو موجود فيزيکی مانند دو
قطب آهنربا هستند که به محض مشاهده ی يکديگر بهم می چسبند و اگر بدن آنها بهم
چسبيد، نيازشان برطرف می شود. در حاليکه نياز جنسی بيش از آنکه يک رابطه ی فيزيکی
باشد، يک ارتباط مغزی و معنوی است. چون احساس نياز جنسی از طريق دستگاه تناسلی
ظاهر می شود، ديدگاههای سطحی و ظاهر بين از توجه به بعد مغزی و معنوی آن غافل
هستند. تا ارتباط مغزی و معنوی (عشق) بين زن و مرد ايجاد نشود، نمی توانند از
يکديگر لذت (عشقبازی) کافی ببرند. در ساير زمينه های زندگی انسانی نيز ( نه مسائل
مربوط به شکم و زير شکم ) مانند هنر، نوآوری و خلاقيت و انديشيدن به تمامی مسائلی
که مستقيم و غير مستقيم به انسان مربوط می شود محدوديت جانکاهی وجود دارد. هر کوشش
ذهنی و خلاقه تا به ريشه ها و عمق مسائل می پردازد، فوری به خط قرمز می رسد که
نبايستی از ان عبور کرد. ما ايرانيان در طول تاريخ خود چند نفر فيلسوف غير مذهبی
داريم؟ چرا بايد بزرگان ما نظير حافظ و عطار و ... در لفافه و با کنايه و تنها
برای خواص سخن می گفتند؟
بياييد تمام دستاوردهای بزرگان ايران زمين را
بررسی کنيم و آنچه را که با رمز و کنايه بيان شده کنار بگذاريم و مابقی را از نظر
عمق و غنای مطالب و مفاهيم با محتوای فکری و فلسفی مردم حجاز مقايسه کنيم، کداميک
در سطحی بالاتر قرار خواهد گرفت؟ بديهی است که از آن ايران بالاتر قرار می گيرد،
اما تا چه ميزان؟ آيا حاصل تلاش ايرانيان بايد در اين سطح باشد؟ اين يعنی محدوديت
در ظرفيت پذيرش نوآوری که به ايرانيان تحميل شده است. بنابراين زمينه های متفاوت
پيدايی اديان مختلف که از آداب و رسوم و ديدگاههای فرهنگی و فلسفی جامعه ريشه می
گيرد در شکل و محتوای آئين و قوانين آن نقش تعيين کننده ای دارد. يعنی دين نتيجه ی
سير منطقی فکری، فرهنگی و فلسفی يک جامعه است که توسط يکی از افراد باهوش و ذکاوت
آن جامعه جمعبندی و به مردم ارائه می شود و به هيچ وجه در ارتباط مستقيم و غير
مستقيم با آفريدگار نيست. به عبارت ديگر هيچ فرشته ای نيامده است تا آئينی خاص و
قوانين آن را بر کسی نازل کند تا توسط او به ديگران عرضه شود. نگارنده ی اين متن
به وجود آفريدگار مهربان و دانا ايمان دارد، ولی هيچ کس را برگزيده ی او نمی داند.
هر کس که منصفانه تلاش کند تا امکانات و مشکلات جامعه را بررسی کرده و برای رفع
مشکلات راه حلی عملی و متناسب با امکانات جامعه و تواناييهای مردم ارائه دهد، می
تواند فرستاده ی آفريدگار باشد. چنين فردی نخست بايد قفس تنگ نيازهای پست خود و
جامعه را در هم بشکند و مرتبه ی نياز آن را ارتقا دهد. آنانکه دل در گرو مهر به
ايران و ايرانی دارند بايد که ريشه های رشک و کين را از ذات خويش بزدايند و زندگی
را با لذت عشق ورزی در هم آميزند و ارزش نيکيها را پاس بدارند تا در برابر بديها
به زانو در نيايند.
نوزده خرداد هشتاد و دو
جواد حسينی
*فرسته، فرستاده، رسول، پيغامبر، سفير
فرسته چو از پيش ايوان رسيد
زمين بوسه داد آفرين گستريد
(فردوسی)