حکومتی اسير لمپن ها
همه جای دنيا ولگرد و لمپن هست و جائی از دنيا وجود
ندارد که از وجود اينان خالی باشد اما در جائی از جهان نيست که آنان حاکم بر حکومت
باشند، مافيائی هستند و پشت پرده اند و يا حکومت ها با آنان درگير.تنها به سرزمين
مظلوم ماست که چنين به قدرت رسيده اند و با تز فرمان بريدگی و «
نصر در رعب » کار را به جائی رسانده اند که جوانان ما چشم به بيرون
دوخته اند
مسعود بهنود
http://behnoudonline.com
/
اعلاميه دانشجويان دانشگاه های ايران که در آن از حمله
نظامی آمريکا به عراق به عنوان عملی که دموکراسی به عراقی ها داد ياد شده بود، شده
است موضوع اصلی بحث محافل سياسی در همين جا لازم است که نظرها به نکته ای جلب شود.
اين را برای کسانی می نويسم که به انتقاد از دانشجويان ما مشغول شده اند که چرا از
ياد برده ايد خونخواری امپرياليسم را و چرا نمی بينيد سرمايه داری قدرت طلب چه می
کند و چرا از کار آن ها که با اعتراض تمام روشنفکران و آزادی خواهان جهان روبرو
شده جانبداری می کنيد.
در عين حال اين را برای کسانی می نويسم که در
تائيد آن اعلاميه چنان استنباط کرده اند که انگار بچه های ما عشق و انتظار کسی و
نجات دهنده ای در انتظار رسيدن تانک های آمريکائی روز به شب می رسانند. که چنين
نيست و چنين داوری حتی به حسن ظن حاصل نشناختن نسل جوان ايران است.
به باورم نکته ای ديگر در اين اعلاميه و نظاير آن
وجود دارد که بايد آن را ديد. وقتی همه روزنه ها را به روی خلق بستی که سخن نگويند
مگر در تائيد و تملقت، وقتی امکان ندادی که مردم به حداقل خواست خود که انتخاب
نماينده برای رساندن صدايشان به داخل حاکميت است بپردازند. وقتی يک روش بيشتر برای
حکومت نشناختی و آن هم زور و بسيج لمپن هاست و ايجاد رعب در دل ها، وقتی جامعه ای
شصت ميليونی با بيش از شصت در صد جوان را خواستی که فقط يک صدا شوند و آن هم صدای
تو. وقتی مردم ديدند به هر مانع که بر می خورند به نام توست و هر چه می خواهند تو
در برابرشان ايستاده ای و... آن وقت توقع آن که مردم آن هم جوانانش مانند
روشنفکران البته آزادی خواه و انسان دوست غربی فکر کنند و فرياد مرگ بر جنگ سردهند
به باورم توقعی نا به جاست. اصلا مخاطب ما نبايد جوانان ما باشند که دلسردی و ياس
را چنان در دلشان ريشه داده اند که جائی برای مصلحت انديشی برايشان نمانده است.
اعلاميه دانشجويان فقط انعکاس امری است که امروز در کوچه و خيابان از آن سخن می
گويند. پس انتقادی به آن ها وارد نيست مگر آن که مانند حکومتگران بگوئيم چرا خواست
های مردم را انعکاس می دهيد. چنان که گفتند به مديران موسسات نظرسنجی.
جوانان ما به همه کسانی می مانند که در طول تاريخ
در وضعيتی مانند امروز آن ها قرار گرفتند و چشم به رويدادهای جهانی دوختند که مگر
با آن ها مشکلشان حل شود. بايد هر چه فرياد داريد بر سر کسانی بزنيد که انگار کرده
اند که تاريخ متوقف آن هاست و به راستی مردم عقل و خرد خود را به کسانی سپرده اند
که از اول انقلاب جز تندی و خشونت و کشتار چيزی نصيب جامعه ما نکردند - مقصودم
کسانی مانند آقای جنتی دبير و همه کاره شورای نگهبان است که به شهادت اسنادی که
توسط مسوولان و مطلعان سال های دهه شصت منتشر شده پشت تمام تندروی ها بوده و
اسدالله لاجوردی را او بر سرنوشت هزاران جوان حاکم کرد که به دستش کشته شدند و اين
در حالی بود که به استناد خاطرات آقای هاشمی، بنيان گذار انقلاب و پسرش و بسيار
ديگر از جمله سپاه پاسداران مخالف چنين اقدامی بودند ولی آقای جنتی آن قدر فشار
آورد که استعفای موسوی تبريزی را گرفت و مجاهدين تواب را هم به لاجوردی تحويل داد
تا اعدام کند - .
فرياد خود را نه سر دانشجويان ما که بر سر کسانی
بزنيد که آن جا در خود و تملق گوئی های اطراف خود غرق شده اند که بيشه را خالی
گرفته اند به اين تصور خام حل مسائل عاجل کشور را به مشتی لات و لمپن سپرده اند که
در همين روزها معلوم همگان شده است که اجازه يافته اند تا بر مقدرات مردم دوباره
حاکم شوند. علت اصلی خشم مردم را در آن ديگری بجوئيد که هر چه کرده و هر چه گفته
چون عقوبتی نيافته حالا به تغيير تاريخی هزاران ساله برخاسته است و فرمان وحشی گری
برای قومی صادر کرده است که به استناد صدها کتاب تاريخ حتما وحشی نبوده اند وقتی
که اعراب به ايران آمدند و ايرانيان به اسلام تن دادند. اعتراض به فضائی کنيد که
مانند مصباح يزدی ها در آن امکان رشد و خودنمائی يافته اند و کسی مانند دکتر سروش
که در جلسه مناظره با سران حزب توده و ديگر لائيک ها در کنار او نشسته بود در عزلت
و غربت مانده و اجازه درس دادن هم ندارد. آن فضائی که در آن تندروها امکان يافته
اند که دل تنگشان می خواهد بگويند و از جمله حکم قتل صادر کنند و در برابر چشم
مردم از کمک ۵۰۰ ميليون دلاری آمريکا به کسانی از مقامات حکومتی بگويند و مقامات
هم دم نزنند چرا که به قدرت و مصونيت وی اطمينان دارند و فراموش نکرده اند که رهبر
جمهوری اسلامی وی را چه خواند و چه گفت. چرا نترسند وقتی که می دانند به گزارش
روشن وزارت اطلاعات در پشت قتل های بسياری همين ها بوده اند که هيچ کم از خلخالی
در سال های اول انقلاب ندارندجز آن که بودجه ای غريب در دستان آن هاست و به همه
دنيا سفر می کنند و مبلغ روايتی از اسلام اند که ايران را در معرض خطر حمله نظامی
آمريکا و ديگران قرار داده است. کاری که تا همين جا با دادن ده ها امتياز به عقب
افتاده است.
اعلاميه دانشجويان ما از آن جهت قابل تعمق و تدبر
است که نشان می دهد اکثريتی از مردم امروز چگونه می انديشند پس چه جای خرده گيری
از آن ها که دارند پارگی گليم را نشان می دهند. دارند آگاهشان می کنند که ترک
خورده است سدی که به ساليان در مقابل فتته های دور نگاهمان داشته است. بچه ها
دارند بيداری می آورند و می گويند چه افتاده است در دل ملتی که احساس می کند راهی
برای نجات ندارد. دارند خبر می کنند که وقتی با اميدواری اکثريت مردمی بازی شد و
آن هائی را که مردم نمی خواستند با دهان کجی و لجاجت به ملت در مسندهای بالاتر
نشستند و امکان يافتند تا بی خردی خود را به عنوان «خواست مردم» جا بزنند، وقتی در
روی مردم ايستاديد به طعنه و تمسخر و آنان را به سخت ترين زبان ها و غضب
برانگيزترين گويش ها مخاطب قرار داديد و همه دلتان خوش بود به نيروهائی که در پستو
نگاه داشته ايد و به فرمانند. وقتی زمردم جدا شدی و همه دلالت عاقلان را وانهادی و
گوش سپردی به يک جمع که هنر و تنها هنرشان اين است که تملق قدرت بگويند. وقتی تمام
اهرم های قدرت را از آن خود کردی و با آن در مقابل مردم ايستادی و در جهانی که
جهان تنوع صداهاست کوچک ترين صدا را تاب نياوردی و کمتر تفاوتی را در رای و نظرها
را به سخت ترين عقوبت ها جواب گفتی و...
آری اين درس دقيق و بی ترديد تاريخ است که وقتی
همه روزنه ها را بستی، درست در آن زمان که در اوج غرور و سربلندی افلاک را سير می
کنی، راه نفست بسته است و نمی دانی. در اين مقام از کسی نبايد طمع عقل و دل و هوش
داشت کان حکايت که تو ديدی همه بر باد آمد.
اينک حکايت آن ها و داستان غم آور اين ملک بر
همگان فاش شده است. خلاصه آن که گروهی به تصور آن که اگر حکومت را به دست آورند
مردم همه مطيع و منقاد آنان خواهند شد از فرصتی که بدکاری و بی تدبيری شاه سابق
آفريده بود بهره بردند و موفق شدند که بر اريکه قدرت تکيه زنند. اما از همان اول
دانستند که کار بزرگ تر از آنست که می پنداشتند و تامين خواست های مردم از عهده
شان ساخته نيست. پس در صدد بر آمدند تا با تراشيدن دشمن خارجی فرصت بخرند که کار
بياموزند. در مقابل اين نظر خطرناک و برباد ده کشور گروهی مانند مهندس بازرگان و
سحابی و ديگران ايستادند، آن ها را به سرعت تصفيه کردند به اين بهانه که عمل
انقلابی نمی دانند. مردم باور کردند و در سقوط دولت بازرگان و ملی - مذهبی ها - به
اصطلاح امروز - چيزی نگفتند. آن ها را کنار گذاشتند و با آمريکا در افتادند در
حالی که خود می دانستند که امکان مقابله با همسايگان ضعيف را هم ندارند چه رسد به
آمريکا. در نتيجه آن عمل که برای ادامه«حکومت به يک روايت» به آن دست زدند به دام
جنگ با صدام افتادند و اين همان بود که می خواستند.دشمن خارجی آن هم تازی منفوری
مانند صدام فرجه شان داد تا هر که را می خواهند و سد راه می شمارند سرکوب کنند به
بدترين و وحشيانه ترين روش ها. چنان مجذوب فضائی بودند که جنگ در اختيارشان گذاشته
بود که با باز پس گرفتن خرمشهر هم دست از آن برنداشتند در حالی که عقلايشان - از
جمله آقای خمينی که به تاکيد فرزندش مخالف ادامه جنگ بعد از خرمشهر بود - با آن
کار موافق نبودند. جنگ هشت سال فرصت داد و به بدترين شيوه ها تمام شد. حالا تمام
دشمنان داخلی آن روايت را از سرواکرده بودند و از جمله هر کس را که گفت با اين
روايت نمی توان. از نزديکانی مانند قطب زاده و بنی صدر تا آيت الله منتظری کسی که
تز ولايت فقيه را از غربت صدها ساله بيرون کشيد و در قانون اساسی گنجاند و صدها تن
از رهروان روزهای اول. دهه اول جمهوری اسلامی تمام شده بود و ديگر بهانه ای نبود
پس سرکردگان همان روايت که به ترفندی هم در روز درگذشت رهبر جمهوری موفق شدند که
جانشين او را از ميان همان روايت برگزينند وارد دوران نوسازی شدند وخواستند با
جهان معامله کنند. جهان هم آماده بود اما مشکلی بر سر راهشان قرار گرفت که از
ندانم کاری خود آن را آفريده بودند. مشکل لومپن ها که به درخت مانند عشقه ای
چسبيده بودند که امکان نفس کشيدن نمی دادند. لمپن ها که در شکل و فرم حزب الهی و
بسيج و مانند آن در دهه اول متشکل شده بودند و گروهی از بازاريان هم با داشتن
امکانات فراوان مالی و نفوذ در کانون های اصلی قدرت از آنان بهره ها برده بودند
ديگر چنان طلبکار بودند که کسی نمی توانست بی اذن آنان کاری کند. از آن زمان پيوند
حکومتگران با مسلمانان اهل تفکر و ملی گرايان دين باور گسسته شد، نيروهای انقلابی
و جوان و انديشمند خودی را هم از دست دادند و روز به روز در مقابل لمپن ها عقب
نشستند تا جائی که در حکومتشان کسی جز آن ها نماند. در دوم خرداد همان متفکران و
نسل جوان دوره انقلاب که در همه کار مددکار حکومت بودند آماده شدند که وارد ميدان
شوند، با رای مردم شدند اما شش سال گذشت تا معلوم همگان شد که حکومت جز با لمپن ها
و طبقه ای عاری از تفکر و دانش بر سر پا نمی ماند. هر کس از خودی ترين خودی ها که
آمد و عقل را ميزان گرفت دشمن شد و مرعوب بيگانه، اگر روحانی بود مانند عبدالله
نوری يا مانند کرباسچی و مهاجرانی مسلمان بی عمامه، از مديران مدبر تا مبلغان سال
های اول مانند دکتر سروش. به سفرا و صاحبان مقامات عمده شان نگاه کنيد چنين نيست
که حتی در ميان بچه مسلمان ها کسی نباشد که نوبت به اينان برسد ولی اين ها کسانی
هستند که مانند شهردار تازه تهران آمده اند گردن بزنند و نه عقل که بی فرمانی
راهنمای آن هاست. خوب که نگاه کنيد صاحب قدرت ترين حکومتگران در مقابل اين گروه بی
قدرتند. باور نداريد به مخالفت هائی که با هاشمی رفسنجانی ابراز کرده اند به دفعات
و به مقاومتی که در برابر ولايت نشان داده اند مانند داستان کوی دانشگاه که وی را
وادار کردند که سخن اول خود را پس بگيرد و صحنه را عليه دانشجويان و به نفع فرمان
بريده هائی مانند فرهاد نظری بگرداند، از ماجرای قتل های زنجيره ای و واکنش های
اوليه در برابر آن ياد آوريد و مقايسه اش کنيد با روزی که رهبر کشور که مطابق
قانون اساسی جمهوری اسلامی مسوول جان و امنيت آدم هاست گفت چند نفر کشته شده اند
دليل نمی شود که دستگاه اطلاعاتی را به اين روز بيندازيد و پريشانش کنيد. باری
مثال فراوان است حاصل آن که قدرت واقعی در دستان آن هاست که در همه جا آنان هستند
که نظر می دهند و در همه جا رخنه کرده اند. دوم خرداد از مجلس و بخش اصلی دولتشان
دورشان کرد در نهادهای تحت نظر بخش انتصابی لانه کردند و با خصومتی که به اصلاح
طلبان نشان دادند فرصت اصلاح را از حکومت گرفتند و اگر هم کسی شک داشت به يقين
رسيد که بخش انتصابی است که وجودش مانع اصلاح کار ملک و ملت است.
مردم اين همه را می بينند و نه از روی کتاب های
فلسفه و تاريخ بلکه به دليل روزگار هر روزه شان و اين که می بينند چه کسانی بر آن
ها در واقع حکومت می کنند به نقطه ای رسيده اند که می بينيد. بازی ها بيش از آن
فاش است که پنهان کردنی باشد. ملتی و حتی کسانی که در مديريت ها نشسته اند اسيرند
و گروگان کسانی که عقل را فروخته و به قول خود ماشينی فرمان بريده خريده اند. به
سلسله کسانی که در همه اين سال ها به بند افتادند بنگريد همه در نقطه ای مشترکند و
آن ضديت لمپن ها با آنان است و همه برايتان می گويند که در اسارت زندانی که بوده
اند. نماينده اين گروه در حکومت جمعيت موتلفه اسلامی است و بازوی روحانيش گروه
موسوم به مدرسه حقانی به سرکردگی مصباح يزدی. سران حکومت به اندازه ای که سخن را
اينان را تکرار می کنند قدرت دارند نه بيش تر. يادتان باشد که در سال دوم جنبش
اصلاحات ۱۳۷۸ وقتی دو سه باری رهبر به طور ملايم به هواداری از دولت و اصلاح طلبان
پرداخت و در بحران هائی که ايجاد شده بود مانند داستان موج و يا غائله اصفهان به
دولت کمک کرد تا از بحران به در رود. مصباح يزدی در قم گفت رهبر تا زمانی رهبر است
که عادل باشد. اسلام با کسی شوخی ندارد. پيام واضح بود و می دانيد که شنيده شد.
تا اين جا آمده ام موضوعی را که خارج از موضوع
مقاله است شرح داده باشم. محمد خاتمی از زمانی که به اين واقعيت دست يافته که بر
خلاف تصور اوليه اش اين درخت را از عشقه ای که بر وجودش پيچيده مشکل بتوان جدا کرد
همه هم خود را بر آن قرار داده که شايد حکومت محبوب و مطلوب خود و رهبر آن را
ازاين عشقه شوم جدا کند. تلاشی که ماجور نيست چرا که مردم همزمان از درخت و بندی
که بر پای آن است بريده اند جز آن که آقای خاتمی هم در اين جداسازی با همه صبوری و
متانت موفق نيست. حالا عشقه با تهديد او و اصلاح طلبان واقعی نمی گذارد که بروند.
به زبان ديگر بندی هم برپای آقای خاتمی و کسانی بسته اند که به راستی در فکر اصلاح
سيستم اداره کشور بودند.
گفتنی است که همه جای دنيا ولگرد و لمپن هست و
جائی از دنيا وجود ندارد که از وجود اينان خالی باشد اما در جائی از جهان نيست که
آنان حاکم بر حکومت باشند، مافيائی هستند و پشت پرده اند و يا حکومت ها با آنان
درگير.تنها به سرزمين مظلوم ماست که چنين به قدرت رسيده اند و با تز فرمان بريدگی
و « نصر در رعب » کار را به جائی رسانده اند که جوانان ما چشم به بيرون دوخته اند
حکومتگران با آغاز دور تازه چالش های جهانی با
آنان به اصرار اصلاح طلبان دريافتند که با نزديک شدن به مردم می توانند خطر آمريکا
را از سر دور کنند. به برنامه ريزی هم مشغول شدند و حتی گامی هم به سوی آن
برداشتند اما موتور اصلی شان که همان فرمان بريده ها بودند نگذاشتند. پس در مقاقبل
فشارهای آمريکا فشار درونی را افزودن کردند. رفتند تا مانع فعاليت دانشجويان و
اصلاح طلبان شوند که صدای مخالفت های مردم به جهان نرسد و از جمله مديران موسسات
نظرسنجی هم به داغ و درفش کشيده شدند که آمريکائی ها خبردار نشوند که مردم در چه
فکرند. سايت های اينترنتی محدود شدند چون از طريق وب لاگ ها واقعيت ها داشت درز می
کرد. آن ها گمان دارند که اگر همه صداها را ببندند و فقط بوق صداو سيمای جمهوری
اسلامی را با کمک درآمد نفت در تمام جهان ميدان دهند که منعکس گردد آمريکائی ها
وحشت می کنند از هزينه بزرگ دخالت در ايران و حکومت مجال ماندگاری می يابد.
اين تدبيرها نه آن که بگوئيم صد در صد بی اثر است
چرا که بی صدا کردن اين و آن و وحشت انداختن در دل روزنامه نگاران و وب لاگ نويسان
و مهار اطلاع رسانی ها به هر حال در جريان کلی گردش اطلاعات اثر می گذارد اما آيا
اثرش همان چيزی است که حکومت توقع دارد. به عنوان کسی که سال هاست کارش جز اطلاع
رسانی نيست و بر اين کار عمر نهاده و صدها شاگرد در اين کار تربيت کرده است
اطمينان می دهم که تمامی کوشش هائی که در راه مردمی نشان دادن حکومت به کار رفت،
برای آن منظور که در نظر داشتند بی فايده و بلکه زيان آور بود. نبود وسايل اطلاع
رسانی آزاد به گروه های برانداز ومخالف جمهوری اسلامی امکان داد تا اطلاعات خود را
در سلول های تصميم گيری در آمريکا عبور دهند. بستن روزنامه های آشکار جوابی که داد
اين بود که از روزنامه های پنهانی و شايعه سازی ها هرچه عبور کرد عليه حکومت بود و
گاه بی انصافانه همه چيز تحليل و سياستگذاری شد. حاصل آن که حالاتصور می رود که
حکومت هيچ هواداری در داخل ندارد که ما خوب می دانيم که چنين نيست. تحليل می شود
که حکومت فقط بر مدار زور پابرجاست که در واقع فقط بر اين مدار نيست. از همين رو
می گويم که اين سياست صد در صد به زيان خود عمل می کند و در روزهای آينده
حکومتگران را در گردونه های سرگيجه آور می اندازد و در چنين شرايطی نمی توان از
همه چشم آن داشت که به متانت عمل کنند و يا چنان که در اين چند روزه متداول شده
است «وطن پرست» بمانند و چنان که رهبر جمهوری اسلامی هفته گذشته گفت به خارجی نشان
دهند که هيچ شانسی برای آنان در ايران نيست. متاسفانه هيچ کدام از اين دعوت ها
پذيرفته نمی شود و تنها کاری که از مردم ساخته است اينست که به دنيا نشان دهند که
از نحوه اداره کشور ناراضی هستند.
نه دانشجويان و نه هيچ کس ديگر از گرفتاران را نمی
توان به خاطر سردادن صداهائی که برای ما مطلوب نيست سرزنش کرد، می توانشان فهميد و
حتی با آنان مخالف بود ولی سرزنش شايسته آن هاست که کار را به اين جا کشاندند آن
هم در لحظاتی حساس و خطرناک.
از ميرزا ابراهيم کلانتر پرسيده بودند که چرا به
لطف علی خان زند خيانت کرد و دروازه شيراز را به روی لشگريان جرار قاجار گشود گفت
او که می آمد و کسی جلودارش نبود، اين هم قابل نگاه داری شهر و سلطنت نبود من تنها
کاری که کردم کاستن از کشته ها و ويرانی ها بود، هر چه اسمش را بگذاريد.