جمهوری دوران گذار
جمهوری اسلامی ايران را با ساختار طراحی شده در دو
قانون اساسی سالهای
۵۸ و ۶۸ از اين منظر يک جمهوری دوران گذار میتوان و بايد
تلقی کرد.
اين وصف نه متصمن مدح است نه حاوی ذم بلکه صرفا
بيان واقعيتی است فارغ از ارزشداوری.
اينکه از بهار ۵۸ تا بهار ۷۶ و تنها با گذشت هيجده
سال نظريه ضرورت اصلاح ساختار نظام برای پيشگيری از تراکم و در نهايت انفجار
مطالبات در ميان انبوه نخبگان سياسی و فکری شکل گرفت تصادفی نيست. گذشت دوره زمانی
يک نسل و وقوع تحولات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مستلزم ايجاد دگرگونیهايی در
ساختار سياسی نيز هست چه اختياری و آگاهانه چه قسری و غافلگيرانه.
سعيد رضوی فقيه
۱-نظامها، چارچوبها و ساختارهای سياسی جوامع در حال گذار-که در دورههای زمانی نزديک به هم دگرگونیهای عميق و گسترده اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را
تجربه میکنند- يا بايد دارای
قابليت انعطاف، اتساع و خود ترميمی باشند و يا به تبع تحولات و مقتضيات پيشگيری
ناپذير به جابجايی محتوم و ناخواسته تن دهند.
درست مثل پوشاک يک کودک يا نوجوان درحال رشد که يا
بايد قابليت اتساع و بازسازی متناسب با اندازهها و ابعاد
جسمی وی داشته يا به دور افکنده شود و با پوشاکی مناسب جايگزين گردد.
۲-جامعه ايرانی
را طی يکی دو سده اخير میتوان جامعهای به سرعت تحول يابنده و در حال گذار دانست و پشت
سر گذاشتن دستکم پنج زلزله بزرگ
اجتماعی و سياسی طی کمتر از صد سال (به طور متوسط هر نسل ۲۰ ساله يک بار) اين مدعا
را تأييد میکند. بنابراين گزافه نيست
اگر ساختارها و چارچوبهای سياسی را (به عنوان قالبی برای هدايت اين
تحولات در مسير درست و پاسخگويی به مقتضيات ضروری هر عصر و نسل) محکوم به سرنوشت
محتوم دگرگونی و تغيير بدانيم و بیترديد اگر
امکان انطباق با شرايط روز از طريق مکانيسمهای خود
ترميمی و خود توسعهای موجود باشد
با تغييرات اصلاحی (تدريجی، خفيف، غيرويرانگر و برنامهريزی شده) مواجه خواهيم بود، در غير اين صورت
همگان بايد به تغييرات انقلابی(شتابان، شديد، ويرانگر و غير قابل پيشبينی و پيشگيری) تن دهند.
۳-جمهوری اسلامی
ايران را با ساختار طراحی شده در دو قانون اساسی سالهای ۵۸ و ۶۸ از اين منظر يک جمهوری دوران گذار میتوان و بايد
تلقی کرد.
اين وصف نه متصمن مدح است نه حاوی ذم بلکه صرفا
بيان واقعيتی است فارغ از ارزشداوری.
اينکه از بهار ۵۸ تا بهار ۷۶ و تنها با گذشت هيجده
سال نظريه ضرورت اصلاح ساختار نظام برای پيشگيری از تراکم و در نهايت انفجار
مطالبات در ميان انبوه نخبگان سياسی و فکری شکل گرفت تصادفی نيست. گذشت دوره زمانی
يک نسل و وقوع تحولات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مستلزم ايجاد دگرگونیهايی در ساختار سياسی نيز هست چه اختياری و
آگاهانه چه قسری و غافلگيرانه.
۴-انقلاب اسلامی
بهمن ۵۷ در درجه نخست معطوف به حذف سلطنت استبدادی و سپردن حاکميت به ملت بود (حق
تعيين سرنوشت)، عقل سياسی عصری، دموکراسی را گزينه مرجح برای حراست از حق حاکميت
ملت بر سرنوشت خود و اداره بهينه واحدهای سياسی موسوم به دولت-ملتها میداند و از اين
رو اولين دستاورد انقلاب اسلامی ۵۷ تأسيس يک نظام جمهوری به عنوان قالب متعارف و
مرسوم برای دموکراسی بود.
اما از آنجا که دموکراسی دو وجه دارد: يکی حاکميت
رأی و نظر اکثريت و ديگری حفظ حقوق تامه اقليت، در نظام
جمهوری اسلامی و قانون اساسی اول آن (که روحش بهويژه در پيشنويس اول معطوف به دفع خطر بازگشت سلطنت و
استبدادبود)تنها برداشتن گام اول به سوی دموکراسی مطمح نظر قرار گرفت و
سازوکارهايی برای تأمين نظر اکثريت تمهيد و تعبيه شد که از جمله میتوان به تأسيس پارلمان و نهاد رياستجمهوری با انتخاب مستقيم، نظارت عاليه مجلس بر
دولت و اتکای مستقيم يا غير مستقيم رهبری به رأی مردم اشاره کرد.
در واقع همين ويژگی بود که امکان میداد مردم بتوانند ۱۸ سال بعد خاتمی را به رياست
جمهوری برگزينند و ۲۰ سال بعد نيز مجلس ششم را تشکيل دهند.
۵-اما برداشتن
گام دوم جمهوريت و دموکراسی به وقتی ديگر موکول و استيفای همه حقوق اقليت به فرصتی
ديگر وانهاده شد.
در قانون اساسی سال ۵۸ و بازنگری سال ۶۸ برخی حقوق
سياسی و اجتماعی اقليتها مغفول
مانده است و از همين رو جنبش اصلاحات را میتوان تکميل
پروژه جمهوريت و برداشتن گام دوم به سمت يک دموکراسی تمام عيار تحليل و ارزيابی
نمود زيرا در عصر اصلاحات تکيه اصلی بر تحصيل و رعايت حقوق اقليت ها بوده است که
قريب بيست سال به سبب وقوع درگيریهای داخلی،
جنگ با دشمن متجاوز خارجی و گسترش تمرکز گرايی، بنيادگرايی و توتاليتاريسم در عرصه قدرت سياسی به تأخير
و تعويق افتاد.
بيهوده نيست که در جنبش اصلاحات، زنان، اقليتهای مذهبی و قومی و اپوزيسيون سياسی با اميد و
انرژی فراوان از حاشيه به متن مراجعت کرده و کوشيدند با توانمند ساختن جنبش، تکميل
پروژه جمهوريت و برداشتن گام دوم دموکراسی را تسريع نمايند.
۶-جمهوری اسلامی
حکومت کودتا نبود بلکه محصول انقلاب مردمی بهمن ۵۷ بود.
اکثريت مردم به اين نظام و سپس قانون اساسی آن رأی
دادند.کسانی که مدعیاند از آغاز
نمیبايست جمهوری اسلامی در
ايران تأسيس و قانون اساسیاش تصويب و
اجرا شود يا گمان میبرند رأی مثبت
اکثريت مردم به اين دو فقره افسانه دروغ است يا به سازوکار دموکراتيک و رأی اکثريت
برای جوامع در حال گذار اعتقادی ندارند و به عبارت ديگر ديکتاتوری مصلح را برای
اينگونه جوامع ترجيح میدهند.
گزاره اول را يافتهها و دادههای مستند و
عينی نقض میکند و نظريه دوم نيز
خطرناک و قابل سوءاستفاده است و هم اينک نيز از سوی اقتدارگرايان حاکم در ايران
اعلام و اعمال میشود.
بنابراين در عين آنکه حقانيت مطالبات نسل امروز
برای دگرگونی مورد ترديد نيست نبايد تحت تأثير خشم و کينه راه افراط پيمود و به
تصميم اکثريت مردم در سالهای ۵۸ و سپس
۶۸ اهانت نمود و آن نسلها را به
ناآگاهی متهم نمود. به همان دليل که نسل امروز حق تعيين سرنوشت خود را دارد نسلهای پيش از او نيز چنين حقی داشتهاند.
(مطالعه جامعه سنتی ايران در دهه پنجاه که حتی بخشهای مهمی از آن در واکنش به مدرنيزاسيون آمرانه
پهلوی دوم به جنبش انقلابی ضداستبدادی پيوستند نشان میدهد جمهوری اسلامی ايران و قانون اساسیاش برآيند مطالبات اکثريت مردم در آن روز بوده و
حتی گامی رو به جلو نيز به شمار میآيد. معالاسف روشنفکران ايرانی بخصوص روشنفکران عرفی طی
يک اشتباه مکرر تاريخی با تعميمی ناروا میکوشند خواستهها و يافتههای خود را
آيينه تمامنمای افکار عمومی و
مطالبات ملی جامعه ايرانی انگاشته و هر تغيير مسيری را يا توطئه خارجی و يا خيانت
داخلی بينگارند. در اين بين شايد آنان که تودههای مردم را
جفاکارانه ناآگاه و جامعه ايرانی را برای پيشرفت سياسی و اقتصادی فاقد زيرساختها و شاخصهای فرهنگی و
معرفتی لازم میپندارند صداقت
علمی بيشتری به خرج میدهند.)
۷-قانون اساسی مصوب سال ۱۳۵۸ (و از آن بيشتر پيشنويس اول)ظرفيتهای دموکراتيک
بيشتری نسبت به قانوناساسی کنونی داشت و بالطبع مکانيسم اتساع و خودترميمی متناسب
با تغييرات و تحولات در آن بيشتر بود و چه بسا در دوره شکلگيری و تداوم جنبش
اصلاحات، حاکميت آن قانون اساسی میتوانست از
پيدايش رکود و انسداد در جنبش اجتماعی پيشگيری نموده و راه را برای اصلاح آرام و
تدريجی ساختار سياسی باز کند اما به هر حال قانون اساسی بازنگری شده در سال ۱۳۶۸
نيز مورد تأييد اکثريت رأیدهندگان ايرانی
و بنابراين مشروع بوده و تنها با رأی اکثريت نسل ديگر در عصر ديگر قابل تغيير است.
اگر نسل امروز خواهان تغيير و اصلاح اين قانون است به هيچ روی نبايد برخی دستخوش
هيجان و احساسات شده و نسبت به نسل پيشين راه جفا و تخطئه پيش گيرند حتی اگر تلقی
ما اين باشد که پيشينيان ما در يک خودکشی سياسی دستهجمعی بخشی مهم از اختيارات وحتی تعيين سرنوشت خود
را به يک شخص تفويض کرده و با تأييد ساختاری که تداوم منطقیاش به دور باطل در عرصه قدرت غيرانتخابی منتهی میشود امکان اصلاح درونی نظام سياسی را به پايينترين حد ممکن و حتی صفر تقليل و تنزل داده باشند.
در واقع اشکال اساسی رويکرد منتهی به بازنگری
قانون اساسی در سال ۶۸ اين بود که به جای نظر داشتن به شرايط نسبتا پايدار اجتماعی
و تحولات عميق در لايههای زيرين
جامعه، صرفا نگاهی اجرايی و مديريتی آن هم از نوع سطحیاش به مقوله سانتراليزم و دموکراسی در اداره کشور
داشت و به جهت تجربه اداره کشور در شرايط جنگی و نيز فقدان رهبری فرهمند، با اتخاذ
جهتگيری تمرکزگرايانه به
تغيير قانون اساسی همت گماشت. تجربه تاريخی چند سال پس از بازنگری، خطای اين آزمون
را آشکار و اصلاح مجدد آن را نيز بسيار دشوار ساخت. به عبارت ديگر جمهوری دورانگذار به جای آنکه متناسب با شرايط و تحولات عميق
اجتماعی يک گام به پيش بردارد تحت تأثير فضای سياسی کشور(در گذشت امام خمينی و
غيبت فرهمندی و نفوذ وی در ميان مردم و دولتمردان، ماندگاری تأثيرات شرايط جنگی در
کشور، يکدست شدن جمهوری اسلامی و تصفيه مخالفان داخلی، ترس از وقوع اختلافات داخلی
در شرايط متزلزل منطقهای و بينالمللی و ...) و با يک نگاه صرفا اجرايی و مديريتی
يک گام عقب نشست.
۸-اگر قانون اساسی و ساختارهای کنونی قابليت
پاسخگويی به مطالبات نسل حاضر و مقتضيات زمان حاضر را داشته باشند آن گاه جنبش
اصلاحی با افزايش فشارهای اجتماعی و بهرهگيری از
ابزارهای تازه خواهد توانست گام دوم دموکراسی را نيز هرچند دشوار بردارد و از
يکجمهوری دورانگذار به يک
جمهوری تمامعيار برسد و با بکارگيری
همه ظرفيتهای سياسی و حقوقی موجود
مطالبات انقلاب اسلامی ۵۷ و جنبش اصلاحی ۷۶ را محقق سازد اما برعکس اگر چنين
قابليتی موجود نباشد يا مناسبات بالفعل در ساختار قدرت جلوی بهرهوری از چنين قابليتی را بگيرد آنگاه به طور طبيعی
استفاده از انرژی اجتماعی برای عبور از اصطکاکهای سياسی در
اولويت قرار خواهد گرفت.
۹-نگارنده در تحولات سياسی به حرکت جوهری باورد
دارد (که توضيح تفصيلی آن در اين مجال ممکن نيست) و معتقد است دگرگونی و جايگزينی
بايد به گونه لبس بعد اللبس باشد نه خلع و لبس. به عبارت ديگر بايد بدون درهم
ريختن وضعيت موجود و بازگشت به خلأ اوليه (نقطه صفر) گام بعدی را از همين جا که
هستيم آغاز کنيم و در طراحی ساختارهای سياسی به وضعيت واقعی جامعه ايرانی توجه
نموده و از تحليلهای ذهنی و
غيرواقعبينانه بپرهيزيم. بايد
دقت کنيم که جوجه از بطن تخممرغ بيرون میآيد و شکستن زودهنگام تخممرغ موجب نابودی هم اين است و هم آن. از اين رو
همه نيروهای سياسی دموکراسیخواه ايرانی
در داخل و خارج کشور بايد به دور از شتابزدگی يا هيجان انتقامجويانه در پی برداشتن گام دوم جمهوريت از نقطه
عزيمت کنونی باشند و خلأ نهادی و ساختاری جامعه ايرانی را که به نقطه بحرانی رسيده
است برای ارضای حس ويرانگرانه تشديد نکنند.
۱۰-اين گزاره که جمهوری اسلامی و قانون اساسی سال
۵۸آن، جمهوری دورانگذار است
مستلزم آن است که اولا در آن توقف نکنيم و ثانيا به جهت خصومت با آن تلاش نکنيم
جامعه ايرانی را به نقطه صفر بازگردانيم يا با ايجاد کولونیها و جريانهای موازی يا
تخطئه اصلاحطلبان داخلی انرژی نخبگان
و مردم را به واحدهای کوچک، غيرتأثيرگذار و احيانا متضاد تقسيم نماييم. اگر قرار
است در ايران دموکراسی تمامعيار بومی
محقق شود قطعا اين امر بايد در بطن وضعيت کنونی و در فرآيند تحولات عميق جوهری و
با عبور ماهوی (ونه شکلی) از جمهوری دورانگذار صورت
پذيرد. پذيرش اين واقعيت مستلزم پرهيز از چپ روی کودکانهور است روی محافظهکاران است.
فراموش نکنيم که اصلاح ساختارها به معنی ويران
کردنشان نيست و هر طرح و برنامهای در شرايط
کنونی بايد معطوف به نفی حکومت خودکامان که در قالب يک جمهوری اسمی و لايی با
اختيارات فوقالعاده و مطلق شکل گرفته
است، باشد.
پرتوهای پراکنده مطالبات تحولخواهانه را بايد با ذرهبين دقت و بصيرت بر اين نقطه کانونی متمرکز ساخت
تا نتيجهبخش باشد و بنابراين
موضوع يک همهپرسی فراگير بايد دفاع از
جمهوريت و حق حاکميت ملت بر سرنوشت خود و محدود و پاسخگو ساختن قدرت سياسی
زمامداران باشد نه چيزی ديگر.