گزارش يك خبرنگار آلماني از عراق:
در يك سرزمين اشغال
شده
در
عراق، نشان از همه چيز هست جز از بازسازي
گزارشگر: اولريش لادورنر٭ (هفته نامه دي تسايت)
ترجمه: جواد طالعي (دفتر اروپائي شهروند)
تکريت
دست كم يكبار بايد گفته شود كه تكريت زادگاه صدام
حسين چقدر بزرگ است: كوچكتر از كاخ صلاح الدين، كه او دستور ساختمان آن را صادر
كرد. بايد گفته شود كه اين شهر ويرانسراي بي ارزشي است كه مي بايست به نوعي
استالينگراد تبديل مي شد: دهها هزار سرباز گارد جمهوري ظاهرا اينجا مستقر شده
بودند. آن ها، مي بايست وارد آخرين نبرد پرتلفات، خونين، دردناك و وحشت آفرين عليه
اشغالگران مي شدند. همه اين ها، در تلويزيون هائي شنيده مي شد كه با ترديد انتظار
جنگ نهائي صدام حسين را مي كشيدند. تكريت به اين انتظارها پاسخ نداد. شهر، اين
موقعيت را از دست داد كه وارد كتاب هاي تاريخي شود. شهر فاقد انگيزه جنگ بود.
اما اين مربوط به گذشته است. اكنون، بحث بر سر
آينده است. بر سر بازسازي. و اين بازسازي، مي بايست همانقدر عظيم باشد كه نبرد از
دست رفته بر سر تكريت.
عراق پس از صدام حسين؟ از آلمان و ژاپن پس از سال
1945 بياموزيم، اين مقايسه هاي تاريخي ، هنگامي كه از نظم تازه سرزمين ويران سخن
در ميان بود به كار مي رفت. در عراق، مسئله بر سر چيزي كاملا بزرگ است. بر سر
مدرسه ها و همچنين بر سر دموكراسي. كوتاه كنيم: مسئله بر سر يك كشور تازه است.
چنين كشوري، باري قرار بود كه به سادگي يافتني باشد.
در تكريت، ابتدا آدم با سرباز زن كوچك اندامي به
نام "بلونت" برخورد مي كند. او، در برابر قصر فاروق- دومين قصر رياست
جمهوري- ايستاده است كه احتمالا باز هم بزرگ تر از شهر است. بلونت، سرباز پياده
نظام ارتش ايالات متحده آمريكا است. در عين حال كارشناس ساختمان در شرايط دشوار.
او مي گويد: "آدم هاي اينجا همكاري مي كنند. آن ها، نيروي كار فوق العاده اي
دارند و ما به پيش مي رويم." بلونت، به عنوان شخص خودش بيش از اين چيزي نمي
گويد. يا اجازه ندارد و يا چيز مشخصي رخ
نداده است. خوب بود آدم مي توانست با كسي صحبت كند كه اجازه داشته باشد بيشتر حرف
بزند. يا كسي كه احاطه بيشتري داشته باشد. اما اين ممكن نيست، زيرا همه چيز در
ابتدا معطوف به بازسازي است. همچنين استقرار ارتش ايالات متحده در داخل كاخ.
درباره بازسازي تكريت، چيزي براي دريافتن نيست. در هرحال، نه از زبان ارتش ايالات
متحده آمريكا. و ارتش آمريكا قدرت تعيين كننده در عراق است.
در چايخانه "شواليه عربي" كه صاحب آن بر
سر بزرگترين چهارراه تكريت انتظار مشتري را مي كشد، هيچكدام از ميهمانان چيزي از
بازسازي نشنيده اند. طبعا همه انتظار آن را مي كشند. زيرا كه اينجا همه بيكارند.
علاوه بر اين، ميهمانان مي گويند: اين اصلا حقيقت ندارد كه تكريت از سلطه صدام
حسين سودي برده است. طبيعتا ساختمان دو كاخ سال ها به خيلي ها كار داد. ساختمان
كاخ صلاح الدين دوازده سال به طول انجاميد. آدم ها، از سراسر كشور آمدند تا به
خدمت جنون بزرگ صدام حسين در آيند. اما اين تنها يك مقطع بود. بعدا، در خيابان،
كسي كه از ترس وابستگان صدام نمي خواهد نامش فاش شود مي گويد: "اوجا، دهكده
محل تولد صدام به همه چيز رسيد". همه ساكنان اوجا از ترس آمريكائي ها يا
انتقام تكريتي ها كه سال ها از سوي آنان زير فشار بودند، از آنجا گريخته اند.
هيچكس را نمي توان براي حرف زدن پيدا كرد.
پس، آدم وقتي مي خواهد درباره بازسازي تكريت چيزي
بداند، به چه كسي بايد مراجعه كند؟ يكبار ديگر به سوي كاخ رياست جمهوري. جائي كه
ارتش ايالات متحده آمريكا در آنجا مستقر شده است. باز هم بلونت به عنوان شخص خودش
براي پرسش و پاسخ آنجا است. او، با صدائي شادمان و هيجان زده مي گويد: "ساعت
شش امروز بيائيد. ما هتل تكريت را منفجر مي كنيم، چون كه چيزي براي نجات دادن در
آن باقي نمانده است. مي توانيد عكسش را بگيريد. عكس اعجاب انگيزي از آب در خواهد
آمد!"
كركوك
اينجا قضايا بهتر پيش مي روند. مي شد انتظارش را
داشت، زيرا پيروزمندان جنگ اينجا با چيزي بيش از "خوش آمديد" روبرو
شدند. "ويكتوري" بالاي سر پرتره سوخته صدام حسين آويخته است و بيش از
آن: "تنك يو مستر بوش اند مستر بلر!" بي ترديد يك استقبال قلبي. ارتش
ايالات متحده، متناسب با اين شرايط به خودش، مثل يك نيروي خانگي سامان داده است.
بويژه در ميدان نفتي بابا گورگور. سربازان، آنجا چنان احساس صاحب خانه بودن مي
كنند كه هيچكس را راه نمي دهند. حتي اگر كسي باشد كه بخواهد بررسي كند كه آيا صنعت
نفت دوباره به راه افتاده است يا نه.
ظاهرا دلارهاي نفتي مي بايست به مصرف بازسازي عراق
برسند. دست كم پيش از جنگ اين اميد وجود داشت. حالا روشن مي شود كه كنسرن هاي
آمريكائي از سرمايه گذاري خودداري مي كنند. موقعيت براي آنان بيش از حد بي ثبات
است. اشغالگران قصد دارند توليد را تا پايان امسال روزانه به سه ميليون بشكه
برسانند. اين مطابق با سطح قبل از جنگ است.
اما اين مقدار تنها براي بازپرداخت 400 ميليارد دلار بدهي خارجي عراق كافي
است. براي بازسازي، چيزي باقي نمي ماند.
اينطور نيست كه سربازان باباگورگور كنجكاوان را
مستقيما پس مي رانند. آن ها، مراجعان را از اين سر شهر به آن سر شهر و از اين پست نظامي
به آن پست نظامي مي فرستند تا روز بدون آن كه اطلاعي به دست آمده باشد به پايان
خود برسد.
كاركنان شهرداري كركوك آمادگي همكاري بيشتري نشان
مي دهند. در انتهاي پله ها چهار ميز تحرير قرار گرفته است. پشت هركدام از آن ها
يكنفر در اونيفورم نشسته است. بر فراز هر ميز تحرير يك پلاكات آويخته است. روي آن
ها نوشته شده: "اعراب"، "آسوري ها"، "كردها" و
"تركمن ها". داوطلبان كار در شهرداري مي بايست اينجا ثبت نام كنند. به
ترتيب قوميت. اين مهم است. زيرا كه كركوك يك شهر چند قومي محسوب مي شود. اين كار
منصفانه است. براي جلوگيري از انفجار. در نخستين روزهاي پس از آزادسازي، اين خطر
وجود داشت كه انفجار پيش بيايد.
نبردهاي ميان كردها و عرب ها، به قيمت جان حدود 30
انسان تمام شد. برخي از كردها پس از سقوط شهر دست به كار راندن عرب ها شدند. صدام
حسين، ظرف دهه هاي گذشته، اين عرب ها را با پول و زمين به كركوك كشاند. اين بخش از
نقشه او براي عربيزه كردن شمال بود. اكنون به عقيده بعضي از كردها همه چيز بايد به
سر جاي خودش بازگردانده شود. اين كار تاكنون موفقيت آميز نبوده، چون كه ارتش
ايالات متحده حق عرب هاي رانده شده را به آنان بازگردانده است. صلح بارديگر ايجاد
شده و اين سنگ بناي مهمي براي بازسازي كركوك است. زيرا كه بدون همكاري گروه هاي
قومي اينجا چيزي پيش نخواهد رفت. و همينطور در بقيه عراق.
در شهرداري مي بايست كميته اي مركب از سه گروه
قومي وجود داشته باشد كه درباره مسائل روزمره شهر تصميم مي گيرد. اما در ابتدا
درجه داري به نام "كرونكي" در راهروهاي شهرداري به پرسش ها پاسخ مي دهد.
در پاسخ اين پرسش كه چه كسي شهر را اداره مي كند مي گويد: "ما، به بوميان كمك
مي كنيم كه كارها را به جريان بياندازند!" و وقتي كه از او پرسيده مي شود: "معني
اش اين است كه امور شهر را شما اداره مي كنيد؟" مي گويد: "در نهايت
بله...." و حرفش را قطع مي كند. او،
پشيمان از اين كه حقيقتي به لحاظ سياسي غلط را بيان كرده است، ما را به يك افسر
بالادست حواله مي دهد كه مي تواند به اين پرسش هاي سياسي پاسخ بدهد. افسر مافوق،
يك جائي توي كركوك است!
اما با اين همه، در كركوك چيزي در حال پيشروي است.
در برابر دروازه ميدان نفتي باباگورگور هزاران عراقي صف بسته اند. اين ها، كاركنان
شركت نفت عراق هستند كه پس از سه ماه نخستين حقوق خود را دريافت مي دارند. انسان
ها مي بايست از باريكه راهي در ميان سيم خاردار وارد شوند. در پايان كوچه خاردار،
دو جيپ و نيم دوجين چترباز ارتش ايالات متحده آمريكا ايستاده اند. سربازان روي يكي
از جيپ ها جعبه هاي بزرگ محتوي بلندگوهاي پخش موسيقي را نصب كرده اند. موزيك
عاشقانه راك از آن ها پخش مي شود و به رقابت با موذن مي پردازد كه جائي در شهر
مردم را به نماز فرا مي خواند.
"چرا اين موزيك پخش مي شود؟" يك سرباز
درشت اندام به نام "كورتس" پاسخ مي دهد: "ديروز ما پرداخت حقوق را
آغاز كرديم. آشفتگي غريبي بود. آدم ها، تاحد مرگ به هم فشار مي آوردند. به اين
دليل سيم خاردار كشيديم و به اين دليل موزيك پخش مي كنيم."
سيم خاردار قابل فهم است. اما موزيك راك عاشقانه؟
كورتس مي گويد: "بله. اين آدم ها را آرام مي كند. موزيك آن ها را نرم و صلحجو
مي كند". كورتس شانه بالا مي اندازد و مي گويد: "ما، عمدتا ضمن كار مي
آموزيم. اين نخستين بار است كه ما وظايف يك بانك را انجام مي دهيم!"
كربلا
شهر يكي از مقدسات شيعيان است. اينجا بارگاه هاي
شكوهمند امام حسين و برادرش عباس قرار دارند. گنبدهاي طلائي مي درخشند. مومنان در
دسته هاي صد نفري هجوم مي آورند. در ميداني كه هر دو بارگاه را به هم وصل مي كند،
آفتاب بي رحمانه مي سوزاند و بچه كاسب هاي دوره گرد نوشيدني ها را به زائران ارائه
مي دهند: پپسي، كولا، همه چيز.
ارتش ايالات متحده آمريكا، در جريان جنگ کوشيد
كربلا را از عمليات جنگي مصون نگه دارد. آسيب رسيدن به مقبره امام حسين مي توانست
شيعيان را عليه اشغالگران بشوراند. اين موضوع اتفاق نيفتاد و شيعيان از سرنگوني
صدام، كه تعقيب كننده بي رحم آن ها بود، استقبال كردند. پيش شرطي مهم براي
بازسازي. اما فعلا بي اعتمادي حاكم است.
در شهرداري كربلا "اكرام زبيدي" كه خودش
را شهردار مي نامد نشسته است. او انتخاب نشده است، زيرا كه انتخاباتي وجود ندارد.
كميته اي از معتمدان محلي زبيدي را مامور اداره امور شهر كرد. او، ابتدا اعلاميه
اي را نشان مي دهد كه در آن نوشته شده است: "اين روزها مي بايست كارواني حامل
كمك هاي جنسي به كربلا مي آمد. رانندگان كاروان، اجناس را به معامله گران بازار
سياه فروختند و با پول آن گوسفند خريدند. رمه ها، به عربستان سعودي و كويت انتقال
يافتند. اين دزدي است. گوسفندها با ارزش اند. ما مي خواهيم تمام دنيا بداند كه اين
موضوع اتفاق افتاده است. ما از ايالات متحده آمريكا خواسته ايم كه عليه اين امر
اقدام كند. اما نتيجه اي نگرفته ايم!"
اين بي اهميت به نظر مي رسد. اما نشان دهنده يك مشكل
اساسي در عراق امروز است. مرزهاي فاقد كنترل كشور. قرار بود بستن مرزها بخشي از
بازسازي باشد. اما فعلا عراق سرزميني باز باقي مانده كه چيزهاي باارزش از آن مثل
خون از بدني مجروح به بيرون جاري مي شود. از گنج هاي موزه بغداد گرفته تا گوسفندان
كربلا.
نجف
اين هم شهر مقدس شيعيان است. اينجا مزار علي است.
پدر شيعيان. نجف، امروز نوعي جمهوري مذهبي است. حوزه، مجلس درس آيت الله ها،
دستمزد خادمان شهر را مي پردازد. از رفتگران گرفته تا پليس راهنمائي و رانندگي،
همه چيز عمل مي كند، حتي قانونگذاري. كسي كه در اين زمينه احساس ناامني مي كند به
سراغ خانه آيت الله سيستاني مي رود. بالاترين مقام مذهبي شهر. شيعيان در دسته هاي
صدنفري با نيازها و پرسش هاشان به اينجا مي آيند. پاسخ هاي آيت الله سيستاني از
ستوني در برابر خانه آويخته شده اند. آنجا به عنوان نمونه اين پرسش نوشته شده است:
"وقتي كه تنها استخوان مرده هامان را پيدا مي كنيم، بايد آن ها را قبل از دفن
شستشو بدهيم؟"
در شهر هيلا يك گور دستجمعي با پانزده هزار جنازه
پيدا شده است. همه شيعه. به قتل رسيده توسط فرمانبرداران صدام حسين. سوگواري درست
براي آن ها هم به بازسازي سرزميني تعلق دارد كه دهها سال به لحاظ اخلاقي ويران شده
است. سيستاني، پاسخي روشن و منطبق بر اسلام به اين پرسش مي دهد: "استخوان ها
را لازم نيست بشوئيد. مگر آن كه جسد در ناحيه قفسه سينه هنوز سالم باشد".
مذهبي ها بر نجف حكومت مي كنند. آن ها، طرف صحبت
طبيعي براي هر كسي هستند كه بخواهد كشور را بازسازي كند. آمريكائي ها نمي خواهند
اين واقعيت را به درستي ببينند. شيعيان، از انقلاب سال 1979 در ايران، براي
آمريكائي ها به يك شبح هراس انگيز مي مانند. آن ها، مثل يك بيماري سرايت كننده طرد
و منزوي مي شوند. چنان كه گوئي شيعيان مي توانند يك خميني تازه بيافرينند كه
توانست ابرقدرت جهاني را تحقير كند.
بي اعتمادي از قلب ها پاسخ مي گيرد. محمد حكيم از
خانواده قدرتمند حكيم برخاسته است. او توضيح پذيرشي است كه شيعيان در عراق انتظار
آن را مي كشند و اتحاد ميان اقوام و مذاهب. گوينده حرف هائي معقول و پيش از همه
متكي بر اعتماد به نفس: "امنيتي وجود ندارد. تا به امروز نه. آمريكائي ها آن
را تضمين نمي كنند. آن ها بايد اين سرزمين را ترك كنند!"
بصره
با عبدالكريم پزشك نبايد از بازسازي حرف زد. او،
ترجيح مي دهد از چيزهاي ساده سخن بگويد: درباره داروهاي ضد درد، دستكش هاي
لاستيكي، سوزن هاي بخيه زني. جاي همه اين چيزها ظاهرا در بيمارستان تيكينگ بصره
خالي است. به همين دليل، انسان ها، بدون آن كه واقعا ضروري باشد در اين بيمارستان
مي ميرند. به عنوان نمونه فائضي صالح. او، در آنجا بستري است. تنها پوست و استخوان
است و هنگامي كه به او سلام مي كني، لبخندي بر صورت تكيده اش نقش مي بندد. پزشك
كريم مي گويد: "او، فردا خواهد مرد. شايد هم پس فردا". فائضي 23 ساله
است. تركه بمبي در جريان جنگ پائين تنه او را تكه پاره كرد. سه برادرش، درجا
مردند. پدرش مايوف زنده ماند و حالا در كنار تخت بيمار ايستاده و انتظار آن را مي
كشد كه آخرين پسرش هم بميرد. پزشك كريم مي
گويد: "در يك بيمارستان معمولي، او مي توانست زنده بماند. اما اين يك
بيمارستان معمولي نيست."
كسي كه مي خواهد بداند چرا، عميقا با مشكلات
بازسازي برخورد خواهد كرد. صليب سرخ بين المللي در بصره گزارش مي دهد كه تاكنون
هفت بار لوله اصلي آب منتهي به بيمارستان ها را تعمير كرده است. اما اين لوله ها
براي هشتمين بار هم تخريب شدند. دستگاه هاي چند هزار دلاري پمپ هاي آب، بار ديگر
سر از بازار بصره در مي آورند. قيمت: چند دلار. اين نتيجه غارتگري هائي است كه همچنان
ادامه دارد. بعضي چيزها اينجا حكايت از خرابكاري دارند، زيرا خيلي ها مي خواهند
ثابت كنند كه زندگي زير سلطه اشغالگران بدتر از زندگي زير سلطه صدام است. باري، به
جاي بازسازي، ويراني جريان دارد.
"آندرس كرويزي" رئيس هيئت نمايندگي صليب
سرخ جهاني در بصره مي گويد: تامين نيازهاي شهر به لحاظ فني عملي است. مشكل بر سر
خلا كامل نهادها است". به عبارت ديگر، نه حكومت هست، نه پليس، نه سرباز، نه
قاضي و نه زندان. چيزي وجود ندارد كه بتوان روي آن بازسازي كرد.
بغداد
اين آدرس اصلي برنامه بازسازي است. "دفتر
بازسازي و مسائل انساني" در اينجا استقرار يافته است. رد پاي بازسازي را
اينجا مي بايست بيشتر از همه جا ديد. يك اتوبوس در محوطه چندين كيلومترمربعي قصر
مي راند تا به مركز استقرار دفتر بازسازي و مسائل انساني برسد. در برابر يك دروازه
مي ايستد. پس از چند دقيقه، يك مرد قوي هيكل بيرون مي آيد: سرگروهبان جي جي
جانسون. او، سخنگوي مطبوعاتي است. اما بلافاصله عمر اظهارات صريح سپري مي شود:
"دفتر بازسازي و مسائل انساني؟ درست آمده ايد. اما من نمي توانم به شما جواب
بدهم، چون كه ما هنوز به درستي به جريان نيفتاده ايم". بعد، شماره يك رديف از
آدم هائي را مي دهد و مي گويد: "شايد. فقط شايد بتوانند چيزي بدانند".
"بالاخره اين دفتر بازسازي و مسائل انساني چه
مي كند؟"
جي جي جانسون پاسخ مي دهد: "ما بين آدم هائي
كه مي خوان تو عراق كاري بكنن و دولت رابطه برقرار مي كنيم. ما، اون ها رو به هم
وصل مي كنيم. اينطوري بگيم."
"اما دولتي كه وجود ندارد".
"چرا، چرا..." بعد، لحظه اي به فكر فرو مي رود و سپس:
"هوم، بگيم اسكلت يه دولت هست!"