نكته
اي چند اندر عُمالِ «ناجيان» ايران
پاسخ
به يك بيانيه اي ضد ايراني
به
تقلا نرويد گُل از شاخ بيد.
خسرو شاكري (زند)
چند روز پيش بيانيه اي به نام «انجمن
هاي اسلامي* برخي دانشگاه هاي ايران تحت عنوان
«بگذاريد تا اين وطن دوباره وطن شود» در همايشگاه هاي اينترني منتشر شد.
اين بيانيه كه در بُهبُه ي «حلوا پخش
كنيِ» «اربابان جديد» منتشر مي شود، هم آهنگ است با بسياري فعاليت هاي تبليغاتي كه
جاي پاي مقامات آمريكاي در پشت آن ها ديده مي شود. نگاهي به مواضع تلطف آميز
بسياري از گروه هاي تازه دمكرات شده در باره ي تجاوز آمريكا به عراق، به ويژه
«انتصاب» «دكتر» حسن ماسالي، جرثومه ي فساد سياسي نشان مي دهد كه چه كساني اسباب
دست «فتح مجدد ايران» ايران شده اند. بدون اين كه بخواهيم ولايت فقيه حاكم امروز
را با دولت دمكرات و ميهن دوست مصدق مقايسه كنيم، بد نيست به «كارير سياسي دكتر»
حسن ماسالي نگاهي بيفكنيم تا روشن شود چه كساني خواهند جاي جمال امامي ها و عميدي
نوري هاي آن زمان را در محافل سياسي و مطبوعات اينترنتي امروز پر كنند و در صدد
اند شعبان بي مخ ها و طيب هاي كنوني را بسيج كنند. «دكتر» ماسالي كه فعاليت هاي
خود را از جبهه ملي در اروپا شروع كرد، و با تكيه به اين سازمان و نام مصدق به
دبيري كنفدراسيون در سال 1965 در ضديت اش با محمد رضا شاه تا اين حد غير مجازِ
سازماني در كنفدراسيون پيش رفت كه در مقام دبير مالي آن سازمان اعلاميه اي صادر
كرد و دانشجويان را دعوت كرد به فعاليت هاي خود هر چه بيشتر بيفزايند تا هر چه
زودتر بتوان «بر قبر محمد رضا شاه پايكوبي» كرد. او سپس با بالا گرفتن آتش انقلابي
گري اش به عنوان يكي ار «رهبران جبهه ملي ايران در خاورميانه» نه فقط با مسئوولان
سازمان هاي فلسطيني (چون الفتح و ماركسيست-لنينيست هاي فلسطيني) محشور بود، كه حتي
همدم پرزيدنت بعثي عراق البكر و «جانشين» او صدام حسين نيز شد و همچنين باب مراوده
با «مخابرات» (سازمان دهشتناك امنيت آن كشور) را گشود و از مراحم آن بي بهره
نماند. او هم با چريك هاي فدايي خلق و سازمان مجاهدين كار مي كرد و هم به بارگاه
خميني در نجف مشرف مي شد. اواز ملاقات با ماموران كي جي بي در خاور ميانه هم
رويگردان نبود. سر انجام از جمله كساني بود كه در از هم پاشاندن كندراسيون به سود
منافع تنگ نظرانه ي خويش نقش ايفا كرد.(در مورد كارير سياسي او تا سال 1983 به قلم
خودش نگاه كنيد به ايرانشهر شماره 11/192، واشنگتن 1983).
پس از انقلاب به دنبال بي بهره ماندنش
از «سهم امام» درانتخابات گيلان، تابلوي دكه اي را به نام «جنبش دمكراتيك-انقلابي
زحمتكشان (شاخه ي گيلان و مازندران)» بالا برد و تحت آن به «شوراي ملي مقاومت»
رجوي پيوست. از آنجا كه «اخراج» شد، چند سالي به فعاليت هاي نا شناخته اي مشغول شد
تا اين كه يك باره به «نهضت مقاومت ملي» بختيار پيوست و به عنوان «مسئوول روابط
بين المللي» آن (ظاهرا بدون اطلاع آنان) با وزارت خارجه ي آمريكا به «مذاكره»
پرداخت. آغاز همكاري علني او با باقيماندگان رژيم ديكتاتوري پهلوي با مقاله اي در كيهان
(لندن) آغاز شد كه طي آن با بي حرمتيِ بيسابقه اي كنفدراسيون را، كه از طريق شيوه
هاي مسالمت آميز و با بسيج افكار عمومي بين المللي شاه و ساواكِ او را بارها به
عقب نشيني در زمينه ي سركوب مبارزان وادار كرده بود، همرديف ساواك (آن سازمان
دهشتناك سركوب) قرار داد. پس از اين «انتقاد از خود» او با جعل اسامي عده اي يك
«كنفرانس ملي» تشكيل داد و در آنجا پيام «شاهزاده» رضا را قرائت كرد. اين آبرو
ريزي مانع ادامه ي همكاري او با سلطنت طلبان نشد، كه حتي (بنابر قولي) سفري هم به
اسراييل كرد تا با مقامات آن كشور «مذاكره» كند. فعاليت هاي سلطنت طلبانه ي او از
همان اواسط دهه ي نود ميلادي تاكنون ادامه يافته است، و او به تازگي مي كوشد لعابي
جمهوريخواهانه به آن بزند تا شايد چند نفري ابن الوقت و ناآگاه را بفريبد. او
شاگرد اين مكتب كهن است كه مي گويد «اينجا نشد، جايِ دِگر/ اين خر نشد، خرِ دِگر!»
«انتصاب» او از سوي «رهبر جبهه ي
دمكراتيك ايران» به «سفارت كبرا» در خارج از كشور البته شك در مورد هويت راستين
خود طبر زدي را، كه برخي از رفرميست ها پيشاپيش زير سئوال برده بودند، دو چندان مي
كند. ساده لوحان بايد بفهمند كه آزمودن اين كم مايه ي هزار پيشه را كه از خُم هزار
رنگ در مي آوردآزمودن خطاست!
*
انتشار بيانيه ي «بگذاريد تا اين وطن
دوباره وطن شود» در چنين اوضاع و احوالي و با چنان محتوايي به حق بايد ترديد ي جدي
در مورد نويسنده يا نويسندگان آن برانگيزد.
اين بيانيه با اشاره اي نابجا به شكست ايران در عصر
هخامنشي به دست اسكندر مقدوني و عصر ساسانيان به ضرب شمشير مهاجان عرب مسلمان، و
نيز سقوط خلافت عباسيان به دست مغولان، ترديدي باقي نمي گذارد كه كاوه ي آهنگر را
امروز در شخص كابوي تگزاسي مي جويد، و نويسنده اش
از «بر آمدنش افسوس نخواهد خورد و راه [بر او] نخواهد بست.» صرف نظر ازين مقايسه ي
ضد تاريخيِ آرتش هاي اسكندر، عرب و مغول با مدرن ترين آرتشي كه جهان به خود ديده
است و آزمنديِ بي پايان بزرگترين امپراتوي تاريخ كه مطابق منطق سرمايه نمي تواند
جز اين كند همه چيز را صاحب شود، بايد گفت كه در اين بيانيه كوچكترين اثري از حُب
وطن (پاتريوتيسم) و علاقه به مردمسالاري (دمكراتيسم) نيست، چه نه تانك ها و بمب هي
آمريكايي خواهند گذاشت كه وطن وطن شود و نه« مصالح و منافع ملی و حقوق
انسانی افراد» از تعرض در امان خواهند ماند.
نويسنده ي بيانيه، برغم
غمخواري در مورد نتيايج « مذموم» جنگ (و ويراني هاي غير قابل
تصور ناشي از آن) اين باور را تلقين مي كند كه گويا برخي «انديشمندان» را نظر
براين بوده است كه «همواره چيزهای بدتر از جنگ هم هست که شايد برای برچيده شدن
بساط آنها چاره ای جز جنگ نباشد». اين تفكر مانيانه را به هيچ دانشمندي
نسبت نتوان داد. سخن براي توجيه حق دخالت نظامي ابر قدرت نظامي جهان تحت عنوان
حمايت از ستمديدگان تكار تُرهاتي است كه جمال امامي ها و برادران رشيديان تبليغ مي
كردند، چون خود قادر نبودند دولت ملي را ساقط كنند. امروز همان تفكر مي خواهد در
اوضاع و احوالي ديگر يك حكومت استبدادي را با وسيله اي مهلك تر از كودتا ساقط كند،
چه خود در دفع اين شر ناتوان است. اما مردم ايران به خوبي مي دانند كه «از گرگ
شباني نيايد»، و از حنظل شكر نتوان ساخت».
نويسنده ي بيانيه عليرغم عنايت به
«بعضی از تبعات منفی اجتناب ناپذير» تجاوز آمريكا به عراق چون «رشد و گسترش زمينه
های معرفتی بنياد گرايی و تقويت حربه ها و بهانه های بنياد گرايان در جهان»،
«سرپيچی آشکار مقامات آمريکايی از قوانين جهانی و تقابل جدی با سازمان ملل متحد»،
و نيز «كشته شدن تعدادی از کودکان و زنان و غيرنظاميان بی گناه و نيز حمله به مقر
خبرنگاران و عکاسان جنگ»، از«برخي محاسن» اين تجاوز سخن مي گويد، چون «برچيدن بساط
حکومت خودکامه و ديکتاتوری سياه صدام و پايان دادن به خيال بافی ها و کشورگشايی
های هوسرانانه ي وی» و مي افزايد كه «شايد هيچ راهی عملی تر، سريعتر و کم هزينه تر
از آنچه که در جريان حمله به عراق رخ داد، نباشد». او به راحتي فراموش مي كند كه
تاريخ ثابت كرده است كه آزادي گرفتني است و نه دادني. اگر اپوزيسيون صدام، همچون
مخالفان رژيم كنوني ايران، طي سي سال دست از انحصار گرايي خود برداشته بودند، اگر
برخي از نخبگان عراق خود را به صدام نفروخته بودند، اگر مخالفان او افكار عمومي را
بر ضد او و كمك هاي آمريكا و ديگران در زمان تجاوز او به ايران بسيج كرده بودند
... آيا نيازي به دخالت آمريكا مي بود و نمي شداز اين جراحت هاي عميق بر جامعه ي
عراق پرهيز كرد؟
او «تلفات و خسارات» تجاوز آمريكا در
طول آن ۲۰ روز را در مقايسه با «اتفاق بدتری چون ادامه حکومت صدام» توجيه مي كند.
نويسنده مانيانه مي گويد «اصولا در سياست نمی توان صرفا بر اساس روياها همواره
انتخاب خوب از بد نمود. بنابر اين انتظار سقوط بدون درد و خون ريزی حکومت
اقتدارگرا و سفاک و سراسر نظامی صدام که به مدت ۳۰ سال ، حيات ملت عراق را در
چنگال آهنين خود گرفته بود انتظاری ناممکن و بلکه غيرعقلاني ايست». اين «عقل»
مانيانه است و نه خرد ي تحليلي كه امكانات مختلفي را براي حل يك مسئله در نظر مي
گيرد.
نويسنده خود معترف است كه «انگيزه های
آمريکا از حمله به عراق صرفا انگيزه های معصومانه و خالصانه و دلسوزانه ای چون
نجات مردم عراق و برقراری دموکراسی و دفاع از حقوق بشر و آزادی نبوده و نيست»،
يعني به عبارت مردمي، «هيچ گربه اي محض رضاي خدا
موش نگيرد!» با اين همه، او «چاره» را جز در تجاوز آمريكا به عراق، و لذا در
ايران، نمي بيند. بايد ازين مدافعان «آزادي» پرسيد چرا طي بيست و اندي سال، چه در
داخل و چه در خارج از كشور، قاهرانه و خودخواهانه از رژيم كنوني دفاع كرديد يا از
يك اتحاد دمكراتيك براي نجات كشور سر باز زديد تا امروز «چاره» اي جز آمريكا
نداشته باشيد؟ تا اكنون دنبال «فرصتی» چون «ابر بهاری« «برای راحت شدن»
از شر حکومت اسلامي به دست آمريكاي متجاوز باشيد؟ آيا، به قول معروف، «اين امامزاده اي نيست كه باهم ساخته ايد»؟
او با ياد آوري تضييع حقوق شهروندان ايراني
طي اين سال ها، كه نقض صريح اعلاميه ي جهاني حقوق بشر بوده است به ماده 29 آن
اعلاميه متوسل مي شود براي اين كه تجاوز آتي آمريكا به ايران را توجيه كند تا شايد
از طبرزدي و نماينده ي «تام الاختيارش» «دكتر» حسن ماسالي براي باز كردن اعتبار
حساب نزد رضا پهلوي و استادان خيمه شب
بازش در واشنكتن عقب نيفتد، تا شايد ازين نمد سيا به او هم كلاهي برسد.
اما در هيچ جاي اعلاميه جهاني حقوق
بشر نيامده است كه مردم ستمديده بايد از يك غول نظامي بخواهند آنان را ار چنگال
كرگي نجات دهد. به وارونه، اين را حق آنان دانسته است كه به تمام وسايل مشروع براي
اعاده ي حقوق خود مبارزه كنند. و اين وسايل از اعتراض شفاهي و كتبي شروع مي شود،
به تظاهرات و اعتصابات مي كشد، و پس از مقاومت منفي، مي تواند به اقدام مسلحانه
نيز بيانجامد. تفاوت اينجاست كه از زمان تدوين اين اعلاميه هر ملتي كه به قيام مسلحانه
روي آورده و حاكمان زورگو و غارتگر را ساقط كرده است متاسفانه خود مجددا دچار اِعمال ناگزيرخشونت بار خاكمان بعدي شده است.
از جمله در الجزيره و خود ايران همان، يا بدتر از آن كرده اند كه پيشينانشان. مگر
در هند وآفريقاي جنوبي كه به شيوه ي
مسالمت آميز متوسل شدند و نيكاراگوئه كه يك رهبري استثنايي داشت و عليرغم
شكست در انتخابات گردش قدرت را پذيرفت.
متاسفانه كاهلي اپوزيسيون چه در زمينه هاي فكري، برنامه
ريزي، سازماندهي وغيره موجب وضعي شده است كه خود قادر نيست به طور جدي رو در روي
رژيمي بايستد كه مدت هاست آفتابش بر سر بام است. پندار بيهوده در باره ي آمريكاي«
ناجي» بجاي جاني ناشي ازين است كه اينان نفهميده اند كه «
مار پوست بگذارد ، اما خود نمي گذارد!» نزد مردم ما نويسندگان اين بيانيه چون
«پسته هاي بي مغز» اند كه «چون دها بگشودند رسوا شدند!. اينان كه به آمريكا مي
گويند «مي فروشم
آبروي خويشتن/ بر درت چون خاك، ارزان در نگر!»، براستي كه «از اسب حكومت تنها نعلش
را يافته اند».
آناني كه مي خواهند امروز
نقش لشگريان داريوش سوم را بازي كنند كه با ترك او شكست اش را تسريع كردند، يا مي
خواهند نقش سلمان فارسي را چون مشاور نظامي
ايفا كنند، قصد آن را دراند كه خود را مقام خواجه نصيرالدين طوسي مشاور هلاكوخان
تصور كنند، بايد بدانند كه دوران ما آن عصر ها نيست و و كابوُي آتش افروز هم كاوه
آهنگر نيست؛ افزون بر اين، در اين سوئ تفاهم در مورد خودشان اينان نبايد فراموش
كنند كه «آنجا كه عقاب پر بريزد، از پشه ي لاغري چه خيزد؟»
خواستاران راستين استقلال و مرمسالاري در ايران
بخوبي مي دانند كه «حكومت مردم را حكمت مردم شايد»، ونه توپ و تانك آمريكايي. ونيز اين كه كوشندگان دمكراسي ايران تا به آب
اتحاد، شكيبايي و عمل خردمندانه نزنند شناگر دمكراسي و مملكتداري و خدمت به مردم
نگردند. با جهيدن در اقيانوس امپراتوري آمريكا شناگرنتوان شد. پس بيهوده ابن
الوقتان آب به هم گره نزنند!
و
به آنان كه صميمي اند و هفتاد دو دسته آواز دمكراتيسم سر داده اند، چون حافظ بايد
ياد آور شد كه «آري به اتفاق جهان مي توان گرفت.»
خسرو شاكري (زند)
پاريس (دهم خرداد ماه 1382)
----------------------------------------------------------------------------
*«صنعتی
امير کبير ،صنعتی شريف ، صنعتی خواجه نصير ، صنعتی اصفهان ، تربيت معلم تهران ،
علامه طباطبايی ، الزهرا ، شيراز و علوم پزشکی ، تربيت معلم تبريز ، علوم پزشکی
ايران ،اصفهان وعلوم پزشکی ، محقق اردبيلی ، بوشهر و خليج فارس ، اراک ، امور
افتصادی و دارايی تهران ، پست ومخابرات ، بوعلی سينا همدان ، رازی کرمانشاه ، شهيد
باهنر کرمان ، شهيد صدوفی يزد ، زنجان ، شهر کرد ، زابل»