آقای نگهدار شما هنوز يک فاز
تاريخی عقب هستيد!
مضمون و
محور تحول و کشمکش سياسی کنونی در کشور ما نه "جمهوريت در برابر ولايت"
بلکه جايگزينی و استقرار يک نظام دمکراتيک، يک جمهوری واقعی، به جای کليت نظام
جمهوری اسلامی، به شمول هم بخش جمهوری و هم بخش ولايی آن است.
فريدون احمدی
moc.aol@۸ahmadi
پس از شکست و بن بست اصلاح طلبی حکومتی و نمايان
شدن سترونی پروژه ای که هدف خود را تغيير توازن قوا ميان جناح های حکومتی قرار
داده بود، و آشکار شدن هر چه بيشتر فاصله عظيم و شکاف عميق ميان اکثريت تام مردم
با مجموعه نظام جمهوری اسلامی، مدتی بود که برخی چهره های شاخص تر و فکورتر مدافع
اين مشی و روش در ميان نيروهای اپوزيسيون، قلم در نيام کرده و پيرامون اوضاع و
احوال و روندهای سياسی کشور سکوت اختيار کرده بودند. آقای فرخ نگهدار از جمله اين
تحليل گران بود که خلاف عادت معهود، بيش از حدود يک سال مطلبی در مورد رويدادها و
روندهای سياسی ايران ننوشت. نوشتن و سخن گفتن به سبک و سياق گذشته در چنين اوضاع و
احوالی ديگر نه موضوعيت دارد و نه خريدار. اگر سخن و نوشتار آن تحليل گران می
خواهد نو باشد و پايش بر زمين و واقعيت استوار، و چيزی فراتر از يک انشا ، آمادگی
برای اعتراف صريح به شکست راه و روش تاکنون ارائه شده و به بن بست رسيده ضرورت می
يابد.
صرفنظر از موضوع اوضاع منطقه و حضور آمريکا و
سياست های اين کشور در قبال ايران که در شرايط خشک شدن قلم ها و گلوها همچون مائده
ای آسمانی برای بعضی تحليل گران دست مايه ای شد که توجه اصلی از دشمن خانگی به
نيروی بيگانه و ورای مرزها جلب شود، فرخ نگهدار در اولين حضور مجدد در عرصه تحليل
وضعيت سياسی کشور، که در نشريه اينترنتی ايران امروز ۳ خرداد به چاپ رسيد، نشان
داد که در، برای وی همچنان بر همان پاشنه می چرخد.
فرخ در مطلبی تحت عنوان "با ياد ۲ خرداد ۷۶،
آن روز حماسه و شور" با تيتر فرعی " بازنگری در تحليل"، اين انتظار
را در خواننده ايجاد می کند که: ۱ - وی به خطا بودن مبانی تحليلی خود رسيده و می
خواهد بدان اذغان کند. ۲ - شخصا مبانی تحليلی جديد و منطبق بر واقعيات جاری اختيار
کرده است.
آقای نگهدار می نويسد: آن زمان (پس از انتخابات
رياست جمهوری در خرداد ۷۶ ) يک پاسخ(پاسخ نگهدار) اين بود که "در وضعيت سياسی
تازه گرانيگاه تحول اوضاع کشور نه بر محور مبارزه اپوزيسيون و حکومت که بر محور
مبارزه ميان مدافعان ولايت مطلقه و منتقدان درونی آن قرار خواهد گرفت." فرخ
در ادامه مقاله خود می نويسد: "بسيار ضروری است که بر پايه جمع بندی تجربه شش
ساله و دخالت عوامل تازه نظريه گرانيگاه در پرتو وضعيت تازه از اساس بازنگری
شود." و نتيجه بازنگری در اساس: "گرانيگاه تحول اوضاع داخلی کشور ديگر
نه بر محور کشاکش ميان قرائت های مختلف از ولايت بلکه بر محور تنازع ميان جمهوريت
و ولايت قرار گرفته است. و از آنجا که تا امروز اصلا مشخص نيست که آنان که سکان
های جمهوريت در حکومت را به دست دارند برای ايستادگی اراده واحد خواهند کرد يا نه،
لذا کشاکش رو به گسترش ميان ولايت و جمهوريت از متن جامعه جوشيده و جان می
گيرد."
نخست تاکيد بربرخی نکات، تا همين جايی که ايشان
پذيرفته اند.
آن پاسخ و تعريف از گرانيگاه تحول اوضاع کشور، به
عنوان يک حکم کلی و اساسی، تبعات بسياری داشت. در اين راستا، جلب
توجه به موارد زير را ضروری می دانم:
_ در تمام دوره پس از خرداد ۷۶ مخالفين مبانی
تحليلی آن طيف نظری که رفيق فرخ نگهدار متعلق به آنست، در درون سازمان فداييان خلق
(اکثريت) و در درون اپوزيسيون کوشيدند با آن فکرو پاسخ مقابله کنند و اثبات کنند
که گرانيگاه (مرکز ثقل) رويارويی های سياسی در جامعه، بين مردم با حکومت و با
هنجارها و موازين و نمادهای يک حاکميت دينی در جامعه ای با مناسبات، نهادها و
فرهنگ به طور نسبی پيشرفته سکولار و عرفی است. و اختلاف و شکاف در حکومت بازتاب
اين تعارضات است.
_ در تمام اين دوران تاکيد شد سعی نکنيد جنبش عظيم
تحول طلبی و دگرگون خواهی مردم در ۲ خرداد را تنها در مولفه و بازتاب حکومتی آن
خلاصه کنيد. نکوشيد دريای جنبش دگرگون خواهی و اصلاح طلبی مردم را در ظرف و حوضچه
توان و ظرفيت ناچيز اصلاح طلبان حکومتی و اسلامی بگنجانيد.
_ انرژی فکری و قلمی بسياری صرف شد تا اثبات شود
ضمن توجه به تعارضات و تفاوت های درون حکومت، استراتژی تغيير توازن قوا ميان جناح
های حکومت و هدف مشروطه کردن ولايت فقيه، به سراب کشاندن مردم تشنه آزادی و خواهان
رهايی از حکومت دينی است. هشدارها داده شد که به جای سياست نفی ولايت فقيه و نظام
متکی بر ولايت فقيه سياست نفی ولايت مطلقه فقيه و نفی به بيان نگهدار آن
"تفسير از ولايت" نشانده نشود. و اين که شعار" ولی فقيه ولايت کند
نه حکومت" همچون شعار "شاه سلطنت کند نه حکومت" محلی از اعراب
ندارد، هم وهم است و هم توهم آفرينی و هم عقب مانده.
_ بسيار کوشيده شد تئوری "حاکميت
دوگانه" که بدون توجه به مجموعه وجوه وحدت حکومتيان واصل مشترک حفظ نظام به
هر قيمت در دو بخش آن ، تنها بر وجود اختلاف بخش های دوگانه و نهادهای وابسته به
ولايت و جمهوريت تاکيد داشت مقابله شود.
_ چه تلاش عظيمی شد که نگاه به بالا و تعارضات
درون حکومت و نگاه به آن گرانيگاه کذايی مبنای اتخاذ سياست نباشد و اساس و سمت
نگاه به سوی گرانيگاه واقعی، بر حرکت ها و اعتراضات و تشکل يابی و مقاومت مدنی در
بخش های مختلف مردم جهت بگيرد. و مخاطبين نه اصلاح طلبان و حکومتيان ، که توده های
معترض و اذهان پيشرفته و نخبگان جامعه باشند.
عقل منفصل
اکنون فرخ نگهدار بسيار ساده و بدون آن که خود را
موظف به توضيحی در مورد مواضع تاکنونی خود بداند سر و ته مساله را با چند انتقاد
به اصلاح طلبان و از جمله خاتمی به هم می آورد و تاکيد می کند: "نقش و تاثير
خاتمی به مثابه رهبر جنبش اصلاحات (نه به مثابه رئيس جمهور)" به خاطر
"ضعف در صيد فرصت ها، و رزمايش ماهرانه در بسيج هوشمندانه نيروی رای دهنده و
عدم تکيه بر آن، نيز بايد به موارد انتقاد اصلاح طلبان اضافه شود".
فرخ نگهدار پيشاپيش از خود سلب مسئوليت می کند و
می نويسد: "کار تحليل گر اين نيست بازيگرانی با ماهيت کاملا متفاوت را بر
صحنه بنشاند، پس آن گاه ، تصميم سازی آن ها را مدل نقد بازيگران واقعی کند. موتور
۲ خرداد منتقدان درونی انديشه ولايت بوده اند و اين روند نقد بايد پيش می رفت تا
به انتخاب جمهوريت می رسيد."
آيا اين اعتراف صريح به داشتن عقل منفصل نيست و
اين که با مغز و کله و از جايگاه منتقدان درونی ولايت فقيه انديشه شود. و بلندای
افق ديد آقای نگهدار مساوی آن "منتقدان درونی" باشد؟ حتما بايد روند نقد
ولايت بدين فضاحت در ميان ۲ خردادی ها به بن بست می رسيد تا ايشان نيز به نافرجام
بودن و شکست آن پی ببرند؟ و مثلا به انتخاب "جمهوريت" برسند؟
در آستانه دوره دوم رياست جمهوری خاتمی چه بسيار
کوشيده شد که به هم نظران آقای نگهدار اثبات شود که فراخواندن مردم به رای به
خاتمی با توجه به بينش، برنامه، روش، جايگاه و وابستگی های آفای خاتمی توهم آفرينی
است، "شرط بندی روی اسب زخمی و بيمار و يا مرده" است. آيا سرانجام اين
"روند نقد" و اين "منتقدان درونی" روشن تر از روز نبود؟
صحنه و شرايط عوض شده اند!
افرادی هستند که هيچ گاه خطا نمی کنند و نزد خود
همواره برحق اند. اگر مجبور به تغيير سخن ديروزيشان باشند، هيچ گاه از آنان
نخواهيد شنيد که آن سخن خطا بوده است. اين شرايط و وضعيت است که تغيير يافته و سخن
ديگری را می طلبد. ديروز آن سخن درست بود و امروز اين سخن. در همين راستا است که
فرخ در يکی از تيترهای مطلب خود پرسش می کند صحنه تا کجا تغيير کرده است؟ و به
عنوان پاسخ، تغييير در عوامل داخلی شکل دهنده صحنه سياسی و بحران در مناسبات ايران
و ايالات متحده را به عنوان شاخص های تغيير شرايط برمی شمرد.
رفيق فرخ اما ويژگی ديگری نيز دارد و آن حفظ
هميشگی عوامل و عناصر سخن قديمی اش است در قالب و شکلی نوين.
سخن کهنه، قالب جديد
نگهدار تاکيد کرده است بايد "نظريه گرانيگاه
در پرتو وضعيت تازه از اساس بازنگری شود" اما آنچه به جای آن نشانده می شود
در اساس و مضمون همان سخن قديمی است. نشاندن " تنازع ميان جمهوريت و
ولايت" به جای ":قرائت های مختلف از ولايت" در مسند گرانيگاه تحول
اوضاع کشور از طرف آقای نگهدار، طرح دوباره همان تحليل ساختارگرايانه است که نظام
به دو بخش جمهوريت و ولايت تقسيم می شود، دفاع از جمهوريت تا حد دفاع از جمهوری و
نهادهای وابسته به رياست جمهوری و يا انتخابی نظام و يا به قول فرخ "آنان که
سکان های جمهوريت در حکومت را به دست دارند" فروکاسته می شود و باز داستان
قديمی اين جناح در برابر آن جناح تکرار می شود. اين با ر تحت نام جناح جمهوريت در
برابر جناح ولايت. اين که فرخ بالاخره پذيرفته است "کشاکش روبه گسترش ميان
ولايت و جمهوريت از متن جامعه جوشيده و جان می گيرد" نه از تغيير سمت و سوی
نگاهش از بالا و حکومت به سوی مردم و متن جامعه، بلکه از رسوايی و بی نوايی آن سکان
داران است.
بی دليل نيست که فرخ اين چنين آرزومندانه و از سر
درد می گويد که "آيا شود که جهان ۲ خردادی ديگر را از ايرانيان شاهد
شود؟" که چه بشود؟ که بار ديگر همانند دوره دوم رياست جمهوری خاتمی به اميد
ميليون ها انسان ايرانی خيانت شود؟ که چند سالی ديگر مردم به اميدی واهی دل خوش
باشند؟
۲ خردادی ديگر در شکلی ديگر، آمد و رفت و جهانيان
نيز شاهد آن بودند. و آن حادثه ۹ اسفند (انتخابات شهر و روستا) بود که نگهدار از
آن به عنوان نتيجه ای بد ياد می کند. در اين روز مردم نشان دادند که برای رای خود
ارزش قائلند. و با نرفتن به پای صندوق های را ی، هر دو جناح حکومت، چه با اين
قرائت از اسلام در حکومت و ولايت فقيه و چه با آن قرائت، چه بخش ولايت فقيهی حکومت
و چه بخش جمهوريت آن را نفی کردند.
شاملو گفت:
و واژه ها
به بی گناه و گناهکار تقسيم شدند
بيچاره واژه جمهوريت در جمهوری اسلامی به چه
فلاکتی دچار آمده است.
گريزگاهی شده است برای آن ها که هم به دارا و هم
به سکندر دل بسته اند. جبهه جمهوريت و دمکراسی، تنازع جمهوريت و ولايت، و از اين
قبيل. يک پا در جامعه و در برابر حکومت، يک پا در حکومت. اين دوران مدت هاست به سر
آمده. بی دليل نيست که به عنوان واکنش در برابر آن واژه های ديگری چون جمهوری تمام
عيار، جمهوری واقعی و غيره نيز سربلند کرده اند.
متاسفانه اين فکر، فکری که نمی خواهد از اصلاح
طلبان نظام و اصلاح طلبی در چارچوب نظام دل بکند و مبنا را تماما بر شکل دهی يک
آلترناتيو در برابر کليت نظام بگذارد، در منشوری که اخيرا از سوی بخشی از جمهوری
خواهان انتشار يافته نيز بازتاب دارد. و از جمله به همين دليل، کمتر از پشتيبانی
بخش راديکال جمهوری خواهان دمکرات برخوردار شد. به اين موضوع جداگانه خواهم
پرداخت.
خلاف نطر آقای نگهدار مضمون تحول سياسی کنونی در
کشور ما نه جمهوريت در برابر ولايت بلکه جايگزينی و استقرار يک نظام دمکراتيک، يک
جمهوری واقعی، به جای کليت نظام جمهوری اسلامی، به شمول هم بخش جمهوری و هم بخش
ولايی آن است.