پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۲ مه ۲۰۰۳

.

آقای حجاريان! فکر نمی کنيد هنوز از قافله عقب هستيد؟

بهنام روشن

http://istgah1.netfirms.com

istgah1@hotmail.com

 

سعيد حجاريان اخيرا در گفتگويی با اکبر منتجبی به پرسش های او در باره دلايل شکست اصلاح طلبی پاسخ داد. ا و به طور مشخص در برابر اين سوال که دلايل بن بست اصلاحات چيست بازگشت به عقب و جستجوی دلايل ناکامی "چانه زنی در بالا" را مطرح کرد و گفت ناکامی از آنجا بود که " ما مردم را سازماندهی اساسی نکرديم. ما جنبش اجتماعی برآمده از دوم خرداد را که پتانسيل قویای داشت، سازماندهی نکرديم و به همين لحاظ در "بالا" برای چانهزنی فشار افکار عمومی را به دنبال خود نداشتيم."

حجاريان با اين پاسخ بر مساله ای مهم و حياتی انگشت گذاشته است. همين نکته در بيانيه اتحاد جمهوريخواهان نيز که اخيرا منتشر شده مورد تاکيد قرار گرفته و در آن آمده است: "تجربه نشان داد که اصلاحات تدريجی و قانونی به ميانجی مجلس و قوه مجريه، بدون تکيه به نيروی سازمان يافته مردم و تغييرات بنيادی در قانون اساسی به سرانجام نخواهد رسيد."

شش سال طول کشيد تا اهميت سازماندهی در مبارزه سياسی را اصلاح طلبان حکومتی مايوس از اصلاح نظام و جمهوريخواهانی که تا ديروز به اميد پيروزی خط مشی آقای حجاريان و تحول تدريجی جمهوری اسلامی دنباله رو ايشان و دوستان ايشان بودند دريابند. در اين شش سال فرصت های بسياری سوخته است، اما پرسش اين است: حال که آقای حجاريان و جمهوريخواهان خارج از کشور پس از شش سال به اهميت سازماندهی واقف شده اند منظورشان از سازماندهی چيست؟

پيش از نشان دادن چگونگی درک جمهوريخواهان خارج از کشور و اصلاح طلبانی چون آقای حجاريان از سازماندهی لازم است ابتدا دو نگرش کلی را در اين حوزه در نظر داشت:

 

دو بينش از سازماندهی و الزامات آن

بگذاريد هم از جمهوريخواهان، هم از آقای حجاريان و هم از سلطنت طلبان و مجاهدين و هم از چپ ها سوالی بپرسم: از منظر سازمانگری مردم در يک جامعه چه کاره اند و چه نقشی دارند؟ آيا آنها رای دهنده گانی هستند که در انتخابات ها اراده خود را بيان می کنند؟ آيا گزينش گران بازيگران سياسی فعال صحنه اند يا خود راسا بازيگرند؟ آيا اهرم فشار نيروهايی هستند که خود را نماينده منافع شان تلقی می کنند و با خواست آنها وارد صحنه می شوند و با خواست آنها به خانه برمی گردند يا واحدهای پرشمار خودسامان يافته ای هستند که در هر موردی از اين آگاهی و ظرفيت و توان برخوردارند که منافع خويش را راسا معنا کنند و مطاع خويش در مکاره سياست را بيابند؟

اين پرسش ها و پرسش هايی نظير آن ها همه خط کشی های سياسی رايچ ميان چپ و راست، مذهبی و غيرمذهبی، ليبرال و دمکرات، سلطنت طلب و جمهوريخواه را در کشور ما درهم می ريزد و يک شکاف اصلی و عمومی با فلش هايی در دو جهت متمايز رسم می کند که نيروهای سياسی را در حوزه سازماندهی بر اساس اين شکاف عمومی می توان دسته بندی کرد: همه نيروهايی که مردم را ماده خام سازمانگری و نردبانی برای قدرت خود می دانند و يا چنان اشکالی از مشارکت مردم در مبارزه سياسی را خواستارند که تنها تاييدی بر نقش و موقعيت اين نيروها باشند نگاهشان در سازماندهی نگاه از بالاست. متقابلا همه نيروهايی که سنگربندی توده ای مردم و تبديل آنها از توده ای بی شکل به جمعی خودسامان را مطرح می کنند نگاهشان به سازماندهی نگاه از پائين است. در منطق نگاه از بالا به سازماندهی، نقطه عزيمت جدول مطالبات، الويت ها و داوری های سازمانگران و رهبران است. در منطق سازماندهی از پائين، نقطه عزيمت مطالبات بی واسطه توده های دهها ميليونی مردم است. در نگاه از بالا (بگذاريد با مثال توضيح بدهم که روشن تر شود) کارگران چيت سازی بهشهر که حالا يک هفته است دست به اعتصاب غذا زده اند، اگر همه شان تا نفر آخر در اعتصاب غذا بميرند، "سازمانگران" را باکی نيست. در منظر آنها اين کارگران از زمانی "آدم" تلقی می شوند که بتوانند در چهارچوب نقشی که پيشاپيش در متن محاسبات سازمانگران برای آنها در نظر گرفته شده عمل کنند، چرا که اعتصاب آنان در بندهای پلاتفرمی که قبلا در ستادهای ژنرال های "جمهوريخواه" بر اثر بند و بست "چانه زنان حرفه ای" تهيه شده گنجانده نشده است، در منطق سازماندهی از پائين همين اعتصاب کارگران چيت ری (که به عنوان مثال زنده ذکر شده) نقطه شروع است، ولی البته فقط نقطه شروع. در اين منطق از سازماندهی، کارگران در متن چنين مبارزه ای است که ناکافی بودن اعتراض خود را درک می کنند، بيش از پيش به لزوم همبستگی مبارزاتی، اهميت سازماندهی و پيکار برای آزادی پی می برند. در نگاه از بالا "جنبش" برای رهبران است، در نگاه از پائين "رهبران" برای جنبش. يعنی در نگاه از بالا جنبش اعتراضی تا آنجا اهميت دارد که احتياجات روزمره رهبران و ژنرال ها در مبارزه سياسی عليه استبداد را برآورده سازد، و خارج از آن جنبشی وجود ندارد، و يا اگر خارج از اراده رهبران شکل بگيرد بايد مهار شود، در حالی که در نگاه از پائين، احتياجات روزمره تود ه های دهها ميليونی مردم ماده خام اصلی سنگربندی آنها در مقابل استبداد است و جنبش درست از جايی مستحکم می شود که جنبش های اعتراضی خودسامان می شوند و بر بستر موازين دمکراتيک و انقلابی نمايندگان خود را به ميدان سياست می فرستند. در نگاه از بالا، فعالان بر جنبش اعتراضی تقدم دارند و عموما از بيرون به آن نگاه می کنند، در نگاه از پائين، فعالان از درون جنبش های اعتراضی به فعال واقعی و "چهره" و سخنگو تبديل می شوند و عموما از درون به جنبشی نگاه می کنند که از آن برخاسته اند.

با اين توضيحات بگذاريد ببينيم که آقای حجاريان وقتی که از "سازماندهی" نام می برد چه چيزی را مد نظر دارد؟ آقای حجاريان در نقد تجربه اصلاح طلبی می گويد:" من قبلا هم مکررا گفتم که جنبش دوم خرداد بیسر بود. دولت ما سر داشت و رئيسجمهور سر دولت بود اما جنبش بیسر بود... جنبش دوم خرداد احتياج داشت که هدايت بشود. والا هرز میرفت، بخشی از جنبش خانهنشين میشد و بخش ديگری از جنبش در خيابانها با لباس شخصی​​ها درگير میشد و ضربه میخورد. بخشی نيز دنبال انحلال طلبی میافتاد خودش را منحل میکرد و دنبال علايق شخصی خودش میرفت." اکبر منتجبی می گويد: "من اين جنبش را به سربازان ورزيده و آماده جنگی تشبيه میکنم که بیفرمانده هستند. اما اين تقصير آنها نيست. کم تدبيری ديگرانی که در بالاتر هستد باعث میشود اين سربازان آماده جنگ. به علت نبود فرمانده، حس و عشق جنگ را از دست بدهند و منفعل شوند. اتفاقی که برای مردم افتاد." و حجاريان در پاسخ به او می گويد: "درست است. همين طور است. اين مشکلی است که ما الان با مردم داريم. مشکل ما همين است."

چنان چه با وضوح روشن است واژه به واژه پاسخ آقای حجاريان به چرايی شکست اصلاح طلبی مشحون از نگاه از بالاست. به نظر او اصلاح طلبان حکومتی چون نتوانستند " سربازان ورزيده و آماده جنگی" را درست هدايت و رهبری کنند شکست خورند. "ما ژنرال های خوبی نبوديم" اين است مضمون پاسخ آقای حجاريان. ولی او در نقد خود قدمی به جلو برنمی دارد و از خود نمی پرسد که اصولا و اساسا سازماندهی مردم در چهارچوب سياست "فشار از پائين و چانه زنی در بالا" چه معجونی می توانست از آب دربيايد؟ وقتی "فشار از پائين" گروگان "چانه زنی از بالا" باشد- که در تمام شش سال عمر جريان اصلاح طلبی چنين بود - "فرماندهان" به چه نوع "سربازان ورزيده" احتياج دارند؟ اصلا اين "فرماندهان" آيا به " سربازان ورزيده و آماده جنگی" احتياج دارند يا به يک گله گوسفند که با سوت چوپان به صحنه بيايند، و با سوت او صحنه را ترک می کنند؟

آقای حجاريان اشاره می کند به ناهماهنگی در آن چه از آن به عنوان "جنبش دوم خرداد" نام می برد ولی از خود نمی پرسد که اين ناهماهنگی با سياست مورد دفاع وی و با امر سازماندهی چه ارتباطی داشته است. وقتی شما "جنبش اجتماعی" را گروگان "چانه زنی در بالا" می کنيد، لاجرم آن اشکالی از اين جنبش که در جهتی مخالف يا متفاوت از اين" چانه زنی" سير کند و آن را برتابد بايد طرد و نفی کنيد و به تاسی از آن ناچار هستيد به جای سازماندهی آن اشکال، سازمانش را درهم بشکنيد، و به جای هدايت آن نابودش کنيد.( عين همان کاری که در مورد جنبش ۱۸ تير صورت داديد.) وقتی "جنبش اجتماعی" وسيله است و "رهبری" هدف، معلوم است که سازماندهی محافظه کارانه خواهد بود و به جای ساختن ويران خواهد کرد. آقای حجاريان در نگاه حقارت آميز خود به مردم، در نگاه ابزاری و قيم مآب از نظر اصولی با مسعود رجوی و رضا پهلوی و سيد علی خامنه ای فرقی ندارد. ويژگی همه نامبردگان اين است که اول برای مردم هدف تعيين می کنند (خود را، و نيات و مصالح و منافع خود را رنگ و لعاب می زنند و به مثابه هدف برای مردم تعيين می کنند) و بعد جنبش مردم را سعی می کنند بزور- يا اگر زور در دسترس نبود -به زبان چرب و نرم در آن هدف فرو کنند و چون "پای بيمار"(جنبش) از "تخت" (هدف) بزرگ تر است، پای بيمار را می برند و با تخت اندازه می کنند.

به اين ترتيب آقای حجاريان حتی پس از شکست اصلاح طلبی نيز در نگاه خود به سازماندهی مردم تجديد نظر نکرده است. او هنوز برای جنبش اجتماعی مردم هويت مستقل قائل نيست و هنوز حاضر نيست از برج عاج "فرماندهی" پائين بيايد. اين انديشه بر آن است که مردم توده گمراهان نگون بختی هستند که فقط به شرطی به شاهراه خوشبختی پا می نهند که درآيند آقای حجاريان يا رضا پهلوی يا مسعود رجوی در قالب مورد نظر اين" آقا"، يا آن "امامزاده"، اين "رهبر فرهيخته" و آن "قبله عالم" و که و که فرو شوند و به همان قالب درايند و در همان چهارچوب حرکت کنند.

جمهوريخواهان در پلاتفرمی که داده اند و اين روزها امضاکنندگانش دارند همديگر را با به خاطر امضای آن نوازش می کنند و به خودشان مدال می دهند لزوم "تکيه به نيروی سازمان يافته مردم" را مطرح کرده اند، اما اين نيروی "سازمان يافته" را برای "اصلاحات تدريجی و قانونی به ميانجی مجلس و قوه مجريه" می خواهند. يعنی پيشاپيش مسير مبارزه مردم را طوری کانال کشی کرده اند که آخر کانال آقايان جمهوريخواهان دست شان به قدرت برسد و مردم کارشان اين باشد که تا رسيدن به مقصد به آنها کولی بدهند. آنها محاسبه کرده اند که بهتر است سرنگونی را حذف کنند و آن چه را که آقای حجاريان و دوستانشان تاکنون از درون نظام نتوانسته اند انجام دهند با گوشه چشمی به ايشان از بيرون پيش ببرند. مشکل آقای حجاريان اين است که هنوز درنيافته است که تکيه بر مطالبات بی واسطه مردم ساده ترين، اساسی ترين و بنيانی ترين اصل هر سازمانگری است که بدون آن سنگربندی توده ای در برابر استبداد معنا نخواهد داشت و بدون اين سنگربندی همچنان که تجربه شش سال اخير نشان داد، قدرت "فرماندهان" مثل برف آب خواهد شد.

تاکيد آقای حجاريان بر "سازماندهی" از همان نوعی است که تاکيد جمهوريخواهان بر "نيروی سازمان يافته مردم" و اين هر دو همان نوع "سازمان دهی" است که سلطنت طلبان (*) خواهان آن هستند؛ همان سازماندهی که چپ های استالينيست و سنت گرا از سازماندهی می فهمند. در همه اين درک ها از سازماندهی، مردم وظيفه اصلی شان اين نيست که سنگرهای خود را حول منافع خودشان در اعماق جامعه به پا دارند، بلکه بايد فقط سواری بدهند و وظيفه کسالت بار آنها اين است که از بين مدعيان سوارکاری انتخاب کنند. حالا اسم يکی حزب پيشگام انقلابی سوسياليستی است، ديگری اتحاد جمهوريخواهان و سومی ميثاق با مردم و شورای ملی مقاومت و... الی اخر

 

خلاصه کنم:

در جامعه ما که يک قرن برای آزادی مبارزه کرد و هرگز نهادهای مستقل مدنی پر توان و ريشه داری برای صيانت از آزادی و حقوق اجتماعی در برابر تجاوزگران نتوانست برپا دارد، اکثريت عظيم روشنفکران صرفنظر از اين که در کدام جبهه سياسی ايستاده باشند بسيار به نگاه از بالا درامر سازماندهی متمايلند؛ امری که تبلور استبداد شرقی در انديشه و عمل ايرانی است. آنها هميشه، چه موقعی که در کنار استبداد بوده اند، چه موقعی که در سنگر مبارزه عليه استبداد، خود را قيم مردم دانسته اند، رفته اند و نشسته اند و در اتاق دربسته خود برای مردم تعيين و تشخيص مطالبه داده اند و پلاتفرم و بند و ماده رديف کرده اند و آش پخته اند و بعد به خود مدال داده اند و به به و صد آفرين راه انداخته اند که انگار تخم طلا کرده اند و کمر رستم دستان شکسته اند، با هوش سرشار خود از طريق گنجاندن اين و آن جمله در اين يا آن سند پلاتفرم به اين يا آن نيروی معينی چراغ راهنما زده اند و راه بر اين يا آن نيروی معين بسته اند، و بعد بحث ها و مشاجرات متعددی را در باره ميزان درستی يا نادرستی اين واژه و آن کلمه، اين بليط ورودی و آن تابلو ورود ممنوع در طرح ها و پلاتفرم های خود راه انداخته اند و چون همه ژنرال و فرمانده بوده اند و هستند و هيچ کدامشان هم نقدا به يک جنبش اجتماعی حساب پس نمی دهند و به آن تکيه ندارند و ابتدايی ترين اصل فراهم ساز چنين تکيه ای، يعنی عزيمت اوليه از مطالبات بی واسطه پايگان اجتماعی را در منطق سازمانگری نمی پذيرند، و همه دنبال آن هستند که از جنبش های اعتراضی کام بگيرند و خر مرداد خويش برانند، بحث ها و مشاجراتشان به هيچ جا نرسيده است.

راز تلخ بازتوليد استبداد در اين است که مردم ايران سنگرهای مقاومت ندارند و حجاريان ها که از به توپ بستن مجلس در صدر مشروطه تا تجاوز شنيع و مکرر شورای نگهبان به مجلس و دريدن پرده عفت و عصمت هر چه که کمترين بويی از قانون دارد را در جامعه ما بارها و بارها خوانده اند و ديده اند، دست آخر پس از اين که يک جنبش پرشکوه و بی نظير را به نابودی کشيدند حالا کشف آمريکا کرده اند که سازماندهی مهم است. آقای حجاريان! آن سالها که شما سرمست از حرکت مردم و پيروزی در انتخابات مجلس ششم می گفتيد "به زودی اين آقايان را راهی موزه تاريخ خواهيم کرد"، به شما يادآوری می کردند که با پيروزی در مجلس ششم جنبش اصلاح طلبی در درون نظام به پايان رسيده، زيرا فتح نهادهای انتخابی تمام شده و نهادهای انتصابی را با "چانه زنی در بالا" و "آرامش فعال در پائين"، با "دستکش سفيد" و اقدامات "پاستوريزه" و تمهيدات "بهداشتی" در مبارزه سياسی نمی توان فتح کرد و با اين کار تنها می توان "جنبش اجتماعی" را نابود کرد. شما و پيروانتان در خارج از کشور رو ترش کرديد. حالا بعد از شش سال که آمريکا پشت در ايستاده و خطر عظيمی موجوديت همه ما را به عنوان يک کشور تهديد می کند شما تازه به اين نتيجه رسيديد که سازمانگری مهم است؟ آيا فکر نمی کنيد هنوز بسيار از قافله عقب هستيد؟

اميد است طرفداران دمکراسی مشارکتی که نقش روشنفکران را در خودسامان يابی اکثريت مردم ايران معنا می کنند و نه در کانال کشی بر سر راه مبارزه مردم به قصد بالا کشيدن خويش از نردبان قدرت، در شرايط حساس کنونی در تقابل با نگاه از بالا به سازماندهی، تلاش مضاعفی برای سنگربندی توده ای در ميان مردم به عمل آورند.

 

(*) سلطنت طلبان هم که سخت برای سوارکاری در رقابت اند، دائما در رسانه هايشان فرياد وامصيبتا سر می دهند و خطاب به توده محرومان و لگدمال شدگان و مردم فراخوان های اعتراض، مقاومت، اعتصاب و نافرمانی مدنی می دهند. ولی تعمق در فراخوان های آنها و روش برخورد آنها نسبت به فراخوان هايی که خارج از اراده آنها داده می شود، پرده ها را بالا می زند. مثلا آنها از زنان ايران می خواهند که به مناسبت ۱۷ اسفند به خيابان بيايند و حجاب از سر بردارند، يا می خواهند که رانندگان خيابان ها را بند بياورند. تعمق در اين گونه "رهنمودها" بلافاصله روشن می کند که سلطنت طلبان آن اشکالی از اعتراض عليه استبداد حاکم را در قدم اول تبليغ می کنند که تکرار آنها نيازمند ايفای نقش مرکزی هماهنگی از طرف سلطنت طلبان است و از اين طريق می تواند راه برای کسب ابتکار عمل در جنبش اعتراضی برای سلطنت طلبان بگشايد و کسب ابتکار عمل هم البته مقدمه تامين رهبری آنها بر جنبش است. آنها هرگز آن شکل هايی از اعتراض را که چنين هدفی را دچار خدشه سازد در پيش نمی گيرند. مثلا وقتی که زنان به مناسبت روز جهانی زن، مستقل از سلطنت طلبان مراسم برپا کردند، مورد حمله شديد تبليغاتی رسانه های سلطنت طلب قرار گرفتند.