پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۲ - ۲۲ مه ۲۰۰۳
حرف هايی غير ادبی درباره نابوکوف

حرف هايی غير ادبی درباره نابوکوف !

-از : آرام بختياری

 

شوپنهاور مينويسد : ريشه همه دردسرها برای روشنفکران -مقايسه کردن- است .و نابوکوف اعتراف ميکند که بعد از اعدام افراد خانواده رومانوف ، تزار روسيه ، جنان از بلشويکها دلخور شد که بعدها در زمان تدريس در دانشگاههای آمريکا هيچگاه حاضر نشد حتا اسم آنها را به بدی هم بر زبان بياورد . يا به بيان شاملوی ما در رابطه ديگری : دشمن ات نيم ، بلکه منکر توام

ماجرای آوارگی نابوکوف از آنجا شروع شد که در يک روز سرد برفی زمستانی در شهر دودزده پطروگراد ، پدربزرگ خانواده که وزير دادگستری دولت تزار بود همراه پدر خانواده که کارمند ارشد دولت و نماينده مجلس دولت موقت بود ، به خانه آمدند و خطاب به سايرين گفتند : چه نشسته ايد ؟ هرکس ميتواند به هرطريقی خود را نجات دهد !. بلشويکها بعد از بدست گرفتن قدرت نه تنها تزار و ملکه و دختران زيبای دم بخت آنها را سينه ديوار گذاشتند و اعدام نمودند ، بلکه رحم به پسربچه بيمار ۱۲ ساله خانواده که وليعهد نيز بود ننمودند . ديگر شليک تيرها هوايی نيست ، بلکه گوشتی است ! و هر لحظه ممکن است انقلابيون سراغ ما را نيز بگيرند .

ولاديمير نابوکوف ( ۱۹۷۷-۱۸۹۹ ) ،نويسنده روسی ، از ترس تعقيب بلشويکها همراه خانواده خود ابتدا به آلمان گريخت ، در آلمان با روی کار آمدن نازيها به آمريکا پناهنده شد، بعد از سالها تدريس در آنجا به سويس تغيير منزل داد و بعد از بيست سال اقامت در هتلهای گران قيمت و مرفه در سن ۷۸ سالگی درگذشت .آثارش شامل ۱۷ رمان و ۶۰ داستان بلند ، تنها در زمان پروسترويکا اجازه چاپ و نشر در شوروی را يافتند . از جمله سرگرميهای مرگ آور مورد علاقه اش در تمام عمر ، شکار و خشک کردن پروانه های رنگين و زيبا بود . او هزاران پروانه عروس و داماد را به کشتارگاه کلکسيون خود فرستاد .ا

دومين اتفاق ناگوار برای او اين بود که در دوران مهاجرت در آلمان ، پدرش در يک درگيری مسلحانه ميان سلطنت طلبان وفادار به تزار، و مشروطه خواهان مهاجر ، به ضرب گلوله يکی از تراريست ها کشته شد غالب آثار ادبی او در باره مهاجرين سياسی است. آثار او نه ادبيات ملی کشور مادر، يعنی روسيه و نه ادبيات کشور ميزبان يعنی آمريکا است ، بلکه بخشی از ادبيات مهاجر جهانی است . محيط قهرمانان آثارش ، جو اطراف مهاجرين در غربت است . آثارش در باره : انتظار ، اميد ، و خاطرات دوران غربت بی وطنان است . مسايلی که روزانه مهاجرين را بخود مشغول ميکنند . نوشته هايش نه تنها درباره غم دوری از مام وطن ، بلکه زاری در باره يار جدا شده نيز هستند. او از جمله تراژديهای روشنفکران را در قرن گذشته ، در پديده مهاجرت سياسی ميداند . قهرمانان آثارش قربانيان شرايط اجتمايی ،سياسی، و يا تاريخی هستند که در جستجوی يافتن هويت فردی و يا اجتمايی خود هستند . او ميگويد : از جمله تراژديهای ديگر شخصی افراد مهاجر اين است که زبان مادری را بايد کنار بگذارند و زبان دست دوم کشور ميزبان را بکار گيرند .اگر زبان مادری برای نويسنده مهاجر همچون موسيقی است ، زبان خارجی برای او مانند يک سوء قصد يا تجاوز است . او به تقليد از رمانتيکها می گويد : چنانچه نويسنده فقط برای روشنفکران بنويسد ، خود را به خطر خواهد انداخت . در باره شاهکارهای جهان می نويسد : رمانهای مهم ، در اصل افسانه های بلند جالبی هستند

نابوکوف در آثارش خواننده را بياد قرن پيش از خود نمی آورد ، بلکه او را به فکر قرن بعد از خود می اندازد وقتی از او پرسيده شد ، از هنر چه ميماند ، او جواب داد انسانهايی تغييريافته ! ولی اسحاق بابل در باره آثار او در دوره جوانی گفته بود : او استعداد نوشتن دارد ، ولی نميداند در باره چه بنويسد . آخرين اثر او به زبان روسی - دعوتنامه برای اعدام- نام داشت. برخلاف آثار ادبی اش ، او هميشه در مصاحبه ها. مقالات و نامه ها تاکيد ميکرد که به هيچ مکتب ، جهت و گروه ادبی وابسته نيست.در نظر او تنها ارزش اثر ادبی ، لذت زيبا شناسی است نه درس اخلاقی و يا انتقاد اجتمايی . او ميگويد : در آثار من دنبال موضوعات فلسفی ، سياسی ، اجتمايی روانشناسی ، و ايدئولوژيک نگرديد، من نه فيلسوف ام ، نه روزنامه نگار ، بلکه داستانسرا . در کتاب -هنر مطالعه کردن - می نويسد : او قصه گو، معلم و هنرمند است . مقالات ، نامه ها و مصاحبه هايش اغلب در رد ادبيات اجتمايی و مسئول هستند ، ولی منتقدين ادبی اين ادعاهای تحريک کننده و عمدی او را فقط نيمی از حقيقت دلخواه او ميدانند .

او سالهای زيادی دست به قلم بود ، ولی تنها جنجال ناشی از رمان عشقی اروتيک - لوليتا- موجب معروفيت اش در غرب گرديد . نابوکوف ميگويد : عشق نه موضوعی الهی است ، نه احساسی شيطانی، بلکه نيازی انسانی . او از محدود نويسندگانی است که توانست رمانهای عشقی موفقی در بازار کتاب غرب بنويسد. رمانهای عشقی او نشان ميدهند چگونه روابط عشقی در جامعه مصرف ، درد آور بين انسانها گسسته ميشوند ، نه اينکه چگونه روابط عاشقانه شکوفه ميزنند و رشد ميکنند . جامعه شناسان رواج قرص های جلوگيری از سال ۱۹۶۴ را موجب رکود مسايل عشقی در ادبيات ميدانند ، چون روابط جنسی نيمه آزاد جای خود را به ظاهر شدن احساسات عاشقانه داده اند !؟ .به ز بان شرقی ما بايد گفت : غرب ، امروزه دچار بحران عشق است !. توماس برنهارد ، نويسنده معترض اتريشی ميگويد : زندگی امروزی همچون يک اطاق انتظار است که نامزدهای مرگ منتظر دريافت حکم و گذرنامه خود هستند . به اين سبب ديگر جايی برای ادبيات عاشقانه نمانده .

نابوکوف تقريبا هيچکدام از نمايندگان ادبيات جهانی را قبول ندارد . او رمانهای نويسندگان مشهور از جمله بالزاک ، داستايوسکی، فلوبرت،تولستوی،توماس مان،استاندال،فاکنر ، تورگنيف ، موپاساد ، همينگوی ، گورکی ، پاسترناک ، سولژنينسين و غيره را ضعيف و بد ميداند . او مدعی است : بکت غم انگيز مينويسد ، عذرا پوند لاف ميزند ، توماس مان الاغ سواری ميکند ، استاندال برای دانشجويان رشته زبان می نويسد. بالزاک پوچ گو است ، همينگوی برای دوران بلوغ نوجوانان مينويسد ، کنراد گزاف ميگويد و فرويد شارلاتان است . در مورد کتابهای پرفروش زمان خود ميگويد : حيف از دوستداران ادبيات که اينهمه سارتر و کامو و شرکا را ميخوانند

- ما هم از خود ميپرسيم چگونه يک همچون داور ادبی سالها مسئوليت تدريس ادبيات اروپايی و جهانی را در دانشگاههای آمريکا بعهده داشت ؟ - شايد به اين دليل کميته توذيع جايزه نوبل، اينهمه خاليبندی های ! او را جدی گرفت و از دادن نوبل ادبيات به او خود داری کرد ؟. روانشناسان ميگويند : نوابغ توانايی نقد آثار ديگران را ندارند ، مثلا مرحوم تولستوی پشيزی ارزش برای شاهکارهای نابغه يعنی، شکسپير قائل نبود

نابوکوف در باره ستونهای ادبيات جهانی و خالقين اينگونه آثار ميگويد : نام ها ، عنوان سنگ قبرهای خالی هستند . کتاب هايشان غالبا مترسک هايی هستند که در باغچه خشک و متروکی در خارج از شهر نصب شده اند