حرف
هايی غير ادبی درباره نابوکوف !
-از : آرام بختياری
شوپنهاور مينويسد : ريشه همه دردسرها برای
روشنفکران -مقايسه کردن- است .و نابوکوف اعتراف ميکند که بعد از اعدام افراد
خانواده رومانوف ، تزار روسيه ، جنان از بلشويکها دلخور شد که بعدها در زمان تدريس
در دانشگاههای آمريکا هيچگاه حاضر نشد حتا اسم آنها را به بدی هم بر زبان بياورد .
يا به بيان شاملوی ما در رابطه ديگری : دشمن ات نيم ، بلکه منکر توام
ماجرای آوارگی نابوکوف از آنجا شروع شد که در يک
روز سرد برفی زمستانی در شهر دودزده پطروگراد ، پدربزرگ خانواده که وزير دادگستری
دولت تزار بود همراه پدر خانواده که کارمند ارشد دولت و نماينده مجلس دولت موقت
بود ، به خانه آمدند و خطاب به سايرين گفتند : چه نشسته ايد ؟ هرکس ميتواند به
هرطريقی خود را نجات دهد !. بلشويکها بعد از بدست گرفتن قدرت نه تنها تزار و ملکه
و دختران زيبای دم بخت آنها را سينه ديوار گذاشتند و اعدام نمودند ، بلکه رحم به
پسربچه بيمار ۱۲ ساله خانواده که وليعهد نيز بود ننمودند . ديگر شليک تيرها هوايی
نيست ، بلکه گوشتی است ! و هر لحظه ممکن است انقلابيون سراغ ما را نيز بگيرند .
ولاديمير نابوکوف ( ۱۹۷۷-۱۸۹۹ ) ،نويسنده روسی ،
از ترس تعقيب بلشويکها همراه خانواده خود ابتدا به آلمان گريخت ، در آلمان با روی
کار آمدن نازيها به آمريکا پناهنده شد، بعد از سالها تدريس در آنجا به سويس تغيير
منزل داد و بعد از بيست سال اقامت در هتلهای گران قيمت و مرفه در سن ۷۸ سالگی
درگذشت .آثارش شامل ۱۷ رمان و ۶۰ داستان بلند ، تنها در زمان پروسترويکا اجازه چاپ
و نشر در شوروی را يافتند . از جمله سرگرميهای مرگ آور مورد علاقه اش در تمام عمر
، شکار و خشک کردن پروانه های رنگين و زيبا بود . او هزاران پروانه عروس و داماد
را به کشتارگاه کلکسيون خود فرستاد .ا
دومين اتفاق ناگوار برای او اين بود که در دوران
مهاجرت در آلمان ، پدرش در يک درگيری مسلحانه ميان سلطنت طلبان وفادار به تزار، و
مشروطه خواهان مهاجر ، به ضرب گلوله يکی از تراريست ها کشته شد غالب آثار ادبی او
در باره مهاجرين سياسی است. آثار او نه ادبيات ملی کشور مادر، يعنی روسيه و نه
ادبيات کشور ميزبان يعنی آمريکا است ، بلکه بخشی از ادبيات مهاجر جهانی است . محيط
قهرمانان آثارش ، جو اطراف مهاجرين در غربت است . آثارش در باره : انتظار ، اميد ،
و خاطرات دوران غربت بی وطنان است . مسايلی که روزانه مهاجرين را بخود مشغول
ميکنند . نوشته هايش نه تنها درباره غم دوری از مام وطن ، بلکه زاری در باره يار
جدا شده نيز هستند. او از جمله تراژديهای روشنفکران را در قرن گذشته ، در پديده
مهاجرت سياسی ميداند . قهرمانان آثارش قربانيان شرايط اجتمايی ،سياسی، و يا تاريخی
هستند که در جستجوی يافتن هويت فردی و يا اجتمايی خود هستند . او ميگويد : از جمله
تراژديهای ديگر شخصی افراد مهاجر اين است که زبان مادری را بايد کنار بگذارند و
زبان دست دوم کشور ميزبان را بکار گيرند .اگر زبان مادری برای نويسنده مهاجر همچون
موسيقی است ، زبان خارجی برای او مانند يک سوء قصد يا تجاوز است . او به تقليد از
رمانتيکها می گويد : چنانچه نويسنده فقط برای روشنفکران بنويسد ، خود را به خطر
خواهد انداخت . در باره شاهکارهای جهان می نويسد : رمانهای مهم ، در اصل افسانه
های بلند جالبی هستند
نابوکوف در آثارش خواننده را بياد قرن پيش از خود
نمی آورد ، بلکه او را به فکر قرن بعد از خود می اندازد وقتی از او پرسيده شد ، از
هنر چه ميماند ، او جواب داد انسانهايی تغييريافته ! ولی اسحاق بابل در باره آثار
او در دوره جوانی گفته بود : او استعداد نوشتن دارد ، ولی نميداند در باره چه
بنويسد . آخرين اثر او به زبان روسی - دعوتنامه برای اعدام- نام داشت. برخلاف آثار
ادبی اش ، او هميشه در مصاحبه ها. مقالات و نامه ها تاکيد ميکرد که به هيچ مکتب ،
جهت و گروه ادبی وابسته نيست.در نظر او تنها ارزش اثر ادبی ، لذت زيبا شناسی است
نه درس اخلاقی و يا انتقاد اجتمايی . او ميگويد : در آثار من دنبال موضوعات فلسفی
، سياسی ، اجتمايی روانشناسی ، و ايدئولوژيک نگرديد، من نه فيلسوف ام ، نه روزنامه
نگار ، بلکه داستانسرا . در کتاب -هنر مطالعه کردن - می نويسد : او قصه گو، معلم و
هنرمند است . مقالات ، نامه ها و مصاحبه هايش اغلب در رد ادبيات اجتمايی و مسئول
هستند ، ولی منتقدين ادبی اين ادعاهای تحريک کننده و عمدی او را فقط نيمی از حقيقت
دلخواه او ميدانند .
او سالهای زيادی دست به قلم بود ، ولی تنها جنجال
ناشی از رمان عشقی اروتيک - لوليتا- موجب معروفيت اش در غرب گرديد . نابوکوف
ميگويد : عشق نه موضوعی الهی است ، نه احساسی شيطانی، بلکه نيازی انسانی . او از
محدود نويسندگانی است که توانست رمانهای عشقی موفقی در بازار کتاب غرب بنويسد.
رمانهای عشقی او نشان ميدهند چگونه روابط عشقی در جامعه مصرف ، درد آور بين
انسانها گسسته ميشوند ، نه اينکه چگونه روابط عاشقانه شکوفه ميزنند و رشد ميکنند .
جامعه شناسان رواج قرص های جلوگيری از سال ۱۹۶۴ را موجب رکود مسايل عشقی در ادبيات
ميدانند ، چون روابط جنسی نيمه آزاد جای خود را به ظاهر شدن احساسات عاشقانه داده
اند !؟ .به ز بان شرقی ما بايد گفت : غرب ، امروزه دچار بحران عشق است !. توماس
برنهارد ، نويسنده معترض اتريشی ميگويد : زندگی امروزی همچون يک اطاق انتظار است
که نامزدهای مرگ منتظر دريافت حکم و گذرنامه خود هستند . به اين سبب ديگر جايی
برای ادبيات عاشقانه نمانده .
نابوکوف تقريبا هيچکدام از نمايندگان ادبيات جهانی
را قبول ندارد . او رمانهای نويسندگان مشهور از جمله بالزاک ، داستايوسکی،
فلوبرت،تولستوی،توماس مان،استاندال،فاکنر ، تورگنيف ، موپاساد ، همينگوی ، گورکی ،
پاسترناک ، سولژنينسين و غيره را ضعيف و بد ميداند . او مدعی است : بکت غم انگيز
مينويسد ، عذرا پوند لاف ميزند ، توماس مان الاغ سواری ميکند ، استاندال برای
دانشجويان رشته زبان می نويسد. بالزاک پوچ گو است ، همينگوی برای دوران بلوغ
نوجوانان مينويسد ، کنراد گزاف ميگويد و فرويد شارلاتان است . در مورد کتابهای
پرفروش زمان خود ميگويد : حيف از دوستداران ادبيات که اينهمه سارتر و کامو و شرکا
را ميخوانند
- ما هم از خود ميپرسيم چگونه يک همچون داور ادبی
سالها مسئوليت تدريس ادبيات اروپايی و جهانی را در دانشگاههای آمريکا بعهده داشت ؟
- شايد به اين دليل کميته توذيع جايزه نوبل، اينهمه خاليبندی های ! او را جدی گرفت
و از دادن نوبل ادبيات به او خود داری کرد ؟. روانشناسان ميگويند : نوابغ توانايی
نقد آثار ديگران را ندارند ، مثلا مرحوم تولستوی پشيزی ارزش برای شاهکارهای نابغه
يعنی، شکسپير قائل نبود
نابوکوف در باره ستونهای ادبيات جهانی و خالقين
اينگونه آثار ميگويد : نام ها ، عنوان سنگ قبرهای خالی هستند . کتاب هايشان غالبا
مترسک هايی هستند که در باغچه خشک و متروکی در خارج از شهر نصب شده اند