شنبه ۹ فروردين ۱۳۸۲ - ۲۹ مارس ۲۰۰۳

امانوئل تود تاريخدان فرانسوی و پيش بينی کننده تلاشی شوروی:

آمريکا به زودی ديگر تنها ابرقدرت جهان نخواهد بود

جنگ عراق نخستين و مهم ترين مرحله زوال قدرت ايالات متحده آمريکا در جهان است

حتی پيروزی در جنگ عراق هم نمی تواند مانع در هم شکستن قدرت آمريکا در عرصه جهانی شود

 دموکراسی آمريکائی به يک سيستم طبقاتی و ميليتاريستی تبديل شده که به دور وبر خودش ضربه می زند

زيرا در تنگنا افتاده است

هفته نامه اشپيگل

برگردان: جواد طالعی (دفتر اروپائی شهروند )

 

--------------------

اشاره:

امانوئل تود تاريخدان و جمعيت شناس فرانسوی، در سال ۱۹۷۶ با انتشار کتابی زير عنوان "پيش از سقوط" زوال سيستم سياسی ی اتحاد شوروی و بلوک شرق را پيش بينی کرد. او، در تازه ترين کتاب خود با عنوان "آمريکا قدرت جهانی، يک يادآوری" پيش بينی می کند که امپرياليسم آمريکا و قدرت نامحدود اين کشور به عنوان ابرقدرت جهانی به زودی از هم خواهد پاشيد. تاريخدان فرانسوی، جنگ عراق را نخستين و مهم ترين مرحله شکست قدرت ايالات متحده آمريکا می داند.

هفته نامه اشپيگل آلمان، در شماره دوازدهم سال جاری خود پای صحبت امانوئل تود نشسته و ديدگاه های او را در زمنيه وضعيت آينده آمريکا و استقلال اروپا منعکس ساخته است. اين گفت و گو، چند روز پيش از حمله ايالات متحده و انگلستان به عراق انتشار يافته و به اين دليل، در آن از جنگ عراق به عنوان پديده ای آتی ياد می شود. برگردان فارسی ی متن کامل گفت و گو را در اينجا می خوانيد:

دفتر اروپائی شهروند

-----------------------

 

اشپيگل: آقای تود! به نظر می رسد ايالات متحده آمريکا مصمم است در صورت لزوم بی توجه به تصميم شورای امنيت و سازمان ملل متحد اقدام کند. اين نشان نمی دهد که ابرقدرت آمريکا می تواند هر کاری که دلش می خواهد بکند؟

- از ديد من، اين بی ملاحظه گی بيشتر نشان دهنده آن است که ايالات متحده آمريکا چون نمی تواند خواست هايش را به کرسی بنشاند، دستخوش ترديد شده است. اين يک عمل قهرمانی نيست که کشوری مجهز با ۲۹۰ ميليون جمعيت به کشوری بيست و سه ميليونی حمله می کند. آن هم کشوری که کاملا از هم پاشيده، از نيروی جنگی قدرتمندی برخوردار نيست و نيمی از جمعيت آن را کودکان و نوجوانان تشکيل می دهند.

 

اشپيگل: پس چرا شيراک، شرودر و پوتين نمی توانند جلوی اين مرد را در کاخ سفيد بگيرند؟

- ديپلماسی آمريکائی شکست سختی را از سر گذرانده است. بوش از اين می ترسد که اگر عقب نشينی کند به وضعيت تمسخرآميزی گرفتار شود. اما جهان درحال سازماندهی تازه برای پيشی گرفتن از ايالات متحده آمريکا است. جنگ عليه عراق تنها بر سرعت اين روند خواهد افزود. از ديد من، اين روندی نسبتا نفس بر در زمينه شتاب بی کران تاريخ است.

 

اشپيگل: بحران عراق به معنای پايان يافتن جهان يک قطبی است؟

- هژمونی بی مرز آمريکا همين حالا هم شکسته است و بوش، حتی اگر در بغداد به يک پيروزی پرتلفات دست يابد، توانائی بازآفرينی آن را ندارد. علاوه بر اين، من بايد به شما تبريک بگويم. آلمان، در اين روند سهم قابل توجهی دارد.

 

اشپيگل: بله؟ برانگيزنده شرودر صدراعظم آلمان، در مبارزات انتخاباتی به ندرت يک ديدگاه ژئواستراتژيک بود.

- اما متاثر از افکار عمومی بود. و نتيجه آن يک دگرگونی استراتژيک است. چه کسی فکرش را می کرد که آلمان، با نيم قرن اتحاد بی قيد و شرط، حالا بتواند به آمريکا نه بگويد؟ واشنگتن، به چنين امری کمتر اعتقاد داشت. نه گفتن آلمان، فرانسه را نيز، از مناسباتش با آمريکا آزاد کرد. وتوی شيراک، بدون اعلام موضع پيش رس آلمان امکان پذير نبود. فرانسه و آلمان، هرکدام به تنهائی يک قدرت متوسط اروپائی محسوب می شوند، اما با هم يک قدرت جهانی را تشکيل می دهند.

 

اشپيگل: آيا در اين مورد به شدت اغراق نمی کنيد؟ در کنار سازمان ملل متحد، اتحاد اروپا يکی از قربانيان اصلی بحران است. هردو، فلج و تجزيه شده جلوه می کنند.

- اين نيز بگذرد. بسيار تعيين کننده تر آن است که سياست خارجی تند آمريکا زوج خسته فرانسه و آلمان را حسابی به هم آميخت. اينجا، قطب تازه ای در جهان ايجاد شده است. با چنان تحرکی که روسيه را نيز جذب خودش کرده است.

 

اشپيگل: مساله بيشتر بر سر يک اتحاد اجباری نيست که در آن هر يک از سه طرف با انگيزه ای متفاوت عمل کرده و منافع خودش را دنبال کند؟

- اين اتحاد زمانی چنين اثر می گذارد که انسان به ماهيت ايدئولوژيک جنگ سرد فکر کند. اما روسيه به رغم مساله چچن ديگر يک حکومت خطرناک نيست. اين کشور بی ترديد در راه دموکراتيزه شدن قدم بر می دارد. اگر پذيرفته شود که تقابل کهنه شرق و غرب برطرف شده است، کاملا طبيعی به نظر می رسد که آلمان، فرانسه و روسيه برای مهار ايالات متحده هژمونی طلب، در خاورميانه، به يکديگر نزديک شوند.

 

اشپيگل: يعنی اختلاف بر سر جنگ از مرز عراق بسيار فراتر می رود؟ قدرت آمريکا در جهان به خطر افتاده است؟

- در اين آزمايش قدرت، صدام حسين، مهره مستقلی نيست، بلکه تنها نقش يک سرباز پياده (در شطرنج) را بازی می کند. او، می بايست در يک حرکت جنگی سمبوليک از صحنه بيرون رانده شود تا آمريکای نامطمئن به قدرت خودش اطمينان پيدا کند. اين موضوع، جنگ عراق را در وضعيت يک برخورد جايگزين قرار می دهد. جنگ عراق بايد با يک ضربه، تجربه آسيب پذيری آمريکا را در رخداد اصلی يازده سپتامبر جبران کند. اما اين بازی شيطانی ديگر عمل نخواهد کرد.

 

اشپيگل: بوش می خواهد روح زخمی آمريکا را درمان کند؟

- در روزی که جنگ آغاز شود، قدرت آمريکا خواهد شکست. ايالات متحده آمريکا، چون می خواهد با تمام قدرت اين حس را حفظ کند که مرکز جهان است، دشمنان کم اهميتی چون عراق را خلق می کند. اين موضوع ايجاد هراس می کند و هراس آفريننده وزن متقابل ديپلماتيک و سياسی است. تا اينجا، قابل تاکيد است که در شورای امنيت سازمان ملل همه تمکين نکردند. سازمان ملل متحد توانست خودش را اثبات کند و به هيچ عنوان فلج نشد.

 

اشپيگل: اگر جنگ به سرعت و بی مانع پيش برود و عراقی ها از سربازان آمريکائی به عنوان آزاد کننده خود استقبال کنند، تمام نظريه شما از هم نخواهد پاشيد؟

- آه، من چنين سناريوئی را، بعضا قابل تصور می دانم. اما اين تغييری در تحليل من ايجاد نخواهد کرد. يک نجات بخش به خوبی می تواند بعد از مدت معينی اشغالگر شناخته شود که قيام عليه خود را تحريک می کند. ايالات متحده آمريکا می تواند بر عراق پيروز شود، اما قادر نيست اين کشور را برای هميشه زير کنترل بگيرد.

 

اشپيگل: به اين دليل که امروز ديگر شکل تازه ای از استعمار ممکن نيست؟

- همانطور که بوش برای گسترش دموکراسی موعظه می کند، قدرت های مستعمراتی هم معتقد بودند که ماموريتی برای متمدن کردن ديگران دارند. ايالات متحده آمريکا می گويد که قصد دارد دموکراسی و آزادی را به جهان عرب ببرد. اما همزمان با آن، بدون هيچ نگرانی ای، حاضر است در صورت لزوم منشور سازمان ملل متحد و خواست جامعه جهانی را زير پا نهد. در اين سياست، يک تضاد داخلی وجود دارد که آمريکا نمی خواهد آن را بشناسد. من معتقدم حکومت ايالات متحده آمريکا، رابطه غلطی با دموکراسی دارد.

اشپيگل: در برخورد با شرکايش شايد. زيرا بر اساس يک زياده خواهی ناسالم عمل می کند که می گويد کسی که با آمريکا نيست عليه آمريکا است. اما در داخل، دموکراسی آمريکائی واقعا در خطر نيست.

- در اين زمينه من خيلی مطمئن نيستم. جامعه آمريکا را پل های اجتماعی و فرهنگی گوناگونی به هم وصل کرده است. همبستگی لرزان است. بخش بزرگی از مردم، ديگر در انتخابات شرکت نمی کنند. طبقه ممتاز دستخوش بحران است. در کنار اصول دموکراتيک کهن، چيز تازه ای ظهور کرده است: يک سيستم طبقاتی، پول پرست و نظامی گرا که وقتی در تنگنا قرار می گيرد و دستخوش جنون می شود، از همه سو ضربه می زند.

 

اشپيگل: و چه چيزی باعث مسخ آن نظام مطلوب به اين قدرت سلطه جوی تحميل گر شده است؟

- آگاهی يافتن کامل بر ضعف ها و احتمال نزول. ايالات متحده آمريکا، سال های دهه نود را در شرايطی نظير يک نشئه که در برابر واقعيت نابينا است از سر گذراند. تا بن دندان مسلح (آنطور که خودشان می گويند)، کمونيسم شکست خورده بود و جهانی شدن نوليبرالی پيروزی اش را جشن می گرفت. حالا آمريکائی ها در روندی دردناک با واقعيت برخورد می کنند. اين تئاتر نظامی، در خدمت آن است که جلوی چنين روندی را بگيرد و آن را بپوشاند. اين بيماری کلاسيک يک ابرقدرت است، هنگامی که به زير می آيد.

 

اشپيگل: اما مطلق بودن قدرت نظامی ايالات متحده آمريکا يک واقعيت است.

- خواهيد ديد که ديگر تسلط بر جهان، با تکيه بر ابزارهای نظامی، امکان پذير نخواهد بود. آمريکائی ها مجبور خواهند بود روزی خليج فارس را ترک کنند. آنتاگونيسم حقيقی و بنيادی که پس از آن آشکار خواهد شد، تنش رشديابنده ميان قدرت اقتصادی اروپا و قدرت نظامی آمريکا است.

 

اشپيگل: آنوقت ترديد کمی وجود خواهد داشت که چه کسی پيروز می شود. نزول آمريکا، آنطور که شما ادعا می کنيد بيش از حد نسبی نيست؟

- طبعا ايالات متحده آمريکا همچنان قوی ترين قدرت جهان است. اما موقعيت خود را به عنوان تنها ابرقدرت جهان از دست خواهد داد. اين امکان به خوبی وجود دارد که عمليات عليه عراق از توان مالی آمريکا فرا تر باشد. واشنگتن، توانائی تامين مالی ماشين نظامی غول آسای خود را برای هميشه نخواهد داشت.

 

اشپيگل: رئيس جمهور بوش می خواهد بودجه دفاعی را برای سال ۲۰۰۴ بار ديگر ۱/۴ درصد بالا ببرد....

- و کسر بودجه به انفجار خواهد انجاميد. اگر اين جنگ بدون وکالت سازمان ملل متحد انجام شود، اروپائی ها حاضر نخواهند بود در هزينه های آن سهيم شوند. بخش عمده هزينه جنگ سال ۱۹۹۱ خليج (فارس) را آلمان و ژاپن پرداختند. اين بار، آمريکائی ها ناچارند بار را تنها به دوش بکشند.

 

اشپيگل: آمريکائی ها می توانند به تنهائی برنده جنگ شوند. آن ها برای صلح و بازسازی عراق نيازمند به کمک خواهند بود؟

- آن ها نمی توانند يک قدرت اشغالگر را، با ۲۰۰ هزار سرباز، سال ها در عراق باقی بگذارند. ارتش ايالات متحده، مايل به حضور زمينی نيست. اين موضوع در کوسووا و افغانستان ثابت شد. اما اگر آمريکا پس از پيروزی، از سازمان ملل، ناتو و اتحاد اروپا درخواست کمک کند، ديگر به تنهائی آقای آنجا نخواهد بود. ايالات متحده آمريکا به جهانی نياز خواهد داشت که به آن وابسته شده است. اين کشور، به اندازه کافی پول ندارد، به اندازه کافی کالا توليد نمی کند و ضعف صنعتی اش شناخته شده است. اما اين کشور می خواهد همچنان با اين توهم زندگی کند که قابل جايگزينی نيست.

 

اشپيگل: اما اين توهم نيست. ايالات متحده همچنان لوکوموتيو اجتناب ناپذير اقتصاد است. اقتصاد اين کشور قوی تر است، رشد شتابنده تری دارد و در مقايسه با اقتصاد اروپا کار بيشتری ايجاد می کند.

- اين ظاهر فريبنده امر است. مشکل ايالات متحده، حذف خزنده صنعت است. توليدات صنعتی اروپا، در ابعادی گسترده آمريکا را، حتی در تکنولوژی بسيار پيشرفته، پشت سر گذاشته اند. اير باس در حال پشت سر نهادن بوئينگ است. جامعه آمريکا، بيش از توان توليد خودش مصرف می کند.

 

اشپيگل: يعنی با بدهی زندگی می کند؟

- کسری تراز معاملات خارجی به شدت افزايش يافته است. از ۱۰۰ ميليارد دلار در سال ۱۹۹۰ به حدود ۵۰۰ ميليارد دلار در شرايط امروز. به لحاظ حجم، چنين چيزی در تاريخ سابقه نداشته است. ايالات متحده آمريکا، به ورود سرمايه های بين المللی وابسته شده است. بقيه کشورهای جهان، پول به آمريکا تزريق می کنند تا اين کشور بتواند بازهم به واردات و مصرف خود ادامه دهد. اما اين روند نمی تواند برای هميشه ادامه يابد. به زودی، اين تاول خواهد ترکيد.

 

اشپيگل: آيا آمريکا همچنان مطمئن ترين بندر برای سپرده ها و سرمايه های سرمايه گذاران نيست؟

- ضعف دلار، نشانه غير قابل ترديد برای لرزان شدن اين اعتماد است. رسوائی تراز شرکت های بزرگ، اقتصادی پرسش برانگيز و يک سياست بودجه تهی از مسئوليت، شروع کرده اند به ترساندن سرمايه گذاران. حتی کارشناسان، يک بحران مالی بسيار گسترده را، برای حکومت بوش پيش بينی می کنند.

 

اشپيگل: جای چندان خوشحالی نيست. اروپا و بقيه جهان از تاثيرات اين بحران برکنار نخواهند ماند.

- بله. نظاره زيرورو شدن آمريکا از يک فاکتور مطمئن به يک فاکتور نامطمئن کاملا ترس آور است. آمريکا بيش از نيم قرن برای جهان يک راه حل بود و حالا به يک مساله تبديل شده است. قرن بيست و يکم، برخلاف قرن بيستم آمريکائی نخواهد بود.

 

اشپيگل: شما مثل خيلی ديگر از اروپائی ها تحرک ايالات متحده آمريکا، توان بازسازی و قدرت اين جامعه برای به پا خاستن پراميد پس از شکست ها را دست کم نمی گيريد؟

- اعتقاد به قدرت داخلی آمريکا می تواند يکی از خطرناک ترين اشتباهات دوران معاصر باشد. در حقيقت، اين جوامع اروپائی هستند که توانسته اند همواره روی پای خود بايستند. فرانسه، اين ملت کهن، از ورای هزار سال، مثل يک توپ تنيس در تاريخ بالا و پائين می پرد. آلمان، بارها تجديد حيات کرده است: بعد از لشگرکشی های ۳۰ ساله ناپلئون، بعد از ۱۹۴۵ . روسيه در حال يافتن مجدد راه خودش است. آمريکا، برعکس، در ۲۰۰ سال حيات خود، تنها يک تجربه را از سر گذرانده است: اين که راه هميشه سربالا می رود.

 

اشپيگل: و حالا نسبت به خودش ترديد پيدا کرده است؟

- بوش و تيم او، به اين دليل خطرناک اند که به مقابله با واقعيت برخاسته اند. آن ها حس می کنند. آن ها نشانه های نزول را می بينند، اما نمی خواهند آن را بپذيرند. همين امر آن ها را به سوی سياستی می کشد که سلطه آمريکا را از ميان خواهد برد. عراق نخستين و بزرگترين مرحله آن خواهد بود.

 

اشپيگل: شما در سال ۱۹۷۶ در نخستين کتاب تان متلاشی شدن اتحاد جماهير شوروی را پيش بينی کرديد. در حال حاضر با استفاده از مورد مثال آمريکا مشغول تهيه کتابی در زمينه سرنوشت سياه و از پيش تعيين شده تاريخ نيستيد؟

- حق با شما است. در تاريخ، سرنوشت از پيش تعيين شده ای وجود ندارد. شايد حاکمان آمريکا بار ديگر آرام شوند، شايد بوش تنها يک فصل باشد. شايد آمريکا به خودش برگردد، به دموکراسی و بازسازی اقتصادی خودش.

 

اشپيگل: و اگر چنين نشود؟

- در اين صورت ما با ملتی سروکار پيدا می کنيم که تعادلش را از دست داده است، ذخائرش پايان يافته اند، در بنياد غيرمولد است، به اين دليل، همواره رفتاری غارتگرانه تر دارد و ما را نيز با خودش به دام سقوط می کشد.

 

اشپيگل: آقای تود، به خاطر اين گفت و گو از شما سپاسگزاريم.

....................

Emmanuel Todd