چرا جنگ؟
نگاهی روانشناسانه به پدیده جنگ
(1)
خسرو ناقد
www.naghed.com
پرسش پیش روی ما چنین
است: چرا جنگ؟ چرا تمام تلاش های بین المللی و کوشش های سازمان ملل و تظاهرات
گسترده ضد جنگ در گوشه و کنار جهان بی نتیجه ماند و ندای صلح طلبی وجدان های
بیدار، جز صدای مهیب موشکهای آمریکایی و انگلیسی و شیون زنان و گریه کودکان عراقی
پژواکی نداشت؟ «انسان متمدن» دگربار همچون غارنشینان وحشی عصر حجر به جان یکدگر
افتاده است؛ این بار نه با پاره سنگ که با سلاح های خوفناک انباشته در زرادخانه
ها. شرم آورتر آنکه حتی سخن از بگارگیری سلاح های اتمی و شیمیایی به میان آمده
است.
آری، باز عفریت جنگ سایه
های شوم خود را بر جهان افکند ه است و قربانی می طلبد، ویرانی به بار می آورد، زن
و مرد و کودک و پیر و جوان را از خانه و کاشانه شان آواره می کند و حلقه ای به
زنجیر شوربختی بشر می افزاید. این بار در خاور میانه، در کناره خلیج فارس، در
همسایگی سرزمین ما ایران، برای چندمین بار جنگ چهره کریه خود را به نمایش گذاشته
است. نخستین جنگ در قرن بیست و یکم میلادی، با ابعادی گستره و جهانگیر آغاز شده
است و پیامدهای آن می رود که نه تنها منطقه خاور میانه، که سیمای جهان را دگرگون
سازد. هنوز زخم گران کشتگان و معلولان و قربانیان ایرانی و عراقی جنگ هشت ساله در
دل و جان بازماندگانشان التیام نیافته و یاد روزهای دهشتناک حملات موشکی و صدای
برخورد موشکهای مرگبار و بمباران شهرها در خاطر مردم ایران زنده است و هنوز مردم
ستمدیده عراق از کابوس اولین جنگ خلیج فارس در سال 1991 میلادی بیدار نشده اند که
باز ضجهء مادران و پدران داغدیده را از آنسوی مرزها می شنویم و شهرهای یکی پس از دیگری
در آتش خشم و کین می سوزد و ساکنان جهان، بهت زده و درمانده، این فاجعه را به
تماشا نشسته اند.
آیا علل اصلی بروز پدیده
شوم جنگ را تنها باید در جهان سیاست و دنیای اقتصاد جست و جو کرد؟ بی تردید قدرت
طلبی و زیاده خواهی و میل به جهانخواری قدرت های کوچک و بزرگ یکی از علل وقوع
جنگهاست. ولی به گمانم پدیده جنگ پیچیده تر از اینهاست. من در این گفتار میکوشم تا
با یاری گرفتن از نظرات دو متفکر بزرگ، آلبرت اینشتاین و زیگموند فروید، و در پرتو
تجربه دو جنگ جهانی، به این پدیده از منظری دیگر بنگرم به دور از جار و جنجال های
تبلیغاتی و تصاویر و گزارش های نه چندان واقعی شبکه های رادیو و تلویزیونی جهان،
یکی از جنبه های پیچیده این پدیده را
نشان دهم.
* * *
در آغاز به رویدادهای
هفتاد سال پیش از این نگاهی می کنیم؛ چند سال پیش از شروع دومین جنگ جهانی.
سال 1932 میلادی است.
فاشیست ها در ایتالیا قدرت را به دست گرفته اند و در آلمان نیز حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (NSDAP) به رهبری آدولف هیتلر با بحران آفرینی و ارعاب و ضرب و
شتم مخالفان و دگراندیشان، زمینه استقرار نظام تمامیت خواه نازیسم را فراهم می
آورد. در شرق اروپا نظام کمونیستی و در رأس آن استالین پایه های حکومت ترس و ترور
خود را با «پاکسازی» معترضان و منتقدان و قتل مخالفان استحکام بخشیده است. آمریکای
شمالی و بخش بزرگی از اروپا را بحران اجتماعی گسترده و رکود اقتصادی همه جانبه ای
دربرگرفته است و میلیونها بیکار در وضعیت اسفباری روزگار می گذرانند. ژاپن سرزمین
منچوری را در شمال شرقی چین اشغال کرده و دیرزمانی است که موسولینی، دیکتاتور
ایتالیا، چشم طمع به حبشه و لیبی و شمال آفریقا و البانی و منطقه بالکان دوخته
است. نظام های توتالیتر در گوشه و کنار جهان پا می گیرند و شبح شوم جنگ در راه
است.
سال 1932 میلادی است.
هنوز نه آلبرت اینشتاین یهودی از آلمان رانده شده و نه زیگموند فروید یهودی از
اتریش. اینشتاین جنگ جهانی اول را تجربه کرده و کشتار و آوارگی هزاران هزار انسان
و ویرانی شهرها را به عین دیده است. او با آگاهی و دانش به این واقعیت تلخ که
اکنون با پیشرفته علم و فن آوری جدید و به ویژه با سوءاستفادهء مخرب از نظریه های
علمی اش می توان جهان را به نابودی کشاند، به «عذاب وجدان» دچار گشته و سرسختانه
علیه وقوع جنگ به پاخاسته است. در این سالها شهرت او بیشتر به خاطر کوشش های صلح
دوستانه اش است تا نظریه های علمی اش. به باور او «هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود
نداشته است». او خطر بروز جنگ جهانی جدیدی را احساس کرده است و در گفت و گویی می
گوید: «هر جنگ حلقه ای است که به زنجیر بدبختی بشر افزوده می شود و مانع رشد انسان
می گردد. از این رو سرپیچی عده ای هر چند کم از شرکت در جنگ، می تواندنمایشگر
اعتراض عمومی علیه آن باشد. توده های مردم، اگر که در معرض تبلیغات مسموم قرار
نگیرند، هرگز هوای جنگ در سر ندارند. باید به آنها در مقابل این تبلیغات مصونیت
داد. باید فرزندان خود را در مقابل نظامیگری «واکسینه» کنیم؛ و این کار زمانی ممکن
می گردد که آنان را با روح صلح طلبی تربیت کنیم. بدبختانه ملت ها با هدف های
نادرست تربیت شده اند. در کتاب های درسی به جنگ ارج می نهند و وحشت و خرابی های
آنرا نادیده می گیرند و از این طریق کینه توزی را به کودکان تلقین می کنند. سلاح
ما خرد ماست، نه توپ و تانک. اگر تمام نیرویی که در یک جنگ به هدر می رود در خدمت
سازندگی به کار می گرفتیم، چه جهان زیبایی می توانستیم بسازیم. یک دهم از نیروی
تلف شده در جنگ جهانی اول و بخش کوچکی از ثروتی که برای تولید تسلیحات و گازهای
سمی از میان رفت، کافی بود تا زندگی بایسته ای برای انسانهای کشورهای درگیر جنگ
فراهم آورد و از فاجعهء گرسنگی و بیکاری جلوگیری کرد. ما امروز به همان اندازه که
برای جنگ ایثار و ازخودگذشتگی نشان دادیم، باید در راه صلح نیز آمادهء فداکاری
باشیم. هیچ چیز برای من مهمتر از مسألهء صلح نیست. نه سخن من و نه دانش من قادر به
تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد؛
ندایی که اتحاد انسان ها و صلح در جهان را فریاد می زند».
ژوییه سال 1932 میلادی
است. هنوز نهادی به نام «سازمان ملل متحد» تشکیل نشده است. «جامعه ملل» که از
اوایل سال 1920 میلادی تأسیس شده است، دربرگیرندهء همهء کشورهای جهان نیست؛ نه
ایالات متحدهء آمریکا در آن عضویت دارد و نه روسیهء شوروی، برزیل، مصر و ... تنها
45 کشور در «جامعه ملل» که مقر آن در ژنو است، عضویت دارند. ژاپن و آلمان در سال
1933 و ایتالیا دو سال بعد این سازمان را ترک می کنند. عدم توانایی کافی برای
مقاومت مؤثر در برابر تجاوزات توسعه طلبانهء برخی از کشورها – از آنجمله ژاپن،
آلمان، ایتالیا و روسیهء شوروی – از اعتبار و اقتدار «جامعه ملل» به طور چشمگیری
کاسته است. این سازمان به هنگام وقوع جنگ جهانی دوم که در واقع با تجاوز آلمان به
لهستان در سال 1939 آغاز شد، نتوانست هیچ گونه عکس العملل از خود نشان دهد و عملاً
تماشگر یکی از فجیع ترین حوادث تاریخ بشر شد.
در آن سالها جنبش های صلح
طلبانه به گونه ای که امروز در جهان و به ویژه در اروپای غربی و ایالات متحدهء
آمریکا فعالیت می کنند، وجود نداشت. تنها اقلیتی از آزاداندیشان صلح طلب در پی
چاره جویی بودند تا افکار عمومی جهان را علیه جنگ طلبی بسیج کنند. در میان صلح
طلبان آن سالها باید از آلبرت اینشتاین به عنوان یکی از مصمم ترین و فعال ترین
مخالفان جنگ نام برد.
سی ام ژوییه سال 1932
میلادی است. اینشتاین و دوستانش برتراند راسل، رومان رولان، اشتفان تسویگ، کارل
فون اوسیتسکی و دیگران بر این باورند که بین المللی از دانشمندان و نویسندگان و
روشنفکران جهان قادر خواهد بود در برابر بی مسئولیتی قدرتمندان سیاسی، افکار عمومی
جهان را علیه جنگ طلبی و تسلیحات بسیج کند. در پیگیری این امر بود که آلبرت
اینشتاین به رغم آنکه اعتقاد چندانی نیز به روانشناسی نداشت، در نامه ای به
زیگموند فروید از او می خواهد تا مسئله ممانعت از جنگ را از منظر روانشناسی بررسی
کند.
اینشتاین به عنوان محقق
علوم طبیعی در جست و جوی راه حل عملی پیشگیری از وقوع جنگ است. او که به استدلال
قیاسی دقیق عادت کرده، امیدوار است که بتوان با نظریه پردازی و طرح استدلال های
محکم علمی، شوق انسانها به شرکت در جنگ را نه تنها تضعیف که به کل از میان برداشت.
اینشتاین نامه خود به فروید که تاریخ 30 ژوییه سال 1932 میلادی را بر پیشانی دارد،
با این پرسش آغاز می کند: «آیا در مقابل فاجعهء شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود
دارد؟»
اینشتاین انسانی
آزاداندیش بود. او به معنای واقعی کلمه «جهان وطنی» بود؛ شهروند جهان بود و از این
رو احساسات ملت گرایانه «ناسیونالیستی» در وجودش طغیان نداشت. به همین دلیل نیز
جنبه های تشکیلاتی مسئلهء ممانعت از جنگ برایش ساده می نمود. او در نامه اش به
فروید تصور خود از تشکیل نهادی بین المللی که در موارد بروز اختلاف میان کشورها و
دولتها، وظیفهء داوری و حکمیّت را به عهده می گیرد چنین بیان می کند: «برای دولتها
این امکان وجود دارد که به منظور بررسی همهء اختلافات موجود، به تأسیس ارگانهای
قانونگذاری و قضایی واحدی اقدام نمایند. وظیفه دولتها آن است که تمام قوانین
موضوعه این ارگانهای مقننه را به رسمیت بشناسند، همهء اختلافات را در دادگاه ها
مطرح کنند و تصمیمات آنرا بدون قید و شرط بپذیرند و اقدامات تعیین شده را به مرحله
اجرا درآورند. اما در اینجا به اولین مشکل برمی خوریم: اگر برای اجرای تصمیمات
متخذه، اختیارات و قدرت کافی در دست چنین نهادی قرار نداشته باشد، امکان تأثیرپذیری
آرا چنین محکمه ای از عوامل غیر حقوقی بیرونی بسیار است. لاینفک بودن حقوق و قدرتِ
واقعی انکارناپذیر است. زمانی آرا و تصمیمات نهادی حقوقی به عدالت اجتماعی مطلوب
نزدیک می شود که به نام و به سود جمع باشد و ضمانت اجرایی نیز داشته باشد تا
بتواند عدالت مطلوب را به دیگران بقبولاند. حال که ما دارای چنین سازمان مستقل و
فرادولتی نیستیم که بتواند آرای خود را به صورت قانونِ مدون عرضه کند و تصمیمات
خود را بی چون و چرا به مرحلهء اجرا درآورد، ناگزیر به این نتیجه می رسیم که چشم
پوشی بدون قید و شرط دولت ها از بخشی از «حق حاکمیت» خود و تحدید آزادی عملشان،
تنها را تأمین امنیت جهانی و بدون تردید تنها راه برقراری صلح و امنیت است».
می بینیم که تصورات
اینشتاین از تشکیل نهادی جهانی برای رفع اختلافات بین المللی، به تشکیلات «سازمان
ملل متحد»، یعنی آنچه در سال 1945 میلادی پا گرفت و تا به امروز پابرجاست، بسیار
نزدیک است. اما ما شاهد بودیم که این نهاد عریض و طویل نیز در شش دههء گذشته قادر
به جلوگیری از بروز جنگ و درگیری های خونین منطقه ای نبوده است. متأسفانه در ماه
های اخیر نیز سازمان ملل متحد به رغم تلاش های گسترده، قادر به حل اختلاف از راه
های مسالمت آمیز نبود و نه تنها مصوبات اجلاس عمومی، بلکه تصمیمات شورای امنیت این
نهاد بین المللی نیز کاری از پیش نبرد و در مجموع قادر به ممانعت از جنگ نشد.
البته اینشتاین در آن
زمان نیز در طرح نظراتش، به ناتوانی تشکیلاتی و موانعی که بر سر تحقق چنین نهادی
قرار دارد، به خوبی واقف بود. از این روست که پرسش «چرا جنگ؟» را این بار با
کارشناس علم روانشناسی و پدیدآورندهء روانکاوی جدید در میان گذاشته است و راهکار
جلوگیری از جنگ را نیز نزد او می جوید. اینشتاین در ادامهء نامه اش به فروید با
اشاره به ضعف های چنین نهادی، می نویسد: «با نگاهی به تلاشهای بی تردید جدی و در
عین حال بی نتیجه ای که در دهه های اخیر به منظور دستیابی به این هدف انجام شده
است، نیروهای عظیم روانی را می توان احساس کرد که این کوشش ها را بی اثر می کنند.
برخی از این نیروها آشکارا قابل شناختند. محدودساختن امتیازات حقوقی لایه های حاکم
در هر کشوری با قدرت طلبی آنها در تضاد قرار دارد. این قدرت طلبی سیاسی اغلب از
مجرای تلاشهای مادی اقتصادی قشر قدرت طلب دیگری تغذیه می شود. منظورم آن معدود
افراد صاحب نفوذ در هر جامعه است که به ارزش های اجتماعی اعتنایی ندارند و جنگ و
تولید و خرید و فروش تسلیحات برایشان به معنای منافع شخصی و گسترش دایرهء قدرتشان
است.
حال این پرسش اساسی پیش
می آید که چگونه این اقلیت قادر است تودهء مردم را جهت نیل با امیال و خواستهای
خود به خدمت گیرد؟ (منظورم از توده مردم کسانی نیز هست که به عنوان سرباز با درجات
مختلف، جنگ را حرفهء خود کرده اند؛ با این تصور که از این طریق به بهترین وجه در
خدمت ملت خود قرار دارند و حتی در مواردی معتقدند که تجاوز بهترین شیوهء دفاع
است). به نظر می رسد که نخستین پاسخ به پرسش فوق این است که اقلیت حاکم با در
اختیار داشتن نهادهایی از قبیل مدارس، وسایل ارتباط جمعی و حتی در بیشتر مواقع با
در دست داشتن تشکیلات مذهبی، قادر است بر احساسات توده وسیع مردم حکومت کند و آنان
را به ابزار بی ارادهء نیل به هدفهای خود تبدیل کند.
اما این پاسخ روشنگر تمام
مناسبات موجود نیست. چرا که در اینجا این پرسش پیش می آید که چرا توده ها اجازه می
دهند که با وسایل مذکور، آنان را تا مرز جنون، خشم و قربانی شدن بکشانند؟ آیا این
امر ناشی از وجود غریزهء نفرت و نابودی در درون انسانهاست؟ آیا این عارضه در حالت
عادی خفته، ولی در مواقع غیرعادی پدیدار می گردد و قابل تحریک است و به سادگی به
جنون توده ای میتواند تبدیل شود؟ چنین به نظر می رسد که درک تأثیرات این عقده شوم
به حل مسئله یاری خواهد کرد و تنها کسی که به غرایز انسانی آشناست، قادر است به
این پرسش ها پاسخ دهد. آخرین پاسخ باقی مانده آنکه آیا هدایت رشد روان انسان در
جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد، امکان پذیر است؟ منظورم
در اینجا نه فقط مردم عادی، بلکه بنا بر تجربیات زندگیم، درست همین به اصطلاح
روشنفکرانند که بیش از همه و به سادگی تحت تأثیر تلقینات توده گیر قرار می گیرند؛
زیرا اینان بلاواسطه از تجربه های زندگی روزمره خود الهام نمی گیرند، بلکه به
راحتی و کاملاً جلب آنچه که می خوانند می شوند».
مخاطب این نامه زیگموند
فروید است. فروید سالها پیش از این، نظرات خود را پیرامون جنگ در مقاله ای طرح
کرده بود. او در ماههای مارس و آوریل سال 1915 میلادی، درست شش ماه بعد از شروع
جنگ جهانی اول، در دو مقاله با عناوین «سرخوردگی از جنگ» و «رابطهء ما با مرگ»،
نظرات خود را دربارهء پدیده جنگ و مرگ بیان داشت. این دو مقاله بعدها در مجموعه
آثار او زیر عنوان «مباحثی روزآمد دربارهء جنگ و مرگ» انتشار یافت. فروید، برعکس
اینشتاین، به کارگیری خرد و استدلال منطقی را راه مناسبی برای هدایت رشد روان
انسانها در جهت مقابله با جنگ نمی داند. او معتقد است که معقول ترین و تیزبین ترین
و زیرک ترین انسانها، تحت شرایطی، برده و مقهور احساسات و غرایز خود می گردند. او
سهولت بسیج مشتاقانه انسانها برای شرکت در جنگ را در وجود غریزهء تخریب می داند و
نه تنها امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها ندارد، بلکه وجود آنرا
لازمهء ادامه حیات می داند.
ادامه دارد
Warum Krieg?
Die psychologische Betrachtung des
Kriegsphänomens
Von
Khosro Naghed