پاسخی به منتقدين سلطنت طلب !
شاه اگر حکومت کند، مستبد میشود،
اگر نکند زائد میشود !
« قسمت اول »
آرش کمانگر
arash@funtrivia.com
در واکنش به مقاله «بازهم در نقد مونارشيسم، سه
پرسش از رضا پهلوی» مندرج در هفته نامه پيوند ۴۸۵ که در بيش از ده سايت اينترنتی
نيز منعکس شد، سه نفر از خوانندگان نشريه، ديدگاه خود را طرح نمودند که يکی از
آنها در تاييد نقد من از آلترناتيو سلطنت و دو نفر ديگر در دفاع از «تلاشهای
شاهزاده جوان»مرا متهم به پاشيدن تخم کين و نفاق در ميان ملت ايران نمودند که بی
صبرانه در انتظار پايان دادن به عمر نکبتبار جمهوری اسلامی هستند.
در شماره ۴۸۷ پيوند، نامه کوتاه و بدون امضايی به
چاپ رسيده که در آن، نويسنده بی آنکه به هيچيک از استدلالات من پاسخ گويد و چرايی
و حقانيت آلترناتيو احيای حکومت موروثی را به اثبات رساند، از يک موضع اخلاقی مینويسد:
«در هيچ کتابی، تاريخچه و نوشتهای شاهد ذکر نام خاندان سرنگون در توصيف پادشاهان
ديروز و معاصر نبودم. در تمام اوقات تاريخ کهن ما درباره حکمرانان و پادشاهان
ايرانی اگر با نام نيک گفته نشده باشد، احترام شخصی و فردی آنان حفظ شده است.»
من نمیدانم اين خانم يا آقای محترم چقدر «کتاب»
خواندهاند و اصولا دارند از کدام «کتابهای تاريخی» با کدام پيش زمينههای تحليلی،
سياسی و طبقاتی سخن میگويند. من حدس میزنم، منظور ايشان از «کتاب» همان کتابهای
تاريخ در مدارس دوره پهلویهاست که به جای يک بررسی علمی و جامعه شناسانه از وقايع
و گذشته تاريخی ايران، مغز دانش آموزان را با مزخرفاتی چون: «البتکين که بود؟
داماد سبکتکين!!» پر میکردند، در چنين تاريخ و کتاب شاه پسندی، نه عوامل سياسی
اجتماعی و طبقاتی وقايع تاريخی تحليل میشد، نه به نقش مردم و جنبشهای آنها توجه
میشد و نه علل علمی انقراض پی در پی سلسلههای پادشاهی مورد بررسی قرار میگرفت.
اين خواننده مینويسد که در هيچ کتابی صحبت از سرنگون شدن سلسلههای سلطنتی نشده
است. من از ايشان میپرسم آيا در تاريخ سه هزارساله حکومتهای ايران، سراغ داريد
که حتا يکی حکومت به ميل خود و برای جلب رضايت ملت «استعفا» داده باشد و داوطلبانه
تاج و تخت را رها کرده باشد؟ اگر در تاريخ ايران، هيچ حکومتی سرنگون نشده، پس چرا
اين همه سلسلههای پادشاهی يکی در پی يکديگر آمدهاند که «اصل و نسب» آنها با هم
فرق میکرده است. اين حکومتها يا براثر شورش مردم، يا بر اثر يورش طوايف و
خاندانهای تازه نفس و خواه بر اثر هجوم و مداخله خارجی، از سرير قدرت به زير
کشيده شدهاند و وقتی هم منقرض و واژگون گشتند، هيچگاه -حتی يک بار- مجددا بعد از
چند سال يا چند ده سال به قدرت بازنگشتهاند.
بنابراين شما اگر قادر به پاسخگويی به سه پرسش
ساده من -که ذهن ميليونها نفر از مردم کشورمان را به خود مشغول داشته- نبوديد،
بهتر بود فرد ديگری را برای «نقد» مامور میکرديد. شما البته در رابطه با يکی از
پرسشها، نکتهای را طرح کرديد که ضمن دادن يک «گاف» بزرگ، تماما استدلال مرا در
مورد ماهيت شوونيستی و نژاد پرستانه خاندان پهلوی به اثبات ميرساند. شما در پاسخ
به اين سوال من که حتی اگر بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، اکثريت مردم ايران به
استقرار يک حکومت سلطنتی رای دادند، اين بدين معنا نخواهد بود که يک نفر از خاندان
پهلوی و لزوما فارس بر کشور چند مليتی ايران حکومت کند؟ نوشتيد: «کشوری مثل ايران
که پروده نژادها و اقليتها و مذهبهای مختلفی است بايد گرامی شمرد. ولیلی در حد
حکومت ملی احتياج به ثبوت و اصليت آن قوم اهميت بارزی است، چه اگر حاکم امروز طبق
گفته شما ترک، عرب، کرد و يا ... باشد همان آش است و ملوک الطوايفی را باز خواهد
گرداند.» معنای روشن اين سخن راسيستی اين است که چون فارسهای آريايی تبار دارای
اصل و نسب (خجالت کشيدند بگويند نژاد پاک و برتر) هستند، پس انحصار حاکميت ملی جزو
ارث پدری آنهاست. يعنی مردم حق ندارند يک ترک، بلوچ يا عرب را به پادشاهی، رياست
جمهوری، نخست وزيری و ... برگزينند چون آنها از «نسب و اصليت» برخوردار نيستند.
معلوم میشود ايشان حتی محتويات همان کتابهای تاريخی مورد پسندشان را از ياد
بردهاند که مثلا حداقل دوتا از بزرگترين و طولانیترين سلسلههای پادشاهی ايران
يعنی صفويان و قاجاريان هر دو از ايلات ترک زبان برخاسته بودند. به علاوه در همين
کتابها از شاه عباس با لقب «کبير» ياد شده که از ميان انبوه سلاطين و پادشاهان
ايران تنها چند نفر «افتخار» اين لقب پر طمطراق را در انتهای نامشان داشتهاند.
بنابراين نويسنده پر اصل و نسب ، تمام حرفهای من در مورد عدم اعتقاد پيروان سلطنت
پهلوی به برابر حقوقی شهروندان و مليتها و اقليتهای ساکن ايران را به اثبات
رساندند. هرچند منتقد ديگر مقاله من آقای رضا جلالیلی در پيوند ۴۸۹ از موضعی
دموکرات منشانه مینويسند که: «راجع به اينکه شاه حتما نبايستی فارس باشد يا مرد
باشد يا شيعه باشد يا وارث سلطنت باشد، شما و احزاب و اپوزيسيون يعنی روشنفکران و
نويسدگان و جامعه شناسان کاری کنيد که مملکت آزاد شود، به طور حتم در قانون اساسی
جديد، زنان حق مساوی دريافت خواهند کرد، میتوانند پادشاه و رييس جمهور بشوند يا
يک ارمنی و آسوری يا بلوچ پادشاه شود، بر منکرش لعنت، اول چاه را بکنيد بعد منار
را بدزديد.»
از اينکه آقای جلالیلی تا اين حد (حداقل روی کاغذ)
دايره ديد خود را وسيع و متمدن نمودهاند و مثل آن نويسنده بی امضا، حاکميت ملی را
از آن نژاد با اصل و نسب معينی!! نمیدانند جای خوشحاليست، اما بهتر بود شما به جای
رضا پهلوی و يا دبيرخانه او جواب نمیداديد، چون شما ظاهرا خود را «نه سلطنت طلب و
نه جمهوريخواه» از نوع ما، میدانيد. بهتر بود يک مدافع دو آتشه بازگشت سلطنت فارس
تبار، مرد سالار و شيعه مذهب پهلوی، جواب سوالات مرا میداد. شما ظاهرا فقط به
خاطر «خدمات شايان و بیکران» رضاشاه و محمدرضا شاه و نيز «جذابيت» شاهزاده جوان،
در نقش وکيل مدافع مونارشيستها ظاهر شدهايد تحت اين بهانه که «رضا پهلوی و
دبيرخانهاش به هيچوجه وقت برای پاسخگويی به سوالات» مرا ندارند. پرسش اين است که
چرا چنين وقتی ندارند؟ آيا ويلای مجللشان گرم و راحت نيست؟آيا حساب بانکیشان از
ذخيره ميليونها دلاری تهی است؟ آيا نهادهای وابسته به دولتهای امپرياليستی و
غارتگر، کم به ايشان کمک میکنند؟ يا شايد مثل اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران
(در داخل و خا رج) ناگزير از جان کندن برای تهيه لقمه نانی برای خود و فرزندانشان
هستند؟ سوالات من نه يک درخواست شخصی بلکه نکات کليدی هستند که هر روزه توسط
ميليونها تن از مردم بجان آمده از رژيم ولايت فقيه و در جستجوی يک آلترناتيو طرح
میشوند.
وقتی فردی يا جريان سياسی داعيه آلترناتيو بودن میکند
و میخواهد رهبری جنبش را برای به زير کشيدن جمهوری اسلامی برعهده گيرد، بايد قادر
باشد مثل هر مدعی جايگزينی، در برابر انتقادات و پرسشهای منتقدين و کنجکاوان
پاسخگو باشد. آقای جلالیلی يادشان رفته که ۲۵ سال پيش، خمينی با شعاری شبيه همين
شعار آقای رضا پهلوی (امروز فقط اتحاد) فرياد «وحدت کلمه» و «فعلا شاه برود» سر میداد
تا انقلاب عادلانه مردم نتواند از حد نفی صرف يک رژيم فراتر رود و وارد فاز
مطالبات اثباتی و حقيقتا آزاديخوهانه و برابریطلبانه شود. مردم ايران بيش از يک
بار تجربه آموختهاند که نفس برانداختن يک رژيم، دردی از دردهای بيشمار آنها مداوا
نخواهد نمود. بنابراين به همان ميزانی که برای نابودی رژيم مستبد حاکم روز شماری میکنيم،
به همان ميزان -و از همين امروز-بايد نسبت به شناسنامه سياسی و کارنامه اجتماعی
انواع مدعيان جايگزينی حساس باشيم و به لفاظیهای آنها در «زير درخت سيب در نوفل
لوشاتو» يا در «پشت ميکروفنهای رسانههای زنجيرهای ۲۴ ساعته» توجه نکنيم. شما و
خيلی از سلطنت طلبان، انقلاب عظيم ۵۷ را فريب و واقعهای شوم میدانيد، اما آيا به
ياد داريد که در آن روزهای انقلابی، محمد رضا پهلوی پشت تلويزيون ظاهر شد و گفت که
صدای انقلاب ملت را شنيده و میخواهد از اين پس جبران مافات کند!! آيا میدانيد که
در «ميثاق اخير رضا پهلوی» از آن «واقعه شوم» به عنوان «انقلاب عادلانه مردم» ياد
شده که به بيراهه رفت؟! او روشن نکرد که چرا آن عظيمترين حماسه تاريخی مردم ايران
در تمام طول حيات خود، شکست خورد و مردم به دام يک نيروی سياسی و رژيمی به مراتب
ارتجاعیتر افتادند؟ آيا جز اين بود که سياست همه با هم برای سرنگونی رژيم استبدادی،
يک سياست سترون و کاملا اشتباه بود و نيروهای مترقی و سکولار نمیبايست تن به رهبری
بلامنازع خمينی و دارو دستهاش میدادند؟ انقلاب بهمن يک «بهمن واقعی»بود که از
کوه سرازير شد و جز به انهدام به چيز ديگری فکر نمیکرد اگر امروز میبينيم که
مردم به جان آمده ايران، اين پا و آن پا میکنند، فقط به خاطر هراس از نيروهای
سرکوب رژيم نيست بلکه از خود میپرسند که چه کنيم سرنوشت انقلاب نوين ايران به
فرجام انقلاب ۵۷ دچار نشود؟ از اين رو روی مدعيان جايگزينی نورافکن انداختهاند تا
صحت و سقم دعاوی آنها و ماهيت گذشته و حالشان را دريابند. مردم يک بار سواری
دادهاند و ديگر نمیخواهند اين تجربه تلخ را تکرار کنند. بنابراين در بطن بحران
فروپاشی جمهوری اسلامی، نه تنها نبايد به زير پرچم مندرس «همه با هم» رفت، بلکه
بايد آلترناتيوهای گوناگون بی هيچ باج دادنی به يکديگر، اهداف واقعی خود را به
شفافترين بيان ممکن ارايه کنند و با نقد بیرحمانه گذشته خود، از همين حالا
حقانيت خود را به اثبات رسانند. اما رضا پهلوی در ميثاق اخير و آقای جلالیلی در نوشته
خود، با عدم اعتراف به ماهيت استبدادی، وابسته و غارتگر دوشاه خاندان پهلوی و به
جای آن تعريف و تمجيد از خدمات بيکران!! آن رژيم ثابت میکنند که نمیتوان و نبايد
دعاوی آزاديخواهی و عدالت طلبیشان را باور داشت. اگر قرار باشد زدن کلنگ اولين
دانشگاه توسط رضاخان، توسعه شهرها و احداث کارخانجات مونتاژ و غيره را به حساب
خدمات سلطنت پهلوی بگذاريم و به اين بهانه از سر تقصيرات آنها درگذريم، ايضا همين
کار را بايد با جمهوری اسلامی نيز کرد که مدعی است اکثريت مردم ايران را در ظرف دو
دهه با سواد نموده و نعمت روشنايی و آب لوله کشی را به اکثر روستاهای ايران رسانده
است؟» توگويی اگر رژيمی از ميان دهها و صدها ميليارد دلار درآمد نفتی، بعد از همه
بخور و بپاشها و واريز کردن به حسابهای خصوصی بانکهای سوييس و ... مقداری از
اين سرمايه ملی را صرف امور جاری و عمرانی کنند، بايد به سينه آنها مدال هم زد و
به اين بهانه از سياست سانسور و خفقان، فعال مايشايی ساواک، شکنجه و اعدام مخالفين
سياسی، فساد و چپاول بيکران دولتمردان و ايادی وابسته به «هزار فاميل»و نوکری در
برابر امپرياليستها و ... چشم پوشيد؟ آيا عبارت زيبای «گذشته، چراغ راه آينده است»
تنها يک شعار است يا نه بايد از همين امروز مورد توجه قرار گيرد. جريان سياسی که
نمیتواند به سه پرسش ساده پاسخ گويد و از فرط ناتوانی، هواخواهان ته صف خود را به
ميدان میفرستد که به «صحرای کربلا» بزنند، هيچ آيندهای در صحنه واقعی مبارزه
نخواهد داشت. ( ادامه دارد )
نشريه پيوند ، چاپ کانادا ، شماره ۱۹۴
|