سه شنبه ۵ فروردين ۱۳۸۱ - ۲۵ مارس ۲۰۰۳

سوء دموکراسی

آيا ما به مردم دموکراسی عرضه کرده ايم که آنان چنين از دموکراسی زده شده اند؟

آن چه ما به عنوان دموکراسی به مردم عرضه کرديم دموکراسی نبوده است بلکه سوءدموکراسی بود

 

سعيد حجاريان

سايت امروز

 

آيا مردم ايران از دموکراسی روی گردان شده اند؟ آيا از آزادی، مشارکت و ديگر جلوه های دموکراسی قهر کرده اند؟ آيا همان گونه که اريک فروم می گويد جامعه ايران دچار «گريز از آزادی» شده است؟ يا آن گونه که تئودور آدورنو (از متفکران نئومارکسيست مکتب فرانکفورت) می گويد مردم ايران به دنبال شخصيتی اقتدارگرا می گردند که به آلامشان تسلی و تسکين دهد؟ کانت می گويد مدرنيته برآمدن انسان از دوران صغارت است. آيا مردم ما از دوران صغارت خارج شده اند؟ الگوهای قدرت در جامعه مدرن افقی است حال آن که در جوامع ماقبل مدرن روابط قدرت عمودی است. يعنی رابطه رعيت و ارباب در جامعه مدرن به رابطه شهروندان با يکديگر تبديل شده است. آيا مردم ما در پی الگوهای قدرت عمودی هستند؟ اجازه دهيد بدترين حالت را بررسی کنيم. آيا الگوی روانی ساديستی مازوخيستی در جامعه حاکم شده است: اگر کسی به قدرت برسد رفتارهای ساديستی (دگر آزاری) انجام می دهد و اگر کسی قدرت نداشته باشد به رفتارهای مازوخيستی (خودآزاری) دست می زند. در عين حال هرکسی که به خودآزاری دست می زند عملا خود را در اختيار ديگران برای دگرآزاری نيز قرار می دهد. بدين ترتيب يک الگوی لايه بندی روان شناختی بر جامعه حاکم می شود که اين شعر گويای وضعيت آن است:

ظالم و بدکين هرچه بنده و مظلوم

بنده و مظلوم هرچه ظالم و بد کين

در واقع چنين رفتاری ريشه هايی در فرهنگ سلطنتی ۲۵۰۰ ساله ايران هم دارد که محمدعلی جمال زاده در کتاب خود به نام «خلقيات ما ايرانيان» از آن در قالب شعری (که نمی دانم سروده کيست) چنين توصيف می کند:

داد از اين قوم بی حميت و بی دين

ترک ری و کرد خمسه و لر قزوين

گرچه اين شعر توهين آميز است اما به جهت تقريب ذهن جمال زاده می کوشد هويت های مشوش و مغشوشی را که در اثر استبداد در جامعه ايران شکل گرفته است اين گونه توصيف کند. در واقع آن چنان مطالبات اجتماعی در ايران مشوش و مغشوش شده است که ری، ترک، خمسه، کرد و قزوين لر پيدا می کند. درواقع آن چه مورد پرسش است اين است که چه چيز سبب شده از دل اين وضعيت مشوش نياز به اقتدارگرايی ظهور و بروز پيدا کند؟ گذشته از ۲۵۰۰ سال استبداد سلطنتی گويی نه انقلاب اسلامی، نه انقلاب مشروطه و نه هيچ جنبش آزاديخواه و رهايی بخشی از نوع جنبش ملی و جنبش اصلاحی در يکصدساله اخير رخ نداده و سبب تحول در اين هويت اجتماعی ما نشده است. چگونه است مردم ما به کلبی مسلکی گرايش می يابند، ستم پذير می شوند و استبداد را قبول می کنند و از دموکراسی سر بر می تابند. آيا دموکراسی جز رفتار شهروندان «برابر حقوق» است که در آن نه «رعيت و ارباب» و نه «خدايگان و بنده» وجود ندارد و هر شهروندی حقی برابر دارد؟ می خواهد کارگر باشد يا کارفرما، سرمايه دار باشد يا تهيدست، ارباب باشد يا رعيت و مگر کسی هست که خواستار روابطی استبدادی باشد و اگر هست چرا انسان ها تن به چنين روابطی آن هم پس از يکصد سال حيات جنبش دموکراسی در ايران می دهند؟ آيا ما به مردم دموکراسی عرضه کرده ايم که آنان چنين از دموکراسی، زده شده اند؟ برخی می گويند سياست امر مذمومی است سياست ورزی را بد می دانند درحالی که سياست به معنای مدرن خود علم قدرت، علم چانه زنی و از همه مهمتر علم تجميع منافع مردم است. در سياست منافع طبقات اجتماعی مورد بحث قرار می گيرد و فرآيند تبديل اين منافع به اهرم های مناسب برای ارتقأ حيات عمومی مطالعه می شود. از اين رو از ديدگاه رئاليست ها سياست نه مذموم است و نه مرموز. سياست جزء لاينفک زندگی انسان جديد است، همچون تنفس و تغذيه است. از اين رو سياست را نمی شود رها کرد. با وجود اين می گويند مگر دموکراسی به ما چه می دهد؟ نان يا گوشت يا آب ما را تامين می کند؟ مگر شورا بنيان دموکراسی نبود؟ اما شورا برای ما چه کرد؟ جز اينکه بوروکراسی دولتی را بزرگتر کرد و عملا به نهادی سربار جامعه تبديل شد؟ درواقع در اثر کلبی مسلکی سياسی است که مردم عطای دموکراسی را بر لقای آن می بخشند و می گويند اگر شورا بنيان دموکراسی است، پس بنيان دموکراسی بر باد است؟ اين مسلک اما تنها در توده ها نفوذ نکرده است، حتی نخبگان سياسی و اجتماعی ما نيز چنين می گويند (چنان که در انتخابات اخير بسياری از اين نخبگان هم رای ندادند). بدين ترتيب يک سوءتفاهم بزرگ شکل می گيرد. بد فهميدن دموکراسی سبب می شود کلبی مسلکی سياسی به وجود آيد. از اين رو آن چه در اين مقاله محور بحث قرار می گيرد آسيب شناسی ادراک ما نسبت به دموکراسی است. آن چه ما به عنوان دموکراسی به مردم عرضه کرديم دموکراسی نبوده است بلکه سوءدموکراسی بود. تعبير سوءدموکراسی را من از سميرامين و ام گرفته ام سميرامين (متفکر معاصر) کتابی به نام Mal Development (سوءتوسعه) دارد. سوءتوسعه معنايی همچون سوءتغذيه يا سوء ادراک دارد. سوءادراک، فهم ناقص است و اين فهم ناقص در مورد دموکراسی هم ممکن است اتفاق بيفتد. سميرامين در کتاب خود جهان سوم را مورد مطالعه قرار می دهد. او می گويد جهان سوم گرچه توسعه يافته اما توسعه کلاسيک را از سر نگذرانده است. در توليد مواد خام توسعه داشته است اما در توليد فرآورده های آن مواد خام توسعه نيافته است. از نظر پيدايش طبقه کارگر يدی توسعه يافته است اما فاقد کارگر ماهر يا مهندسی است. به همين ترتيب همان گونه که سوءتوسعه در توصيف جهان سوم تعبير مناسبی است می توان از مفهوم سوءدموکراسی برای فهم وضعيت سياسی جهان سوم هم استفاده کرد. به نظر می رسد ۱۰ حالت گويای وضعيتی است که از آن به سوءدموکراسی ياد می کنيم و ما نيز کم و بيش به پاره ای از اين حالت ها دچار شده ايم. درواقع مقصود از سوءدموکراسی در ايران تعابير يا ادراک ناقصی است که از دموکراسی وجود دارد و به اسم آن به ما قالب شده است

.

۱ - پوپوليسم

گاهی اوقات ما عوام گرايی (پوپوليسم) را به جای مردم سالاری (دموکراسی) می گيريم. پوپوليسم نوعی دموکراسی مشارکتی است که در آن رقابت وجود ندارد. در چنين وضعيتی گروه های ذينفع از يکديگر افتراق نيافته اند. مشخص نيست آنان که شعار می دهند چه می خواهند و هنگامی که برسر صندوق های رأی حضور می يابند برای چه رای می دهند. هرکسی از ظن خود يار صندوق رأی می شود. مثلا خواستار سقوط حکومتی می شوند و عليه آن شعار براندازی می دهند. کارگر و کارفرما، دانشجو و استاد، جوان و پير، زن و مرد و. . . همه خواستار براندازی هستند اما نمی گويند نتيجه اين براندازی چيست؟ چه کسی می خواهد به قدرت برسد؟ دوم خرداد گرچه يک حرکت اصلاح طلبانه بود و خواستار براندازی حکومت نبود اما يک جنبش پوپوليستی محسوب می شد که با ايدئولوژی منجی گرايی توام شد. بيست ميليون نفر به يک نامزد انتخاباتی گفتند نه و به نامزد ديگر گفتند آری. در اين جمعيت عظيم افراد بسياری بود اما آيا واقعا متحدالجهت بودند؟ بنابراين جنبش دوم خرداد يک حرکت پوپوليستی بود که احزاب برآمده از آن نيز چنين بودند. جبهه ها البته عموما پوپوليستی هستند اما احزاب هم در ايران چنين هستند و شعارهای مشخصی ندارند. اين تحليل اما به معنای آن نيست که هر نوع پوپوليسم مذموم است. پوپوليسم خوب هم وجود دارد و آن جنبشی است که در آن مردم عليه فاشيسم بسيج می شوند. نکته در اينجاست که فاشيسم هم يک جنبش پوپوليستی است. بدين ترتيب جنبش طبقه متوسط جديد، جنبش جوانان، جنبش دانشجويی و جنبش دوم خرداد همه جنبش هايی پوپوليستی به حساب می آيند. از سوی ديگر پوپوليسم به ساخت سياسی هم می تواند نفوذ کند. دولت های «تمام خلقی» دولت هايی هستند که ادعای نمايندگی همه طبقات را دارند حتی مدعی اند اقوام و اقليت های اجتماعی را هم نمايندگی می کنند و می توانند از جانب آنها اعمال قدرت کنند. بنابراين پوپوليسم هم در شکل حزب هم در شکل جنبش و هم در صورت دولت يک سوء دموکراسی است.

 

۲ - پلی آرشی

صورت ديگر سوءدموکراسی نظام های پلی آرشی است. در نظام های پوپوليستی مشارکت بالا اما رقابت اندک است درحالی که در دولت های پلی آرشی، رقابت ها بالا ومشارکت کم است. پلی آرشی، نخبه سالاری است و پوپوليسم عوام سالاری. در پلی آرشی احزاب وجود دارند اما مردم حضور ندارند. نخبگان احزاب متعدد دارند و با يکديگر به رقابت می پردازند. رقابت ميان آنها قواعد سالم دارد اما توده مردم از اين عرصه غايب است. درواقع در پلی آرشی جزء اول دموکراسی (دمو) غايب است و اصلا دمو وجود ندارد. به يک معنا می توان با مقايسه ای ميان حوزه سياست و حوزه اقتصاد پلی آرشی را به عنوان نوعی سوءدموکراسی بهتر معرفی کرد. بازار سياست مثل بازار اقتصاد است. ۱ مردم تقاضا می کنند و بنگاه کالا عرضه می کند. اما اگر بنگاه زياد باشد و تقاضا کم، مردم اصلا به بازار نمی روند. بدين ترتيب پولی که در بازار وجود دارد يا اصولا گردش پيدا نمی کند يا بين خود بنگاه ها می چرخد. شايد به اين معنا بتوان گفت انتخابات شوراها مظهر نوعی نظم پلی آرشيک بود. در اين انتخابات گرچه احزاب متفاوت و فراوانی وجود داشتند، گروه های متعدد مانند قارچ سبز شدند اما تنها ۹/۱۰درصد مردم حضور يافتند. بدين ترتيب اگر در پوپوليسم «کراسی» غايب بود در پلی آرشی اين «دمو» است که غايب است. در آنجا فردی مانند بناپارت می تواند مردم را به دنبال خود بسيج کند و يک نظام اتوکراسی ايجاد کند اما در پلی آرشی چيزی به نام مشارکت و بسيج مردم وجود ندارد.

 

۳ - حامی تحت الحمايه Clientalism))

در دموکراسی واقعی گروه های ذينفع لايه هايی افقی از ساخت قدرت را تشکيل می دهند اما در اين نوع از سوء دموکراسی روابط قدرت عمودی است. در دموکراسی واقعی اين طبقات هستند که مناسبات سياسی، اجتماعی را شکل می دهند. اما در سوء دموکراسی از نوع Clientalism گروه های منزلتی (شئون اجتماعی) شکل دهنده روابط قدرت هستند. نوع رابطه ای که يک مراد برای مريدان خود برقرار می سازد يا جنس ارتباطات اعضای يک باند مافيايی تمثيل و نمونه مناسبی برای توضيح اين بحث است. درواقع سيستم باندهای مافيايی در ايتاليا به شرح زير است:

آن چه در اين شبکه روابط مهم است اينکه ممکن است فردی که در قعر هرم قرار می گيرد با فرد ديگری مشابه خود که در قعر هرمی مشابه اما متعلق به يک پدرخوانده ديگر قرار دارد از لحاظ طبقاتی يا اجتماعی همسان باشد اما روابط «حامی تحت الحمايه» آنان را دشمن يکديگر ساخته است. چون فرد تحت الحمايه سرسپرده ديگری است و رقابت ميان «شئون» است نه «طبقات»، نبرد منزلتی است نه طبقاتی. تجمع منافع وضعيت عمودی دارد نه افقی و روابط از بالا به پايين شکل می گيرد نه به صورت موازی. لذا در چنين نظمی «حزب» بی معنا می شود و «باند» جايگزين آن می شود. رقابت احزاب وجود ندارد و باندها به رقابت می پردازند. اين گونه از شبه دموکراسی را می توان به معنای ديگری هم شناسايی کرد و آن «دموکراسی بدون دموکرات» است. در سيسيل دموکراسی برقرار است چون شاخه های مافيا با يکديگر قرار گذاشته اند که قواعدی مشخص را رعايت کنند، حوزه های يکديگر را محترم شمارند. خيابان ها و کازينوها را متفقا تقسيم کرده اند. به اين معنا نوعی نظم دموکراتيک وجود دارد اما فرد دموکرات به چشم نمی خورد. در جهان سوم اين گونه از سوءدموکراسی بسيار به چشم می خورد. دموکراسی جهان سومی حتی در درون احزاب سياسی دچار سوءدموکراسی است. فراکسيونيسم در بسياری از احزاب ما خصلت بانديستی دارد. فراکسيون های اصيل درواقع بايد براساس تقسيم بندی های اجتماعی و طبقاتی شکل بگيرند، منافع اجتماعی را نمايندگی کنند اما در فراکسيون های جهان سوم روابط باندی باز توليد می شود و نظام حامی تحت الحمايه به وجود می آيد. در دولت ها هم باند می تواند شکل بگيرد. باندهای مختلف در دولت برای خود حوزه اختصاصی تعريف می کنند و حول يک حامی جمع می شوند. بنابراين اين نوع از سوء دموکراسی نيز می تواند به فهم ما از دموکراسی آسيب زند.

 

۴ - دموکراسی وابسته

تعبير دموکراسی وابسته را از کاردوسو (رئيس جمهوری اسبق برزيل) وام گرفته ام. او در توصيف وضعيت جهان سوم از پديده ای به نام توسعه وابسته ياد می کند به اين معنا که اين کشورهای متروپل (مرکز) هستند که نوع و سطح توسعه کشورهای حاشيه را تعيين می کنند چرا که معتقدند راه توسعه راهی غربی است و کشورهای جهان سوم نمی توانند به خودی خود توسعه يابند. همين تعبير در مورد دموکراسی هم صدق می کند. برخی می گويند نطفه دموکراسی در اروپا بسته شده است و کشورهای شرقی از جمله ايران به هر دليل (جغرافيا، فرهنگ سياسی، کثيرالقوم بودن و. . . ) نمی توانند دموکراتيک شوند. بنابراين کسی از بيرون بايد آنها را دموکراتيک کند. همچنان که هند توسط انگليس دموکراتيک شد و افغانستان قرار است توسط آمريکا دموکراتيک شود و آلمان توسط متفقين به يک دموکراسی تبديل شد. در واقع استعمار هم می تواند سبب ايجاد دموکراسی شود. حتی کشوری مثل آلمان که مستعمره نبود، نخبگان دموکرات و احزاب ليبرال داشت به دليل وجود مانعی به نام فاشيسم نمی توانست دموکراتيک شود بنابراين متفقين اين کار را کردند. به همين جهت به «دموکراسی وابسته» دموکراسی برون زا هم می گويند که در برابر دموکراسی درون زا قرار دارند. اين گونه از سوء دموکراسی همان چيزی است که هم اکنون بوش پرچمدار آن است و در برابر صدام از آن دفاع می کند. توسعه برون زا و دموکراسی برون زا اجزای يک تفکر هستند. در توسعه برون زا اين متروپل است که می گويد کدام بخش را بايد توسعه داد. رشد سخت افزاری از آن حاشيه است و رشد نرم افزاری برای مرکز. تخريب محيط زيست در حاشيه رخ می دهد و توسعه تميز و پايدار در مرکز. نيروی کار ارزان در حاشيه قرار دارد و نيروی گران کار در مرکز، تا مرکز از عواقب توسعه در امان بماند و نيروی کارش سر به شورش بر ندارد. بهای کار در آمريکا ساعتی ۸ دلار است اما در چين بايد از ۵۰ سنت تجاوز نکند. بدين ترتيب چيزی به نام توسعه همه جانبه هرگز در حاشيه شکل نمی گيرد. دموکراسی وابسته نيز اين چنين است. اين متروپل است که تعيين می کند کدام بخش از جامعه مدنی بايد گسترش يابد. می گويد سنديکاهای کارگری نبايد گسترش يابد، شوراها و O.G.Nها نبايد رشد پيدا کنند و بدين ترتيب از دموکراسی جز صورتی باقی نمی ماند( دموکراسی صوری)

 

۵ دموکراسی هدايت شده

اين سوءبرداشت از دموکراسی را اولين بار ايوب خان در پاکستان مطرح کرد و گفت دموکراسی يله و رها به درد نمی خورد. سپردن کار به دست مردم نتيجه ندارد بايد نيروی مردم را هدايت کرد. ايوب خان می گفت ژنرال های پاکستان با تصويب قواعد سانسور می توانند به مردم بگويند در انتخابات چه کسی صالح است. در اين نوع دموکراسی (که به دموکراسی متعهد هم مشهور است) مردم يا صغيرند يا در حال کبير شدن هستند اما هنوز کبير نشده اند. هواداران دموکراسی هدايت شده می گويند چاقو را نبايد به دست صغير داد، اگر هم چاقو را به دست صغير می دهيد يا بايد بگوييد آن را چگونه به کار ببرد يا چاقو را کند کرد. همچنان که برخی از ما هم می گوييم مردم بايد از ميان صالح و اصلح دست به انتخاب بزنند نه از ميان دو گروهی که يکی صالح است و ديگری ناصالح فرض می شود. درواقع دموکراسی هدايت شده بر دو نوع است: صورت آشکار که در شکل دو مرحله ای شدن انتخابات ظاهر می شود. و صورت پنهان که در آن با شيوه های پيچيده تری مانع از انتخاب کامل مردم می شوند. در برخی جمهوری های آسيای ميانه و قفقاز (آذربايجان، ارمنستان، قرقيزستان و...) حق تبليغات را سلب می کنند يا برخی شهروندان را از حضور در رقابت ها محروم می کنند تا نوعی سوءدموکراسی شکل بگيرد.

 

۶ - آپارتايد سياسی

دولت های اسرائيل و آفريقای جنوبی (سابق) نمونه های ديگری از سوءدموکراسی هستند. در اين دموکراسی های ظاهری يک قشر يا قوم يا نژاد را وارد رقابت های دموکراتيک نمی کنند. اعراب يا سياهان حق ورود به دموکراسی را ندارند اما بقيه افراد در دموکراسی کامل به سر می برند. گروهی رعيت و گروهی شهروند هستند. مدل اين دموکراسی تا حدودی از نوع دموکراسی آتنی است. در آتن کسی حق رای داشت که ارباب باشد نه برده، مرد باشد نه زن، کارفرما باشد نه کارگر. در انگلستان نيز اشرافيت زميندار در قرن دوازدهم تنها کسانی بودند که حق دموکراسی داشتند مجلس لردها دموکراسی کامل را در حق آنها روا می داشت به تدريج مجلس عوام با رشد بورژوازی شکل گرفت و سپس سياهان، زنان و کارگران به دارندگان حق رای و دموکراسی افزوده شدند. دموکراسی گسترش يافت اما نطفه آن چيزی جز سوءدموکراسی نبود.

 

۷ - دموکراسی حداقلی

اين نوع از سوءدموکراسی در اينکه دموکراسی را در حق عده قليلی روا می دارد مشابه آپارتايد است اما فضايی بسته تر از آن دارد. نوعی نظام اليگارشی است که معمولا در کشورهايی با حزب واحد شکل می گيرد. حزب کمونيست اتحاد شوروی در اواخر عمر خود چنين بود. درواقع ميان فراکسيون های اين حزب نوعی رقابت وجود داشت. چرنينکو به عنوان رهبر فراکسيون محافظه کار به رقابت با آندروپوف به عنوان رهبر فراکسيون اصلاح طلب می پرداخت اما اجازه نمی دادند حتی يک کلمه از اين رقابت ها و اختلاف ها به خارج از حزب درز پيدا کند. تجربه ديگری که در جهان از دموکراسی حداقلی وجود دارد در اليگارشی های نظامی آمريکای لاتين و آفريقای شمالی است. خونتاهای آمريکايی لاتين و دولت ناصر و قذافی در مصر و ليبی اين گونه بود. ميان ناصر و رفقايش، قذافی و همراهانش نوعی قواعد دموکراتيک حاکم بود اما اين روابط فقط محدود به خود اليگارشی حاکم بود. در واقع دموکراسی حداقلی امکان گسترش دارد اما سرانجام به پوپوليسم ختم می شود. ممکن است دايره اطلاع رسانی از رقابت ها در حد پوليت بورو (دفتر سياسی) باشد يا به سطح شورای مرکزی و خود حزب ارتقا يابد. اما حتی اگر دموکراسی حداقلی تا سطح توده مردم ارتقا يابد به پوپوليسم گرايش می يابد. نمونه مائو نماد اين تحول است. مائو مبارزه در حزب را به ميان مردم کشاند و گاردهای سرخ را عليه شورای مرکزی شوراند چون مطمئن بود حمايت توده ها را پشت سرش دارد. می گفت «بايد مبارزه ايدئولوژيک را توده ای کنيم» بدين ترتيب يک سوءدموکراسی می تواند به سوءدموکراسی ديگری تبديل شود.

 

۸ - دموکراسی نمايشی (صوری)

در اين نوع از سوءدموکراسی احزاب، صندوق های رای، پارلمان و حتی انجمن های شهری وجود دارند اما رای معنا ندارد. آزادی برای رای دادن وجود دارد اما آزادی پس از رای وجود ندارد. بنابراين مردم هم رای نمی دهند چون مردم کار عبث نمی کنند. دولت پهلوی دوم نمونه اين گونه از سوءدموکراسی بود. شاه حزب ايران نوين و حزب مردم تاسيس می کرد و با دست بردن در رای مردم به جای آنها تصميم می گرفت. ناگهان احزاب را منحل می کرد و حزب رستاخيز را تاسيس می کرد اما پارلمان و رای و حزب وجود داشت تا به دنيا بگويد دموکراسی در ايران وجود دارد. بدين ترتيب همان گونه که صندوق رای می تواند تابوت ديکتاتوری باشد ممکن است به صندوق لعنت هم تبديل شود همان گونه که مولوی گفت: «در اين صندوق جز لعنت نبود» اين گونه است که سوءدموکراسی ثابت می کند: صندوق رای بدون پشتوانه اجتماعی چيزی جز جعبه پاندورا نيست.

 

۹ - ليبرال دموکراسي۲

اگر دموکراسی را فقط يک صورت بدانيم که فاقد مضمون است. ليبرال دموکراسی، سوءدموکراسی نيست. برخی معتقدند دموکراسی فقط قواعد بازی است. روشی است برای رسيدن به نتايج نامشخص از طرق مشخص. همان گونه که قواعد فيفا در فوتبال چنين است کسی نمی داند در جام جهانی کدام تيم اول می شود همان گونه که کسی نمی داند در انتخابات کدام حزب برنده می شود. به اين معنا دموکراسی فاقد مضمون است. جوهر ندارد. اما اگر دموکراسی را دارای مضمون بدانيم در آن صورت می توان ليبرال دموکراسی را نوعی سوءدموکراسی دانست. چرا که به نظر می رسد در ليبرال دموکراسی نقش «دمو» غايب می شود. می دانيم که دموکراسی قبل از آن که روش سياسی باشد شيوه زندگی است، نوعی «زيست جهان» است. صاحب رای پيش از آن که رای بدهد بايد صاحب قدرت رای دادن باشد. فقرا يا بيکاران بدون سازمان نمی توانند با ثروتمندان يا کارفرمايان سازمان مند رقابت کنند. نمی شود کارفرما به سازمان سازی بپردازد اما از کارگران سازمان زدايی کند. کارگر منفرد نمی داند به چه کسی بايد رای دهد در نتيجه رای او عملا باطل است و به تجميع منافع او نمی پردازد. به عنوان نمونه اگر رای را از سر صندوق بگيريم و بگوييم هر فرد حق دارد يک هفته بعد رای دهد، بيکاران به رای فروشی می افتند. رای بيکار قيمت پيدا می کند تا او با فروش رای خود موهبتی را که ليبرال دموکراسی به او نمی دهد و زندگی اش را بهبود نمی بخشد با رفع يک نياز آنی و فوری به دست آورد. کارفرما اما رای خود را نمی فروشد و با آن اهداف طبقاتی اش را محقق می کند. در اينجا بازاری پيدا می شود که گرچه براساس ليبراليسم منصفانه است (چون فرديت انسان بيکار حفظ می شود) اما دموکراتيک نيست. دموکراسی سياسی به اين معنا نيازمند دموکراسی اقتصادی است چرا که تا توزيع منابع درآمدی وجود نداشته باشد رای گيری هم معنا ندارد. ليبرال دموکراسی هم می تواند به نوعی نظام حامی پرور تبديل شود. چون کارگران زيرسايه کارفرما قرار می گيرند تا بلکه با حمايت او به حداقلی از منافع خود برسند.

۱۰ پارلمانتاريسم به جای دموکراسی

اين گونه از سوءدموکراسی هم مشابه ليبرال دموکراسی است. انتخابات جايگزين نظام دموکراتيک و پارلمان جانشين زيست جهان دموکراسی می شود. همه چيز به فرمول های انتخاباتی تبديل می شود و مفهوم اصلی دموکراسی مخدوش می شود. دموکراسی از معنای ايجاد فرصت های برابر به صندوق های رای تنزل می کند.

آن چه به عنوان گونه ها سوء دموکراسی برشمرديم البته همه از ديکتاتوری مطلقه برتر است. برخی نيز در راه ايجاد يک دموکراسی کامل منازل ميان راه به حساب می آيند. اما نسل جوان ما و تحصيلکردگانی که الگوهای کاملی از دموکراسی را ديده اند می دانند که سوء دموکراسی جواب نمی دهد و به انواع آن راضی نمی شوند لذا روبه سوی آنارشيسم و عصيانگری می آورد. توده مردم نيز چون برای دموکراسی تنها طريقت قائل هستند نه غايت بايد در معرض اين واقعيت قرار گيرند که از طرق دموکراتيک بتوانند منافع خود را تجميع کنند و اهرمی برای تصميم گيری و تصميم سازی به دست آورند. اما ساخت سياسی هم بايد قابليت هضم اين مطالبات را داشته باشد و آنها را سرکوب نکند چون اگر اين مطالبات از طرق دموکراتيک به دست نيايد مردم عادی از راه های ديگر به سوی آن حرکت می کنند. از سوی ديگر بايد توجه داشت که رويگردانی از دموکراسی استراتژی مناسبی نيست. دانش بشری راهی بهتر از دموکراسی را پيش پای ما قرار نداده است. بايد آموخت که برآوردن نيازهای ابتدايی ما هم در گرو دموکراسی است. همچون آن ساکنان روستايی که رود ده را خشک يافتند و باريکه زهری را در آن جاری ديدند. هنگامی که از ده پائين به ده بالا رفتند بر فراز کوه اژدهايی خفته به ده بالا را ديدند که از دهانش زهر می تراود. پس چاره ای جز کشتن اژدها نيافتند. بنابراين اگر مردم همه بفهمند ديکتاتوری مانع توسعه است راهی جز دموکراسی ندارند.

 

پی نوشت:

۱ - البته معادل بازار رقابتی اقتصاد در حوزه سياست وجود ندارد چون در اقتصاد رقابت بازار، کامل است. هر فردی بايد نيازهای اوليه خود را تامين کند بنابراين بنگاه کوچک هم می تواند در اقتصاد دوام بياورد. اما در سياست چيزی به نام بنگاه کوچک وجود ندارد هرچه هست بازار زنجيره ای است.

۲ - در اينکه ليبرال دموکراسی را يکی از انواع سوءدموکراسی بدانيم البته اختلاف نظر وجود دارد. آن چه من در اينجا بيان می کنم بيان يک نظر است که می تواند مورد مناقشه قرار گيرد.