شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۸۲ - ۱۹ آوريل ۲۰۰۳
نقد دينی خمينی و «خمينيزم»

 

نقد دينی خمينی و «خمينيزم»

شرط رهايی از اين مخمصه است!

حسين ميرمبينی

hmirmobiny@peikekhabari.com

 

يکی از موضوعاتی که هيچگاه از صفحه خاطرم زدوده نمیشود مطلبی است که در زير میخوانيد: يادم هست که روزی از روزهای نخستين «بهار آزادی» (سال ۱۳۵۹) مرحوم مرتضی مطهری در يکی از سخنرانیهايش که از راديوی «جمهوری اسلامی» پخش میشد به مضامينی چنين اشاره میکرد: «ما علما در خصوص فهم يکی از احاديث موثق نبوی هميشه دچار مشکل بودهايم. چراکه ما علما هيچگاه نمیتوانستيم بفهمم که اين سخن پيامبر که : «خورشيد اسلام از غرب طلوع خواهد کرد» يعنی چه؟ اين سئوال هميشه برای علمای اسلام مطرح بوده که معنی اين سخن چيست؟ و چرا پيامبر چنين فرموده است؟ اين بود تا روزی که حضرت آيت الله العظمی خمينی (سه تا صلوات) از پاريس با هواپيمای «ارفرانس» به ايران تشريف آوردند. آن روز تازه فهميدم که مقصود پيامبر از آن سخن به چه معنا است». مقصود مطهری اين بود که پيامبر اسلام با گفتن اينکه «خورشيد اسلام از غرب طلوع میکند» در واقع از خيلی پيشتر به مقام عظيم ايشان (خمينی) پی برده و خواسته از ظهور او خبر بدهد. اين موضوع ، يعنی اين سخن مرتضی مطهری هيچگاه از خاطرم نمیرود، چراکه من نيز پيشتر در مطالعات اسلامیام به اين سخن پيامبر که «خورشيد اسلام از غرب طلوع خواهد کرد» برخورد کرده بودم. به همين خاطر وقتی شنيدم که اين «عالم» بزرگ «جمهوی اسلامی» چگونه سخن پيامبر را سخيف معنی میکند، بسيار تعجب کردم و نگران شدم.

من ، آن روزها گرچه جوانی سی ساله بودم ولی همانجا فهميدم که اين جماعت قشری مذهب هرچند که بسيار دانشمند و وجيه المله بنظر برسند، اما خدای اسلام را نمیشناسند و ما با آنها بزودی به منجلاب بدبختی و فساد گرفتار خواهيم شد. اينک که در آمريکا بسر میبرم و در اين کشور میبينم که چگونه بسياری از مردم برخلاف دستگاه رهبری سياسی آن به جنبشهای صلح جويانه و روحی (اسپريت چواليستی) رو آوردهاند و اشعار مولانا جلال الدين در اين کشور بيش از هر کتاب ديگری خواننده دارد، و درعين حال میبينيم که کار اسلام و مسلمانی در کشورهای خاورميانه عربی و ايران به چه منجلابی سقوط کرده ، به اين سخن پيامبر گرامی بيشتر پی ميبرم که تا چه حد حکيمانه پيش بينی کرده که اسلام از منطقه اشراق ظهورش يعنی آنجايی که اغلب مردمانش جانی و ستمکارند کوچ خواهد کرد و ضمن پراکنده شدن در اقصا نقاط جهان نهايت به غرب میرسد. در واقع پيامبر خبر از اين میدهدکه شرق بدليل نادانی اکثر مردمانش سزاوار اشراق دوباره اسلام نخواهد بود، بلکه در آيندههای دورتر مردم متمدن مغرب زمين به حقانيت اسلام پی خواهند برد و نهايت تجلی پرتو صلح آميزش (عرفان اسلامی) در غرب طلوع خواهد کرد. ازاينرو معتقدم که ما چيزی بنام «کشورهای اسلامی» و يا «دنيای اسلام» نداريم. مردمانی که در اين منطقه جهان بسر میبرند چيزی از اسلام حکمت آموز و صلح آميز و دوستار بشريت نمیدانند. تمامی انديشههای شايع اين منطقه بنوعی به موضوع قدرت طلبی و آنچه بعدها توسط کسانی چون ابوبکر و عمر و عثمان بدعت شد و دين و حکومت را درهم مخلوط کردند، پيوند دارد. طرز فکری که بعد از آنها توسط کسانی چون معاويه و اعقاب او، سپس خلفای بنی عباس و بعد از آنها توسط پادشاهان ظالم عثمانی و مغولی در منطقه پی گيری شد. از اينرو بود که همه اين حکومتها به امپراتوری تبديل شدند و همه شان همان کاری را کردند که پيشتر از آنها حکومتهای قدرت طلب پارسی ، يونانی و رومی میکردند. درست مثل همين هدفهايی که امروزه حکومتهای کشورهای صنعتی و امپراتوریهای اقتصادی دنبال میکنند. منتها مشکل حکومتهای بعد از اسلام اين بود که آنها بنام خدا و اسلام که موضوعش به روح و صلح ارتباط دارد، هدفهای قدرت طلبی را دنبال میکردند در حاليکه حکومتهای کشورهايی چون انگلستان و آمريکا سکولاراند و به همين خاطر ظلمشان دينی نيست ، بلکه اقتصادی است و بيشتر در جهت دست يافتن به منافع بيشتر و توسعه طلبی است که طبيعتا اغلب مردم بنوعی خواستار آنند و از روی رغبت بدان سمت و سو میروند.

امروزه اگر اوضاع «مسلمانان»، يعنی اين مردمی که در منطقه خاورميانه يا ديگر جاهايی که خود را «مسلمان» میدانند، همگی خراب است از اينروست که همه آنها قهرمانانی چون عمر و عثمان و معاويه و منصور وهارون الرشيد پيش رو به الگو دارند، آنها گرچه امروزه صاحب دولت و کشور ديگری هستند اما اغلبشان آرزو دارند که دوباره تحت لوا و سلطهی امپراتوری عثمانی و يا يکی از پادشاهان قدر قدرت بنی اميه و بنی عباس بر اروپا و آسيا غلبه کنند و به همان «دوران طلايی» ظلم و دشمنی (نوزايی و رنسانس) داشته باشند زهی نادانی!. از اينرو اغلب اين مردم پيرو ظالم و مفتون هر انسانی هستند که قدرت طلب است. همين انگيزه است که اينان را هرباره گرفتار دام قهرمان پروری کسانی چون جمال عبدالناصر و صدام حسين و «آيت الله» خمينی و اسامه بن لادن میکند و از اينرو که بيشترشان اهل گناه و دشمنی و توطئه و ظلمند، چنين است که کارشان به ذلت و خواری کشيده شده است. اغلب ايشان يا مقلد روشهای جاهلانه آخوندی «شيعی»اند که دين و دولت را يکی میدانند و يا از طرز تفکر حنفی اولی الامر حکومتی «سنت» پيروی میکنند. به همين خاطراست که آنها همگی به خواست و قانون الهی از دايره علم و تمدن بذلت و خواری خارج میشوند. چنانکه آيه ۵۸ سوره بقره میفرمايد: «از آنکه آنها خونريزند و ديگران را از ديارشان فراری میدهند و اهل دسته بندیاند که به گناه و ظلم به حقوق همديگر تجاوز ميکنند، خدا آنها را چنين در زندگانی دنيا و آخرت خوار کرده و به آنچه میکنند و غافل از (قانون) خدايند، پس بسوی بزرگترين عذابها رد میشوند». اين مطلب عينا در تاريخ مذهب يهود تکرار شده چنانکه بعد از آنکه يهوديان ، مکتب انسان ساز و صلح جوی «شالوم» حضرت موسی را به دولت و حکومت تبديل کردند و ستمگرانه بر مردم حکمفرمايی کردند خداوند آنها را در دو نوبت يکی در زمان سلطه امپراتوری بابل بدست بخت النصر (۶۲۰ق م) و ديگر در زمان امپراتوری روم بدست امپراتور تايتس (۷۰م) نابود ساخت. «ديوار ندبه» که امروزه يهوديان در برابرش سر پشيمانی تکان میدهند باقی مانده خرابههای معبد سليمان است که در نوبت دوم بکلی بدست روميان نابود شد و تمامی ميراث موسی و پيامبران بنی اسراييل بتاراج رفت. سرتکانی يهود و اظهار پشيمانی آنها در درواقع بدين معناست که آنها بعد از نابودی خانه خدا (هيکل) و بتاراج رفتن ميراث يهود، در بار دوم نابودی اش دريافتند که نبايد دين و دولت را باهم ادغام کنند.

چيزی که هنوز جماعت باصطلاح «اسلامی» بعد اين همه خرابیها و تلاشیها نتوانسته بفهمد که نبايد اعتقادات آسمانی خود را به انديشههای قدرت طلبانه زمينی آلوده کند. بنابراين بعيد نيست که اينان با «هل من مبارزی» که از انديشههای قدرت طلبانه سکولار میطلبند و آنها را با جهت گيریهای ناشيانه شان تحريک میکنند، بزودی به سرنوشت يهوديان که برای دوهزار و هفتصد سال به خواری و آوارگی افتادند، دچار شوند. (۱) حقارتی که جماعت باصطلاح مسيحی نيز بعداز دوران رنسانس بدان گرفتار شد اما بالاخره با نقد دستگاه کليسا توانست خود را از آن منجلاب نجات دهد.

جای بسی تاسف است که امروزه جوامع باصطلاح اسلامی را خواب غفلت ربوده و نه مردم و نه آن خيل باصطلاح اسلام شناسان روشنفکرش و نه آن رهبران و مراجع تقليدش توانستهاند به اين مطلب پی ببرند و اغلب شان بنوعی باسرايندگان «شعار مرگ بر آمريکا» و اينکه «آمريکا هيچ غلطی نمیتواند بکند» همراهی کرده و میکنند و حال که بر مسند وزارت و وکالت حقيقت امر را فهميدهاند از اختلاف مضمون آوازها و سرودها در «چين و عراق» سخن میگويند! (۲) متاسفانه در بين ما ايرانيان هنوز کسی براستی قد علم نکرده که با اين بت بزرگ يعنی «آيت الله» خمينی ، ابراهيم وار در بيفتد و پيش از آنکه آمريکاييان عکسهای او و دارودسته اش را از در و ديوار ادارات پايتخت پايين بکشند، بتواند عملکرد وی را از جهت عقيدتی و دينی نقد کند. کسی که با شعارهای بیسر و ته اش با سرنوشت ۷۰ ميليون ايرانی بازی کرد و هزاران هزار جوان سرفراز ما را بکشتن داد و ميليونها ايرانی را در سراسر جهان پراکنده ساخت. کسی که از يک طرف برای مقلدينش تفسير قرآن میکرد و شعر «صوفيانه» میسرود، اما برای آنان هرگز نگفت که: «خدا بيزار است از آن مردمی که خودی و غيرخودی میکنند و بنام خدا همديگر را میکشند و هموطنانشان را از ديار خودشان فراری میدهند».(آيه ۸۵ سوره بقره)

اعلاميه اخير «آيت الله منتظری» که اينروزها بعد از حمله آمريکا به عراق منتشر شد نيز حاکی از اين است که وی با وجود همه آن سختیهايی که دوستان ستمگر سابقش بر او متحمل کردند، چيزی از ظلم دينی و حاکميت مذهبی نمیداند و کماکان بر سر همان سخن نخستينش يعنی «ولايت فقيه» محکم باقی است. «ولايتی» که اين جماعت باصطلاح «فقيه» چيزی از آن آگاهی ندارند و برای پيشبردش همواره به فکر و تخصص همه متخصصين بويژه متخصصين خارجی سکولار بیدين و بیاخلاق ، نيازمندند. آنچه را که حضرت پيامبر گرامی اسلام در غدير خم در حجه الوداع به مردم سفارش کرد درواقع اتمام حجتی بود به مردم که بعد از او دچار اختلاف عقيده و تعدد سليقه نشوند و به وضعی نيفتند که امروزه افتادهاند. بنابراين مقصود او از اينکه فرمود: «هرکه را من مولا و رهبر او (در کار مسلمانی) هستم بعد از من علی مولای او است»، نه به اين معنی است که پيامبر بخواهد بعد از خود خليفه و حاکم تعيين کند، بلکه بمعنی نشان دادن راه و راهنمايی کردن آنهايی است که بعد از او گرفتار اختلاف عقيده میشوند و نمیتوانند بين دين و دولت ، حقيقت را تشخيص دهند. درواقع پيامبر خطابش به آن دسته از کسانی بود که آنها بخاطر مسلمانی و کار تزکيه نفس از او پيروی میکردند، از اينرو به آنها گفت که بعد او از علی پيروی کنند چراکه علی به کار دنيا و دولت علاقه مند نيست و «راههای بهشت را از راههای زمين بيشتر میداند». بنابراين اگر آنها میخواهند که روح خود را از آلودگیهای زمينی و خواستههای نفسانی پاک کنند میبايد از علی پيروی کنند. پيغمبری که به مشيت الهی آنچنان بصيرت داشت که گفت: «بعدها خورشيد اسلام از غرب طلوع خواهد کرد» آنقدر دانا بود که بداند بعد از او مکتب مقدسش به دام مطامع قدرت طلبانی جانی و ظالم گرفتار خواهد شد و برای ساليان بسياری خورشيد حقيقت اسلام پشت کوههای نخوت و جهل مردمی متظاهر و رياکار پنهان خواهد ماند. مردمانی که بروشنی روز به خدا دروغ میبندند و به افتری خود را «مفتی» و «فقيه» و «آيت الله» و «حجت الاسلام» مینامند و بزرگترين ظلمها را بنام خدا و اسلام روا میدارند. مردمانی که از روی نادانی و غفلت اغلب پيرو و مقلد اين ستمگرانیاند که تصور میکنند خدا در خدمت کار آنها و در جهت اميال زشت قدرت طلبانه آنهاست. زهی نادانی! «يرودن الی اشد العذاب و ما الله بغافل عنا تعملون» با اين حسابهاست که معتقديم حکومتهای دست نشانده سعودی و کويت و دولتهای ستمگری چون عراق و سوريه و اردن و حتا ايران که به دروغ و افتری خود را شيعه مینامد، همه وارث افکار عمرها و عثمانها و معاويهها هستند و چيزی از اسلام صلحجوی علی ابن ابی طالب در آنها وجود ندارد. از اينرو اگر ايرانيان مدعی مسلمانیاند و خود را پيرو امامانی مبرا از قدرت طلبی میدانند میبايد خيلی زود به اين مطلب پی ببرند و بکوشند که حکومت شان را از موضوع دين جدا سازند و آنرا تا پيش از تهاجم آمريکاييان به ايران از طريق يک همه پرسی عمومی بیقيد و شرط به مسيری جاری سازند که بر اساس ميثاق حقوق بشر و دموکراسی قرار گيرد. و الا «خدای قاصم الجبارين» ، به هر وسيله که صلاح ببيند و در جهت تکامل تمدن و رشد جوامع انسانی باشد، ملاهای حاکم بر ايران را سرنگون خواهد ساخت. منتها به همانگونه که در سرنگونی صدام شاهد بوديم ، میبايد در ازای در هم کوبی جباران «جمهوری اسلامی» با روی باز، خواری و ذلت حضور سربازان آمريکايی و بمباران شهرهای مان را در ايران بپذيريم و دست آخر، دست آنها و عکس آقای بوش را چنانکه عراقيان بوسيدند، ببوسيم.!

من به عنوان يک انديشه ورز دينی ايرانی که نگران سرنوشت هموطنانم هستم و در اين شرايط حساس خواستار منافع ملی مان هستم ، از همه انديشه ورزان گرامی (چه دينی و چه غير دينی) و دگرانديش تقاضا دارم که بحثهای بینتيجه دشمن تراشانه و متفردانه که امروز بر اثر حمله آمريکا به عراق پيش آمده ، و باعث شده که ذهنيت ما را در جهتی تفکر برانگيز تحريک کند، حتی المقدور برای مدت زمانی که ما در مسير اين تحول خروشان قرار داريم ، کنار بگذاريم و بجای هرچيز همه نيرو و فکرمان را در جهت يک هدف مشترک که همان تن دادن «جمهوری اسلامی» است به يک همه پرسی بیقيد شرط، که در برگيرنده همه نظرات و خواستههای طبقات مختلف جامعه ايرانی باشد ، متمرکز کنيم. بعبارت روشن و ساده ، خانم جان! آقا جان! وقت اين حرفها نيست. چراکه مطمئنا بعد از اين غفلتها و اتلاف وقتها، در آينده هيچ کس از ما از چيزی که بر سرش خواهد آمد، خوشحال و سرفراز نخواهد بود. بنابراين قبول بفرماييد که اينک وقت اين حرفها نيست. شما اگر اهل خرد و دانش ايد، و اگر نگران سرنوشت مملکت تان هستيد، کاری که شايسته اين زمان است بکنيد. بقول لسان الغيب:

«حافظ رسيد موسم گل ، معرفت مگو درياب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس»

 

حسين ميرمبينی - پيک خبری ايرانيان (شمال کاليفرنيا)

www.peikekhabari.com

 

-------------------

پانويس:

۱) به شرح زندگی ارميا نبی در دائرت المعارف بزرگ اسلامی ج ۷ ص ۷۰۲ مراجعه کنيد.

۲) منظورم مقاله اخير آقای عطا الله مهاجرانی است که در سايت گويا نيوز با عنوان «عراق و چين» منتشر شده است. ايشان فراموش کردهاند که در اين ۲۴ ساله تحت همان بت پرستیها و پيرویهای جاهلانه توانستهاند در بالاترين مقامات اجتماعی ايران قرار بگيرند. بنابراين هرگاه بخواهند از اين گونه سخنها بگويند بايد آن مقامهای کذايی را رها کنند و کاری کنند که بتواند کفاره کفرگويیهای بیشمارشان از اينکه بدعتگذاری را برای ساليان زياد تعظيم کرده اند، باشد. برای يادآوری ، خاطر ايشان را به گفته پيامبر در اصول کافی (ج ۱ کتاب فضل علم ص ۷۰) معطوف میکنم: « در حديث است کسی که نزد بدعتگذاری آيد و تعظيمش کند در خرابی اسلام کوشيده است».