جمعه ۲۹ فروردين ۱۳۸۲ - ۱۸ آوريل ۲۰۰۳
جنگ عراق و جهانگرائی سرمايه

جنگ عراق و جهانگرائی سرمايه

 

تقی روزبه

t.roozbeh@freenet.de

 

 

اين حکم خردمندانه که جنگ ادامه سياست است بشکلی ديگر، بارديگر صحت خود را درمورد تهاجم نظامی دولت آمريکا و انگليس به کشور عراق به نمايش نهاده است. علت اينکه اين جنگ تا اين حد توجه جهانيان را بخود جلب کرده وبا سياسی کردن و کشاندن ده ها ميليون نفر به خيابانهای اکثر کشورهای جهان، مخالفتی عظيم وبی سابقه درمقياس جهانی را برانگيخته است بدون توجه به ابعاد سياسی و اقتصادی آن و اين که چرا منطقه خاورميانه و جنگ کنونی به کانون انباشت تضادهای جهانی و منطقه ای نظام حاکم برجهان و در اولويت نظم نوين آمريکائی قرارگرفته است نامفهوم می ماند. و بهمين ترتيب اين نکته نيز ناروشن می ماند که چرا لزوما سرنوشت نهائی اين جنگ فقط درميدان نبرد رقم نخواهد خورد و نهايتا اهميت جنبه سياسی و غيرنظامی آن برجنبه صرفا نظاميش غلبه خواهد داشت.

درچرخش ها و رخدادهای بزرگ جهانی معمولا شرايط مناسبی برای خيره شدن به ماهيت و مشخصات عمده نظامی که پيچ و تابهای آن موجب بروز چنين رخدادهای هستند فراهم ميشود. وبی ترديد اکنون ماشاهد يکی ازآن مواردی هستيم که نظام حاکم برجهان ناگزيرشده است که با سيمای بدون نقاب برصحنه جهانی ظاهر شود. حال که سرمايه داری نقاب ازسيمای خود برگرفته است، بجاست که ازفرصت بدست آمده سودجسته و نگاهی بيافکنيم به اين موجود هزارچهره.

 

۱- آيا سرمايه وطن ندارد؟

درواقع اين که گفته ميشود سرمايه وطن ندارد اگر درپرتو رويدادهايی که هم اکنون دربرابر چشمانمان صورت ميگيرد محک زده شود، معلوم ميشود که سرمايه هم وطن دارد وهم ندارد. سرمايه البته برای توسعه و رفع نيازهای خود وطن نمی شناسد، و اکنون صراحتا و روشن تر ازهرزمان ديگری اعلام ميدارد که نه فقط مرزهای اقتصادی، بلکه مرزهای سياسی-جغرافيايی موجود برنقشه جهان را هم ديگر برسميت نمی شناسد. اما اين يک سوی سکه است. روی ديگر سکه آنست که سرمايه داری برای پيشی گرفتن از رقبا و قبضه هرچه بيشتر منابع اوليه و تصرف بازارهای مصرفی به سود قطب معينی، همچنان به مرزهای جغرافيايی معين و نيروی نظامی ودولت ملی هرچه نيرومندتری نيازمنداست ودايما درچهارچوب روند جهانی شدن، اين دولت ها و مرزها را درابعاد نوين هم تخريب و هم بازتوليد ميکند. امری که بدون توجه به آن رقابت و قطب بندی های جهان سرمايه ازيکسو و بازتوليد گرايشهای ملی گرائی درابعاد و ويژگی های نوين نامفهوم می ماند و روندهای واقعی به امری تجريدی و غير واقعی تبديل ميشود. تنها با توجه به پويش فوق يعنی پويش ضميمه کردن هرچه بيشتراين يا آن قسمت جهان به اين يا آن قطب اقتصاد جهانی باهدف تثيبت يک جهان تک قطبی و يک امپراطوری با منافعی که اکنون ديگر درمفهوم وسيع اقتصادی و سياسی و جغرافيائی درمقياس جهانی تعريف ميشوداست، که معنای واقعی جهانی شدن روشن ميشود. جهانی شدن تنها به معنای قلع و قمع دولت- ملت ها بطور کلی نيست، بلکه درعين حال به معنی ضميمه کردن اجباری و زائده وار آنها به دولت-ملت های نيرومندتر، نيزهست. روندی که با فروپاشيدن نظم کهن و حاکم برمناسبات جهانی، هردم به افزايش اضافه جمعيت نسبی جهان و لاجرم به حاشيه رانده شدن گروه کثيری ازجمعيت جهانی و پرتاب آنان ازمدار پرشتابان پيشرفت تمدن به دره فقر و تباهی ازيک سو و شکل گيری شمارهرچه معدودتری از کارتل ها و تراستهای غول پيگر درقالب ملت-دولتهای های طرازنوين و مسلط براقتصادی جهانی ازسوی ديگر منجر ميشود. روند فوق درعين حال مهمترين تضاد بنيادی جهانی شدن يعنی جهانی شدن توليد و نيروی کار و بهره گيری ازمنابع و معادن درچهارگوشه گيتی را از يکسو و انحصار و تمرکز وسايل توليد درچنگال شمارهرچه معدودتری از غول های اقتصادی و نهادهای حقوقی و دولت های برآمده ازاين روند را ازسوی ديگر به نمايش می گذارد. آری، جهانی شدن سرمايه داری برخلاف برخی تصورات يک جانبه گرايانه نه فقط به معنای برچيدن دولت- ملت ها بطور کلی نيست، بلکه برعکس با به نمايش گذاشتن يک نوع داروينيسم اجتماعی و برانگيختن يک تنازع بقاء بيرحمانه و انتخاب "اصلح" درخشن ترين و غير انسانی ترين شکل خود، ازيکسو برای تصرف منابع و بازار دولت- ملت های کوچک ودروهله نخست دولت- ملت های دارای منابع غنی، ياغی و نام هم خوان با مقتضيات و اشتهای نوين جهان سرمايه داری به قلع و قمع آنها می پردازد و ازسوی ديگر درهمان حال به بازتوليد دولت- ملت های نيرومندتر و جهان خوار ترمبادرت می ورزد. ازجانب ديگر بعنوان همزاد و آنسوی ديگر سکه اين گونه جهانی شدن آمرانه و يکسويه، شاهد بازتوليد روند انباشت نفرت و کينه و احساسات ملی گرايانه در بعدی وسيع هستيم که منبع بی پايان مبارزه ازموضع ارتجاعی با بيداد سرمايه داری و تروريسم را تشکيل ميدهد. پديده ای که خود دريک کرعوامفريبانه جهانی بعنوان دستاويزی برای توجيه اهداف تجاوزکارانه و امپرياليستی درفازنوين جهانی شدن بکار گرفته ميشود.

بدون توجه به روند فوق معنای واقعی تهاجم و لشکرکشی دولت آمريکا به عراق که چون هميشه تاريخ درلفافه کلمات قشنگ و عوامفريبانه ای مانند مبارزه عليه تروريسم و عليه سلاح های کشتار جمعی و عليه ديکتاتوری صورت ميگيرد، هرگز معلوم نخواهد شد ونيز هرگز روشن نخواهدشد که چرا و باچه منطقی کشوری که عملا ۱۲ سال بود تحت محاصره و نظارت کامل سازمان ملل و گشت های دائم هواپيماها و ده ها ماهواره جاسوسی وابسته به قدرت های بزرگ، قرار داشت و طبق گزارشات متعدد بازرسان اين سازمان، دولت عراق عملا درحال خلع سلاح شدن بوده و ديگر رمق چندانی برايش نمانده بود، ازسوی دولت آمريکا بعنوان خطر اول و بالفعل امنيت جهانی عنوان شد.

بنابراين جهانی شدن سرمايه درقالب گسترش امپراطوری ايالات متحده آمريکا نخستين معنای تحولات اخير را به نمايش می گذارد.

۲- دومين خصلت برجسته ای که چگونگی تهاجم به عراق به نمايش می گذارد آنست که سرمايه داری و دروهله نخست قطب وابسته به آمريکا برای تامين انباشت سرمايه و غلبه بربحرانهای خود ديگر قادر نيست که تنها برپايه رقابت آزاد اقتصادی وتوافقنامه های موجود فی مابين کشورهای سرمايه داری و سازوکارها و ميثاق های جمعی حاکم بر جهان کنونی عمل کند و لاجرم شروع کرده است به نقض يکطرفه آنها. يکجانبه گری و گسست از موازين حاکم برمناسبات بين المللی فقط به اقدامات يکجانبه سياسی محدود نشده بلکه مهمتر ازآن، به کاربرد عنصر فرااقتصادی و زور برای پيشبرد اهداف خود نيز منجرشده است. معنای واقعی اين روند آنست که تنها ابرقدرت جهان باتکيه بر اقتدار اقتصادی و بويژه نظامی موجود خود و با بهره گيری ازرانت قدرت رسما و عملا به باج گيری ازجهان و ديکته کردن اهداف خود به آن پرداخته است و باين ترتيب شاهد احياء مجدد عفريت جنگ و کشتار در پهنه جهان که تحت عنوان جنگ تمدنها تقديسش ميکنند، و پاره ای آنرابه منزله شروع جنگ چهارم عنوانش ميکنند، هستيم. عروج مجدد بربريت،بندنافی که انسان امروزی را به جامعه پيشا انسان متصل ميکند، قبل ازهرچيزماهيت نظامی را به چالش می طلبد که بازتوليد جنگ و کشتار بخشی از چرخه حيات و بقاء آنرا تشکيل ميدهد.

۳- دولت آمريکا خود را رسما رهبر همه جهان ميداند. طراحان نظم نوين آمريکائی مدعيند که اگر آمريکا منظر جهان را آنظور که می خواهد شکل ندهد، آنگاه دنيا آمريکا را آنظور که می خواهد شکل خواهد داد و برهمين پايه ساختن مجدد خاورميانه و کشورهای عربی بعنوان حلقه نخست يک زنجيره جهانی، طراحی شد و تئوری جنگ پيشگيرانه برای پيشبرد آن ساخته و پرداخته گرديد. اما رهبری و اعمال هژمونی اگر ازسوی رهبری شوندگان پذيرفته نشود و اين عدم پذيرش رسما وعلنا ازسوی ميليون ها ميليون انسان درپهنه جهان اعلام گردد، ديگر رهبری نيست. ازهمين رو بايد خاطر نشان کرد که اگرچه تعرض و تجاوز دولت آمريکا برپايه واقعيت تفوق کنونی اقتدار سياسی-نظامی - اقتصادی صورت گرفته است ، اما اگر نيک نگريسته شود اين برتری شکننده بوده ومتوسل شدن به رفتار يکطرفه، درکنه خود بيانگر نگرانی از آسيب پذيری اين تفوق وخطر به باد رفتن آنست است. اگر در دوره موسوم به جنگ سرد وجهان دوقطبی آمريکا ميتوانست بطور طبيعی برنظام سرمايه داری غرب، سرگردگی و اعمال هژمونی کند ومنافع ويژه خود را درراستای آن جستجو نمايد، اکنون با بباد رفتن اين هژمونی و جايگزين شدن رفتار آمرانه و يکجانبه بجای آن، که معنايی جز تقدم منافع ويژه و ملی خود بر منافع عمومی و مشترک کشورهای سرمايه داری ندارد، برآسيب پذيری آن بسی افزوده شده است. و اين آسيب پذيری امروزه نه فقط دروجه کلی، با تقويت بی اندازه خصلت طفيلی گری، بورس بازی و اقتصاد کازينويی وبخش نظامی در نظام سرمايه داری درمقايسه با بخش واقعا مولد اقتصاد، خصلت ساختاری پيداکرده است بلکه علاوه برآن، بطور اخص با برآمد و عروج باندی از سرمايه داران بنياد گرا وانجيل خوان و کارگزاران موسوم به نومحافظه کاران در آمريکا، درهيئت پيشقراولان تمدن جديد غربی و ناجيان جهان عقب مانده، و آشکارشدن پيوند تنگاتنگ اين ناجيان جديد با کارتلها و مجتمع های نفتی-نظامی نيزپيوند خورده است. باور حاکم براين نو محافظه کاران آنست که با اعمال قدرت و پيروزی، ميتوان برهژمونی و فتح دلها دست يافت. اگر آنها توانستند در داخل آمريکا، ازطريق اعمال قاطعيت و قدرت، و مستی برآمده ازپيروزی از بوش پسر که حتی عروجش به رياست جمهوری کشور آمريکا بدون احراز آراء حداقل صورت گرفت، يک رئيس جمهور باصطلاح محبوب ۷۰ يا ۸۰ درصدی بوجود بياورند، پس به طريق اولی درسطح جهان نيز خواهند توانست، رهبری آمريکا برجهان را تامين نمايند.

بااينهه هرگز نبايد فراموش کنيم که آسيب پذيری های مطرح شده دربالا و بطورکلی تمامی رقابتهای حاکم برقطب های سرمايه داری، تنها دربطن يک روند عام و حاکم برهمه کشورهای سرمايه داری يعنی جهانی شدن سرمايه و بسط نئولييراليزم جديد به معنای حاکميت عريان و مستقيم بازار- بازاردرمعنای انحصاری آن- برسرنوشت بشريت و پيوند هرچه تنگاتنگ تر اين بازارباقدرتهای دولتی، بی توجه اين يا آن جناح سياسی و اين يا آن کشور و قطب سرمايه داری صورت گرفته و ميگيرد . روندی که بيان گرمنافع مشترک نظام سرمايه دارای درمقابل کليه شهروندان رنج و کار درپهنه جهان است.

 

دلايل مخالفت عظيم جهانی دربرابر تهاجم امريکا:

دروجه نخست همانگونه که اشاره شد، حمله به عراق عملا اين منطقه را به کانون شعله ور تضادهای بين المللی مبدل ساخته است. کانونی که همزمان هم منازعات بين المللی قدرتهای سرمايه داری را حول تقسيم مجدد منابع وحوزه نفوذ در جهان و مقابله با اقدام يکجانبه دولت آمريکا را دامن زده و هم نگرانی افکارعمومی جهان را ازسياست های تخريبی گسترده يک قدرت جهانی انباشته ازسلاح های کشتار جمعی که باتهديد استفاده از آن همراه است برانگيخته است. سياستی که جز دامن زدن به مبارزه تسليحاتی و جنگ، بازتوليد تروريسم درابعاد جديدتر، تشديد فقر درسطح جهانی، وبطور کلی ايجاد يک جهان ناعادلانه تر و تبعيض آميزتر حاصلی نخواهد داشت. علاوه براين، حمله به عراق موجب سرريزشدن تضادهای انباشته شده در منطقه ای ميگردد که خود ناشی از انباشت مسائل مزمن و حل ناشده منازعات فی مابين اسرائيل و فسلطينی ها ازيکسو وپی آمدهای چنددهه حاکميت ديکتاتورهای سرسپرده و مرتجع محلی به قدرتهای بزرگ وبيش ازهمه به خود دولت آمريکا وبطورکلی تشديد منازعات قومی و مذهبی و منازعات جغرافيائی و .. ازسوی ديگراست. بنابراين عجيب نيست که تهاجم فوق تکانه بزرگی را درسراسر جهان و منطقه بوجود آورده است.

آگاهی به همين روند ها و نيات جهانی دولت امريکا است که موجب يک رستاخيز جهانی شده است. رستاخيزی که نه فقط موجوديت خودرا مديون مخالفت دولت های خود با سياست های ابرقدرت آمريکا نيست، بلکه برعکس اين دولت ها هستند که اساسا جرئت ابراز مخالفت با صدای کمابيش بلند خود را مديون آنند. بدون درنظرگرفتن آن، تااين درجه جرئت مخالفت خوانی ازسوی دولت های فرانسه و آلمان و روسيه که تاحد تهديد به کاربرد وتو هم انجاميد، قابل فهم نيست.

برآمد جنبش صلح اکنون چندين ويژگی مهم را به نمايش می گذارد: هم گستردگی و فراگيری آن وهم تکررو تداوم آن را. و اين به معنای آنست که عليرغم افت و خيزهای طبيعی و اجتناب ناپذيربه جزئی از مکانيزم مبارزه عليه يک جانبه گری ، نظاميگری و کليه تهديداتی که سياره ما را تهديد ميکند تبديل شده است. درنيرومندی اين جنبش همين بس که خيزخود را درست درزمانی باوج رساند که دولت آمريکا نقشه خود را با شعار حمله به صدام حسين يعنی يکی از منفورترين ديکتاتورهای جهان، آذين بندی کرده بود. امری که بخودی خود ميتوانست بسياری ازمخالفين سرسخت اين ديکتاتوری را خاموش و منفعل سازد. ويژگی ديگراين جنبش آنست که بدليل آنکه دست ساخت دولت های اروپائی و غيراروپائی و تابعی ازمتغير هدف ها و نيازهای اين دولتها نيست، لاجرم اهرم فشاری خواهد بود برسياست سازش و کنار آمدن اين دولت ها با دولت آمريکا که بدليل تنيدگی و اشتراک منافع مشترکشان ممکن است درهرلحظه صورت دهند.

اگربا بهم خوردن توازن قوا در پی فروپاشی جهان دوقطبی ودوران موسوم به جنگ سرد و حذف مکانيزم های بازدارندگی ناشی ازآن، سرمايه داری عنان گسيخته و بدون حتی دردست داشتن دستاويزهای قبلی، درابعاد جديدتری به مسابقه تسليحاتی، تجاوز و ايجاد يک بردگی نوين جهانی ادامه ميدهد، پس جز با ظهور يک نيروی بازدارنده جهانی، ظهور يک مقاومت سراسری مبتنی بر همبستگی و پيوند انترناسيوناليستی متکی بر جنبش خودپوو سراسری و شعارهايی چون دمکراسی، عدالت و صلح و.. سياره ما جای امنی برای زندگی بشر نبوده و بارقه رهايی ارچنگال اختاپوس های حاکم برجهان، سوی لازم را نخواهد داشت.

جنبش صلح تنها با داشتن افق و درپيوند تنگاتنگ با جنبش آلترناتيو برای بنانهادن يک جهان بهتر،عادلانه تر و ازطريق مبارزه عليه نظام حاکم برجهان است که قادرخواهد شد از درجا زدن و افول خود جلوگيری کرده و روزبروز نيرومندترگردد. درعين حال بايد اضافه کرد که اين جنبش بدون تلفيق مبارزه عليه جنگ و يکه تازی قدرتهای بزرگ با مبارزه عليه نظام های خودکامه و حمايت فعال از مبارزات مردم کشورهايی که درچنگال اين حکومتهای خودکامه دست و پا ميزنند، و بدون مبارزه عليه حمايت و مماشات دولتهای غربی با اين حکومتهای خود کامه و بطور کلی تنگ کردن جهان برای ديکتاتورهای بومی قادرنخواهدشد که به جنبش نيرومند فراگير و جهانی به معنای واقعی خود تبديل شود.

۱۶آوريل ۲۰۰۳