پنجشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۸۲ - ۱۷ آوريل ۲۰۰۳
انتخابی ميان بد و بدتر؟

انتخابی ميان بد و بدتر؟

* هاشمی رفسنجانی در طول بيست و چهار سال عمر جمهوری اسلامی نشان داده که برای احراز يا حفظ قدرت از هيچ پرنسيپی نمی گذرد و با هر شيطانی حاضر به معامله است. او اکنون دست دوستی به سوی "شيطان بزرگ" دراز کرده است.

* آيا مردم ايران پس از يک انقلاب فراگير ضد استبداد سلطنتی و تحمل ۲۴ سال استبداد جمهوری اسلامی و شش سال تجربه دوم خرداد هنوز به آن حد از رشد اجتماعی نرسيده اند که فارغ از بديل های مورد پسند آمريکا نظام مطلوب خود را سازمان دهند و آن را استقرار بخشند؟

 

دکتر حسين باقرزاده

سهشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۲ (۲۰۰۳April ۱۵)

hbzadeh@btinternet.com

ايران امروز  

 

گمانه زنی های متعددی در باره علل چرخش اخير هاشمی رفسنجانی در مورد مذاکره و رابطه با آمريکا مطرح شده است. او در گفتگويی ، بر خلاف نظر ولی فقيه که حتی سخن گفتن از رابطه با آمريکا را نشانی از "بی غيرتی " يا "خيانت " دانسته ، امکان اين امر را پيش کشيده و اظهار کرده است که برای تعيين تکليف می توان به آرای عمومی مراجعه کرد و يا آن را به مجمع تشخيص مصلحت که در تيول خود او است ارجاع داد.

اين چرخش ۱۸۰ درجه ای در موضع گيری هاشمی رفسنجانی و باند ولی فقيه به وضوح از حضور سلطه گرانه آمريکا در مرزهای جنوبی و غربی ايران ناشی شده است. اگر سران جمهوری اسلامی ايران برای نزديک به يک ربع قرن توانسته اند در زير شعار "مرگ بر آمريکا" به سرکوب و خفقان ادامه دهند هيچگاه تا اين حد خطر آمريکا را در بغل گوش خود احساس نمی کردند. اکنون و پس از موفقيت های نظامی سريع آمريکا در افغانستان و عراق ، برای اين جماعت ترديدی باقی نمانده است که اگر خشم اين تنها ابرقدرت جهانی را برانگيزانند سرنوشتی بهتر از طالبان و رژيم صدام در انتظارآنان نخواهد بود. اين گربگان عابد و زاهد که در برابر موش های بی سلاح شير می نمايند وقتی در مصاف پلنگ قرار می گيرند هم چون موشی به سوراخ ديوار می خزند و راه عافيت می جويند.

راه حل های پيشنهادی رفسنجانی برا ی "حل معضل " رابطه با آمريکا نيز قابل توجه است. او از يک سو، همه پرسی را پيشنهاد می کند تا در جوی که شعارهای رفراندوم همه گير شده است بتواند مقبوليتی مردمی برای اين راه حل پيدا کند. از سوی ديگر، او می خواهد تصميم نهايی را به مجمع زير نفوذ خود واگذارد تا شايد بدينوسيله افتخار اين "فتح " تاريخی را نصيب خود کند. او مطمئن است که در هر يک از اين دو حالت ، نتيجه امر مثبت خواهد بود و اين گره بيست و چند ساله با درايت او و يا به دست توانای او باز خواهد شد.

به ميدان آمدن رفسنجانی از طريق پيش کشيدن مسئله ايجاد رابطه با آمريکا ظاهرا به هدف طرح خود او به عنوان يک بديل قابل قبول آمريکا صورت گرفته است. از اين ديد، دخالت آمريکا در ايران قطعی است (بدون اين که اين دخالت الزاما نظامی باشد). بر اساس اين سناريو، آمريکا در صورت دخالت مستقيم در ايران به دنبال عناصری مانند کرزای يا چلبی خواهد بود تا آنان را بر سر قدرت بنشاند و نيروهای ديگر را با تطميع يا تهديد به همکاری با آنان وا دارد. نامزدانی از اين قبيل در بين ايرانيان خارج کشور البته کم نيستند، و می توان حدس زد که کدامين افراد از بين اين نامزدها شانس بيشتری برای اين کار خواهند داشت! از سوی ديگر، اگر آمريکا بتواند با عناصری از درون رژيم جمهوری اسلامی کنار بيايد، اين کار با هزينه کمتر و برد بيشتری عملی خواهد بود.

شق دوم اين سناريو با توجه به هرج و مرج و از هم پاشيدگی شيرازه امور در عراق پس از صدام ، و هزينه سنگينی که آمريکا هنوز برای ايجاد امنيت در افغانستان می پردازد، چندان بی پايه نيست. دست کم در مورد عراق نيز آمريکا سعی داشت تا اگر بتواند با عناصری از درون رژيم صدام کنار بيايد. پيشنهاد کناره گيری صدام و تضمين مصونيت او از تعقيب جنايی معنايی جز تشويق عناصری از رده های پايين تر حکومت برای به دست گرفتن قدرت نداشت. ولی ساختار شديدا نظامی و پليسی و متمرکز رژيم عراق به هيچ کس اجازه يا جرئت نمی داد که در برابر شخص صدام حسين بايستد و يا سخن و عملی بر خلاف او بگويد و انجام دهد. از اين رو، رخنه کردن در ساخت سياسی-نظامی رژيم عراق برای آمريکا کار ساده ای نبود و سرانجام نيز به دخالت نظامی آمريکا در اين کشور منجر شد.

به وضوح ، اين خصوصيت در مورد ايران صادق نيست. در اين کشور نه تنها فرهنگ سياسی کشور از سطح بالايی از گفتمان آزاد برخوردار است و دسته دسته از نخبگان و فرهيختگان اجتماعی با پذيرش خطر توقيف و زندان و شکنجه در مسايل مختلف اجتماعی و سياسی به اظهار نظر می پردازند و يا حاکميت را به نقد می کشند، و بلکه در درون حاکميت نيز نظرات مختلف و گاه متضادی در باره مبرمترين مسايل سياسی روز مطرح می شود. در ساختار سياسی جمهوری اسلامی ايران ، فرصت های زيادی برای افراد جاه طلبی که از پشتوانه های اجتماعی يا سياسی خاصی برخوردار باشند وجود دارد تا به مقتضای زمانه به بند و بست بپردازند و يا با تغيير سريع جهت گيری خود قدرت تازه ای بجويند.

هاشمی رفسنجانی يکی از اين افراد است. او کارکشته ترين و فرصت طلب ترين عنصر جمهوری اسلامی در طول بيست و چهار سال عمر آن بوده است. او نشان داده که برای احراز يا حفظ قدرت از هيچ پرنسيپی ، حتی به بهای قربانی کردن نزديک ترين افراد به خود، نمی گذرد و با هر شيطانی حاضر به معامله است. اکنون نيز او خود را آماده می کند تا در اين لحظه حساس تاريخی به يکی از بزرگترين پشتک واروهای دوران حيات سياسی خود دست بزند. او اکنون دست دوستی به سوی "شيطان بزرگ" دراز کرده است.

آمريکا ممکن است دست هاشمی رفسنجانی را بفشارد و يا بديل های ديگری از خارج حاکميت را به او ترجيح دهد. اين دو احتمال اکنون ذهن بخش بزرگی از اپوزيسيون رژيم ايران را به خود مشغول کرده است. آنان هر گونه تحولی را بدون دخالت مستقيم آمريکا تقريبا ناممکن می دانند و بر آنند که آينده نزديک سياسی ايران را يکی از اين دو احتمال رقم خواهد زد. نتيجه اين تحليل آن خواهد بود که پس بايد برای اجتناب از موفقيت يکی از اين دو احتمال به کمک ديگری شتافت.

از اين رو بخشی از نيروهای سياسی کشور با قطعی دانستن يکی از اين دو احتمال ، و با اين احساس که کرزای يا چلبی مورد نظر آمريکا برای ايران از جناح های رقيب آنان خواهد بود، به اين نتيجه رسيده اند که پس منطقا بايد از بديل هاشمی رفسنجانی حمايت کرد. اين احساس در بين کسانی که بديل برون-حکومتی آمريکا را سلطنت (طلبان) می دانند به مراتب قوی تر است. برای اينان ، نظام جمهوری اسلامی به زعامت کسی مانند هاشمی رفسنجانی بر سلطنت که در فرهنگ سياسی ايران نظام پيش از انقلاب را تداعی می کند، به مراتب ترجيح دارد و بدی در برابر بدتر بشمار می رود. دامن زدن به بحث های بی سرانجام تقابل سلطنت و جمهوری ، و عمده کردن خطر سلطنت در شرايط فعلی ايران ، نقش موثری در جا انداختن اين طرز تفکر دارد.

خمير مايه اين تفکر را البته بايد در بی اعتمادی به قدرت مردم در رقم زدن سرنوشت سياسی کشور جستجو کرد. علاوه بر آن ، معلوم نيست به چه دليل اين افراد حکومت رفسنجانی را که ايده آل آن مدل چين است بر سلطنتی که به احتمال زياد شکل اردنی يا مراکشی خواهد داشت ترجيح می دهند. و اصولا آيا مردم ايران پس از يک انقلاب فراگير ضد استبداد سلطنتی و تحمل ۲۴ سال استبداد جمهوری اسلامی و شش سال تجربه دوم خرداد هنوز به آن حد از رشد اجتماعی نرسيده اند که فارغ از بديل های مورد پسند آمريکا نظام مطلوب خود را سازمان دهند و آن را استقرار بخشند؟ و آيا به جا است که ما از ترس يکی از اين دو بديل به دامن ديگری پناه ببريم؟