چهار شنبه ۲۷ فروردين ۱۳۸۲ - ۱۶ آوريل ۲۰۰۳
امريکا ، فرشته نجات روشنفکران خسته

امريکا ، فرشته نجات روشنفکران خسته!

 

 

احمد آزاد

 

 

با پيروزی ارتش امريکا در جنگ عراق و سقوط حکومت صدام پس از يک جنگ بيست و چند روزه، برای بسياری نگاه به جنگ، سرمايه داری جهانی و مداخله گری امريکا در ديگر کشورهای جهان تغيير کرده است. بويژه در بين برخی از روشنفکران ايرانی، در داخل و خارج، شيوع اين پديده آشکار است. روشنفکرانی که بعضا سابقه بسيار طولانی در مبارز با امپرياليسم امريکا را در کارنامه خود دارند، اين روزها تحول فکری يافته و نظرات جديدی را طرح می کنند. تحول نظری اين دوستان عمدتا شامل خارج کردن امپرياليسم امريکا از صف «دشمن خلقها» و تبديل منافع امريکا به « همسوئی با منافع خلقها» می باشد. استدلال هايی از قبيل، تبديل شدن امريکا به واقعيت جهانی، قدرت منحصر به فرد جهانی، تاثيرات مثبت آن در گسترش دمکراسی در جهان، مخالفت امريکا با حکومت های ديکتاتوری، ضديت ديکتاتورها با تمامی دستآوردهای غرب و غيره چاشنی اين تحول فکری است. جنگ هم ديگر مطلق نهی نمی شود، بلکه بعضا «رحمت» هم است. اين روشنفکران در حال تشکيل يک جبهه مشترک با امريکا، فاتح جنگ بغداد، برعليه حکومت های استبدادی هستند!! و همچون آقای حميد رضا برهانی معتقدند که «بجای تحليل های سنتی و ضد امريکايی درک اين پديده را باور داريم که تضاد اصلی و مشترک ميهن ما و صلح جهانی و امنيت جهانی در نفی حکومت های استبدادی و بنيادگرا نهفته است.» ( واقع گرايی اصولی- سايت پيک ايران).

رضا ناصحی يکی از اين دوستان روشنفکر است که در مطلبی با عنوان نگاهی به بيانيه نيروهای سياسی ايران پيرامون تحولات منطقه» ( سايت اينترنتی عصر- نو ) به نقد بيانيه فوق الذکر می نشيند. در اين مطلب که بسيار کوتاه و خلاصه نوشته شده، ايشان حکم اصلی اين تحليل سياسی جديد را ارائه می کند: «سياست امريکا به عنوان قدرت منحصر به فرد جهان امروز مبنی بر تحت فشار گذاردن، و همان طور که در مورد عراق شاهد بوديم ، برچيدن بساط اين گونه رژيم ها، با منافع مردم همسو و مشترک است.» از نظر ايشان اگر تهاجم نظامی امريکا تهديدی به حساب آيد اين تهديد « نه عليه مردم که عليه حاکميت آخوندهاست که خود حضور و وجودش «نقض حاکميت يک ملت است». و سپس با تاکيد بر اينکه اين بيانيه با برجسته کردن تهديد خارجی، نگران امنيت ملی است، می گويد:« چيزی که امنيت مردم را همواره تهديد کرده و می کند نظام جمهوری اسلامی است. «تهديد خارجی» بر عکس، امنيت اين رژيم را نشانه خواهد گرفت و امنيت رژيم به هيچ وجه با امنيت مردم يکی نيست» و دست آخر نتيجه می گيرد که : « حضور امريکا در منطقه، امنيت ملا ها را تهديد می کند و اين به سود مردم ايران است.»

جان کلام استدلال رضا ناصحی در « همسويی منافع امريکا با منافع مردم ايران است.» اولين بار نيست که در جنبش ما با استفاده از «همسويی»،همراهی و همياری سياسی توجيه می شود. پس از دوم خرداد، بخشی از اپوزيسيون با تکيه بر «همسويی» سياست های خاتمی و دوم خردادی ها با خواسته های مردم، همراهی و همياری با اينان را نتيجه می گرفتند. نقد اين سياست در آن زمان بر اين نکته استوار بود که ماهيت اين پديده، جريان دوم خرداد، نمی تواند با منافع مردم همسو باشد و اين همسويی مقطعی و اتفاقی دليلی برای اعتبار دادن به اين جريان و همياری و همراهی با آن نيست. در مورد دوم خردادی ها تجربه نشان داد که «همسويی» توهم برانگيز بوده و خطای سياسی بدنبال داشت.

امروز هم در استدلال رضا ناصحی همان خطای معرفتی به خوبی ديده می شود. ايشان نمی گويد که آيا اساسا سياست منتج از ماهيت ساخت سرمايه داری امريکا و ويژگی جهانی شدن آن می تواند با منافع ملی ديگر کشورها «همسو» باشد يا نه؟ «همسويی» را ايشان در چه چيز تعريف می کند؟ صرفا در خواست تغيير حکومت ايران؟ چه منافعی را در پشت سر اين تغيير حکومت دنبال می کند و آيا اين منافع همان منافع مردم ما است؟ رضا ناصحی در نوشته خود از پاسخ دادن به اين مسئله اصلی می گريزد و می گويد:« اين که امريکا با اين سياست در پی چه هدفی است موضوعی است در خور توجه و قابل بحث که به هر حال وقت و مکانی ديگر می طلبد.». اتفاقا تمام ابهام استدلال در همين نکته است که امريکا چه هدفی را از سياست سرنگون کردن ديکتاتورهای منطقه، که بخشا خود وی عامل قدرت گيريشان بوده، دنبال می کند. آيا حکومت امريکا ناگهان يکشبه خوابنما شده و حاضر است با خرج ميلياردها دلار به کمک خلقهای کشورهای جهان سوم بشتابد، آنها را از بند ديکتاتورهای محلی خلاص کند، با تامين بودجه، خسارات سالها چپاول و استعمار و جنگ را ترميم کند و در پايان نيز خداحافظی کرده و برود !! بعيد به نظر می رسد که چنين استدلالی خريدار داشته باشد. در نتيجه بايد ديد که منافع امريکا در اين لشکرکشی ها و چنگ و دندان نشان دادنها به ديکتاتورهای حقير جهان سومی، که هزينه سنگينی را نيز بر گرده ملت امريکا می گذارد، در چيست؟ آيا اين منافع، به ملت های اين کشورها اجازه می دهد تا پس از حذف ديکتاتور، استقلال خود را حفظ کرده و يک حکومت دمکراتيک متکی بر اراده خود برپا کنند. يا آن که قرار است با آوردن «احمد چلبی ها» و با تغيير مديريت و دکوراسيون، بقالی قبلی را با عنوان «سوپرت» به همان سياق سابق ادامه دهند.

رضا ناصحی می گويد که امريکا تهديدی بر حاکميت ملی ما نيست چرا که خود اين رژيم فعلی نقض حاکميت ملت ايران است. از نظر رضا ناصحی صندلی «تهديدکننده حاکميت ملی»، صندلی منحصر به فردی است که فعلا توسط حکومت اسلامی اشغال شده و از اينرو ديگر جا برای امريکا که تهديدی برای حاکميت ملی ما به حساب آيد ، خالی نيست. ظاهرا از عدد «يک» بيشتر وجود ندارد، فقط يک «تهديد کننده حاکميت ملی» در لحظه می تواند باشد و بس !! رضا ناصحی از امنيت ملی صحبت می کند و می گويد که امنيت ملی ما را حکومت اسلامی تهديد می کند. آيا امنيت ملی ما را فقط حکومت فعلی تهديد می کند و يا نيروی خارجی هم تهديدی برای امنيت ملی است؟ آيا وجود يکی دليل نبود ديگری است؟ آيا به صرف اين که حضور امريکا در منطقه امنيت ملاها را تهديد می کند،به اين معنی است که امريکا امنيت ملی ما را تهديد نمی کند؟ ظاهرا منطق رضا ناصحی بر « دشمن دشمن من، دوست من » استوار است. آيا در شرايط کنونی جهان و بحران سياسی در منطقه و پيچيدگی اوضاع، اينگونه استدلالهای خطی و دو دوتا چهارتا، کمی ساده انگارانه نيست؟

آيا تنها راه نجات مردم ايران از بختک حکومت جمهوری اسلامی از درون لوله تنفگدار امريکايی می گذرد؟ آيا مردم ايران و نيروهای سياسی آن، توان لازم را برای کنار زدن اين حکومت و استقرار يک حکومت دمکراتيک ندارند؟ جای تاسف بسياری است که بخشی از روشنفکران ما برای خروج از ياس و نااميدی که گريبانشان را گرفته، دست به دامن امريکا شده اند.