بعد
از عراق نوبت
کيست؟
مردم
ايران چه با
انقلاب خود با
واژگون کردن
رژيم فاسد و
خودکامه پهلوی
و چه با
مبارزه مستمر
خود با رژيم
ولايت مطلقه
آخوند و چه با
شرکت آگاهانه
خود در انتخابات
رياست جمهوری
و مجلس شورا و
شوراهای شهری
و يا با اعراض
از شرکت در
انتخاباتی
نظير شوراهای
شهری آگاهی و
بلوغ سياسی
خود را برای
استقرار
جمهوری بدون
آخوند و رهبر
بدون مسئوليت
و مافوق
حاکميت ملی در
روندی به دور
از خشونت ثابت
کردهاند.
وقتی
شما میگوئيد
ملت ايران به
وسيله گروهی
غيرمنتخب اداره
میشود
در نتيجه از
نظر ملت ايران
همه قول و
قرارهای اين
گروه غاصب حق
ملت با شما و هر
دولت ديگری
غيرقانونی و
در نظر ملت
ايران غير
فاقد اعتبار و
مشروعيت است.
علیاصغر
حاجسيدجوادی
شگفت
انگيز نيست
اگر رژيم
ولايت مطلقه
فقيه پيام
پايان
سرنوشتی را که
خود بدست خود
تدارک ديده
است نشنود؛
شگفت انگيز
اين است که
جناح به
اصطلاح اصلاح
طلب و
نمايندگان
آنها در مجلس
و سازمانهائی
نظير نهضت
آزادی
وگروههای
معروف به ملی -
مذهبی نيز
صدای شکستن
سقف رژيم ولايت
مطلقه را نمیشنوند و
يا اگر میشنوند؛
از سرنوشت
محتومی که
گروه ارتجاعی
و افراطی
مسيحی-
صهيونيستی
کاخ سفيد
واشنگتن برای
کشورهای صاحب
نفت
خاورميانه
رقم زدهاند
پرده بر نمیدارند؟
چرا به
مردم نمیگويند
که دولت ايران
(بخوانيد رژيم
ولايت مطلقه
فقيه) يا باند
رفسنجانی -
خامنهای
- هيتئت
موتلفه بازار)
با تمام سعی و
کوشش خود (حتی
با حمايت و
وساطت انگليس
دشمن قديمی و
غارتگر دائمی
نفت ايران) تا
امروز
نتوانسته است
ادامه حکومت
خود کامه خود
را به قيمت
تسليم در
برابر خواستهای
آمريکا به
گروه ژرژبوش
به قبولاند.
باند مافيائی
رفسنجانی-
خامنهای
و شرکا جاهل
تر ازآن هستند
که تغيير
شرايط سياسی
جهان و آثار
فروپاشی
ديوار برلن و
جهت حرکت به
سوی يک قطبی
شدن قدرت
سياسی و
اقتصادی و
نظامی جهانی
را درک کنند؛ آنها
رابطه شاه را
پس از کودتای
۲۸ مرداد ۱۳۳۲
-۱۹۵۳ با
آمريکا و
رابطه
عربستان
سعودی را پس از
انعقاد
قرارداد نفتی
۱۹۴۵ با
آمريکا سرمشق
سياست خارجی
خود قرار داده
بودند؛ اما به
ضربتی که با
اشغال سفارت
آمريکا و
گروگانگيری چهارصد
روزه اعضای آن
به آمريکا
زدند توجه
نداشتند که با
زير پا گذاردن
همه جانبه
حقوق مردم
ايران و غرقه
شدن در ورطه
فساد و غارت
هرگز از عهده
ترميم اين
ضربت
برنخواهند
آمد. باند
مافيائی
رفسنجانی و
خامنهای
و شرکاء تصور
میکردند
که سياست
آمريکا که از
اساس در
خاورميانه
مبتنی بر تسلط
بر منابع نفت
و حفاظت از
اسرائيل و
حمايت از رژيمهای
فاسد و مستبد
منطقه ايست
هميشه و در هر
شرايطی آماده
برای معامله و
سازش با
آنهاست. اما
از اين مسئله
غافل بودند که
اگر تسلط بر
نفت و حفاظت
از اسرائيل
يعنی دو ضلع
ازمثلث سياست
استراتژيک
آمريکا
تغييرپذير
نيست؛ اما ضلع
سوم اين مثلث
يعنی حمايت از
رژيمهای
فاسد و مستبد
و يا حاضر به
معامله و سازش
با هر رژيم
فاسد و مستبد
ديگر به تحول
و تغيير شرايطی
وابسته است که
در مجموع
روابط بين
المللی و
حوادث درونی
آن رخ ميدهد.
با ورود
ژرژ بوش و
گروه طرفدار
بیقيد
و شرط از
اسرائيل و
مسيحیهای
افراطی
طرفدار اعمال
زور در سياست
به کاخ سفيد و
مخصوصا با
حمله به
ساختمانهای
تجارت جهانی در
نيويورک و
ساختمان
وزارت دفاع در
واشنگتن، سياست
آمريکا به
تقويت از دو
ضلع مثلث
سياست خود در
خاورميانه
يعنی تسلط
هرچه بيشتر بر
منابع نفتی
خاورميانه و
حفاظت هرچه
بيشتر از
اسرائيل و
کاهش هرچه
بيشتر حمايت
يا مماشات خود
با رژيمهای
موافق يا
مخالف خود سمت
و سو يافته
است.
شارون و
حاميان سياست
حزب ليکود در
کاخ سفيد خواهان
امنيت
استراتژيک
اسرائيل
هستند. و هسته
مرکزی اين
سياست همان
سياست اصلی
گروه بوش، يعنی
مبارزه با
تروريسم است.
مبارزه با
تروريسم هم در
منطق گروه
بوش؛ مبارزه
با عمليات
تروريستی
نيست؛ بلکه
مبارزه بدون
قيدوشرط و
بدون حدو مرز
برای پيش بينی
خطر تروريسم و
جلوگيری از
وقوع عمليات
تروريستی است؛
در حوزه اين
منطق است که
آمريکا با
زيرپا گذاشتن
مقررات منشور
سازمان ملل و
بیاعتنا
به کسب جواز
از شورای
امنيت اين
سازمان با اشغال
نظامی عراق،
هم با دست
دراز خود
چاههای نفت
عراق را در
آغوش میگيرد
و هم خاطر
اسرائيل را به
قول ليدرمن
خبرگزار تله
ويزيون
فرانسه در تل
آويو از خط
حضور دشمن
استراتژيک
خود صدام حسين
آسوده میکند.
در منطق
گروه بوش در
کاخ سفيد و
وزارت خارجه و
پنتاگون محدوده
اين سياست؛
يعنی سياست
مبارزه با
تروريسم را
قدرت نظامی
تعيين میکند نه
رسم و رسوم
ديپلماسی. در
منطق گروه بوش
آنجا که منافع
آمريکا به خطر
میافتد
ديپلماسی يا
سياست مذاکره
و گفت و گو و پای
بندی به اصول
و مقررات آن
به نفع سياست
اعمال زور و
مداخله
مستقيم نظامی
کنار گذاشته
میشود.
برای گروه بوش
در کاخ سفيد
ديپلماسی و سياست
مذاکره؛ در
حول و حوش
منافع آمريکا
عموما و
گروههای
صنعتی- نظامی
آن کشور شکل
میگيرد
نه درعرصه کمک
به ملتهای
عقب افتاده
آفريقائی و
آسيائی و
آمريکای
لاتين برای
خروج از مدار
فقروگرسنگی
يا در راستای
کمک به اين
ملتهای
برای رهائی از
رژيمهای
فاسد و
خودکامه.
رژيمهای
فاسد و مستقد
خاورميانه
عموما و رژيمهای
صاحب ذخاير
نفتی عرب
خصوصا
الگوهای کهنهای
هستند که پس
از انحلال
امپراطوری
عثمانی در جنگ
اول جهانی به
وسيله سياست
استعماری
انگليس
درچارچوب آن سياست
که از منافع
نفتی تا حفاظت
از مرزهای هندوستان
در شرق ترعه
سوئز سرچشمه
میگرفت
ساخته و
پرداخته شده
بود.
اين
الگوهای
مصنوعی در
درون ساختار
سياسی خود
فاسد و مستبد
و در بيرون از
آن تابع و
مطيع سياست
استعماری
انگليس بودند.
آنچه به مرور
ايام در زمينه
ايجاد و دوام
و آثار اين
الگو در
تاروپود
زندگی اجتماعی
و سياسی و
اقتصادی و
فرهنگی مردم
اين منطقه به
وجود آمده
آنچنان واضح و
آشکار است که
به توصيف و
ترسيم آن در
اين نوشته
نيازی نيست؛
در داخل همين
الگوها بود که
با اضمحلال تدريجی
امپراطوری
مستعمراتی
انگليس پس از
جنگ دوم جهانی
آمريکا با
انعقاد
قرارداد نفتی پنجاه
درپنجاه با
عربستان
سعودی و
ابتکار طرح
توطئه کودتای
۲۸ مرداد
۱۳۳۲-۱۹۵۳
برعليه دولت
قانونی دکتر
مصدق و مخالفت
با برخورد
نظامی انگليس
و فرانسه و
اسرائيل بر سر
ملی شدن کانال
سوئز با مصر و
پياده کردن
تفنگداران
دريائی در
لبنان برای
دفاع از دولت
کاميل شمعون و
حمايت بیقيد و
شرط از
اسرائيل در
زيرپا گذاشتن
حقوق مردم
فلسطين و
حمايت بیقيدوشرط
از سياست
استبدادی و
فساد شاه
ايران؛
حضورسياسی و
نظامی خود را
در خليج فارس
و خاورميانه تثبيت
کرد؛ مجموع
اين سياست را
تا واقعه ۱۱
سپتامبر ۲۰۰۱
میتوان
در سه ضلع
مثلت دفاع از
منافع نفتی و
حفاظت از
اسرائيل و
حمايت از رژيمهای
مستبد و فاسد
عربستان و شيخ
نشينهای
خليج فارس
مشخص کرد؛ اما
پس از آن
حادثه گروه
ژرژ بوش در
کاخ سفيد دفاع
از منافع نفتی
و گسترش و
تضمين اين
منافع و حفاظت
بیقيد
و شرط از
اسرائيل را تا
مرز اعلام جنگ
صليبی و
مقابله خيربا
شر و جهاد
برای دفاع از
ارزشهای
دموکراسی پيش
راند و به
توسل به زور
بدون پای بندی
به مقررات دست
و پا گير
سازمان ملل و شورای
امنيت آن لباس
حقانيت
پوشاند و کمر
به قلع و قمع
رژيمهائی
بست نظير
طالبان افغان
و صدام حسين
عراق که خود
معمار اول
ايجاد و تقويت
و حمايت از آنها
بود، و از
همين جا نگاهش
به عملکرد
رژيمهای
فاسدی چون
دولت آل سعود
افتاد که در
کنف حمايت همه
جانبه او به
چنان درجهای از
فساد در درون
جامعه خود و
به سرسپردگی و
اطاعت در
بيرون از آن
نسبت به آمريکا
رسيده بودند
که از ۱۹ نفر
کسانی که جان
خود و سه هزار
نفر بيگناه را
در ابراز نفرت
از سياست
فسادپرور و
حامی
خودکامگی
آمريکا
قربانی کردند
۱۵ نفر تبعه
عربستان
سعودی بودند.
البته
گذشته از جنبه
انسانی اين
فاجعه با توجه
به آثار بعدی
آن در گفتار و
کردار ژرژبوش
و گروه او در
کاخ سفيد بايد
بگوئيم که اين
فاجعه اگر
برای
قربانيان و
خانواده آنها
فاجعه بود؛
برای گروه
نفتی و
صهيونيستی و
افراطی مسيحی کاخ
سفيد برکت بود
نظير همان
برکتی که
خمينی از
تجاوز نظامی
صدام حسين به
خاک ايران
احساس کرده
بود، زيرا
سياست خارجی
آمريکا از پس
از جنگ دوم
جهانی عموما و
سياست گروه
ژرژ بوش در
کاخ سفيد
خصوصا نمیخواهند
فاجعه ۱۱
سپتامبر ۲۰۰۱
و فجايعی از
آن قبيل را
معلول سياستی
بدانند که از
درون همين مثلث
حامی فساد و
استبداد و فقر
معنوی و مادی آمريکا
در خاورميانه
و در کنار
منابع نفتی و
اسرائيل برخاسته
است. آنها نمیخواهند
قبول کنند که
آنچه را که
امروز به نام تروريسم
مدرک حقانيت
سياست بدون
حدو مرز خود با
تروريسم قرار
دادهاند
در حقيقت عکس
العمل جبری آن
چيزی است که در
عرف حقوق رسمی
و شناخته شده
بين المللی، به
نام حق دفاع
مشروع ناميده
میشود
يعنی حقی که
در ساختار
سياسی رژيمهای
خودکامه و
فاسد منطقه و
در نظام حقوقی
و قضائی آنها
هيچگونه
ضمانت اجرائی
و هيچ مرجعيت
قانونی ندارد.
حق
مشروعی که
پيوسته و دائم
با داغ و درفش
و زندان و
شکنجه و اعدام
و تبعيد و
آوارگی از سوی
رژيمهای
فاسد و
خودکامه
زيرپا گذاشته
میشود؛
به هيچ مرجع و
قانونی
دسترسی
نداشته باشد
به سرانجامی
جز اقداماتی
که ژرژبوش و
گروه او در
کاخ سفيد و
کنگره و
مطبوعات
آمريکا تروريسم
مینامند
منتهی نخواهد
شد.
ژرژ بوش
و گروه او در
کاخ سفيد به
اين نتيجه رسيدهاند که
پس اين رژيمها به
خاطر فساد
درونی خود
قدرت مقابله
با جنبشهای
تروريستی
برخاسته از
شرايط فساد و
خودکامگی
آنها را
ندارند. اما
آنها چشم از
اين واقعيت میبندند
که بخش اعظم
از فساد و
خودکامگی
آنها از حمايت
و کمک دائمی
آمريکا
سرچشمه میگيرد؛
اما گسترش
مداخله و
نظارت و اداره
منابع نفتی
خاورميانه و
ربط آن به
زمينه مساعدی
که برای
آمريکا در
نفوذ در منابع
نفتی و گاز
آسيای مرکزی
فراهم شده است
از سوئی و
تامين و تضمين
بیقيد
و شرط امنيت
استراتژيک
اسرائيل از
سوی ديگر
براساس قدرت
فائقه نظامی و
بیاعتنائی
و
تحقيرسازمان ملل
آنچنان بر
سياست کاخ
سفيد مسلط است
که تغيير در
شکل الگوهای
کهنه و پوسيده
منطقه و انطباق
آنها با سياست
جهانی شدن
سرمايه داری
ليبرال
آمريکايی به
صورت يکی از
طرحهای دست
اول گروه بوش
در کاخ سفيد
درآمده است.
گروه بوش در
کاخ سفيد
آمريکا را در
چنان مربتهای از
قدرت فائقه
نظامی و برتری
فنی و
تکنولوژی میبيند که
رياست و رهبری
جهان را بدون
رقيب و هماورد
را حق طبيعی
خود میداند
و در اين چشم
انداز ديگر به
معامله با باندهائی
نظير
رفسنجانی و
خامنهای
برای کسب
امتيازبه
ازای حمايت از
آنها برای
ادامه حکومت
غيرقانونی
شان ندارد. و
همان گونه که
ديديم حتی
برای يکسره کردن
تکليف صدام
حسين ( کاری که
ژرژبوش پدر پس
از بيرون
راندن او از
کويت ناتمام
گذاشت) به انتظار
صدور اجازه از
سوی شورای
امنيت سازمان
ملل نيز نمینشيند.
در چنين وضعی
است که آنچه
که اين روزها از
بيرون و درون
مرزهای ايران
و از داخل و
خارج از رژيم
خودکامه و
فاسد ولايت
مطلقه فقيه
شنيده میشود اين
جمله است که : "
بعد از عراق
نوبت ايران است"
حتما محسن
رضائی
فرمانده سابق
سپاه پاسداران
و دبير فعلی
مجمع تشخيص
مصلحت نظام
نيز در
سخنرانی خود
در مشهد میگويد : " ...
آمريکا پس از عراق
به سراغ ايران
خواهد آمد اما
نه با جنگ..." اين
سردار جنگی
سابق و
سياستمدار
کنونی راهی را
که آمريکا پس
از سرنگونی
صدام در ايران
خواهد پيمود
نيز ترسيم میکند و میگويد"
سناريوی
آمريکا برای
ايران با
افغانستان و
عراق متفاوت
است؛ اين
اقدامات
بيشتر به فشارهای
ديپلماتيک و
اقتصادی
محدود خواهد
شد" و عجب است
که اين آقا پس
از بيست و
چهارسال شرکت
در جنايات و
خيانتهای
باند
رفسنجانی
مافوق خود
تازه " ايجاد
عقلانيت
بيشتری را در
فضای ايران
آرزو میکند"
آنچنان که " در
دهه آينده به
شرايطی برسيم
که با وجود
رقابت احزاب
سياسی، تلاشها،
بسيجها
و اقدامات ملی
هم انجام شود."
" نقل از نشريه
ايران تايمز
شماره ۱۶۳۸-۱۵
فروردين
۱۳۸۲" دبير
مجمع تشخيص
مصلحت نظام يا
همکار و همدست
ديرينه
رفسنجانی دل
خود را به
فشارهای
اقتصادی و
ديپلماتيک
آمريکا خوش
کرده است به
اين نيت که با
خودداری
آمريکا از
تهاجم نظامی و
برهم زدن بساط
رژيم ولايت مطلقه
به مقام و
موقع او و
باندهای
مافيائی شريک
قدرت لطمهای وارد
نخواهد شد
زيرا آنکه
فشار اقتصادی
و ديپلماتيک
آمريکا را
بايد تحمل کند
آن مردم ايران
هستند نه
اقليت حاکمی
که با تسلط بر
درآمدهای
نفتی مملکت و
اقتصاد دلالی
و رانت خواری
ديگر نيازی به
انديشه درباره
سرنوشت خود هم
ندارند همان
گونه که محمدرضا
شاه موقعی
صدای انقلاب
ايران را شنيد
که ديگر صدای
استغانه
وزاری او به
گوش کاخ سفيد
واشنگتن نمیرسيد و
اگر ميرسيد
نيز ديگر
شرايط سال
۱۹۷۹ نظير
شرايط سال
۱۹۵۳ او دوران
کودتای پی
درپی آمريکا
از ايران
گرفته تا
اندونزی و
برزيل و کنگو
نبود. دبير
تشخيص مصلحت
نظام مردم
ايران را به
دهه آينده و
اقدامات ملی و
رقابت احزاب
سياسی حواله
ميدهد اما
شنونده سخنان
او در مشهد از
او نمیپرسد:
"چرا حالا نه
چرا در دهه
آينده؟" مگر
حالا چه
موانعی برای "
اقدامات ملی"
وجود دارد که
در دهه آينده
وجود نخواهد
داشت؟ و يا در
۲۴ سال حکومت
و حاکميت چه
موانعی شما را
از اجرای "
اقدامات ملی"
باز میداشت؟
و يا : " مگر
مردم ايران به
خاتمی رای نداده
بودند تا در
راه " اقدامات
ملی" قدم
بردارد؟ و آيا
اصولا "
اقدامات ملی"
چيست و چه
موانعی جز
خودکامگی شما
و حرص و آز
غارت و چپاول
شما در راه او
برای آنها وجود
داشت؟ و
سرانجام و
بالاتر از همه
مگر مردم ايران
با انقلاب و
سرنگون کردن
رژيم فساد و
خودکامه
پهلوی جز
انجام "
اقدامات ملی"
هدف ديگری
داشت؟
برگرديم به
اصل مطلب اگر
اين مسئله به
هر شکلی از
اشکال قابل
تامل است که: بعد
از عراق نوبت
ايران است؛ چه
به وسيله
دخالت مستقيم
نظامی و يا به
وسيله
فشارهای
اقتصادی و
ديپلماتيک،
اين مسئله نيز
به شدت قابل
تامل است که
از زبان ژرژ
بوش و رامسفلد
وزير دفاع و کولين
پاول وزير
خارجه آمريکا
و خبرنگارانی
که از آمريکا
برای گزارش و
مصاحبه به
ايران سفر میکنند و
ساير مقامات
آمريکائی میشنويم
که : " ايران
کشوری است که
به وسيله گروهی
غير انتخابی
اداره میشود" "
در ايران مردم
طالب
دموکراسی
هستند" " در
ايران مردم با
شرکت در
انتخابات يا
عدم شرکت در
آن مخالفت خود
را با رژيم
آخوندها
ابراز میکنند" .
میبينيم
که اين گونه
نگاه به وضع
ايران
درسياست خارجی
آمريکا هرگز
در مورد
عربستان
سعودی يا مصر
و يا پاکستان
و ليبی و ديگر
ملتهائی
که زير يوغ
رژيمهای فاسد
و خودکامه
هستند منعکس
نمیشود؛
زيرا مردم
ايران چه با
انقلاب خود با
واژگون کردن
رژيم فاسد و
خودکامه پهلوی
و چه با
مبارزه مستمر
خود با رژيم
ولايت مطلقه
آخوند و چه با
شرکت آگاهانه
خود در انتخابات
رياست جمهوری
و مجلس شورا و
شوراهای شهری
و يا با اعراض
از شرکت در
انتخاباتی
نظير شوراهای
شهری آگاهی و
بلوغ سياسی
خود را برای
استقرار
جمهوری بدون
آخوند و رهبر
بدون مسئوليت
و مافوق
حاکميت ملی در
روندی به دور
از خشونت ثابت
کردهاند.
اين
پيام ملت
ايران اگر به
گوش حاکمان
خودکامه و
فاسد تهران
نرسيده است
همان گونه که
به گوش شاه
خودکامه و
فاسد نرسيد؛
اما نه فقط
بيل کلينتون و
خانم اليزابت
رئيس جمهور و
وزير خارجه
سابق آمريکا از
جنايتی که
آمريکای زمان
آيزنهاور با
شرکت در
کودتای ۲۸
مرداد ۱۳۳۲
نسبت به ملت
ايران مرتکب
شد اظهار تاسف
کردند و پوزش
خواستند؛
بلکه ژرژ بوش
و گروه يهودی-
مسيحی افراطی
او در کاخ سفيد
هم اراده مردم
ايران را در
تحقق آرمانهای
ناشی از صدسال
مبارزه برای
آزادی و دموکراسی
مورد تاييد
قرار دادند و
به اصل گزينش
انتخابات
بدون اعمال
خشونت از سوی
مردم ايران که
از اصول اساسی
تثبيت و تحکيم
حاکميت ملی
است گردن
نهادند. اگر
حاکمان فاسد و
خودکامه رژيم
اين گونه نگاه
کاخ سفيد را
به رابطه اين
حاکمان با
مردم ايران
درک نکردهاند و يا
کار پيشروی
آنها در تجاوز
به حقوق مردم
به جائی رسيده
است که راهی
برای بازگشت
به عقلانيت و
مال انديشی
سياسی برای
آنها وجود ندارد.
اما زمان آن
فرا رسيده است
که مردم ايران
با تکيه به
حقوق شناخته
شده خود در
بطن تحولات
سريع منطقه و
با توجه به
ضلع از اعتبار
افتاده مثلث
مورد ذکر در
سياست خارجی
آمريکا( منافع
نفتی- حفاظت
از اسرائيل و
حمايت از رژيمهای
فاسد و
خودکامه
منطقه) و
حساسيت دول
اروپا و
سازمانهای
طرفدار حقوق
بشر آن نسبت
به وضع حقوق
پايمال شده
ملت ايران؛
اراده خود را
برای تحقق
بخشيدن به اين
حقوق در متن
تحولات منطقه
بر وضع متزلزل
رژيم چه در
زمينه نارضايتی
شديد مردم و
چه در رابطه
با بیاعتباری
کامل آن
درسياست بين
المللی تحميل
و رژيم ولايت
مطلقه آخوند
را به شناسائی
حقوقی که از
سوی مراجع
جهانی به
رسميت شناخته
شده است وادار
نمايد. ايران
اکنون از هرسو
در محاصره
نظامی آمريکا
درآمده است؛
ايران در منطق
گروه ژرژبوش
به همراه عراق
و کره شمالی
در محور دول
شروشرور قرار
داده شده است؛
ايران
سالهاست در فهرست
کشورهای
تروريست ثبت
نام شده است؛
ايران سالهاست
که در محاصره
اقتصادی
افتاده است.
اين نيست که
باند
رفسنجانی و
خامنهای
هيچگونه
تلاشی برای
نزديکی به
آمريکا و معامله
با آن کشور به
قيمت جلب
حمايت و ادامه
حاکميت
استبدادی
فاسد خود
نکرده باشند؛
و اين نيست که
آمريکا در
موارد مقتضی
از مذاکره با
مزدوران رژيم
ولايت مطلقه
آخوند در
توازی منافع و
مصالح مقطعی
خود سرباز زده
باشد؛ اما
هنوز باند
مطلق گرای
رژيم ولايت
مطلقه از فهم
اين واقعيت
عاجز است که
در طرح کل
سياست آمريکا
برای گسترش و
تسلط گسترده
منافع نفتی و
تامين امنيت
استراتژيک
اسرائيل؛
الگوی ولايت
مطلقه فقيه در
حالی که
کوچکترين حقی
برای مردم
ايران قائل
نيست و در
حالی که مردم
ايران در هر
فرصتی با
ميليونها رای
خود
غيرقانونی
بودن حاکميت
آخوندها را
اعلام میکنند
محلی از اعراب
ندارد.
بر اين
اساس وضع
ايران و
موقعيت رژيم
خودکامه فاسد
ولايت فقيه و
تکليف مردم
ايران را میتوان در
مقولات زير
خلاصه کرد:
۱- مردم
ايران با شرکت
متواتر در
انتخابات
رياست جمهوری
و مجلس شورای
اسلامی و
انجمنهای
شهری به عدم
مشروعيت
ولايت مطلقه
رهبر يا استبداد
خودکامه يک
گروه قدرتطلب و
انحصارگرا که
همه قدرتهای
غيرقانونی
خود را در
نهادهای
مختلف رژيم در
اصول قانون
اساسی جمهوری
اسلامی تعبيه
کردهاند
رای دادهاند.
۲-
مسئولين
آمريکائی میگويند
که ايران به
وسيله يک گروه
غيرانتخابی اداره
میشود
و اروپائیها به
نقض حقوق بشر
به وسيله رژيم
خود کامه ايران
معترض هستند.
۳- ايران
از سوی ژرژ
بوش جزء محور
شيطانی و حامی
جريانهای
تروريستی است
و بنابراين در
طرح تحول
استرتژيک
آمريکا در
منطقه نه فقط
طرف معتبری
برای مذاکره
نيست؛ بلکه به
اين اعتبار
بختی برای
ادامه حيات
خود ندارد.
۴- ايران
از هرسو در
محاصره
نيروهای
نظامی آمريکا
درآمده است و
به اين ترتيب
ايران يک گام
فراتر پس از
از اضمحلال
رژيم صدام
حسين در تيررس
ديپلماسی
مشترک آمريکا-
اسرائيل و منافع
استراتژيک
آنها قرار میگيرد.
۵ - جريان
اصلاح طلبی به
رهبری خاتمی
به خاطر عدم
قاطعيت از
سوئی و به
خاطر تعهد
ايدئولوژيک به
اسلامی بودن
رژيم و بنيادی
بودن ولايت
رهبر بدون
مسئوليت از
سوی ديگر شکست
خورده است و جناح
بنيادگرای
فاسد و
خودکامه رژيم
هرگونه راهی
به روی
اصلاحات که
خواه ناخواه
بايد از حذف
ولايت مطلقه و
استقلال قوه
قضائيه و
آزادی تشکلهای
سياسی و
اجتماعی و
مطبوعات و
رسانههای
جمعی بگذرد
مسدود کرده
است.
به اين
ترتيب آيا
بايد به مصداق
اين که "بعد از
عراق نوبت
ايران است"
ايران بايد
نظير عراق در
زير امواج بمب
و موشک
تفنگداران
آمريکائی در
خاک و خون
غوطه ور شود؟
و يا با تشديد
محاصره
اقتصادی و
تحريک اقوام
آن سوی مرزهای
شرقی و غربی و
شمالی و جنوبی
؛ هم مردم
ايران را به
فقر و فلاکت بيشتر
کشيده شوند و
هم در توازی
سياستهای
اسرائيلی
تماميت ارضی
ايران به خطر
افتد؟ و يا
آرزوی ديرينه
رفسنجانی و
همدستان او به
اين صورت به
تحقق برسد که
دست آمريکا به
قيمت حميات از
رژيم فاسد
خودکامه
آخوند برای هر
نوع دخالت و
نظارتی که میخواهند
باز باشد؟
حق
استقلال و
آزادی و عدالت
اجتماعی مردم
ايران در يک
صد سال اخير
به غير از
کودتای محمد
علی شاه قاجار
و انحلال
اولين دوره
مجلس مشروطه
در سه نوبت
زير پا گذاشته
شده است؛ بار اول
در کودتای
۱۲۹۹ رضا خان
ميرپنج به کمک
انگليس به اين
حق غصب شده در
شهريور ۱۳۲۰
با اشغال
ايران به
وسيله قوای
انگليس و روس و
اخراج رضا شاه
به دست قشون
اجنبی به ملت
بازگردانده
شد؛ اما بار
ديگر اين حق
را محمد رضا شاه
پهلوی با
کودتای ۲۸
مرداد ۱۳۳۲ به
کمک آمريکا و
انگليس
پايمال کرد؛
ملت ايران با
انقلاب بهمن
۱۳۵۷ و واژگون
کردن بساط
سلطنت فاسد و خودکامه
محمد رضا شاهی
تلاش برای
تحقق آرمانهای
انقلاب
مشروطه و جنبش
آزادی خواهی ملی
کردن صنعت نفت
را وجهه همت
خود قرار داد؛
اما اين بار
نيز خمينی به
اعتماد
بيکران مردم به
روحانيت او
خيانت کرد و
به انقلابی که
جز استقرار
حاکميت مردمی
و تاسيس
نهادهای
دموکراتيک و
انحلال
بنيادی قدرت
موروثی و
خودکامه
سلطنتی هدفی
نداشت؛ لباس
ولايت امر و
شريعت اسلامی
پوشاند و
خلائی را که
سلطنت
خودکامه مطلق
محمد رضا شاهی
با سرکوب همه
نهادهای جامعه
مدنی و تشکلهای
سياسی و صنفی
و اجتماعی به
وجود آورده
بود به آسانی
با تکيه به
وزنه سهمگين
روحانيت عاری
از خرد و
عقلانيت توده پسند
خو و به ضرب و
زور چماق و
گلوله و زندان
و شکنجه و
اعدام پر کرد.
اما اکنون ملت
ايران حضور و
ظهور ملموس و
عينی اين حق
را در مظاهر
مختلف خود
مخصوصا در
انتخابات
مختلف و در
مطبوعات مستقل
و در مخالفتهای
دائمی با رژيم
خودکامه و در
اراده معطوف به
اگاهی سياسی و
اعتدال
اجتماعی در
روابط بين
المللی و در
محاسبات
سياسی دول
بزرگ جهان به
ثبوت رسانده
است، آنچنان
که اکنون قطعی
ترين نتيجه
حضور اين حق
را بايد در دو
کلمه به اين
صورت خلاصه
کرد که ؛ يا
رژيم ولايت
مطلقه فقيه
اعم از
بنيادگرای
اصلاح طلبان
بايد در برابر
اين حق مسلم
مردم ايران
برای آزادی و
دموکراسی
سرتسليم فرود
آورند و در
جريانی فارغ
از خشونت حق غصب
شده مردم را
به مردم و
نمايندگان
واقعی و منتخب
آنها
واگذارند و يا
بايد ايران را
نظير عراق
صدام حسين و
افغانستان
طالبان به
توليت و قيوميت
آمريکا
بسپارند؛ و
اين بر مردم ايران
است که با
تامل در شرايط
خاص خود و
مبارزات
صدساله خود به
اين نتيجه
برسند که
ايران نه
افغانستان
است و نه عراق
و نه عربستان
و نه مصر. اما
ايران کشوری
است که مردم
آن که بنای
فرهنگ سياسی
خود را بر اصل
انتخابات و
اصل عدم خشونت
گذاشتهاند
به وسيله
گروهی خودکامه
و فاسد اداره
میشود
که منتخب مردم
نيستند. آيا
همين نکته
کافی نيست که
ملت ايران و
آزادی خواهان
از هم اکنون
اعلام کنند که
آنها با وجود
شورای نگهبان
و نظارت
استصوابی و با
وجود توقيف
پياپی مطبوعات
و حبس و
محاکمه
مسئولان آن در
هيچ انتخاباتی
اعم از رياست
جمهوری و مجلس
شورا و
شوراهای شهری
شرکت نخواهند کرد
مگر آن که در
يک همه پرسی
تکليف قانون
اساسی جمهوری
اسلامی و
اختيارات
رهبر
غيرمسئول با
رای مستقيم و
مخفی مردم و
با نظارت
سازمانهای
صلاحيت دار
حقوق بشر
معلوم شود.
ملت
ايران بايد با
صراحت به ژرژ
بوش و گروه او در
کاخ سفيد
اعلام کند که
وقتی که شما
میگوئيد
ايران به
وسيله يک گروه
غيرمنتخب
اداره میشود؛
بنابراين در
هيچ مورد طرف
مذاکره و مخاطب
شما دولت زير
سلطه ولايت
مطلقه فقيه
نخواهد بود.
مخاطب
مستقيم و
رودرروی شما
ملت ايران است
که در هر
انتخابی
ظرفيت سياسی و
آگاهی اجتماعی
خود را برای
دخالت در
سرنوشت خود ؛
بدون خشونت و
با احترام به
همه اصول و
روابط بين المللی
به ثبوت
رسانده است.
وقتی شما میگوئيد
ملت ايران به
وسيله گروهی
غيرمنتخب اداره
میشود
در نتيجه از
نظر ملت ايران
همه قول و
قرارهای اين
گروه غاصب حق
ملت با شما و هر
دولت ديگری
غيرقانونی و
در نظر ملت
ايران غير
فاقد اعتبار و
مشروعيت است.
فروردين
ماه ۱۳۸۲