" جنگ"
شعر از
بوريس ويان
ترجمه افسانه
خاکپور
"آقای
پرزيدانت"
آقای
پرزيدانت
برايتان
نامه ای
مينويسم که
اگر وقت داشته
باشيد،
شايد
بخوانيدش
بله، من
اخطارنامه ای
برای رفتن به
سربازی دريافت
کرده ام
که بايد
قبل از
چهارشنبه شب
به جنگ بروم
آقای
پرزيدانت
من
نميخواهم
بجنگم
من
نيامده ام روی
زمين که قاتل
آدمهای
بيگناه شوم
عصبانی
نشويد
اما
بايد به شما
عرض کنم که من
تصميم ام را
گرفته ام
من به
جنگ نخواهم
رفت
از
وقتيکه بدنيا
آمدم
شاهد
مرگ پدرم بودم
شاهد
رفتن
برادرانم
بودم
و شاهد
گريه کودکانم
و مادرم
که آنقدر رنج
برد که اکنون
در خاک خفته
و بمبها
را به تمسخر
ميگيرد
و کرمها
را نيز
وقتيکه
زندانی بودم
زنم را
دزديدند
روحم را
دزديدندو همه
گذ شته های
عزيزم را
فردا،
صبح زود
من در
خانه ام را
بروی سالهای
مرده خواهم
بست
و در
جاده ها براه
خواهم افتاد
برای
گدايی کردن
زندگی
در جاده
های فرانسه
از
برتاين تا
پروانس
و به
مردم خواهم
گفت:
اگر
بايد خون داد
شما خود تقديم
کنيد
آقای
پرزيدانت
اگر در
تعقيب من
هستيد
به
ژاندارمهايتان
بگوييد من
مسلح نيستم
وآنها
ميتوانند
شليک کنند