يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۸۲ - ۶ آوريل ۲۰۰۳

جواد مجابی:

مهاجران ايرانی، ديدی هنری درباره​ مسائل داخلی به​دست آورده ​اند

شيوا ارسطويی:

ادبيات مهاجر ما رو به جدی شدن دارد.  نويسندگان مهاجر که به فرهنگ جديد خو کرده​اند، موفق ​ترند

 

گويا "جوزپه انگارتی" است که می​گويد: مهاجرت اجباری دست کم ده سال از فرصت خلاقيت هنرمند را می​سوزاند تا او در محيط تازه و زبان تازه جا بيفتد و بتواند کاری کند.

جواد مجابی - نويسنده و شاعر - با اشاره به مطلب بالا، درباره ارزيابی خود از وضعيت ادبيات مهاجرت ايران به خبرنگار ادبی خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: دهه​ی شصت، مشخصات غريبی دارد؛ انقلاب و بعد جنگ تحميلی، زندگی عده​ای را زير و زير کرد و بسياری را کوچاند. اديبان اين دوره نيز به تبع سياستزدگی جامعه خصايص هيجانی و شتاب آلود و مرزهای ايدئولوژيک متهم کننده دارد. در اين دوران، در ادبيات داخلی مرز کشيده می​شود بين ما وارثان زمين که بر حقيم و تازه آمده​ايم و آنها که بودند و طبعا ناحق و رفته​اند و ادبيات نوين صد ساله و نسل قبلی نيز به ترفندهای عبث و گروه بندی​های ساختگی انکار می​شود.

وی با بيان اين​که ادبيات مهاجرت دهه​ی شصت به مساله جنگ و انقلاب اولويت می​دهد، تصريح کرد: البته در داخل و خارج دو رويکرد متفاوت نسبت به اوضاع پيرامونی وجود دارد و رويکرد خارج از کشور به عکس تعبيری است که در داخل از قضايا وجود دارد. نويسندگان و شاعران نسل پيشين که تجربه​های متنوعی را از سر گذرانده​اند آرام​تر و عميق​تر به حادثات می​نگرند؛ اما نويسندگان جوان که محصول زمانه​اند؛ چون آتش تيزی که در آن گرفتارند، می​نويسند.

وی ادامه داد: آوارگان قديم​تر چون چوبک و گلستان و يدالله رويايی، عارفانه سکوت می​کنند. تقی مدرسی در رمان​های دوگانه​آش آرام​تر به نقد اوضاع می​پردازد، اما ساعدی و نادرپور و خويی، پيشرو نويسندگان معترض حزبی و غيرحزبی می​شوند که از وطن رانده شده و مدعی​اند که به انقلاب خيانت شده و آن را از مسير طبيعی منحرف کرده​اند؛ اين بخش که اکثريت و قدرت دارد، معتقد است که در شرايط ويژه​ی اکنون ادبيات بايد همچون دهه​ی پيش در​ آگاهيدن خلايق وظيفه​ای سياسی و مبارزه جويانه داشته باشد.

او خاطر نشان کرد: مضمون شعرها و قصه​های سال شصت خارج از کشور عموما شرح مصايب زندان و خروج از مرز، شکنجه و تيرباران و جنگ ديدگی و مبارزه​ی انقلابی است. شکل ايدئولوژيک اين آثار شباهتی بنيادی به آثار انقلابی و تبليغی داخل کشور دارد و انگار عکس​برگردان هم​اند. فقط متهمان در زمان و مکان جا عوض می​کنند. در ضمن تئاتر و فيلم و آثار تجسمی نيز در همين فضاست.

مجابی سپس گفت: فاصله​گيری از اين نوع ادبيات خشمگين و انقلابی با رمان​هايی چون "گسل" ساسان قهرمان شروع می​شود و در کنارش نيز می​توان به "سوره الغراب" مسعودی و "همنوايی شبانه​ی ارکستر چوب​ها"ی قاسمی اشاره کرد. اينها ده سال وصف زندان و کشتار و جنگ ايدئولوژيک متقابل را پشت سر می​گذارند و بدين معنا می​انديشند: حالا ما رانده شده​ايم و يک دهه است که اجبارا اين جاييم، به تعبيری در وطن دوم، حالا وضعيت ما چيست و هويت ما در اين موقعيت کدام است؟ در واقع در اين دهه سوء تفاهمی بی​پايه که بين نويسندگان داخل و خارج بود، برطرف می​شود که در آن فضای مسموم هر يک ديگری را به قصور و فرار يا جانبداری و تسليم متهم می​نمود.

وی در ادامه تاکيد کرد: نسل جوان شاعران و نويسندگان می​کوشند واکنش ذهنی و عينی خود رانسبت به محيط جديد فعلی، با ارزيابی مجدد حوادث و خاطرات وطن دور، در روشنای موقعيت ناگزير دوزيستی​شان به عنوان تبعيدی مقيم شرح دهند. در اين دوره​ی جديد به خلاف مضامين همسان احساساتی - انقلابی يک آواره​، گستره​ی توصيف شده​ی ادبی متنوع، پرتامل و شناسای موقعيت جديد است. البته جريانی نيرومند کماکان به ادبيات معترض انقلابی ادامه می​دهد.

اين منتقد ادبی در ادامه متذکر شد: اين ادبيات چه در شعر و چه در ادبيات داستانی، توازی غريبی با کوشش​های ادبی و هنری داخل کشور دارد، با اين تفاوت که مهاجران هم وطن ما می​کوشند که وضعيت انسان مهاجر را پس از ريشه کن شدن از فرهنگ و ميهن مانوس، در کشاکش با محيط ناپذير و فرهنگ ديگرگون تجسم بخشند و وسوسه​ها و آينده​نگری​های خود را ثبت کنند و از خود بيگانگی مضاعف و ستم​های ناگزير به فرزند انسان باز مطرح می​شود. ضمن اينکه سازگاری ظاهری يا روانی در وطن دوم، سوگيری در برابر اقتدار حاکميت بيگانه و عامه​ی شهروندان از يک سو و آزمون مستقيم دموکراسی قانونمند و چگونگی حفظ "گتوی" آداب ملی يا استحاله در فرهنگ و مدنيت جامعه ميزبان از سوی ديگر مشغله​ی آنهاست.

او ادامه داد: در اين ادبيات، گرايش جوانان به نوعی فرهنگ جهانی و نگاه به ميراث بشری به جای ميراث ملی و کوشش در راه يافتن زبان و بيانی عام به چشم می​خورد. اين گرايش فرهنگی البته سود و زيان توامان خود را دارد، اما ارزيابی مجدد در مفاهيم خدشه ناپذير پيشين چون ضرورت​های آيينی، وابستگی به وطن، شکل عمودی خانواده​ی تغييرات بنيادی زندگی روزمره، ترديد در دانسته​ها و باورهای پيشين، با زمينه​ی از ريشه کندگی فرد و معلق بودن، در آثار آنان انعکاس هنری و ادبی به جای می​گذارد.

مجابی با بيان اينکه هموطنان مهاجر ما از دهه​ی هفتاد به بعد پيش قدم شدند که از نزديک بدانند در داخل فرهنگ و جامعه ايرانی چه می​گذرد، عنوان کرد: اين کار با بازچاپ آثار جاری ايرانی در خارج و برگزاری انواع همايش​ها و کنگره​های ادبی و هنری با دعوت و شرکت نويسندگان و هنرمندان داخلی صورت گرفته است، در داخل نيز کارهای خارج نشينان چاپ و گ اهی مشمول جوايز ادبی می​شود و اين ارتباط فرهنگی امری لازم و تکاملی است، چرا که بدنه​ی فرهنگ معاصر ايرانی در ايران بی​نياز از جذب تجربه​های مهم ريشه اما ديگر سان بخش عمده​ای از نخبگان ايرانی در خارج از کشور نيست که با حداکثر توان به کار آفرينش و پژوهش فرهنگی اشتغال دارند.

وی در پايان درباره​ی ميزان مخاطبان ادبيات مهاجرت اظهار کرد: چاپ و انتشار آثار مهاجران اگر چه آزاد از هر سانسور است، اما از نظر تيراژ و توزيع محدوديت دارد و اين امر از تاثيرگذاری در مخاطبان خارج از کشور می​کاهد. بسياری از نويسندگان مهارج ايرانی مخاطبان اصلی خود را درون جامعه​ی ايرانی جست و جو می​کنند و به جز پاره​ای آثار سياسی محض، بقيه​ی آثار اين نخبگان، به عنوان توصيفی از دنيای ديگر ايرانی قابل مطالعه و تامل است و زمانی که نسل دوم مهاجران به زبان کشور ميزبان از فرهنگ ايرانی حکايت کنند، دوره​ی تازه​ای از تجربيات ا دبيات م عاصر ايران مستقيما به جهان غرب شناسانده خواهد شد و برای اين ارتباط بايد رابطه​ی آنها با سرزمين مادری​ عادی و آزاد گردد.

 

شيوا ارسطويی:

ادبيات مهاجر ما رو به جدی شدن دارد

نويسندگان مهاجر که به فرهنگ جديد خو کرده​اند، موفق​ترند

ادبيات مهاجرت ما هر چند که در اينجا خيلی مورد توجه قرار نمی​گيرد، اما رو به جدی شدن می​رود و در آن طرف به شدت جدی گرفته می​شود.

شيوا ارسطويی - داستان​نويس و منتقد ادبی- با بيان اين مطلب درباره ارزيابی خود از وضعيت ادبيات مهاجرت ايران به خبرنگار خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: در سفری که به اروپا کردم، متوجه شدم جمع ​اندکی از نويسنده​های مهاجر ما که آنجا هستند، بيشتر ما را می​شناسند تا ما آنها را؛ هر چند که امسال خوشبختانه در بنياد گلشيری، کتاب رضا قاسمی، نويسنده مهاجر ايرانی که من فقط تعريف کارش را شنيده بودم، مورد توجه قرار گرفت و پلی را بين ادبيات داخل و خارج از کشور برقرار کرد.

وی با اشاره به اينکه ادبيات مهاجرت ما از لحاظ فرم و زبان با مشکلات جدی​يی روبه​روست، افزود: اما اين ادبيات شامل دو نوع مضمون است، يک دسته نويسندگانی هستند که تم داستان​هايشان، پرداختن به نوستالژی​هايشان است. آنها در واقع خاطراتشان را به صورت ادبيات درآورده​اند، هر چند که قسمتی از اين آثار هنوز به صورت ادبيات درنيامده و در همان مرحله خاطره​نويسی مانده است و در واقع فرم و زبان خود را پيدا نکرده است. دسته ديگر که به نظرم موفق​تر هم هستند، جريان مهاجرت خود را به ادبيات تبديل می​کنند و فرهنگ مهاجرت و حضور غريبانه آدمی در يک کشور ديگر را دستمايه کار خود قرار می​دهند.

او در ادامه متذکر شد: نويسنده​هايی که خود را در فضای کشور جديد قرار می​دهند و موقعيت​هايی را در همان فضا ايجاد می​کنند، فرم کارشان هم خود به خود بهتر در می​آيد تا نويسنده​هايی که هنوز به نوستالژی​های گذشته​شان چسبيده​اند. اين​ها البته تلاششان قابل تقدير است، چرا که بسياری​شان به ناچار آنجا هستند و شايد دلشان می​خواهد در اينجا بنويسند، چون به هر حال تکليف ادبيات جدی را مخاطب مشخص می​کند و اين نويسندگان مشکل مخاطب دارند و اين مساله بيشتر حس دلسوزی را بر می​انگيزد تا انتقاد را.

ارسطويی با تاکيد بر اينکه مخاطب نداشتن مانع جديدی برای نوشتن است، اظهار داشت: در آنجا ارتباط زنده بين نويسنده و مخاطب وجود ندارد و در نتيجه ادبيات هم آنقدر زنده نيست؛ در صورتی که ما اينجا با وجود تمام مشکلات و سانسور، ادبيات زنده​تری داريم.

وی از ديگر مشکلات نويسندگان مهاجر را بحث زبان دانست و عنوان کرد: در اينجا زبان زنده و هر روز در حال تغيير است و اصلا نويسنده​های مهاجر از زبان بعد از انقلاب محروم هستند، در نتيجه زبانی که دستمايه کار آنها قرار می​گيرد، زبان الکن و فريز شده سال​های قبل است که آنها با خود برده​اند.

نويسنده رمان "آسمان خالی نيست" تصريح کرد: اين نويسندگان معمولا وقتی به نوستالژی​هايشان می​پردازند و زبان متعلق به همان دوران​نشان است، موفقند؛ اما وقتی سعی می​کنند فرم​ها و موضوع​های جديدی را تجربه کنند، متاسفانه در سبک و فرم دچار نوعی حالت باروديک (نقيضه) می​شوند و برخلاف تمام تلاشهايشان نمی​توانند زندگی زبان را در متن اجرا کنند. البته آنها تقصيری هم ندارند، چرا که نه می​توانند با زبان خودشان رابطه داشته باشند و نه می​توانند به اندازه کافی برای زبان کشور ميزبان ارتباط برقرار کنند و بنابراين نوعی بلاتکليفی در آثار آنها ديده می​شود.

ارسطويی گفت: البته يک نويسنده خلاق حتی از درآميختن زبان​ها هم می​تواند استفاده کند و به فرم​های جديدی برسد که من به صورت جدی اين مساله را نديده​ام، اما در عين حال پديده​هايی هم در ادبيات مهاجرت ما وجود دارند. به عنوان مثال اکبر سردوزامی جد​ی​ترين نويسنده ايرانی در اسکانديناوی است که بايد به سرزندگی زبان در متن​هايش توجه شود. او رفته آنجا و در را به روی خود بسته و هيچ ارتباطی نه با خارجی​ها و نه با ايرانی​ها ندارد. البته اين روش قابل توصيه نيست؛ اما او پديده​ای است که به هر حال اين گونه به وجود آمده است. اين نويسنده، تسليم زبان و ميزبان نشده؛ در عين حال به خاطر تابوهايی هم که وجود دارد و باعث شده معمولا همه ايرانی ها در خارج از کشور با هم معاشرت نکنند و اين را مايه مباهات خود بدانند رابطه خود را با ايرانی​ها قطع کرده است. البته اين مساله در زبان فاصله ايجاد می​کند، اما سرزندگی زبان اکبر سردوزامی شايد به اين دليل است که او تمام آثاری را که در ايران چاپ می​شود می​خواند و در عين حال هويت خاص خود را نيز دارد و زبان را هم در آن هويت زنده نگه داشته است.

وی ادامه داد: از يک نويسنده جوان در سوئد به نام "ب ژور آکره​ای" هم چند داستان خواندم، که هر چند هنوز آنها را به صورت کتاب منتشر نکرده، اما واقعا تعجب​آور است که چگونه کسی که سال​ها از ايران دور بوده با فرم و زبانی که الان در ادبيات ما در جريان است اينقدر نزديک است و خواننده نمی​تواند فاصله​ای احساس کند. او حتا بيگانگی با زبان را هم در داستان​هايش به فرم تبديل کرده است که اين خلاقيت متاسفانه در ادبيات مهاجرت ما فقط به جسارت​هايی تبديل می​شود که جسارت​های ادبی نيست. يعنی اين نويسندگان آن خودسانسوری و آن حرف​ها و احساسات سرکوب شده را که در اينجا داشته​اند، در آن طرف به جای جسارت به وقاحت ادبی تبديل می​کنند که اين مساله فقط هم در محتوا اتفاق می​افتد چرا که در فرم هيچ نوع جسارتی به وقاحت تبديل نمی​شود.

شاعر مجموعه ​"بيا تمامش کنيم" افزود: مثلا ساقی قهرمان گويی آن قدر حرف​های رکيک نگفتنش برايش ايجاد کمپلکس کرده که از آزادی فقط برای به کار بردی کلمات رکيک استفاده می​کند. البته نويسنده می​تواند استفاده از اين کلمات را هم به فرم تبديل کند و قهرمان هم در جاهايی از شعرش تلاش کرده که رکيک گويی و وقيح​گويی را به فرم تبديل کند، اما وقاحت آن، فرم را تحت اشعاع قرار داده و بعضی کلمات انگار به صورت خواننده سيلی می​زند.

وی سپس در توصيف وضعيت نويسندگان مهاجر و نوع نگاه آنها به ايران گفت: زندگی در غربت انرژی زيادی را صرف می​کند، بخصوص وقتی کسی به عنوان پناهنده به جايی برود و قبول کند ديگر به کشورش باز نگردد. بعضی​ها تکليف خود را روشن کرده​اند و شريان ذهنی​شان را با ايران قطع کرده​اند. در واقع آنها که خود را در فرهنگ ميزبان حل کرده​اند موفق​ترند و اگر هم ادبياتی پديد آوردند، بی عقده​تر خواهد بود. در ادبيات مهاجرت کمپلکس های زيادی وجود دارد که به ادبيات تبديل نمی​شود،.من به کمپلکس ايرادی ندارم و انسان بخصوص در غربت موجودی است پر از کمپلکس و اينها قابليت تبديل شدن به ادبيات را دارند، منتها در بعضی مواقع در سطح باقی می​مانند و به اين دليل کسانی که تکليف خود را مشخص کرده​اند موفق​ترند.

وی با تاکيد بر اينکه نويسنده مهاجر بايد ادبايت جديدی را پديد آورد، يادآور شد:​ مثلا نويسنده بزرگی مثل "ميلان کوندرا" يک مهاجر است که از کشور خود تبعيد شد، اما توانست با زبان ميزبان، کشور خود را دوباره در ادبيات جديد و فرم​های جديدی که فقط مهاجر بودن ميلان کوند را می​توانست به وجود آورد بازسازی کند، اين ادبيات تبعيدی در سطر سطر آثار کندرا ديده می​شود و آن را به يک هويت منحصر به فرد تبديل کرده است. اين نويسنده مهاجر به اين دليل موفق است که زبان ميزبان را درونی خود کرده و زندگی در آن جامعه را با بلاتکليفی قبول نکرده است. او هنوز هم دارد داستان​هايی درباره چک می​نويسد و در عين حال موقعيت​های يک فرد تبعيد شده را می​افريند.

ارسطويی گفت: ما اصلا قصد تخطئه نويسندگان مهاجر را نداريم و فقط از زاويه​ای که ما نگاه می​کنيم يک سری واقعيت​ها به چشم می​خورد که ممکن است خود آنها که در آن جريان هستند متوجهش نباشند. البته دلايلی هم که باعث شده نويسنده مهاجری مثل کوند را تا اين حد موفق باشد قابل تاويل و روشن است. فرهنگ جامعه او با فرهنگ جامعه جديد تفاوت چندانی ندارد، آنها اشتراکات زيادی در زبان و مناسبات فرهنگی دارند و به طور کلی مهاجران کشورهای آمريکای لاتين و اروپای شرقی مشکلات چندانی ندارند؛ در صورتی که يک جامعه شرقی با يک جامعه غربی بسيار متفاوت است و نويسنده​ای که از اين محيط به آنجا می​رود بايد يک پروسه طولانی را برای تطبيق با فرهنگ جديد صرف کند.